eitaa logo
مطلع عشق
281 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
📕 محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : #ف_میم 🍃 قسمت_صد_پانزدهم مسابقه برگزار شد و محمدحسین توانست طرحش را
📕 🥀 ✍ به قلم : 🍃 صد شانزدهم چقدر دلتنگ آن روز ها بودم نمی دانم کی اشک های مزاحم دیدم را تار کرده بود اما همین که به خودم آمدم اشک صورتم را خیس کرده بود . به سرویس اتاقم میروم و آبی به صورتم میرنم که صدایش در گوشم می پیچد روزی که برای اولین بار به خانه مان آمد . فکرش را هم نمیکرد که این طور حرف بزند مثل دختری معمولی و با احساس . " ـ وای هانا ، این جا رو ... اتاقت سرویس جداگونه داره ؟ بابا با کلاس بابا شیک بابا خوش سلیقه ... ! " در سرویس را باز کرد و با دیدن سرامیک های شیشه ای سوتی زد و ادامه داد : " انصافا بشر دلش میخواد از همچین جای نازنینی بیاد بیرون ؟ ـ این خونه زیبایی های دیگه ای هم داره ، اون وقت تو چسبیدی به این توالت ؟ سلیقه ات در حد منفی بینهایته ! ـ آخه تو یه جایی تو این عالم پیدا کن که اینقدر راحت باشی ـ خاک تو سرت با این طرز تفکرت ـ قربان شما ـ من موندم چطور به خودت جرئت دادی بگی دوست منی ، چه زودم خودمونی میشه هاااانا !! ـ میدونم عزیزم ، میدونم تو لیاقتمو نداری ، دوست ها صمیمین دیگه ـ ببند بابا ـ ندیده بودم کسی با افسر آگاهی این طوری حرف بزنه با شوخی ادامه داد ؛ فک کنم همون بازداشتگاه رو بیشتر می پسندی ! " چقدر با او همه چیز زیبا می گذرد این روز ها خیلی سرش شلوغ است آنقدر که برای من هم وقت ندارد اما همیشه کمک های مویرگی و به موقعش می رسد . به سرم می زند به دیدنش بروم حال که او وقت نمیکند برای دیدن رفیقش بیاید من میروم ! او رفقای زیادی دارد اما هانا همیشه فقط یک مهدا دارد و بس ... بسمت کمد میروم و مانتوی یاسی رنگم را بر میدارم رنگی که همیشه دوستش دارد با شلوار و شال خاکستری تیره آن را ست میکنم با آرایش ملیحی که رنگ زرد و پریشان صورتم را بگیرد و معمولی به نظر برسم از اتاق خارج میشوم . زمانی که با جمع حلقه صالحین مهدا در مورد آرایش صحبت میکردیم حرف جالبی زد که هیچ وقت فراموش نمی کنم . " ببینید دوستان ، کتاب خدا هیچ وقت نگفته کثیف و بد بو و زشت باشین اتفاقا رعایت نظافت و آراستگی از مهم ترین موارد تاکیدیه اما هر چیزی در قاعده خودش ، مثلا عطر اگر خیلی زیاد زده بشه دلزدگی ایجاد میکنه و از ابزار جلب توجه به حساب میاد اگر ما عطر میزنیم که خوش بو بشیم لازم نیست باهاش حموم کنیم ... مثلا آرایش ... وقتی بعنوان تمیزی و حفاظت از پوست باشه تازه ثواب هم داره خداوند به بندگانش امر کرده مراقب نعمت هاش باشن وقتی شما ضدآفتاب میزنی در واقع داری از پوستت محافظت میکنی البته همونم قاعده داره و نباید جلب توجه کنه ، وقتی رنگ و رو رفته هستی و چهره ی پژمرده ات جلب توجه میکنه برای اینکه چهرت عادی باشه چه اشکالی داره از لوازم آرایش استفاده کنی ؟ استفاده از اینا برای هر خانمی جذابه اما باید بدونیم که کی و کجا ازش استفاده کنیم !‌ احکام دینی هیچ وقت با عادی ظاهر شدن در جامعه مخالفت نکرده ، فقط باید با قوانین الهی منطبقش کنی همین ! " ادامه دارد ...
📕 محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : 🍃 قسمت_صد_هفدهم ماشین را از پارکینگ بیرون می آورم . همراهم زنگ می خورد و نام حسنا روی تلفنم نقش می بندد لبخندی میزنم و تماس را وصل میکنم . حسنا : هی تو کجایی پونصد ساله دارم بهت زنگ میزنم ؟ ـ سلام ـ گیریم علیک ، هانا پس کی کتابو میاری منم بخونم ؟ ـ میارم عزیزم تقریبا به آخرای فصل اول رسیدم ـ به اون مسافرت عاشقانه هم رسیدی ؟ ـ نه نزدیکم بهش ـ خب بخون دیگه هفتصد ساله ، اصلا خودم میرم کتاب فروشی محله میخرم کتاب مجانی به من نیومده ـ باشه بابا چرا اینقدر نق میزنی ! ۴۰ سالت شده هنوز لوسی جیغ می کشد و میگوید : خودت ۴۰ سالته بی تربیت من ۳۲ سالمه نادون ـ ول کن اینارو ، میگم حسنا ـ بگو ـ بچه فاطمه کی به دنیا میاد ؟ ـ فک کنم دو ماه دیگه ، آره فاطی ؟ صدای فاطمه از پشت خط آمد که گفت : فاطیو ... چند بار بگم سید من دوست نداره بهم بگین فاطی ! آره دو ماه دیگه ست . ـ فاطمه هم پیشته ؟ ـ آره اینجاست ... هانا یه چیزی هست که باید بدونی ! ـ سلام برسون ، چی ؟ ـ راجبِ .... راجبِ ... کارن با شنیدن اسمش خون در رگ هایم یخ میزند روزی با شنیدن اسمش قلبم به شور و شوق می آمد اما حال ... ـ نمیخوام بشنوم حسنا ـ داری تند میری اون... ـ نه حسنا هیچ وقت ـ باشه عزیزم من اذیتت نمیکنم ، محمدحسین گفت بهت بگم دیگه باقیش با خودته ـ ممنون ـ خواهش میکنم ، راستی ؟ میخوام فاطمه رو ببرم گلزار شهدا میخوای دنبالت بیام ؟ ـ نه الان حالشو ندارم ـ دلت باز میشه ها ـ داشتم خودم میرفتم بیرون مهدا رو ببینم ولی منصرف شدم میرم پیش محدثه خیلی وقته ندیدمش ـ به خواهر شوهرم سلام برسون ـ ایش ـ باشه بازم ببخشید اگه اذیتت کردم ـ دیگه حالا نمیخواد اینقدر متواضعانه رفتار کنی منم عین خودت سنگ پام ـ قشنگ میدونم وقتی داشتن رو تقسیم میک... + مااااااااامانییییییی ! ـ هانا من برم که صدای مهدیار دراومد فک کنم دوباره با مشکات دعوا کردن ـ از دست این دو تا ، باشه برو بسلامت . ادامه دارد ....
📕محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : 🍃 قسمت_صد_هجدهم بسمت منزل آقای فاتح میرانم از وقتی آن حادثه ی غریب الوقوع برای محدثه پیش آمد زوج جوان خانه پدر مرصاد ماندند تا انیس خانم مراقب محدثه باشد . وقتی حاج مصطفی بازنشسته شد خانه ای نزدیک به خانه ی مرصاد گرفتند . گذشته محدثه شباهت بسیاری به گذشته من دارد ، هر دو راه را گم کرده بودیم و با کمک بنده ی خوب خدا به زندگی بازگشتیم . ماشین را در سایه درخت چنار پیاده رو پارک میکنم و از ماشین پیاده می شوم همان لحظه مرصاد با پارس سفید رنگش از پارکینگ خانه پدرش خارج میشود مرا که می بیند پیاده می شود و می گوید . مرصاد : سلام خانم جاوید ، خوب هستین ؟ برای دیدن محدثه اومدین ؟ ـ سلام آقا مرصاد احوال شما ؟ بله هستن ؟ ـ بله ـ با اجازه تون من برم یه سر بزنم بهش ـ خیلی لطف می کنید واقعا شما خواهری رو در حق محدثه تمام کردین ـ این چه حرفیه پسر خوب برو سرکارت نگرانم نباش ـ بله چشم ، فقط هانا خانم مامانم خونه نیست ، محدثه تنهاست این کلید خودتون درو باز کنین تا از جاش بلند نشه ، ببخشیدا ـ نه خواهش میکنم باشه حواسم هست ، فعلا ـ خدانگهدارتون کلید را میچرخانم و در را باز میکنم . صدای نازکش در خانه می پیچد . محدثه : مرصاد جونم ، دوباره چیو جا گذاشتی ؟ با چشمان بی فروغش به من زل میزند و ادامه میدهد : مامان انیس شمایید ؟ بغضم را فرو میدهم و می گویم : سلام محدثه بانو ، احوالت چطوره خانم ؟ ـ هانا خانم شمایید ؟ ببخشید من نمی..... ـ نه بابا قربونت برم جلو میروم و محکم در آغوشش میگیرم ، گونه اش را می بوسم ( قبل از کرونا ☺️ ) و میگویم : چه خبر محدثه جان خوش میگذره خوشکلم ؟ دستش را میگیرم بسمت مبل میروم کنارش می نشینم که می گوید : الحمدالله میگذره ، دلم براتون تنگ شده بود ـ منم همین طور عزیزم . کمی از کتاب سخن می گوییم که زمان قرصش می رسد انگار حالش زیاد خوب نیست کمی نگران می شوم اما به روی خودم نمی آورم و به سمت آشپزخانه میروم و دنبال قرص ها میگردم . انیس خانه نیست اما معذب شدن را کنار می گذارم و فقط به محدثه اهمیت میدهم . ـ نباید این مدت نشسته نگهش می داشتم نباید اینقدر ازش حرف می کشیدم عذاب وجدان داشتم و با خودم حرف میزدم که قرص را پیدا کردم ، بسمتش رفتم که با دیدن جسم بی حالش روی مبل قالب تهی کردم ... ادامه دارد ...
📕محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : 🍃 قسمت_صد_نوزدهم از این بیمارستان متنفر بودم تمام عزیزانم را از من گرفته بود ، هیوا مامان بزرگم و ... ، همیشه ترسناک ترین جای شهر برایم این بیمارستان بود . دنبال تخت محدثه می دویدم و نامش را صدا میکردم این صحنه ها چقدر تکراری ست و من چقدر از این حالات بی زارم . با دستانی که از اضطراب می لرزد شماره مرصاد را میگیرم ... یک بار دو بار . . اشک می ریزم و دنبال شماره انیس خانم می گردم او هم جواب نمی دهد ، آنقدر ترسیده بودم که دچار ریفلاکس شده بودم ... ناچار به حسنا زنگ زدم ، بعد از چند ثانیه صدای همیشه شادش در گوشم پیچید . ـ بگو هانی جان ـ حسنا ـ چیشده هانا ؟ حالت خوبه ؟ ـ حس...نا... محدثه ـ یا صاحب زمان ، محدثه چی شده ؟!!! مرصاد کجاست ؟ خاله انیس ؟ کدوم بیمارستانی ؟ آدرس بیمارستان را می دهم و بی حال روی صندلی می نشینم کیفم روی زمین می افتد اما هیچ تلاشی برای برداشتنش نمیکنم . پرستاری جلو می آید و می گوید : شما همراه خانم محدثه حسینی هستین ؟ اصلا نای جواب دادن نداشتم و فقط سرم را تکان میدهم . ـ خانم چه نسبتی با ایشون دارین ؟! باید عمل بشن ، اگر اقوام درجه یک هستین بیاین رضایت بدین ، ممکنه دیر بشه !! چقدر این جمله آشناست ! پنج سال پیش در این بیمارستان پرستاری همین سوال را از من پرسید ... اما نتیجه آن عمل ..... ! هر بار با یادآوری آن سال و آن اتفاق قلبم به درد می آید و شعله غم وجودم را می سوزاند ... با نگاهی که سرشار از بیچارگی ست به پرستار خیره می شوم . خودش متوجه حالم می شود و می گوید : عجله کنید به یکی از اقوام درجه یکشون اطلاع بدید ... با دستانی لرزان بار دیگر شماره مرصاد همسری عاشق و جوان که نفسش به نفس محدثه اش بند است را میگیرم درست مثل پنج سال پیش آن روز لعنتی که ... ! . ادامه دارد ... ❣ @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc مطلع عشق در تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
مطلع عشق
نمی دانستم (کتاب نوجوان) کتاب «نمی‌دانستم در سایه حجاب زیبایی ام پایدار تر است»،به بیان زیبایی‌های حجاب و عفاف و شبهه زدایی در قالب داستانی خواندنی با تمثیلاتی بسیار شیوا می‌پردازد و نقش آفرینان داستان نیز خود نوجوانان و دانش آموز می‌باشند. این کتاب پاسخ به شبهات حجاب، در قالب داستانی جذاب، ویژه نوجوانان. این کتاب که به قلم حسن محمودی از سوی مرکز تحقیقات و طرح‌های کاربردی حجاب ریحانه النبی(س) به چاپ رسیده ، به بیان زیبایی‌های حجاب و عفاف و شبهه زدایی در قالب داستانی خواندنی با تمثیلاتی بسیار شیوا می‌پردازد و نقش آفرینان داستان نیز خود نوجوانان و دانش آموز می‌باشند. مؤلف، مباحث خویش را ضمن دو داستان زیبا و یک واقعه تاریخی، در موضوعات ذیل تنظیم نموده است: تار مو، سختی چادر، چرا در نماز، چرا در کلاس، عوامل بد حجابی، مردان حریص،حجاب مانع کار، حداقل حجاب، امام زمان و جنازه زنی خوش حجاب، سلامی‌دوباره به گلها، طلا، میوه بی پوست، حراجی، حصار عفت، مروارید، گردو بازی،… لازم به ذکر است مؤلف ، جهت محفوظ ماندن مطالب در ذهن مخاطبان، در پایان کتاب، سؤالاتی تستی و تشریحی از متن کتاب آماده نموده ، که نهادهای فرهنگی نیز می‌توانند جهت بر گزاری مسابقه، از آن استفاده کنند. مناسب برای دختران ۱۰ تا ۱۴ یا ۱۵ سال ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#افزایش_ظرفیت_روحی 23 🔶 چرا خوبان الهی معمولا آدم هایی بودند که زندگی اشرافی نداشتند؟ و خیلی وقتا ک
24 ⭕️ یکی از موضوعاتی که همیشه دغدغه بیشتر جوانان بوده روش کنترل نگاه و شهوت رانی و گناهان جنسی هست. اینکه چطور آدم میتونه جلوی غول خودش بایسته؟🔥 💢 واقعا یکی از دغدغه های بسیار مهم هست که با گسترش شبکه های اجتماعی و صنایع مستهجن، این دغدغه فراگیر شده. این رو همیشه یادتون باشه که غول شهوترانی روی قایق "راحت طلبی" سوار میشه و جولان میده. ⭕️ یعنی اگه کسی میبینه به هیچ وجه نمیتونه مقابل شهوت خودش بایسته باید به این توجه کنه که آدم راحت طلبی هست. 💢 اگه آدم راحت طلبی خودش رو بزنه قدرتش در کنترل شهوت خیلی بیشتر میشه. نمیشه یه نفر صبح تا شب توی خونه روی مبل ها لم بده بعد با شهوترانی خودش مبارزه کنه! خیال خامه! ✅ باید این بدن رو به کار بندازی و حرکتش بدی. این تنهامسیر مبارزه با شهوترانی هست. جای دیگه دنبال راه حل نگرد... @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc مطلع عشق در تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
گاهی وقتها فکر میکنم ...🤔 چی میشه که یه خواهرایی ...🧕 بلند میشن میرن دنبال برادرا...🧝‍♂ یعنی فقط محبته؟؟؟ 💚 فقط عشق خواهروبرادریه؟ اما بنظرم نه ☝️ یه چیزی این وسطا ... هست یه چیزی مثل اقتدا به امام زمانت ... بنظرم اگر اقتدا به امام زمان نبود ... هیچ خواهری راضی نمی شد سختی سفررو به جون بخره🛤 سفری که توش ...🐫 برادر و برادرزاده هاش رو ازدست بده 😔😔 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃چند وقت پیش شنیدم خیلی از دخترای سایت سال ۱۳۹۹ رو میخوان با حجاب چادر شروع کنن… خیلی خوشحال شددم.
🌱پس تا این قدم برداشته نشه عملا شما کار خاصی برای با خدا بودن نکردید… 🍃متاسفانه تا این حرفارو میزنی دخترای لجباز میگن : چادری ها بد ترن یا میگن : چادری ها زیر چادر خیلی کارا میکنن… بازم میگم … مخاطب حرفای من دخترایی هستن که اهل خودسازی و پیشرفتن و واقعا دوست دارن با حجاب باشن و فقط نیاز به یه تلنگر دارن… وگرنه مخاطب حرفای من اصلا دخترای لجباز و یک دنده که اهل تفکر و استدلال نیستن …نیستن ! یه چی بگم ؟ کلا این دختر هارو ولش کن… بعضی دخترا کلا گوششون بدهکار نیست.حقم دارن…آخه نفس امارشون گنده شده… من شخصا دوست دارم با دخترایی حرف بزنم که واقعا اهل پیشرفت و خودسازی ان و اگه بفهمن یه چیزی درسته تلاش میکنن اونو به دستش میارن و دوست دارن همیشه یه نسخه بروزرسانی شده از خودشونو رو کنن. پس مخاطب من شمایید نه اونا… اونارو روزگار درست میکنه… ولی شماها قطعا با کمی صحبت و انگیزه به سمت مسیر درست هدایت میشید…چون عاشق خودتونید و دوست دارید بهترین ها براتون اتفاق بیوفته… منم دوست داریم تو این مسیری که داری میری کمکت کنم تا بهترین هارو تو زندگی تجربه کنی. آبجی های خوبم… واقعا آرامش واقعی رو از خدا میشه گرفت.قبول داری ؟ آرامشی که حجاب میده یه آرامش درونیه که هر کی حسش کنه اصلا نمیتونه حجابشو ول کنه… الان دیگه آخر زمونه…بدا دارن خوب میشن و خوبا دارن بد میشن… اونی که سی درصد بد بود…الان دیگه نود درصد بد شده و اونی که بیست درصد خوب بود الان هشتاد درصد خوب شده‌… همه داریم غربال میشیم… چادری ها دارن مانتویی میشن…مانتویی ها چادری… ازت میخوام تو این غربال ها بهترین تصمیم خودتو بگیری … ازت میخوام خدارو انتخاب کنی…اینجوری هیچوقت بعدا پشیمون نمیشی…. به هیچ عنوان تو این مسیر به حرفای بقیه اهمیت نده… از رو عزت نفست چادر رو انتخاب کن و بهترین خودت باش. هر کسی هر چیزی گفت خودتو بزن به کر و کور بودن… به حرف هیچکس اهمیت نده… انقدر تو زندگیت موفق باش که به همه بفهمونی که با حجاب ها موفق ترن و باید به حجابت احترام بذارن. تو خلوت هاتم برای دخترایی که لجباز هستن و اهل حجاب نیستن دعا کن تا خدا هدایتشون کنه و سعی کن دلسوزشون باشی تا خدایی نکرده دچار عُجب نشی. ادامه دارد .... @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc مطلع عشق در تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
﷽؛ 🚨🆘 دختران شیعه و ناموس ایرانی را بی‌حیا می‌کنیم! ⚫️ چالش اینستاگرامی: بطری بزارید رو سرتون با لباس جذاب (...فلان) برقصید!! 💢 میلاد حاتمی، یکی از اعضای باند قماربازی و شرط‌بندی: این چالش برای خانم‌هاست ولی آقایون خیلی حال می‌کنن ، به پانزده نفر، سه میلیون می‌دم!! ‌❣ @Mattla_eshgh
❤️......... 😍 آنان داشتند... من دارم.... من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است... اما چادر از چفیه بهتر است.... آنان چفیه می بستند تا وار بجنگند... من چادر می پوشم تا زندگی کنم... آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود... من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم... آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند... من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم... آنان چفیه را سجاده می کردند وبه خدا می رسیدند ... من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم... . ‌❣ @Mattla_eshgh