✍یک مُشت خاک ...
که به نگاهت بال و پَر گرفت!
امروز قصد پرواز کرده است!
یا رحیمـ✨
زیر بالم را بگیـــر،
تا فقط بسمت تو، اوج بگیرد!
رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا
#افطارانه
@Mattla_eshgh
مطلع عشق
#فرار_از_جهنم #قسمت اول ⚜ اتحاد ، عدالت ، خودباوری 🍃من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هست
قسمت اول داستان فرار از جهنم👆
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حرم
راوے: همسرشهید 💞
#قسمت :1⃣
💞بابام همیشه میگفت..."تا جایی که بتونم...شرایط تحصیلتونو فراهم میکنم...دیپلمو که گرفتید...اگه خواستگار خوبی اومد...نباید بهونه بیارید...بعد ازدواج...اگه شوهرتون راضی بود...ادامه تحصیل بدید..."مامانم هر از گاهی...از زندگی ائمه(ع)برامون میگفت...تا راه و رسم شوهرداری رو یاد بگیریم...
به تنها چیزی که فکرشم نمیکردم ازدواج بود...اگه خاستگاری هم میومد...ندیده و نشناخته ردش میکردم و می گفتم...میخوام درس بخونم و به آرزوهام برسم...همون روزا بود...که آقا مهدی به خونه مون رفت و آمد میکرد...خیلی سر به زیر و آقا بود...
💞فصل امتحانات نهایی بود...تو حیاط بودم که زنگ در به صدا در اومد و...آقا مهدی یا الله گویان وارد حیاط شد...سریع چادر گلدارمو سر کردم...رفتم جلو در و سلام دادم...آقا مهدی که دید من دسپاچه شدم...سرشو انداخت پایین و...با همون شرم و حیای همیشگیش...جواب سلاممو داد...
💞نگاش که به کتاب تو دستم افتاد،گفت...
«امتحان دارین طاهره خانوم...؟»
نمیدونم چرا خشکم زده بود...
الان که یاد اون روز میفتم،خندم میگیره...با مِن و مِن کردن گفتم..."بله امتحان زبان..."واسم آرزوی موفقیت کرد...هنوز حرفاش تموم نشده بود...که دویدم داخل خونه...
💞یه بارم نزدیک ساعت امتحانم بود...
وسایلمو جمع کرده بودم که برم مدرسه...
که یهو دیدم با لباس سربازی دم دره...
تازه اومده بود مرخصی...مثه همیشه...با همون حیا و نجابتش...سرشو انداخت پایین و از جلو در رفت کنار...تو مسیر مدام به این فکر میکردم...
که چقد ایشون مقید به سر زدن به فامیله...
💞البته خودمو اینطور قانع میکردم...
که آقا مهدی دوست داداشمه...
واسه همینم هست که میاد خونه مون...
کم کم زمزمه علاقه آقا مهدی به من...
تو خونواده شنیده شد...
ادامه دارد...
🆔 @Mattla_eshgh
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :2⃣
💞پدر بزرگم خیلی دوسش داشت و...
همیشه به پدر و مادرم میگفت..."اگه این پسر اومد خواستگاری دخترت...نکنه جواب رد بهش بدید..."آقا مهدی که بالاخره دلو به دریا زده بود…موضوعو با داییم در میون گذاشت...دایی هم به پدر و مادرم گفت و اونام به من...این وسط همه راضی بودن...بجز من...!که اصلا تو این چیزا نبودم و ازدواج فامیلی رو هم کلاً دوست نداشتم...بابام میگفت:"تو همه رو ندیده رد میکنی حداقل بذار اینا بیان..
.
💞اول خوب بسنج بعد جواب بده..."
بالاخره یه روز دمدمای ظهر بود...
که آقا مهدی با مادرش اومدخونه مون...سربه زیر و با حیا...اونقد به گلای قالی خیره شده بودیم که گردن درد گرفتیم...من که از قبل تصمیممو واسه جواب منفی دادن گرفته بودم با یه قیافه بی تفاوت نشستم ،هیچ شناختی ازش نداشتم...با اینکه فامیل بودیم...
💞احساس غریبی میکردم و معذب بودم...اضطراب و دلهره ی زیادی داشتم صحبتاشو با معرفی کلیات اخلاقی شروع کرد...از اخلاقیاتش گفت و...توقعات که از همسر آینده ش داره...کم کم هر چی بیشتر از خودش میگفت دید من نسبت بهش عوض میشد...اصلا طوری شده بود که با اشتیاق تموم...
💞مجذوب حرفا و برنامه هاش شده بودم...
تا جایی که دو ساعت از
صحبتامون گذشت و...من اصلا متوجه گذشت زمان نشدم...در عرض این دو ساعت منی که هیچ شناختی ازش نداشتم و با کلی اضطراب پیشش نشسته بودم...به شخصیتش علاقه مند شده بودم...انگار سالهاست که میشناسمش...
ادامه دارد...✒️
🆔 @Mattla_eshgh
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :3⃣
💞تو کُلّ جلسه خواستگاری یه لبخند قشنگ تو چهره ش دیده میشد.به ندرت به هم نگاه میکردیم ولی هر بار که چشَم به چهره ش می افتاد.اون لبخندو ميدیدم...
💞طی این دو ساعت به طور عجیبی مهرش به دلم نشست.تو این مدت کوتاه یه احساس شوق خاصی تو دلم رخنه کرده بود...خودمو دختر خوشبختی میدیدم که یه زندگی دوست داشتنی در انتظارشه هی تو دلم بالا و پایین کردم تا آخرش به خودم جرأت دادم و ازش پرسیدم "چرا بین این همه دختر…من…؟"
با یه لبخند زیبا گفت:
💞"راستش اونقده سنگین و نجیب بودید که من شیفته شما شدم...الآن حدود یه سالی میشه که به شما فکر میکنم و زیر نظرتون دارم...یهو تموم دلم پر از ذوق شد از تعریفاش، تو ذهنم مدام مراسمایی رو که با هم دعوت بودیمو مرور میکردم و میگفتم "لابد اون روزو میگه یا فلان حرفمو شنیده و..."تو همین افکار بودم که انگار تیر خلاصو زده باشه تو یه جمله کوتاه گفت "فقط اینو بدونید که خوشبختتون میکنم، قول میدم..."
💞این حرفش چنان دلگرمی و اطمینانی بهم داد که همه چیزو تموم شده دیدم...
سرمو انداختم پایین و گونه هام سرخ شد و ساکت موندم خندید و گفت…
"سکوت کردید ، پس راضی هستید…
از اتاق که رفتیم بیرون مادرش پرسید "خب بالاخره به نتیجه ای رسیدید؟از قیافه هاتون معلومه که دلتون پیش هم گیر کرده...
آره...؟!"
💞جفتمون سرمون پایین بود ومیخندیدیم...مادرامون به هم و به ما تبریک میگفتن و شیرینی تعارف میکردن اصلا باورم نمیشد...منی که اصلا به ازدواج فکر نمیکردم عرض دو ساعت اینقده نظرم نسبت به زندگی و آینده تغییر کنه...
ادامه دارد...✒️
🆔 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#حرفهای_من_و_خدا #سحر هشتم و... میدانم؛ تو همانی که بالهایم را رها نمی کنی! @ostad_shojae
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
حرف های من و خدا_۹.mp3
5.4M
#حرفهای_من_و_خدا
#سحر نهم
چاره ای ندارم، جز تو
بیچاره ای نداری، جز من
من بیایم
و تو قبولم کنی ...
@ostad_shojae
#خانواده_ی_شاد ۴
✴️مدیریت دعوا
اختلاف میان شما، طبیعیه!
اما روبروی بچه ها باهم درگیر نشین!
👈و به انتخاب یکی از والدین
مجبورشون نکنید.
یارکشی در خانواده
حُرمت ها رو از بین میبره❗️
🆔 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌹🍃🍂🌷🍃🍂🌻 4⃣🌺 تطهیر جنسی : ✳️ پیامبر اکرم (ص) می فرماید نکاح سنت من است و اگر کسی از سنت من رویگردا
🌸🌿🌺🌿🌼
🌸🚻 ازدواج مهمترین بخش تطهیر جنسی است.
🌟 جناب حضرت علامه حسن زاده آملی در بحث ازدواج می فرمایند: 👈 🌷ازدواج جهت انشاء صورت انسانی است نه(صرفا) اطفاء شهوت حیوانی.🌷
🔮 این بحث انشاء و صورتگری انسان توسط پدر و رحم نازنین مادر که کارخانه انسان سازی است بسیار مهم است. ✅✌️💐
🌺 باید ببینیم:
✅ چه کسی با چه کسی ازدواج کند بهتر است.
✅ چه مزاجی ممکن است با مزاج دیگر سر سازگاری نداشته باشند و چه مزاجی با چه مزاجی تفاهم بیشتری می تواند داشته باشد.
✅ شرایط انعقاد نطفه چیست؟
✅ چه مسائلی را هفته ها قبل از انعقاد نطفه از نظر جسمی و معنوی باید رعایت کرد؟
✅ چه مسائلی در مورد زمان و مکان و رفتار و ...، دقیقا حین انعقاد نطفه باید رعایت گردد؟
✅ چه مسائلی از زمانیکه مرد منی و اسپرم خود را که انسان بالقوه است به کارخانه انسان سازی یعنی زن تقدیم و هدیه نمود من بعد توسط زن و مرد باید رعایت شود؟
و ... .
⬛️◾️ با داشتن منابع بسیار غنی در دین اسلام در این رابطه، متأسفانه اجتماع ما بسیار در این مورد ضعیف هستند، بسیار ضعیف. ☑️
چطور وقتی شخصی می رود خودرو یا ماشین لباسشویی و … بخرد از اطرافیان اطلاعات کسب می کنند و تمام جوانب را می سنجد اما در زمان انعقاد نطفه چیزی را لحاظ نمی کند. ‼️
اکثر حیوانات و پرندگان در زمان خاص بر اساس مکان ها و حالت خاص اجرام آسمانی، دست به انعقاد نطفه می زنند.
زمانی نطفه منعقد می کنند که مثلا در بهار بهترین خوراکی ها و علف تازه و لطیف برای نوزاد یک آهو یا گاو وحشی یا گنجشک وجود داشته باشد. ✅💐
اما بعضی انسان ها از هیچ قانونی تبعیت نمی کنند.
خیلی مسائل را لحاظ و رعایت نمی کنند.
در اول و وسط ماه قمری نطفه منعقد می کند بعد میگوید چرا فرزندم ضعیف یا مریض یا فلج و ...، است؟ ❓
چرا؟!! ⁉️
👈چون رعایت نکردید و اول ماه نطفه گذاشتی.✅
چرا فرزندم پیش فعال است؟ ⁉️
👈 چون قبل از اقدام به انعقاد نطفه، پدر و مادر اخلاط را در بدنشان به تعادل نرساندند.✅
😳 جالب اینکه گاهی اصلا نمی داند نطفه منعقد شده یا نه. 🙃😞😞
یعنی اصلا بی هدف نطفه منعقد می شود و بعد تازه با خبر می شود.
اینها در قیامت پرسش می شود.
خداوند درقرآن می فرماید:
🌸نِسَاؤُكُمْ حَرْثٌ لَّكُمْ🌸 زنان شما کشتزار شما هستند. ✅
خوب کدام کشاورز اینگونه که الان مرد و زن در خود کشاورزی می کنند که مرد و زن اجتماع ما می کنند؟⁉️
🔆 یک کشاورز قبل از کاشتن زمین اطلاعات دقیقی از 👈 چه نوع بذری، چه زمانی و …، جمع می کند و زمین را از مدت ها قبل آماده می کنند.
شخم می زنند، آب می دهند و بعد آنرا وجین می کنند و … .
✳️ می گویند از کوزه همان تراود که در اوست.
خوب یعنی نمیشه که پدر و مادر چیزی رو نداشته باشن و بخوان اونو به فرزندشون بدن .
قدم اول جهت داشتن فرزند خوب وجود مرد و زن خوبه و همچنین این اشخاص باید قبل از انعقاد نطفه اصلاح جسم و روح انجام داده و پاکسازی بکنند.
خوب این یعنی دهنده و فاعل باید در شرایط خوب و بهینه قرار داشته باشند.
اگر مرد هست زمین خوب هم گیر بیاره و اگر زن هست برای وجود مبارک خودش برای کارخانه انسان سازی خودش ارزش قائل بشه و به دنبال یک باغبان و کشاورز خوب باشد. ✅👌👏💐
#طب_اسلامی یکشنبه چهارشنبه در👇👇
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید #قسمت :3⃣ 💞تو کُلّ جلسه خواستگ
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :4⃣
💞سر سفره عقد اونقد ذوق زده بود که منو هم به هیجان می آورد...وقتی خطبه جاری شد و بله رو گفتم صورتمو چرخوند سمتش تا بازم اون لبخند زیبای همیشگیشو ببینم...اما به جای اون لبخند زیبا اشکای شوقی رو دیدم که با عشق تو چشاش حلقه زده بود...همونجا بود که خودمو خوشبخت ترین زن دنیا دیدم...محرم که شدیم دستامو گرفت و خیره شد به چشام هنوزم باورم نمیشد بازم پرسیدم:"چرا من…؟"از همون لبخندای دیوونه کننده تحویلم داد و گفت "تو قسمت من بودی و من قسمت تو...قلبم از اون همه خوشبختی تند تند میزد و فقط خدا رو شکر میکردم به خاطر هدیه عزیزی که بهم داده بود.
💞 هر روزی که از عقدمون میگذشت بیشتر به هم عادت میکردیم طوری که حتی یه ساعتم نمیتونستیم بی خبر از هم باشیم...هیچ وقت فکرشو نمیکردم.تا این حد مهربون و احساساتی باشه...به بهونه های مختلف واسم کادو میگرفت و غافلگیرم میکرد...وقتی صحبت از برگشتش به خدمت پیش اومد خیلی دلامون گرفت...بغض و دلتنگی از همون موقع تو چهره هردوتامون پیدا بود وقتی که رفت...یه دل سیر دور از چش همه گریه کردم...بعدشم پناه بردم به دفترچه دلنوشته هام، تقریبا هر روز زنگ میزد سعی میکرد با شوخی و خنده دلتنگیامو کم کنه...
💞خیلی فکر احساساتم بود همه سعیشو میکرد.تا من احساس ناراحتی نکنم...وقتی گفت داره میاد مرخصی اونقده ذوق کردم که همه خونواده خنده شون گرفته بود...هر بارم با گل و شیرینی مستقیم میومد خونه ی ما...
ادامه دارد...✒️
❣ @Mattla_eshgh
#خاطرات_زندگی_شهید_مهدی_خراسانے
شهید مدافع حـــــرم
راوے: همسرشهید
#قسمت :5⃣
💞طی یه سالی که از عقدمون گذشت روزای شیرین و خوشی رو کنار هم سپری کردیم...طاقت دوری همو نداشتیم میتونم بگم بهترین روزای زندگیمو اون ایام تجربه کردم...وقتی تصمیم گرفتیم زندگی مشترکمونو شروع کنیم با آقا مهدی نشستیم واسه تصمیم گیری...نشست روبروم و یه لبخند دلنشین زد...خنده م گرفته بود...
پرسیدم:"چیزی شده...؟!"
گفت:"موافقی زندگیمونو بیمه کنیم…؟"
پرسیدم:"چطور…؟"🤔
💞گفت :"مثلا جای مراسم عروسی و بریز و بپاش یه سفر بریم پابوس آقا امام رضا (ع)…اونقده ذوق کردم که از جا پریدم خیلی خوشحال شده بودم...مدتی که با هم عقد بودیم معنویت زیبایی رو کنارش تجربه کردم...آرزوم این شده بود که شروع زندگیمونم یه سفر معنوی باشه...
💞بهم گفت:
"همش نگرون این بودم که نکنه تو دلت آرزوی یه عروسی مجلل و زرق و برق دارو داشته باشی از اولش از خدا خواستم دلامون اونقد به هم نزدیک بشه که عقایدمون هم شبیه هم باشه..
خدارو شکر که تو اونقدر خوب و همراهی .سفر مشهدمون خیلی بیاد موندنی و زیبا بود...استاد خاطره سازی بود اونم از نوع شیرین و فراموش نشدنی زندگیمون با توسل به امام رضا (ع) شروع شد...
💞خیلی خوشحال بودم که روزای دوریمون تموم شده و دیگه وارد روزای با هم بودنمون میشیم..ذوق زیادی داشتم میدونستم که زندگی باهاش زندگیِ شیرینی میشه، تموم فامیل به خاطر داشتن آقا مهدی بهم تبریک میگفتن و...همیشه از خوبیاش تعریف میکردن منم خدارو شکر میکردم...
ادامه دارد...✒️
❣ @Mattla_eshgh