مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 48 💠 در حین پخش برگه های نماز ، دیدم چند نفر از جمله باباهادی برگه نگرفتن، از بابا
#رمان_محمد_مهدی 49
✳️ گفتم باباجون این که شما میگین، هنوز 30 روز مونده به ماه محرم ، خوب ما یه روز قبل محرم میریم خودمون رو تمیز می کنیم و لباس سیاهامون رو اتو می کشیم و تمیز و خوش بو وارد مسجد یا هیات های عزاداری میشیم ، چرا از الان حاج اقا توصیه به این کار کردن؟
🔰 دیدم بابا هادی داره میخنده !
بابا با همون حالت لبخند گفتند عزیز من ، منظور حاج اقا این نبود که فقط ظاهرت رو زیبا کنی، بلکه باید دل خودت رو هم پاک کنی ، یعنی هم دل باید پاک باشه ، هم ظاهر
با تعجب پرسیدم من درون خودم رو چطور پاک کنم؟
بابا گفت ببین پسرم، درون ما ، قلب ما ، به خاطر گناهانی که می کنیم آلوده میشه ، هرچقدر این آلودگی بیشتر باشه، از خدا و اهل بیت (ع) بیشتر دور میشیم ، تو نمازها حواسمون جمع نیست، موقع انجام عبادت ، حال خوش و معنوی نداریم ، تو مجلس عزای اهل بیت (ع) اصلا نمی تونیم گریه کنیم و...
به نظرت راهش چیه که این آلودگی رو برطرف کنیم؟
⬅️ با صدای بلند گفتم " توبه " " توبه " ، من تو سخنرانی ها شندیم که میگن وقتی میخوای از دست گناهان راحت بشی باید توبه کنی و از خدا معذرت خواهی کنی و دیگه سمت اون گناه نری
🔰 باباهادی : آفرین پسرم ، آفرین ، راهش توبه هست
این تهذیب نفس و خودسازی که حاج اقا امشب گفت دقیقا یعنی همین، یعنی شما نمازگزاران از امشب با خدا قرار بذارین که تا شروع ماه محرم ، سعی کنین گناه نکنین و اگه کردین سریع توبه کنین ، سعی کنین با انجام واجبات در درجه اول و بعدش اگر فرصت داشتین با انجام مستحبات، خودتون رو بیشتر به خدا نزدیک کنین
اینطوری می تونین درون خودتون رو هم پاک کنین و دل خودتون رو آماده کنین برای ماه محرم
اگه دل آماده بشه، از ماه محرم بهتر میتونین استفاده کنین و اشک بریزین و عزاداری کنین و به خدا نزدیک تر بشین
البته باید حواسمون هم باشه که گریه کردن برای اهل بیت (ع) وقتی ارزش داره و ما رو به خدا نزدیک می کنه که عمل و رفتار ما هم خدایی بشه و کارهای خوب بکنیم و از کارهای بد گذشته دور بشیم
#رمان_محمد_مهدی 50
🔰شب موقع خواب به حرف های بعد مسجد بابا خیلی فکر کردم
واقعا این حرف های بابا هادی خیلی قشنگ بود ،
واقعا باید حواسمون باشه که نماز و روزه و اعمال دینی وقتی میتونه به ما کمک کنه و باعث رشد ما بشه ، که در عمل و رفتار ما هم اثر...
اثر...
اثر...
آهان ، یادم اومد
تازه یادم اومد
درسته
بابا امروز میخواست به این موضوع اشاره کنه و نکرد
👈👈👈دائی منصور!
👌 پس بگو چرا دائی منصور با این همه ادعای مذهبی بودن و نماز خوندن و عمل به دین ، باز هم تاثیراتش در زندگی شخصی خودش معلوم نیست!
چون سعی نکرده این اعمال و اطلاعات دینی رو ، در زندگی خودش پیاده کنه
🌀دین اسلام فقط به نماز خوندن نیست ، یادم هست حاج اقا قرائتی هم تو برنامه درس هایی از قرآن بارها این رو گفت و آیه " الذین آمنوا و عملوالصالحات " رو بارها به عنوان مثال ذکر کردند که مسلمان واقعی هم باید ایمان داشته باشه و هم عمل
هر دو باید در کنار هم باشن
اسم یه گروهی رو هم آوردن که جلوی امام علی (ع) ایستادند و جنگیدند ،اسمشون...
اسمشون...
آهان ،
خوارج ، گروه خوارج بود
گروهی که زیاد نماز و قرآن می خوندن اما آخرش با حضرت علی (ع) جنگیدن
حالا فردا تو راه مدرسه از بابا درباره این گروه سوال می کنم
واقعا باید جالب باشه که چطور شده افرادی که همیشه نماز و قرآن می خوندن و در تابستان های گرم روزه می گرفتند، کارشون به جایی رسیده که جلوی امام معصوم بایستن و جنگ کنن
🔰 دیگه داشتم می خوابیدم که یاد توصیه بابا افتادم ...
بابا به من گفت که شب ها قبل از خواب اگه حال و حوصله اش رو داری این اعمال مهم رو انجام بده که بسیار ثواب داره
اعمال....
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
داستان محمد مهدی ، شنبه ها، سه شنبه ها در
کانال مطلع عشق👇
❣ @Mattla_eshgh
هیچ کس بمن نگفت ....
دوران ظهور چ زیبایی بی نظیری دارد ...
https://www.instagram.com/p/CNexgTnDLIS/?igshid=170wp3zbyurgb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃جواب امام ره به اظهارات روحانی مبنی برتوبه آمریکا
❣ @Mattla_eshgh
🍃شرایط امروز ما همانند روزهای پایانی حکومت عثمان است که حضرت امیر علیهالسلام در آن روزی که فساد، تمام جامعه اسلامی را فرا گرفته بود و مردم از سراسر حاکمیت اسلام به مدینه آمده بودند برای کُشتن عثمان و برداشتن او از قدرت، امیرالمؤمنین در دفاع از عثمان بلند شد و حسنین علیهالسلام و ابوالفضل علیهالسلام و بنیهاشم را برای دفاع از او اعزام کرد.
اما وقتی #بصیرت در بین مردم نباشد، مانند کسی که در تاریکی راه میرود و نمیداند به چه سمتی میرود، میگفتند: چرا علی از عثمان دفاع میکند؟!
✅ دفاع امیرالمؤمنین علیهالسلام، دفاع از شخصِ عثمان نبود، بلکه دفاع از اسلام بود!؟
امیرالمؤمنین قصد داشتند عثمان در قدرت باقی بماند تا یک اقدامی صورت بپذیرد و آن اینکه:
عثمان ، والیهای بِلاد اسلامی را عوض کند و افراد مورد تأیید اسلام را بُگذارد، تا حضرت علی علیهالسلام زیر آن را امضا کند و مردم را آرام کند و امیدِ به اصلاح شدن اُمور دهد.
یکی از آن والیهای فاسد که باید توسط عثمان عزل میشد، معاویه بود، که اگر این مهم اتفاق میافتاد دیگر نه جنگ صفینی بود و نه حادثه کربلایی و این داغها که بر دل شیعیان نشست…
👌نکتۀ بسیار مهم اینکه :
معاویه باید به دست عثمان عَزل میشد، نه امیرالمؤمنین.
هوشیار باشیم و بصیرت داشته باشیم.
دفاعِ امروز ما از روحانی ، دفاع از انقلاب است، نه شخص او
امروز، روحانی همانند عُثمان برای جبهۀ مقابلِ حق ، تبدیل به یک مهرۀ سوخته شده است.
و بهترین حالت برای این جبهه ، حذف روحانیست و ساختن پیراهن عثمان برای معاویه (یعنی متفکرین برجام) است
روحانی ؛ مانند عثمان باید تا آخرین روز در قدرت بماند تا به یک سؤال جواب بدهد:
❓و آن اینکه شما در طول ۸ سال رئیس جمهوری چه مشکلی از کشور را حل کردید و نتیجه اعمال شما در سطح زندگی مردم چه بوده است؟
امیرالمؤمنین علیهالسلام میخواستند با بقای عثمان، معاویه را نابود کنند و امروز ما میخواهیم با بقای روحانی تا روز آخر قدرت، معاویۀ امروز که متفکرین برجامی هستند را نابود کنیم
استیضاح رئیس جمهوری که بر اساس یک تفکر و ایدئولوژی روی کار آمده است درست نیست، چرا که دشمن اصلی، آن #تفکر است، نه شخص
ما باید آن تفکر را نابود کنیم. ولی با استیضاح، بحث و فضا عوض میشود. شخص مسئول به ظاهر از بین میرود ولی آن تفکر، به حیات خود ادامه میدهد.
استیضاح حسن روحانی و جانشین شدن جهانگیری یا وزیر کشور چه سودی دارد؟
جُز بِهَم ریختگی بیشتر اوضاع کشور
امروز، به جای طرح استیضاح، باید مجلس و همۀ دستگاهها، مانند سپاه به میدان بیایند و از همه ظرفیتهای خود برای کنترل اوضاع تا انتخابات بعدی استفاده کنند.
✅طرح استیضاح روحانی نقشۀ شوم آمریکا و خائنین یا ساده لوحهای داخلی است برای به زمین زدن انقلاب
توصیه میشود بیشتر درباره پروژه "دولت بیسر" تحقیق کنید، ببینید بر سر عراق و لبنان با اجرای این پروژه چه آمد و چه کسانی نفع بردند؟
حالا بهتر میفهمیم چرا این روزها حضرت آقا ؛ امام خامنهای حفظهالله از حسن روحانی دفاع میکند
و حتی میگوید چرا این همه هجمه بر دولت وارد میکنید
جامعهی ما باید بفهمد تفکر برجامی (ترفند معاویه) نتیجه نمیدهد و این تفکر باید کنار برود، که اگر اینطور نشود، خدای نکرده سال دیگر و در انتخابات بعدی باز هم آن ۲۳ میلیون نفری که دوره قبل به روحانی رأی دادند، دوباره با ترفند و حیله، مجدداً به روحانی مانندی رأی خواهند داد و این میشود همان حیلههای معاویه
علی را دریابید و حتی اگر دلیل رفتار و حرفهایش را نمیفهمید، فقط پشت او بمانید و نه یک قدم از او جلوتر بروید و نه عقبتر.
#نشر_حداکثری
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌿 قسمت_سی و یکم _میخوام ازت یه سوال بپرسم دوست دارم حقیقتو بهم بگی . +یپرس مطمئن باش حقیقتو میگم ا
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت سی و دوم
سکوت را میشکنم
+تا اونجا که فهمیدم تو از من بزرگتری درسته ؟
_مگه تو چند سالته ؟
+من ۱۸ سالمه ولی مثل اینکه تو ۱۹ سالته چون گفتی دو ساله عاشق پسر داییت هستی و گفتی که از ۱۷ سالگی عاشقش بودی .
لبخند کوچکی میزند
_درسته ۱۹ سالمه
کسی کنار میزمان می ایستد . سر بلند میکنم . اول نمیشناسمش اما با دیدن چشم های سبزش تازه به خاطر می آورمش . نگاه پرسشگرم را به هستی میدوزم .
هستی لبخند پهنی میزند
_ببخشید نورا جان یادم رفت بهت بگم نازی هم میاد . نازنین خیلی دوست داشت با تو بیشتر آشنا بشه منم بهش پیشنهاد دادم امروز که میایم کافه نازی هم بیاد .
نگاهم را به نازنین میدوزم . ای کاش هستی با من مشورت کرده بود . نازنین دختر بدی نیست ولی در چشم هایش صداقت را نمیبینم . آرام کنار من مینشیند .
زیر چشمی نگاهش میکنم . موهای مش کرده اش از روسری کاراملی رنگش بیرون زده . مانتوی بلند و مشکی ای همراه با ساپورت مشکی به تن کرده . صورت زیبا و سفیدش با چشم های سبزش چهره اش را جذاب تر کرده است . لبخند تصنعی میزند
_سلام نورا جان . از دیدنت خیلی خوشحالم . من نازنین احمدی ام . دوست داشتم بیشتر باهات آشنا بشم بنظرم دختر خیلی خوبی هستی .
به زور لب هایم را به لبخند باز میکنم
+سلام خیلی خوشبختم . من هم نورا رضایی ام .
قبل از اینکه نازنین فرصت پیدا کند چیز دیگری بگوید صدای موبایلم بلند میشود . موبایل را از کیفم درمی آورم . با دیدن نام سوگل بی اختیار لبخند میزنم . با گفتن ببخشیدی بلند میشوم و از کافی شاپ خارج میشوم . تماس را بر قرار میکنم و سرحال میگویم
+سلام سوگل جان خوبی ؟
_سلام نورا . نه اصلا خوب نیستم
لبخندم را جمع و جور میکنم جدی میپرسم
+چرا خوب نیستی ؟ چی شده ؟
با حالت عجز میگوید
_پسر خالم اومده خونم . خاله پریسامو یادته ؟ یه پسر ۴ ساله داره امروز با مامانم میخواست بره خرید پسرو گزاشت خونه ی ما .
+الان مشکلت اینه که پسر خالت اذیتت میکنه ؟
_نه مشکلم اینه که باید برم جایی کار دارم کسی هم خونه نیست بچرو بزارم پیشش میخوام ازت یه خواهشی کنم
+بگو عزیزم
🌿🌸🌿
《حال شاهی بی پسر دارم که شب ها پشت کاخ
راز های سلطنت را مینویسد روی خاک》
سعید صاحب علم
🌿 قسمت_سی و سوم
_میخوام ازت یه خواهشی کنم
+بگو عزیزم
در صدایش التماس موج میزند
_میخوام ببینم اگه کاری نداری و واقعا شکلی نیست بیای پسر خالم شایان رو نگه داری تا من برم و بیام
کمی فکر میکنم . این بهترین فرصت است که از دست نازنین خلاص بشوم ، دوست ندارم پیش نازنین باشم .
با خوشحالی میگویم
+آره عزیزم چرا که نه . اتفاقا من عاشق بچه هام الانم مشکلی ندارم . دوسه دقیقه ی دیگه راه میوفتم
صدایش کمی نگران میشود
_نورا واقعا برات مشکلی نیست ؟ تو رو در وایسی نگی ؟
+نه عزیزم هیچ مشکلی نیست فقط خانوادت میدونن ؟
_آره بهشون گفتم
+باش پس من الان راه میوفتم خدافظ
_خدافظ
با لبخند وارد کافی شاپ میشوم . نازنین و هستی غرق صحبت هستند . کنار میز می ایستم
+بچه ها شرمنده من یه کاری برام پیش اومده باید برم
روبه نازنین میگویم
+نشد درست و حسابی باهم آشنا بشیم . بعدا یه قرهر دیگه میزاریم همدیگرو میبینیم .
هر دو بلند میشوند .
نازنین دستش را به سمتم دراز میکند
_عیب نداره عزیزم برو به کارت برس بعدا همدیگرو میبینیم
دستش را آرام میگیرم
+پس تا بعد خدافظ
به هستی هم دست میدهم
+خدافظ هستی جان
_خدافظ
به سرعت از کافی شاپ خارج میشوم و تاکسی میگیرم و با ذوق به سمت حانه ی عمو محمود حرکت میکنم .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
زنگ آیفون را میفشارم . صدای سوگل در آیفون میپیچد
_خوش اومدی بیا تو عزیزم .
لبخند میزنم و در را هل میدهم . پا تند میکنم و سریع از حیاط میگذرم . کنار در ورودی سوگل ایستاده و برایم درست تکان میدهد
+سلام سوگل خوبی ؟
_مرسی ممنون تو خوبی
+ممنون
_ببخشید نورا اسباب زحمت شدم
+نه بابا این چه حرفیه
_میگم نورا به خانوادت خبر دادی
آره تو راه بهشون گفتم
مضطرب نگاهم میکند
🌿🌸🌿
《دیدنش حال مرا یک جورِ دیگر میکند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر میکند》
علی صفری
🌿 قسمت_سی و چهارم
مضطرب نگاهم میکند
_ببخشید نورا من نمیتونم ازت پذیرایی کنم دیرم شده باید برم . شایان هم تو خونست . پسر آرومیه اذیتت نمیکنه تا ۳ ساعت دیگه بر میگردم . خیالت راحت تا من برگردم کسی از عضای خانواده نمیاد خونه . من برات میوه و تنقلات روی میز چیندم . غذای شایان هم توی طبقه ی اول یخچاله اگه گشنش شد بهش بده .
+باش حتما
بعد از چند توصیه ی دیگر خداحافظی میکند و میرود . آدام وارد خانه میشوم . پسر بچه ای با موهای خرمایی پشت به من نشسته است . میروم و رو به رویش مینشینم . چشم های گرد و قهوه رنگ و پوستی روشن دارد . چهره اش با نمک و ناز است . بلیز شلوارک نارنجی رنگی اندام کوچک و لاغرش را در بر گرفته است . آهسته گونه اش را نوازش میکنم
+سلام شایان کوچولو . خوبی خشگلم ؟
سر بلند میکند . چشم های کوچکش اجزای صورتم را میکاود
_سلام شما خاله نورا هستید ؟
+آره عزیزم کی اینو بهت گفته ؟
_خاله سوگلم
دوباره سرش را پایین میاندازد و مشغول بازی با ماشین قرمزش میشود . چقدر پسر مودبی هست . با اینکه سن کمی دهرد ولی غریبی نمیکند . بعد از کمی صحبت بلاخره با من دوست میشود . با ذوق و شادی نام ماشین هایش را میگوید و به من ماشین بازی یاد میدهد . بعد از چند ساعت بازی بلاخره خسته میشود و روی مبل مینشیند .
چشم هایش را میمالد.
_خاله خوابم میاد . میخوام بخوابم
+بزار به خاله سوگل زنگ بزنم ببینم کجا بخوابونمت .
سریع شماره ی سوگل را میگیرم . بعد از چند بوق جواب میدهد
_سلام نورا خوبی ؟
+ممنون تو خوبی ؟
صدایش رنگ اضطراب به خود میگیرد
_چی شده اتفاقی برای شایان افتاده که زنگ زدی ؟
خنده ی ریزی میکنم
+نه بابا از من و تو هم سالم تره . فقط خوابش میاد زنگ زدم بپرسم کجا بخوابونمش ؟
_ببر تو اتاق من رو تخت بخوابه . منم تا یک ساعت و نیم دیگه میام .
🌿🌸🌿
《در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم》
فاضل نظری
🌿 قسمت_سی و پنجم
+شایان خوابش میاد زنگ زدم بپرسم کجا بخوابونمش ؟
_ببر تو اتاق من رو تخت بخوابه . من تا یک ساعت و نیم دیگه میام .
+ممنون خدافظ
_خدافظ
تلفن را قطع میکنم و رو به شایان میگویم
+ بیا بریم بالا تو اتاق خاله سوگل بخواب .
سریع بلند میشود و همراه من می آید . وارد اتاق میشویم . شایان خودش را روی تخت می اندازد و با ذوق میگوید
_آخیش چه تخت نرمیه
آرام میخندم
+خب حالا بخواب
با تعجب میگوید
_خاله !
+بله
_من که همینطوری خوابم نمیبره باید برام قصه بگی
ابرو بالا می اندازم
+ولی من که قصه بلد نیستم
لبخند میزند و بلند میشود از کنار کمد کیف زرد رنگی را بر میدارد که روی آن عکس زنبور دارد . با لبخند میگوید
_عیب نداره من کتاب قصه دارم از روی اون برام بخونید
کتاب کوچکی از داخل کیفش بیرون می آورد . دوباره داراز میکشد و کتاب را به دست من میدهد . با کنجکاوی میگوید
_خاله یه سوال بپرسم ؟
+بپرس عزیزم
_من به شما نا محرمم
با خنده میگویم
+نه خاله الان نه ولی وقتی بزرگ بشی نامحرم من میشی
_پس چرا جلوی من روسری سر کردین ؟
نگاهی بع روسری ام میکنم
+اینو بخاطر تو سر نکردم چون با روسزی راحتم گزاشتم رو سرم بمونه
_آها . پس حالا قصه رو بخونید
شروع به خواندن کتاب میکنم . به نیمه های داستان که میرسم شایان خوابش میبرد . آرام پیشانی اش را میبوسم و پتو را رویش میکشم .
از اتاق خارج میشوم و به سمت راه پله میروم . بین راه نگاهم به اتاق سجاد می افتد . آدم فضولی نیستم اما یک حسی بشدت مرا وسوسه میکند تا وارد اتاق سجاد بشوم . دو دل هستم . به خودم نهیب میزنم و به حسم اعتنا نمیکنم .
سریع از پله ها پایین میروم . ۱۰ دقیقه ای خودم را مشغول میکنم که دوباره آن حس به سرا غم می آید اما اینبار قوی تر از قبل .
🌿🌸🌿
《اگر در دیده ی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی》
وحشی بافقی
ادامه دارد ...
🌿 قسمت_سی و ششم
از پله ها بالا میروم و نگاهم را به در میدوزم .
چند باری به سمت در میروم ولی باز میگردم .
برای بار آخر به در نزدیک میشوم .
دستم را روی دستگیره ی در میگزارم و آرام در را باز میکنم .
وارد اتاق میشوم و در را پشت سرم میبندم .
با دقت اتاق را برانداز میکنم .
رو به روی در میز تحریر قهوه ای رنگی قرار دارد .
روی آن کامپیوتر کوچکی است و کنار کامپیوتر هدفون یبز رنگی به چشم میخورد .
کنار میز تحریر کتابخانه ی بزرگی و در سمت چپ هم تخت جای گرفته است . سمت راست هم کمدی دیده میشود .
تمام سرویس چوپ قهوه ای سوخته هستند .
کاغذ دیواری های کردم با گل های قهوه ای درشت هم دیوار های اتاق را پوشانده اند .
برای یک لحظه عذاب وجدان به سراغم می آید .
میخواهم برگردم اما حالا که تا اینجا آمده ام دلم میخواهد کمی بیشتر جست و جو کنم .
به سمت میز تحریر میروم ، روی آن یک دفترچه یادداشت زرشکی و یک دفتر آجری رنگ نظرم را جلب میکند .
ابتدا دفترچه ی زرشکی رنگ را برمیدارم .
در هر صفحه حدیثی زیبا و با خط خوش نوشته شده است .
بعد از خواندن چند حدیث دفترچه را میبندم و سر جایش میگزارم .
به سراغ دفتر آجری رنگ میروم .
دفتر را باز میکنم .
در صفحه ی اول بزرگ نوشته شده است ( به نام آفریدگار نیکی و بدی ) .
ورق میزنم و به سراغ صفحات بعدی میروم .
در هر صفحه ۳ شعر تک بیتی یا دو بیتی نوشته شده و زیر آن تاریخ خورده است .
در یکی از صفحه ها شعر بلندی نوشته شده ولی بد خط و ناخواناست .
هر چه سعی میکنم نمیتوانم شعر را بخوانم .
سراغ صفحه ی بعد میروم .
یکی از شعر ها نظرم را جلب میکند .
چند کلمه از شعر نوشته شده و آن هم خط خطی شده است اما میتوانم شعر را بخوانم .
زیر لب آن چند کلمه را زمزمه میکنم
+عشق را باید که......
🌿🌸🌿
《کاش روزی برسد ، هر که به یارش برسد
دل سرما زده ی ما ، به بهارش برسد 》
ماهان یونسی
ادامه دارد ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
اینستا👇
@Mattla_eshgh_insta
مطلع عشق
#فایل_صوتي_امام_زمان ۵۸ ✔️هر وقت، از خودت رها شدی، و به دستهای خدا اعتماد کردی ✔️هروقت پاهای خودت
پستهای روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇