🔻 جماعتی که درخواست حذف نام و یاد شهدا از کتابهای درسی رو داشتن و آن را ترویج خشونت میدانستند، امروز از کودکان اسلحه به دست اوکراین، برای تزئینِ مقاومت اوکراین استفاده میکنند!
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
در_چنگال_عقاب 7 فرمانده نیروی هوایی، که از وقت شناسی و حضور به موقع فرماندهان تحت امر خود، در آن شب
#در_چنگال_عقاب 8
🔰
با توجه به مسیر هواپیمای مسافربری و عبور آن از کریدور پروازی ایران در امتداد استان کرمان و خروج آن از شمال شرق ایران،تنی چند از کارشناسان، فرودگاه اصفهان را، به دلیل تجهیزات مناسب فرودگاهی، جای امنی برای فرود میدانستند، اما به نظر تعدادی دیگر، از جمله معاون عملیات نیرو، دو فرودگاه بندر عباس و مهرآباد تهران گزینه به مراتب مناسبتری به شمار میآمدند.
برخی دیگر از فرماندهان، با توجه به مسیر هواپیما و گذر آن از آسمان کرمان و مشهد، بر این باور بودند که بهترین مکان فرود کرمان و مشهد مقدس است.
اما در این میان بندرعباس، به دلیل نزدیکی به فرودگاه مبدأ، یعنی امارات متحده عربی، امکان خطرپذیری بیشتری داشت. زیرا این احتمال وجود داشت که خلبان هواپیمای قرقیزستانی، با دریافت اولین اخطار برای فرود در بندرعباس، تغییر مسیر بدهد و راه بازگشت به فرودگاه دبی را در پیش گیرد. از طرف دیگر، بندرعباس، به دلیل مجاورت خلیجفارس با محل تجمع نیروهای بیگانه در منطقه، از موقعیت حساسی برخوردار بود و بعید نبود خلبان هواپیمای مسافربری با درخواست شرایط اضطراری برای خود و مسافران، زمینه را برای دخالت هواپیماهای بیگانة مستقر در منطقه فراهم کند.
چه تدبیری باید اندیشیده میشد؟!
در سالن پست فرماندهی معاونان و فرماندهان مشغول صحبت و استدلال بودند، همگی سعی داشتند ضمن بررسی آراء و عقاید طرح شده بهترین گزینه ممکن را مبنای طرحریزی عملیاتی قرار دهند.
سرانجام، فرمانده نیروی هوایی، که در حال تحلیل سخنان جمع حاضر بود، بیآنکه وقت را از دست بدهد، رشته سخن را به دست گرفت: «بسیار خوب، دوستان و همکاران گرامی، دیدگاههای شما را شنیدم. به نظر من، سه راهکار عمده برای رهگیری هواپیمای ناشناس و الزام آن به فرود در فرودگاههای کشورمان وجود دارد…»
فرماندهان، با دقت، به سخنان نهایی فرمانده خود گوش سپرده بودند، زیرا میبایست، در چند دقیقه، تصمیمات اتخاذ شده را با تمام جزئیات آن به عوامل زیرمجموعة خود منتقل میکردند. امیر سرتیپ شاهصفی ادامه داد: «ابتدا بپردازیم به فرودگاه بینالمللی مهرآباد تهران!!
این فرودگاه مطلوب نیروهای سیاسی و امنیتی کشور است. زیرا به محض فرود هواپیمای مسافربری، مأموران امنیتی و اطلاعاتی مستقر در فرودگاه مهرآباد قادر خواهند بود به سرعت وارد عمل شوند و اقدامات ضربتی خود را آغاز کنند. اما فراموش نکنیم که طولانی شدن مسیر و زمان رهگیری هوایی، احتمال بروز هرگونه رویداد غیرمنتظره را افزایش میدهد و شانس موفقیت در عملیات را کاهش خواهد داد.
و اما گزینة دوم شما فرودگاه کرمان است که به دلیل نزدیکی به محل دقیق رهگیری هواپیما، شرایط ویژهای دارد. من شخصاً تمایل چندانی به فرود این هواپیما در این فرودگاه ندارم. زیرا فرودگاه کرمان هماکنون در حال آمادهسازی است و در شرایط فعلی نیز فاقد تجهیزات فرودگاهی استاندارد برای فرود یک هواپیمای مسافربری است. بنابراین، احتمال دارد خلبان هواپیما از فرود در آنجا اجتناب کند و زمان مفید پرواز را برای شکاریهای ما محدود کند.»
فرمانده نیروی هوایی راهکار سوم خود را «فرودگاه بینالمللی بندرعباس» اعلام کرد و مهمترین دلیل این گزینه را جنبههای عملیاتی و تاکتیکی برشمرد. وی بر آن بود که خلبانان با تجربة هواپیماهای شکاری اف ۴ در پایگاه بندرعباس، به محض دریافت فرمان اسکرامبل، قادر خواهند بود به سرعت از این پایگاه برخیزند و وظیفه اصلی رهگیری را دنبال کنند. همچنین خلبانان با توجه به شناخت خوبی که از موقعیت پایگاه و فضای عملیاتی آن دارند، بدون تردید، عملیات رهگیری را با موفقیت و اعتماد به نفس بیشتری انجام خواهند داد. فرمانده نهاجا در ادامه سخنانش گفت: «همه میدانید که آرامش در رهگیری و سلامت پرواز هواپیماهای شکاری و از همه مهمتر تأمین امنیت هواپیمای مسافربری آن هم در تاریکی شب، تا چه حد مهم و حیاتی است.»
ادامه دارد...
📚منبع : کتاب در چنگال عقاب / گزارش مستند دستگیری ریگی
در_چنگال_عقاب 9
🔰 باید بدانید انعکاس خبری و رسانهای و بازتاب جهانی این عملیات (وادار کردن یک فروند هواپیمای مسافربری به فرود اجباری در بندرعباس) آن هم در فضای خلیجفارس و نزدیک به فرودگاه مبدأ (دبی) برای ما حائز اهمیت بوده و نشانهای از اقتدار نیروی هوایی کشورمان در جهان به شمار خواهد رفت.
اجرای طرح در کوتاهترین زمان ممکن و سرعت دادن به عملیات (بدون اتلاف وقت) هرگونه مداخله احتمالی را از عوامل بیگانه و فرصتطلب سلب کند.»
به نظر میرسید فرمانده در همین زمان کوتاه همه جوانب را بررسی کرده است.
وی سپس برای همکارانش تشریح کرد که فرودگاه بندرعباس در اولویت یکم این طرح خواهد بود، زیرا در صورت بروز حوادث پیشبینی نشده و اعلام شرایط اضطراری یا ایجاد اشکال برای هر یک از هواپیماهای شکاری رهگیر نیروی هوایی و هواپیمای ناشناس، این فرودگاه برای هرگونه عملیات فرود اضطراری آمادگی صددرصد دارد و در نهایت اینکه در شرایط غیرمنتظره و نیاز به حضور تعداد بیشتری از هواپیماهای جنگنده، فرمانده و مسئولان عملیات پایگاه میتوانند در زمان کوتاهی هواپیماهای شکاری دیگری را به صورت اسکرامبل برای ادامه عملیات رهگیری آماده پرواز کنند و یا آنها را جایگزین نمایند.
دلایل فرمانده نیرو منطقی و حاکی از تجارب و محاسبات دقیق عملیاتی بود. چگونگی اجرای عملیات آنچنان ماهرانه و با دقت برنامهریزی شده بود که وقتی وی پرسید: «سؤال یا ابهامی هست؟» تمامی حاضران در سالن سکوت کردند. سکوت آنها همراه با لبخندی موقرانه دلیلی بر تأیید استدلال فرمانده به شمار میرفت.
اوامر فرمانده صریح و شفاف بود و ابلاغ آن به منزله دستورالعمل کتبی به شمار میآمد و خود نیز در این میان شخصاً مسئولیت هدایت و نظارت بر عملیات را برعهده گرفت.
به علت ضیق وقت بایستی هرچه زودتر مقدمات اجرای عملیات فراهم میشد.
اولین اقدام، درخواست کاهش ارتفاع هواپیمای ورودی از ۳۶ هزار پا به ۲۵ هزار پا بود، زیرا در این صورت اجرای عملیات رهگیری با سرعت و سهولت انجام میگرفت. دستور فرمانده نیرو، از طریق رئیس مرکز پست فرماندهی، به مرکز ترافیک هوایی مستقر در فرودگاه مهرآباد تهران ابلاغ شد. آنان نیز در پاسخ، صعود هواپیمای هدف به ۳۶ هزار پا را محدود به ادامه مسیر در ارتفاع ۲۵ هزار پایی در دستور کار قرار دادند و این اولین اقدام عملیاتی هوشمندانه برای شکار یک هدف حساس در شبی زمستانی بود.
اعلام وضع فوقالعاده در نیروی هوایی
همانگونه که اشاره شد، کمبود وقت دغدغه مسئولان در کنترل این رویداد سیاسی ـ امنیتی بود. از لحظه آغاز تا پایان عملیات، وقت اندکی در دسترس بود و برنامة طراحی شده باید در چند دقیقه به نتیجه دلخواه میرسید. در آن سوی قضیه نیز کمبود وقت، مسائل دیگری برای نیروی هوایی ترسیم کرده بود و آن طرحریزی دقیق عملیات رهگیری و اطمینان از فقدان هرگونه نقیصه در پیکره آن بود. برای درک اهمیت موضوع، کافی است تا برآوردهای عملیات هوایی و محاسبات تقریباً دقیق آن را هم، فقط در عرض چند دقیقه، در قالب نیازمندیهای طرحریزی به طور اجمالی مرور کنیم:
* زمان تقریبی برخاستن هواپیمای مسافربری از امارات متحده عربی؛
* زمان ورود هواپیمای هدف به حریم هوایی ایران و استقرار آن در فضای تعیین شده عملیات؛
* ملاحظات و محدودیتهای پرواز در شب و در مجاورت با مرز؛
* تعیین سقف پرواز امن برای اجرای سناریوی فرود؛
* پیشبینی حضور جنگندههای بیگانه برای کمک به هواپیمای هدف که احتمال پرواز آنها از روی ناو هواپیمابر آمریکا در خلیج فارس و یا نزدیکترین پایگاه زمینی به بندرعباس متصور بود؛
در_چنگال_عقاب 10
✳️✳️ * محاسبه میزان سوخت جنگندههای رهگیر، در صورت طولانی شدن عملیات رهگیری و پیشبینی حضور هواپیمای تانکر در محدوده منطقه عملیات؛
* چگونگی نوع اخطار به هواپیمای مسافربری و تحلیل واکنش خلبان آن از سوی خلبان جنگنده خودی؛
* ارزیابی تحمل روحی و روانی خلبان هواپیمای هدف نسبت به رهگیری هوایی و نحوه ادامه آن تا حصول نتیجة مطلوب؛
* مدیریت فرود هواپیما در وضعیت و نقطه دلخواه که از اهمیت خاصی برخوردار بود؛
* آمادگی رویارویی با افکار جهانی پس از این رویداد که به طور حتم نیرو یهوایی نقش مؤثری در تعدیل یا انعکاس مثبت آن در افکار و رسانههای بینالمللی ایفا میکرد؛
* پیشبینی عدم تمکیل خلبان هواپیمای مسافربری و سرپیچی وی از اخطارهای خلبانان ایرانی برای اجرای راهکارهای بعدی.
احتمال زیادی وجود داشت که خلبان قرقیزستانی تمایلی به همکاری برای فرود اجباری و شبانه در ابتدای مسیر پرواز نداشته باشد. بنابراین، نحوه عکسالعمل وی و، همزمان، رعایت ضوابط و قوانین بینالمللی به ویژه پیروی از مصوبات سازمان هوانوردی جهانی (ایکائو) از موارد حساس و سرنوشتساز این مأموریت سنگین محسوب میشد.
محاسبة مسافت طی شده توسط هواپیمای هدف در کریدور پروازی کشور ایران نیز از دیگر مسائل مهم و باقیمانده در طرح به شمار میرفت. این محاسبه برای اعلام اولین اخطار به خلبان برای فرود آمدن از اهمیت خاصی برخوردار بود، ضمن این که اخطار باید به گونهای داده میشد که هیچ راه بازگشتی برای هواپیمای ناشناس باقی نمیگذاشت.
شاید ذکر این نکته برای خوانندگان عزیز خالی از لطف نباشد که در اینگونه موارد اولین اخطار بسیار راهبردی و مهم است و نحوه اعلام آن در نتیجهگیری از عملیات تأثیر ویژهای دارد، زیرا در اغلب اوقات خلبانان خطوط هوایی به راحتی تسلیم شرایط اخطار و فرود اجباری نمیشوند و به امید تغییر شرایط بحران و یافتن روزنة نجات، تا آخرین لحظه، در برابر فشار جنگنده رهگیر مقاومت میکنند. این افراد گاهی اوقات آنچنان حرفهای با موضوع برخورد میکنند که حتی تن صدای خلبان رهگیر و استحکام در گفتار وی را تحلیل میکنند و با طولانی کردن وقت، در انتظار گریز از مهلکه همة مهارتهای پروازی و تلاش خود را به کار میگیرند. از نظر خلبان هواپیمای مسافربری جملاتی مانند: «لطفاً همراه من بیایید… در صورت امکان به زمین بنشینید… سعی کنید برای…» فقط یک بازی هوایی تلقی میشود که وی نیز، با مهارت، کنترل این بازی را در دست خواهد گرفت. بنابراین، خلبان جنگندة خودی، علاوه بر توجیه کامل سناریوی رهگیری و آشنایی با منطقه عملیات، الزاماً باید از لحنی آمرانه، صدایی قاطع و صلابت گفتار در اعلام مأموریت خود (به خلبان قرقیزستانی) برخوردار میبود و این نکته از چشمان تیزبین فرمانده نیروی هوایی و تیم طراح دور نمانده بود.با توجه به دقایق باقی مانده برای شروع عملیات، یافتن راهکاری مناسب برای اجرا یا واکنش نشان دادن به همه موارد یاد شده تا چه اندازه مهم و مستلزم رعایت مسائل جانبی و احتیاطآمیز بوده است تا یک طرح عملیاتی با کمترین احتمال خطرپذیری و بیشترین میزان موفقیت به نتیجه برسد.
در جلسه توجیه عملیاتی، پست فرماندهی ستاد نیروی هوایی فرمانده نیرو جزئیات هر مرحله از این سناریوی حساس را با تیم همراه بررسی و سپس با مسئولیت مستقیم خود آن را تایید و یا رد میکرد.
در بخشی از طرحریزی عملیاتی قرار بر آن شد که به منظور پیشگیری از هرگونه رویداد غیرمنتظره، حداقل دو فروند هواپیمای رهگیر اف۱۴ (که به دلیل قابلیتهای راداری و تسلیحاتی گزینه بسیار مناسبی در مأموریتهای رهگیری هوایی محسوب میشود)، برای تامین پوشش هوایی منطقه در نظر گرفته شود. این تصمیم یک تدبیر احتیاطی را نیز به همراه داشت؛ در صورتی که خلبانان اف۴ به هر دلیل نتوانند عملیات رهگیری را به پایان برسانند و یا در شرایط بروز یک بحران پیشبینی نشده قرار گیرند، هواپیماهای اف۱۴ میتوانستند، به عنوان شکاریهای جایگزین، عملیات رهگیری را تا حصول نتیجه کامل تحت کنترل خود قرار دهند.
ادامه دارد...
📚منبع : کتاب در چنگال عقاب / گزارش مستند دستگیری ریگی
❣ @Mattla_eshgh
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پایان استراتژی دفاعی
حسن عباسی:
استراتژی ایران دیگر ماهیت دفاعی ندارد و به سمت «ضربه اول»، «عملیات تهاجمی» و «بازدارندگی فعال» میرود
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
_برای کسی مث من که تمام عمرش کسی نبوده و به خواست وسلیقه ی اون غذا بپزد و هرچی میذاشتن جلوش باید
#از_روزی_که_رفتی (جلد دوم)
#قسمت چهارم
🍃_با اجازه من یه دوش بگیرم!
آیه به اتاقش رفت و زینب را در آغوش کشید. خواب به چشمانش
َ نمی آمد ، مردی مهمان خانه
اش شده بود که غریبه ی آشنایی بود با نامی
که در شناسنامه ی آیه داشت.
نماز صبح را که خواند، صبحانه را آماده کرد. نوری که از اتاق زینب
می آمد، نشان میداد ارمیا هم بیدار است؛ شاید او هم شب را خواب
نداشته است.زینب چشمانش را میمالید که از اتاق بیرون آمد:
_مامان! مامان!
آیه به سمتش آمد:
_هیس... بابا خوابه عزیزم!
چشمان زینب برق زد:
_پس کو؟
آیه به دخترکش لبخند زد:
_تو اتاق تو خوابیده
نتوانست زینب را بگیرد. به سمت اتاق دوید و داد زد:
_بابایی!
ارمیا تازه داشت روی رختخواب دراز میکشید که زینب خود را به
آغوشش انداخت جانِ پدر! نفسهای پدر! من فدای بابایی گفتن هایت
دردانه ی سید مهدی!"
ُ
آیه لباسهایش را مرتب کرد. بلوز، دامن و روسری بزرگی روی سرش تمام
موهایش را پوشانده بود. ارمیا با زینب حرف میزد که صدای آیه آمد:
_پدر و دختر نمیان سر سفره؟
شاید سخت بود برایش صدا کردن ارمیا! برای شروع که بد نبود؟ بود؟
ارمیا زینب به بغل از اتاق خارج شد و با لبخند سر سفره نشست:
_همیشه اینموقع صبحونه میخورید؟
آیه همانطور که استکان چای زیرفون را مقابل ارمیا میگذاشت گفت:
_دوازده ساله که بعد از نماز صبح صبحانه میخوریم؛ یه جورایی خانوادهی
یه ارتشی هم ارتشی میشن، غذا خوردن، خواب، بیداری، لباس پوشیدن،
همه چیز تو زندگی یه نظم ارتشی پیدا میکنه!
ارمیا لبخند زد:
_زینب هم هر روز بیدار میشه؟
آیه دستی روی موهای دخترش کشید:
_آره! عادت کرده با هم صبحانه بخوریم و کارامونو انجام بدیم. من ساعت
هفت و نیم میرم سِر کار و زینب و مهدی میرن پایین پیش محبوبه
خانم.
لقمه ای به دست زینب داد که لقمه ای مقابلش گرفته شد. نگاهش را به
ارمیا دوخت که صدای آرامش را شنید:
_حالا که میخوای به حضورم عادت کنی!، خوب عادت کن؛ حالا هم برای
تمرین این رو از دست من بگیر!
آیه لقمه را از دست ارمیا گرفت. ارمیا نفس عمیقی کشید و گفت:
_نمی دونستم توی این خونه پذیرفته شدم، به خاطر همین یه ماموریت
یه ماهه گرفتم، دو روز دیگه هم باید برم.
زینب مشغول خوردن بود که با شنیدن رفتن ارمیا چشمان اشک آلودش را
به ارمیا دوخت:
_نرو!
بعد از جایش بلند شد و خود را در آغوش ارمیا انداخت. ارمیا نوازشش
کرد:
_برای من سختتره، اما وقتی بیام میریم سفر، بهش چی میگن؟ ماه
عسل، قبوله؟
نگاهش با آیه بود. آیه نگاهش را به قاب عکس بزرگ سید مهدی
دوخت... قلبش درد گرفته بود؛ نه... ماه عسل نمیخواست!
آیه: لازم نیست، شما تا برید و بیایید پاییز شده دیگه، سفر لازم نیست.
ارمیا معنای آن نگاِه گریزان را خوب میدانست! کمی درد داشت اما
گفت:
_با صدرا و محمد هماهنگ میکنم دسته جمعی بریم مشهد، برای
دستبو ِس آقا باید برم! من شما رو از امام رضا (ع) دارم.
آیه خجالت کشید؛ ارمیا میدانست دردش چیست و گاهی چقدر اینکه
دردت را بدانند، خجالت دارد...
آیه لباسهایش را پوشیده بود و چادرش را روی سرش مرتب میکرد که
صدای در اتاق آمد. کسی به در میزد و در این روز سه نفره، او کسی نبود
جز ارمیا!
آیه: بفرمایید داخل!
ارمیا سر به زیر وارد شد. نگاهش را به پاهایش میخ کرده بود و سرش را
بلند نمیکرد. آیه نگاهش را بلند کرد و آه از نهادش بلند شد. عکسهای
سید مهدی... برای خودش سری تکان داد و برای حواس پرتش افسوس
خورد.
ارمیا: ببخشید میشه من زینب رو ببرم پارک؟
آیه: برای بیرون بردن دخترتون از من اجازه میگیرید؟
ارمیا با احتیاط سرش را بالا آورد و به چشمان آیه دوخت:
_پس اگه اینطوره برای بیرون رفتن با شما هم لازم به اجازه گرفتن
نیست؟
آیه سرش را پایین انداخت:
_ساعت دو کارم تموم میشه، اگه دوست دارید با زینب بیایید دنبالم.
امروز آقا صدرا ما رو میرسونه. کلید ماشین دم در آویزونه. یه دست از
کلید خونه هم همونجا هست، دادم برای شما درست کردن.
حس شیرینی که در جان ارمیا ریخته شد شیرینتر از عسل بود. همین
است که میگویند قند در دلم آب میشود؟
ارمیا لبهایش به لبخندی شیرین باز شد
_پس ساعت دو میایم دنبالتون که هم ناهار بخوریم هم بریم خرید.
آیه اینبار نگاهش را به ارمیا دوخت:
_خرید چی؟
ارمیا کمی این پا، آن پا کرد و پس از مکثی که انگار دنبال توجیه
میگشت گفت:
_فکر میکردم خانوما خرید دوست دارن، اینه که اگه بگم شما دلیل
نمیپرسین ازم، اما انگار اشتباه کردم. راستش دوست داشتم برای شما و
دخترم خرید کنم. خب من تا حالا با خانوادهم خرید نرفتم. فکر کنم ایده ی
بدی بود.
آیه به دستپاچگی ارمیا لبخند زد:
_اتفاقا ایده ی خوبیه، میخواستم برای زینب یه کم لباس بخرم، خوشحال
میشه که یه بارم شده با پدرش بره خرید.
شاد کردن دلها چقدر آسان است. یکی دل ارمیا که بعد از سالها طعم
خانواده را میچشید، یکی دل زینب که طعم پدر را میچشید، یکی دل
آیه که آرامش را میچشید...
آیه که با رها و صدرا رفت، ارمیا زینب را سوار ماشین رها کرد و به خانه
مشترکش با یوسف و مسیح رفت و لباسهایش را عوض کرد، وسایلش
را جمع کرد، نگاهی به خانه انداخت و به خانه ی آیه برگشت. وسایلش را
گوشه ی اتاق زینب گذاشت. نگاهی به خانه انداخت و مقابل عکس بزرگ
سید مهدی که روزی خودش همینجا به دیوار زده بودش ایستاد:
_دل بریدن سخت بود؟ رفتن سخت بود؟ من که یه گوشه چشم از بانوی
این خونه دیدم، بند شده دلم و پای رفتنم نیست. یه امروز و یه فردا و
بعد یه ماموریت دیگه... نگاهتو ازم برندار! به خاطر توئه که من اینجام!
زن عاشقی داشتی سید... اونقدر عاشق که از عشقش به تو بود که منو
قبول کرده!
زینب: بابایی!
زینب میان درد دلهایش پرید و نگاه ارمیا را بند نگاِه شبیه آیه ی زینب
کرد:
_جانم بابا!
چقدر شیرین است این بابا گفتنها! هنوز هم دل را میلرزاند! هنوز هم
طعم شیرین عسل دارد؛ انگار اصلا قرار نیست برایش تکراری شود!
زینب: بریم پارک؟
سرش را کج کرده و با مظلومیت به ارمیا نگاه میکرد؛ برای پدر خودش را
لوس میکرد؟!
ارمیا به جان کشید دخترکش را:
_معلومه که میریم، بعدشم میریم دنبال مامان آیه و ناهار میریم بیرون.
زینب داد زد:
_آخ جون... هورا!
آیه همانطور که مقابل رها روی صندلی های اتاق انتظار مرکز نشسته بود،
استکان چایش را برداشته و عطر بهارنارنج را به جان کشید.
رها: صبح که ارمیا رو دم در دیدم تعجب کردم.
آیه نگاه از استکانش نگرفت:
_دیشب منم تعجب کردم، بیشتر از اومدنش از اینکه زینب از خواب پرید
و گفت بابا و دوئید در رو باز کرد. تو کارش موندم رها، چطور میفهمه؟
رها: میدونی که بچه ها حسای قویتری دارن.
آیه: گفت میاد که بریم خرید، دلش خرید با خانواده میخواست!
رها: درکش کن، خانوادهای نداشته، همیشه تنها بوده؛ حقشه که از زندگی
لذت ببره.
آیه: گفتم بیاد، ناهار هم که ندارم، بهتر شد.
رها: دیشب که قیمه درست کرده بودی
آیه: دیر وقت بود که رسید، غذا نخورده بود. تمام ناهار امروز من و زینب
رو خور؛ یه لذتی تو رفتارش بود که برام عجیب بود!
رها: چی عجیب بود؟ بعد از یه عمر، خانواده داشتن لذت نداره؟ لذت
نداره کسی باشه که برات غذا آماده کنه؟ یادمه روزای اولی که خانواده
شدیم با صدرا و مامان محبوبه، برای منم لذت داشت! لذت داشت سر
سفره کنار هم نشستن! لذت داشت کسی میومد دنبالم که برام نگران
میشد، لذت داشت صدای خنده هایی به خاطر خجالت کشیدن من بلند
میشد. بهش حق بده که لذت ببره از داشتن تو، زینب، یه خونه ی گرم،
یه چراغ روشن، یه نگاه منتظر!
آیه: ازش خجالت میکشم، عذاب وجدان دارم! از یک طرف به خاطر سید
مهدی و از طرفی هم به خاطر خود ارمیا! دیشب اومد تو اتاقم که زینب رو
بذاره روی تختم، عکسای مهدی رو دید، صبح که اومد باهام حرف بزنه
تمام سعیشو میککرد که نگاهش به عکسا نیفته!
رها آه کشید: بهت گفته بودم دیگه وقتشه اون عکسا رو جمع کنی.
آیه کمی چایش را مزه مزه کرد:
_با دلم چیکار کنم؟
رها: یه روزی به من گفتی شوهرته، گفتی حق انتخاب بهت داده اما
شوهرته، گفتی نکنه زن صدرا باشی و فکرت پیش احسان، گفتی خیانت
نکنی رها! من به حرفت گوش دادم؛ حالا خودت به حرفات پشت
میکنی؟ باور کنم تو آیه ی حاج علی ای؟
آیه انگشتش را لبه ی استکان کشید:
_یه روزی حرفات به اینجا که میرسید میگفتی باور کنم که آیه ی سید
مهدی هستی؟ همون روزایی که سید مهدی رفته بود و دنیا سیاه شده
بود، الان دیگه نمیگی.
رها: چون الان آیه ی ارمیایی، باورکن آیه! رفتن سید مهدی رو باورکن!
اومدن ارمیا رو باورکن!
آیه: باور کردم، اما سخته!
رها: تا شما از خرید برگردید من عکسای سید مهدی رو از روی دیوار جمع
میکنم، لباساشو جمع میکنم، ارمیا برگشته و تو دوباره اشتباه روز عقدت
رو تکرار نمیکنی!
_دیوار خالی میشه با یک عالمه میخ!
رها: خودم درست میکنم؛ کاری نکن که حس بدی داشته باشه!
_منم حس بدی پیدا میکنم.
رها: خودتو جمع کن آیه، حواست کجاست؟ میفهمی چی میگی؟ می
فهمی چیکار میکنی؟ میفهمی شکستن دل ارمیا تاوان داره؟
_دل منم شکسته!
رها: اما ارمیا دلتو نشکسته.
_به خاطر اومدن اونه که شکسته!
رها: تو هیچوقت اینقدر بیمنطق نبودی، چی شده؟ چه بلایی سر آیه
اومده؟ خودت بهش جواب مثبت دادی!
_به خاطر زینب بود.
رها: دلیلش مهم نیست، تو قبولش کردی و باید وظایفتو انجام بدی!
خیلی نمک نشناسی آیه... خیلی! تو اونی نیستی که به من میگفت راه
برگشت نیست و باید با صدرا زندگی کنم! تو گفتی باید صدرا رو بشناسم!
گفتی بهش فرصت بدم! من بهخاطر حرفای تو الان اینجام و تویی که
لالایی گفتن بلدی خودت خوابت نمیبره!
چهل روز ارمیا رو از زینب دور
کردی به خاطر خودخواهیات، چهل روز آب شدن دخترتو دیدی و هنوز هم
با خودخواهی دل ارمیا رو میشکنی! حالا که اومده زندگی کن آیه...
زندگی کن!
_دو روز دیگه میره!
رها ابرو در هم کشیده گفت:
_کجا میره؟
_گفت نمیدونست تو این خونه پذیرفته شده، به خاطر همین یه
ماموریت یه ماهه گرفته!
رها: چیکار کردی باهاش که نرسیده پای رفتنشو فراهم کرده؟ چیکار
کردی آیه؟
_با مراجعات هم اینطوری حرف میزنی؟ باید تو مدرکت تجدید نظر کرد!
رها: تو مراجع نیستی، تو خواهرمی و من اصلا بیطرف نیستم؛ من طرف
تو و زندگی توئم، من طرف ارمیا و زندگی اونم!
آیه: مرسی خواهری، اما احیانا خواهر منی یا ارمیا؟
رها: فرقی نداره، ارمیا هم جای برادرم؛ وقتی تو احمق میشی من باید
خواهرشوهرت بشم!
صدای خانم موسوی، منشی مرکز بلند شد:
_دکتر رحمانی، مراجتون اومدن.
زن جوان دستی در موهایش کشید تا آشفتگی آنها را بهبود ببخشد:
_ببخشید دکتر! نتونستم زودتر برسم!
آیه لبخند زد:
_بریم داخل، بهتره زودتر شروع کنیم.
رها به رفتن آیه نگاه کرد:
_آیه؟!
آیه به سمتش برگشت و سوالی نگاهش کرد.
رها: یه روز رو تخت بیمارستان به من گفتی مواظب باش، شاید این
امتحان تو باشه! حالا من بهت میگم "آیه مواظب باش! ممکنه این
امتحانت باشه!" حالا برو به کارت برس که چیزی به اومدن شوهرت
نمونده!
از قصد گفت شوهرت... گفت تا آیه باور کند... که آیه زن شود برای آن
مرد که میآید.
ادامه دارد ....
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📌 #طرح_مهدوی ✍ مینویسم برای تو... 🖊 صبح به صبح مینویسم و قول میدهم که این میشوم و آن میکنم.
پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
#آغوش_درمانی ۱۵
👩👧👦آغوش درمانی برای هردو طرف خاصیت شفابخشی دارد.
شما در مقام یک آغوش درمانگر با کودک درونتان که محتاج عشق امنیت، حمایت، توجه، بازی و شیطنت است ارتباط برقرار میکنید
❣و همین نیازها را نیز در فرد آغوش پذیرنده ، برآورده میکنید.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#ملاک_های_انتخاب_همسر #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_شانزدهم 📍 من اتفاقاً یک موقعی یک جا مسئولیتی داشت
#ملاک_های_انتخاب_همسر
#استاد_محمد_شجاعی
#جلسه_هفدهم
📍المراء مع خلیله..
🔸در روایت داریم که انسان هست با دوستش اصلاً ارزیابی اشخاص با رفقاشون با کسایی که رفت و آمد دارند صورت میگیره.
با چه کسایی رفت و آمد دارند⁉️ همنشین در همنشین تأثیر زیادی خواهد داشت. توضیح هم دادم براتون.
🍃 الطبع و من الطبع یسترع کل منَ الرزیله من الفضیلت
طبع از طبع میدزده، چه #رذیلت و چه #فضیلت✅
🔻 همین چند لحظه برخورد، چند دقیقه برخورد یک ساعت معاشرت میبینید که این طبع این از طبع این دزدید.
🤝میگیره، ناخود آگاه هم میگیره، لذا بدونید که یک نفر با چه کسایی رفت و آمد میکنه❓
معاشرت میکنه، نشست و برخاست میکنه، دوست هست با چه کسایی؟!🤔
تو کدوم انجمن عضو هست، در کجاها میره کلاس، در کجاها عضویت داره،
در میاد انسان خودش میفهمه که این بهاصطلاح چطور هستش؟😯
یک تحقیق هم ذکر کردند که تحقیق از طریق #دشمنها🗡 هست.
#تحقیق از طرف دشمنان! این #ظرافت خاصی داره.
چون دشمن هیچوقت حرف خیر، حرف خوب، نمیزنه، بدی میگه یکسره.
بعد هم باید دقت بکنیم در تحقیقی که ما میکنیم با بهاصطلاح از افراد، باید بدونیم که مثلاً اینها کینه ندارند، سوابق دشمنی ندارند... ⚔
⬅️یک موقع هست میرید شما از یک نفر تحقیق میکنید، هیچوقت هم تحقیق را نباید به یک مورد، دو مورد، سه مورد بسنده کرد.
❇️چه بسا میرید با سه مورد صحبت میکنید دو موردش اصلاً با اینها لج هستند، با اینها لجند.
🔹 مثلاً پسرش رفته خواستگاری دختر، دختر قبول نکرده، حالا رفتید شما درست، از همون تحقیق کردید.
رفتید درست با مثلاً دایی دختر صحبت کردید.
این احتمال همیشه باید باشه که مثلاً دایی پسری داشته فرستاده سراغ دختره؟ نفرستاده؟
💢چرا مثلاً برای پسر خودش نگرفته؟ عمو چی؟ اینها باید مد نظر باشه.
🔴 کینههای خانوادگی زیاد هستش که مثلاً پسر دایی رفته قبول نکرده حالا مثلاً دیگه مثلاً زندایی و خودِ دایی میزنن برا دختر.
نه دختر خوبی نیستش اینطوری هستش، این طوری هستش.
🔶 باید این توجه را داشته باشید که یک موقع نریم از کسی تحقیق بکنیم که غرض و #خصومت شخصی داره
🔅✅گیر اون کس دست نیاد ولی انسان وقتی تحقیقش را وسیع انجام بده، مطالعاتش را #وسیع صورت بده در میاد.
که بهاصطلاح آیا صحبتهای اون افراد درست بوده یا درست نبوده؟🤭
ادامه دارد...
❣ @Mattla_eshgh