📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🔹 تو نباشی دل ما را ثمری نیست که نیست...!
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل
❣ @Mattla_eshgh
#معرفی_کتاب
💠مجموعه رمان های اطلاعاتی امنیتی " خانه عنکبوت "
عالی ای هستند، هم واقعی هستند و مستند، هم ذهن شما را باز می کند ، هم شما را با محاسبات امنیتی نفوذی آشنا می کند
بخوانید حتما👌
❣ @Mattla_eshgh
▪️اشتباه نکنید، این نقشه کرونایی کشور فرانسه نیست.
نقاط قرمز: پمپ بنزینهای خالی از سوخت
نقاط نارنجی: پمپ بنزینهای بحرانی
#زمستان_سرد
❣ @Mattla_eshgh
🔰هجمه به حسن یزدانی توسط اصلاحطلبها؛ وقتی سلبریتی سیاستزده نباشی، قهرمان هم نیستی!
🔸"شرق" که در مدت اغتشاشات اخیر برای تولید شایعه و حمایت از سلبریتیهای خاص سنگ تمام گذاشته، در هجمه به قهرمان مردمی کشتی نوشت: «حسن یزدانی بهعنوان سرشناسترین چهره کشتی ایران، کشتیگیر گرانقیمتی است و به این سادگیها نمیتوان انتظار داشت کسی بتواند توقعات مالی او را برآورده کند.
حسن یزدانی به ازای هر مسابقه ۴۰۰ میلیون تومان عایدی خواهد داشت!»
🔹اینکه شرق با نادیده گرفتن زحمات، وقت و تمرینهای حسن یزدانی برای دقایق حضور او بر روی تشک کشی چرتکه میاندازد به این مسئله برمیگردد که حسن یزدانی مطابق میل اصلاحطلبها و ضدانقلاب از خط تفرقه، آشوب و تجزیه حمایت نکرده است./
🔰🔰 ایکاش روزنامه " شرق " ، کمی شرف داشت و همین چرتکه انداختن را برای علی کریمی و مهران مدیری هم می انداخت
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصاویری از لحظه اصابت موشکها و پهپادهای سپاه پاسداران به مواضع تروریستهای تجزیه طلب
درکنار توان موشکی سپاه
به توان اطلاعاتیشون هم باید توجه کرد. چجوری مواضع گروهک های تروریستی رو شناسایی کردن و دقیق نشونه گرفتن که بیگناهی کشته نشه
#حسین_دارابی
@hosein_darabi
مطلع عشق
پس چرا مادر بھ من میگفت کوروش است؟ حسم درست بود کھ بھ این نقاشی شک داشتم. شاید یک چیزی، یک مفھومی،
#شاخه_زیتون
#قسمت بیست و چهار
🍃دوم شخص مفرد
ھمھ چی این خانواده مشکوکھ. الان رسیدم بھ یک سوال دیگھ؛ یک مجھول جدید بھ اسم ریحانھ
منتظری. نمیدونم ربطی بھ پرونده داره یا فقط حس کنجکاوی خودمھ
امروز صبح یک جلسھ تشکیل دادم با حضور محسن کھ از بچھ ھای عملیات بود؛ دوتا از
بچھ ھایی کھ کار شنود و ھک دوربینای مؤسسھ رو بھ عھده داشتن، خانم صابری و خانم
محمودی کھ با چندتا خواھرای دیگھ، زحمت رصد کانالھا و چتھای جنابپور و افراد مربوط
بھش رو کشیدن. بھ ابالفضل ھم گفتم بھ عنوان یک کارشناس خارج از پرونده بیاد و نظر بده
بعد خانم صابری گزارش داد
خانم صابری: با توجھ بھ نتایج شنود و مطالبی کھ توی کانالھای مربوطھ ھست، ما حدس
میزنیم این مؤسسھ درحال تبلیغ عرفانھای یھودی و کابالاست. اما چون یھود در زمینھ عرفان
بھ طور مستقل حرفی برای گفتن نداشتھ و عرفانش رو از عرفانھای ادیان دیگھ مثل تصوف
اسلامی و ھندوئیسم اقتباس کرده، ما اول احتمال دادیم این عرفانھا مربوط بھ ھندوئیسم یا
بودائیسم باشن. دقت کنین کھ اسم مؤسسھ جنابپور درخت زندگی ھست؛ و اونطور کھ ما
تحقیق کردیم، درخت توی عرفان یھود تقدس و جایگاه مھمی داره. من یک تحقیقی درباره
رابطھ یھودیت و فرقھ ھای نوظھور انجام دادم؛ اینطور کھ معلومھ، یھود توی زمینھ فرقھ سازی
فوق العاده فعال بوده کھ نتیجھ یکی از تلاش ھاش ھم فرقھ بھائیتھ
محسن ھم از طرف اویس گزارش داد کھ شرایط اریحا منتظری خوبھ و تحت نظره. و البتھ
حدسمون درست بوده و یک مؤسسھ ایرانشناسی ازش دعوت بھ ھمکاری کرده. وقتی
گزارش ھای معمول تموم شد، چیزی کھ توی فکرش بودم رو مطرح کردم. اینکھ ریحانھ
منتظری کیھ و چھ بلایی سرش اومده. محسن میگفت برم از خود خانواده شون بپرسم. اما خب
بریم چی بگیم؟ بگیم ببخشید، یکی از اعضای خانواده تون مجرم امنیتیھ، داریم پرونده ش رو
بررسی میکنیم رسیدیم بھ این؟ خانم صابری پیشنھاد داد بریم قاضی پرونده تصادف رو پیدا
کنیم یا بھ اسم مددکار بنیاد شھید بریم ازشون سوال و جواب کنیم ولی ابالفضل کلا میگھ این
قضیھ بھ اصل پرونده ربطی نداره و نباید وقت صرفش کرد
ھمون موقع، خانم محمودی کھ تا الان ساکت بود و داشت پرونده یوسف منتظری رو ورق
میزد، بلند شد و اومد پای تابلویی کھ روش مسائل مربوط بھ پرونده رو مینوشتیم. یک عکس
ھم از لای پرونده برداشتھ بود. عکس رو بھ ھمھ نشون داد و گفت
این طیبھ سادات شھریاریھ؛ ھمسر یوسف منتظری کھ توی اون تصادف شھید شد. یکم بھ حالت و اسلوب صورت و چشمھا و بقیھ اجزای صورتش دقت کنین
عکس رو با آھنربا گذاشت کنار عکس اریحا منتظری. لازم نبود توضیح اضافھ تری بده. این
دوتا عکس انگار یکی بودن! فقط یکیش رنگی بود، اون یکی سیاه و سفید. یک لحظھ نفس ھمھ
بند اومد. خانم محمودی شونھ بالا انداخت و گفت
نمیدونم؛ این یک احتمالھ. اما نمیشھ نادیده ش گرفت
راستش از اومدن خانم محمودی بھ جلسھ تعجب کردم. اولش قرار نبود بیاد؛ آقای مداحیان
فرستاده بودنش برای مرخصی، اما قبول نکرد و بھ دو روز نرسیده برگشت سر کارش. صبح
قبل جلسھ، ابالفضل کھ خانم محمودی رو دید رنگش برگشت و بھ من گفت
من جرأت ندارم جلوشون آفتابی بشم. ھمین دوماه پیش با شوھرش مأموریت بودم، شوھرش مفقود شده و من برگشتم. الان بیام چی بگم؟
یادم افتاد ھفتھ پیش ابالفضل و مداحیان با ھم بحث داشتن کھ کی خبر شھادت شوھر خانم
محمودی رو بھش بگھ. آخرش ھم بھ نتیجھ نرسیدن. نمیدونم... ولی ظاھر خانم محمودی کھ
اصلا شبیھ یک خانم ھمسر از دست داده نبود؛ مثل ھمیشھ بود
من اما، اون روز توی سامرا، ظاھرم داد میزد پریشونم. خواھرمو گم کرده بودم... چیز
ساده ای نیست! نفھمیدم چھ طور خودم رو رسوندم بھ بیمارستانی کھ مجروحھا رو برده بودن
اونجا. حالا برم چی بگم؟ چھ طور بین این ھمھ آدم پیدات میکردم؟
چیزی کھ خانم محمودی گفت خیلی ذھنم رو درگیر کرده. شایدم وقت تلف کردن باشھ؛ اما یک
حسی بھم میگھ دونستن اصل ماجرا مھمھ. باید برم یکی از اعضای خانواده ریحانھ منتظری رو
پیدا کنم و بھ اسم مددکار و مصاحبھ گر بنیاد شھید، برم ببینم میشھ چیزی فھمید یا نھ. عموش کھ
گویا سوریھ ست و بعیده بتونم بکشمش ایران. اما داییش، آقای شھریاری ایرانھ
ھمون موقع، محسن صدام زد. گفت جنابپور و صراف یک جلسھ دونفره گذاشتن و مھمھ کھ
حرفاشونو بشنوم. ھدفون رو کھ گذاشتم روی گوشم، وسط حرفاشون بود
جنابپور: نھ! جواب نمیده. اگھ میخواست با این چیزھا وا بده، تا الان داده بود
صراف: فکر میکنی! اون الان توی یک محیط بازتره. شاید نظرش عوض بشھ
جنابپور: نچ! این دختره ھم عین اون یوس ف احمق، یک دنده و غُده. محل بھ در و دیوار
میذاره اما بھ جنس مخالف نھ
صراف: بدجوری شاکیای از دستش ھا ! ھنوز ھم بعد این ھمھ سال داری بھش بد و بیراه میگی
جنابپور: چند ماه وقتمو الکی صرفش کردم، آخرم ھیچی بھ ھیچی. دم بھ تلھ نداد پسرۀ منگل!
حقش بود توی اون اتوبوس جزغالھ بشھ. الانم اریحا عین اونھ
صراف: حرص نخور، بذار امتحان کنیم. ضرر نداره
جنابپور: کار اضافھ ست؛ چھ میدونم. ھرکاری میخواین بکنین
***
چند ماه بعد
برلین 1394
شب اول محرم است و من ھم روضھ ای! اصلا ھوای وطن ھیچ، اما ھوای روضھ بھ ریھ ھایم
نرسد خفھ میشوم. حالا منتظرم ارمیا برسد و من را برساند بھ مرکز اسلامی تا بتوانم نفس بکشم
و خون بھ مغزم برسد، بلکھ بتوانم ھمھ اتفاقاتی کھ این چند ماه افتاده را ھضم کنم و ببینم باید چھ
خاکی بھ سرم بریزم
اتفاق امروز باعث شد یاد نقاشی سیاه قلم اتاق مادر بیفتم. قرار بود درباره اش تحقیق کنم، اما کلا
یادم رفتھ بود. بھ ذھنم فشار میآورم تا یادم بیاید وفاء چھ گفت درباره نقاشی. اسم پادشاه چھ
بود؟ خدایا... یادم نمیآید
عکس را در اینترنت سرچ میکنم. وفاء راست میگفت، مشابھ ش ھست. باید ببینم این نقاشی
درباره چیست؟
درباره ی شاه خشایارشا، پادشاه ھخامنشی کھ بر ١٢٧ استان فرمان میراند، مھمانی برگزار»
شد و شاه درحالت مستی، ملکھ وشتی را فراخواند تا در میھمانی حاضر شود و زیبایی خود را
بھ میھمانان نشان دھد. از آنجا کھ زنان ایرانی بھ عفت شھره بوده و برای آن بسیار اھمیت
قائل اند ملکھ از این کار سر باز زد، و شاه با مشاوره مردخای، تصمیم گرفت کھ او را عزل کند
و بکشد و شخص دیگری را جای او بنشاند. در جست وجو برای یافتن دختری بھ جای ملکھ،
دختران زیبا روی بھ قصر برای گلچین شدن آورده شدند. یکی از این دختران، ھدسھ، یا ھمان
استر، دختر یتیم از نسل تبعیدشدگان یھودی بود کھ بھ عنوان ملکھ برگزیده شد. طبق آموزش پسر عمویش (مردخای) او ھیچ سخنی از تبارش نگفت
انگشتانم را روی شقیقھ ھایم فشار میدھم. وای خدایا، چرا گذر زمان بھ جای اینکھ ھمھ چیز را
بھتر کند، بدترش میکند؟ مادر چرا باید عاشق نقاشی خشایارشا باشد؟ حتما زنی کھ در عکس
است ھم استر است. استر کیست؟ نمیدانم
صبح کھ زندایی راشل زنگ زد و گفت بروم خانھ شان، بوی دردسر را حس کردم و وقتی
زندایی با گریھ خودش را در آغوشم انداخت، حدسم تأیید شد. گریھ میکرد، زار میزد و ھرچھ
میپرسیدم چھ شده، جواب نمیداد. بھ بدبختی آرامش کردم و نشاندمش روی مبل. دایی نبود؛
بالاخره بھ حرف آمد و گفت
!اریحا... منو ببخش! خواھش میکنم منو ببخش
چرا؟ برای چی ببخشمتون؟ شما کھ کاری نکردین زندایی
چرا؟! من خیلی با تو بد کردم. ھمھی ما بھ تو ظلم کردیم
باز ھم ھق زد. آنقدر گریھ اش شدید بود کھ نمیتوانست درست حرف بزند. نمیدانم آرسینھ و
دایی کجا بودند. برایش کمی آب آوردم و بھ زور بھ خوردش دادم تا آرام بگیرد. راستش زندایی
را مثل مادرم دوست دارم؛ شاید چون از او شیر خورده ام. او ھم نسبت بھ من حسی مادرانھ
دارد. کمی کھ آرامتر شد، اشکھایش را پاک کرد و دستانم را گرفت و گفت
اریحا ! ما آدمھای خوبی نیستیم! داییت و خونواده مادرت... ھیچکدوم آدمای خوبی نیستن.
خواھش میکنم... از ما فاصلھ بگیر! نذار نزدیکت بشیم. تو باید برگردی ایران
یاد ایمیلی افتادم کھ چند شب پیش دریافت کردم. لرز بھ جانم افتاد
شما چی میدونین زندایی؟
چندین سالھ دارم با خودم کلنجار میرم. دارم بیچاره میشم. از چند ماه پیش کھ ستاره اومد
دونستم بھت بگم یا نھ! الان چند ماھھ شبھا خواب ندارم اینجا بدتر شد؛ نمی
دستھایش را محکمتر فشار دادم. بازھم اشک از چشمانش سر خورد. پرسیدم
شما چیو میخواین بھ من بگین؟
اریحا از آریل فاصلھ بگیر ! آریل تو رو دوست نداره. دروغ میگھ! آریل ھم مثل داییت یک نامرد دروغگوعھ
خب پس ھدفش چیھ؟
دونم. ستاره کھ اومده بود آلمان، خونھی ما قرار گذاشتن و اومد با ستاره حرف زد. درباره نمی تو حرف میزدن. یک نقشھ ای برات داشتن. من میترسم چیزی بگم اریحا. ھمھ شون نامردن!
کنم بھ کسی نگو باھات حرف زدم. اصلا انگار چیزی نشنیدی؛ باشھ؟ خودت آریل روخواھش می
یکجوری دست بھ سرش کن
باشھ ! باشھ زندایی ! خیالتون راحت... آروم باشین
ھمان وقت کھ از در خانھ شان بیرون رفتم، یک پیامک برایم آمد از شماره ای ناشناس کھ فقط یک
جملھ نوشتھ بود
حواست بھ آدمای دور و برت باشھ
الان بھ ھمھ شک کرده ام؛ بھ دایی، آرسینھ، وفاء، مادر و حتی ارمیا. من کجا ایستاده ام؟ اگرھا نمیکردم اما حالا بدون اینکھ بخواھم دست خودم بود ابداً خودم را قاطی این مسخره بازی
افتادهام وسط جریانی کھ نھ سرش را میدانم، نھ تھش را
از ھمان روز کھ در مھمانی دایی، پسر جوانی کنارم نشست و علیرغم رفتار سرد و بیتفاوت
من، اصرار بھ صحبت داشت، باید میفھمیدم یکجای کارمیلنگد. دایی حانان باید میفھمید من
ِی ایرانی تبار کھ
برای روابطم چارچوب دارم؛ باید این را بھ رفیقش آریل ھم میفھماند. یک آلمان
فارسی را خوب حرف نمیزد. باز خوب شد ارمیا بھ دادم رسید و صدایم زد و از دست آریل
نجاتم داد
نمیدانم آریل شماره و ایمیلم را از کجا آورده بود. رھا نمیکرد؛ اصرار داشت برای یک قرار،
چند کلمھ صحبت و من میدانستم شروعش شاید با خودم باشد اما پایانش دست من نیست. جملھ
عمو دائم در گوشم میپیچید کھ
مسائل امنیتی رو جدی بگیر اریحا
آریل ھرچقدر ھم در علاقھ اش مخلص بود، نمیشد اعتماد کرد. حتی اگر مسئلھ فقط یک عشق
ساده بود، باز ھم دوست نداشتم وارد یک رابطھ ناامن شوم کھ ذھنم را درگیر کند و آخرش ھم
نامعلوم باشد. آریل ھیچ تناسبی با من نداشت
از خانھ کھ پا بیرون میگذارم، ارمیا با ماشین منتظرم نشستھ است. وارد خیابان کھ میشویم،
غم عالم روی دلم آوار میشود. ھیچ اثری از محرم نیست. انگار نھ انگار کھ حجت خدا را شھید
کرده اند! کسی عین خیالش ھم نیست. نھ ایستگاه صلواتیای، نھ پرچم و عَلَمی... ھیچ! پس مردم
اینجا، بدون حسین چھ طور زندگی میکنند؟ بیچاره ھا
ھمین فکرھاست کھ باعث میشود سرم را بگذارم روی شیشھ و اشک دوباره از چشمم سر
بخورد. اصلا محرمھا غدد اشکی ام وصل میشود بھ اقیانوس آرام! گریھ میکنم؛ برای بیچارگی
خودم و آدمھایی کھ ھوای روضھ بھ ریھ ھایشان نمیرسد. حواسم ھم نیست کھ ارمیا دارد
زیرچشمی نگاھم میکند. میگوید
خوبی اریحا؟
ادامه دارد ....
مطلع عشق
💠 عجب بخور بخوری تو #سپاه و #بسیج هست !!!! 🔰 البته از نوع برف و سرما و فحش !!! ✳️ جوان عزیزی که بر
(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
🔴 #نقش_کلام
💠حرفهای خود را با #کلام مطرح کنید؛ نه با #رفتار چرا که از کلام همان برداشت میشود که شما میگویید؛ ولی از رفتارتان هزاران برداشت میشود.
💠 رفتارهای توام با کم محلی و قهرگونه باعث میشود که کینهها، سوءظنها و اختلافات #تشدید پیدا کند!
💠 فقط #صحبت کنید با همسرتون تا او بداند ناراحتی شما #دقیقا از چیست!
💠 برای گلایه کردن نیز، با آرامش و بدون طعنه و با احترام به همسرتان صحبت کنید.
❣ @Mattla_eshgh