💠قسمت #صدوسی_وهفت
کمیل سرش را پایین انداخت،
تا نگاهش به چشمان سمانه گره نخورد.
سمانه کیفش را،
از روی زمین برداشت، و سریع به سمت در خانه رفت،
کمیل با شنیدن صدای قدم های سمانه، سریع از جا بلند شد، و با دیدن جای خالیه سمانه به طرف دوید.
با دیدن سمانه،
که به طرف ماشین خودش می رفت،بلند صدایش کرد:
_ سمانه،سمانه صبر کن
اما سمانه با شنیدن صدای کمیل،
به کارش سرعت بخشید، و سریع سوار ماشین شد، وآن را روشن کرد، پایش را روی پدال گاز فشرد.
کمیل دنبالش دوید،
اما سریع به طرف پارکینگ برگشت،
سوار ماشین شد،
همزمان با روشن کردن ماشین و فشردن ریموت در پارکینگ،شماره ی یاسر را گرفت.
بعد از چند بوق آزاد،
صدای خسته ی یاسر در گوش کمیل پیچید؛
ــ جانم کمیل
در باز شد،
و کمیل سریع ماشین را از ماشین بیرون آورد، و همزمان که دنده را جابه جا می کرد گفت:
ــ سمانه،سمانه از خونه زد بیرون، نتونستم آرومش کنم، الان دارم میرم دنبالش، از طریق gps بهم بگو کجاست
صدای نگران و مضطرب یاسر،
کمیل را برای چندلحظه شوکه کرد!!
ــ چی میگی کمیل؟وای خدای من
ــ چی شده یاسر؟
ــ گوش کن کمیل،الان جون زنت در خطره، هرچقدر سریعتر خودتو بهش برسون
کمیل تشر زد:
ــ دارم بهت میگم چی شده؟
ــ الان مهم نیست چی شده.فقط سریع خودتو به سمانه برسون
کمیل مشتی به فرمون زد و زیر لب غرید:
ــ لعنتی لعنتی
بعد از چند دقیقه،
یاسر موقعیت سمانه را با ردیابیه گوشی همراهش ،را برای کمیل فرستاد.
کمیل بعد بررسی موقعیت سمانه، پایش را روی پدال گاز فشرد.
ادامه دارد..
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠 #کپی_باذکرنام_نویسنده
💠قسمت #صدوسی_وهشت
با دیدن ماشین سمانه،
نفس راحتی کشید. اما با پیچیدن ماشینی بین ماشین او و سمانه اخم هایش در هم جمع شدند.
ــ یاسر هستی؟
یاسر که از طریق گوشی باهم در ارتباط بودند،گفت:
ــ بگو میشنوم
ــ یه ماشین الان پیچید جلو ماشین من و سمانه، خیلی مشکوکه
ــ آره دارم میبینم
ــ باید چیکار کنیم
ــ باید حتما با همسرت در ارتباط باشی
ــ من شماره ای ندارم
ــ من وصلش میکنم به تو،اما قبلش من براش کمی توضیح بدم، اینجوری بهتره
ــ خودم توضیح میدم
ــ کمیل وقتی صداتو بشونه مطمئن باش قطع میکنه.
ــ باشه
کمیل دوباره نگاهی به ماشین انداخت،
تا شاید بتواند از سرنشین های ماشین اطلاعی داشته باشد،
اما شیشه های دودی ماشین مانع این قضیه می شدند.
بعد از چند دقیقه ،
صدای ترسان سمانه در اتاقک ماشین پیچیید:
ــ کمیل😰
کمیل لعنتی بر خودش و تیمور فرستاد، که اینگونه باعث عذاب این دختر شده بودند.
ــ جانِ کمیل،نگران نباش سمانه فقط به چیزی که میگم خوب گوش کن .
ــ چشم
لبخند کمرنگی بر لبان کمیل نشست.
ــ کم کم سرعتتو ببره بالا،کم کم سمانه حواست باشه، کمی جلوتر یه بریدگی هست، نزدیکش شدی، راهنما بزن
کمیل نگاهی به پیامک یاسر انداخت "یاعلی"
با راهنما زدن ماشین سمانه،
ماشین عقبی هم راهنما زد،صدای لرزان سمانه کمیل را از فکر ماشین جلویی بیرون کشید:
ــ الان چیکار کنم
ــ اروم باش سمانه،برو داخل کوچه
ــ اما این کوچه بن بسته
ــ سمانه دارم میگم برو تو کوچه نگران نباش
با پیچیدن سمانه داخل کوچه ،ماشین مشکوک و ماشین کمیل هم وارد کوچه شدند.
ــ کمیل بن بسته چیکار کنم؟
ــ آروم باش سمانه ،نترس،در ماشینو قفل کن بشین تو ماشین،هر اتفاقی افتاد از ماشین پیاده نشو
ــ اما.....😰
ــ سمانه به حرفم گوش بده...😠
ادامه دارد..
💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده
💠 #کپی_باذکرنام_نویسنده
مطلع عشق
🔺 تصویری از سریال #رهایم_کن سلبریتیها مامور به نابودی خانواده ایرانی!
👆سواد رسانه
پستهای روز سه شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
🔰 آقای سخنرانی که در لباس روحانیت در تلویزیون به دولت کنایه می زنی و از مهار تورم به بهار تورم یاد می کنی و طوری صحبت می کنی که گویا مسئولین اصلا حرف مردم را نمی شنوند ، باشه ، اشکالی نداره ، انتقاد کن ، انتقاد کردن حق مردم هست ، اما اول یاد بگیر مهار تورم به معنای ثابت نگه داشتن قیمت نیست ، یاد بگیر رهبری فرموده رکود اقتصادی 10 ساله دهه نود جبرانش حداقل هفت هشت سال زمان می خواهد ، یاد بگیر جنابعالی در صدا و سیمای کشور وقتی دم از رهبری می زنی ، باید به تمام زاویه های حرفهای ایشان توجه کنی ، نه آنجایی که فقط دلت می خواهد
👈 ایکاش آنجایی که رهبری فرمود در کنار نقاط ضعف ، نقاط قوت را هم بگویید هم عمل می کردی جناب سخنران !
👈 ایکاش حداقل همین چند جمله رهبری که در مهر سال قبل گفت ( عکس بالا) را برای مردم می خواندی تا بدانند دولت چطور در حال کار است و رهبری چطور تشویق کرده است.
👈 ایکاش حرفهای اول سال رهبری را هم برای مردم می گفتی تا مردم بدانند تولید در این دولت رونق گرفته . اصلا نمی خواهیم تحقیق کنی و زحمت بکشی ، همان حرفهای رهبری را می گفتی !
✅ به حرفهایت نگاهی کن ، بدان اگر امید دادن در آن نبوده پس قطعا بر خلاف مشی رهبری عمل کردی ، از رهبری یاد بگیر که هم نقاط ضعف دولت را می گوید و هم نقاط مثبت را. سخنان رهبری در اول فروردین را ببین یا بخوان ، کلاس درس انتقاد کردن بود ، هم خوبی را گفت هم بدی . نه اینکه مدام متلک بیاندازد و کنایه بزند.
به نظرتون این کودکان معصوم برای چه چیزی آماده میشوند؟
چرا آموزشهای شیطان پرستی و فرق منحرف جنسی به کودکان انقدر رواج پیدا کرده؟
این نسل قراره پذیرای چه واقعهای باشند؟
اعلام حکومت جهانی دجال؟
غربیها اصرار دارند فطرت پاک این کودکان رو تغییر بدهند و برای پذیرش حکومت شیطان آماده کنند. چیزی که نتوانستند برای نسلهای قبلی نهادینه کنند ولی به کمک فضای مجازی برای نصل آلفا (متولدین ۲۰۱۰ به بعد) سهل و آسان شده.
احتمالا در آیندهای نزدیک باید منتظر وقایعی همچون ظهور رسمی و وسیع ادیان شیطان پرستی و فرق مختلف و سپس اعلام حکومت جهانی شیطان به میزبانی این نسل باشیم.
ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت اید الناس...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ خواهشا با دقت ببینید ❌
✅ باز هم یکی از سوالات همیشگی دوستان این است که چرا می گوئید باید از #ولایت_فقیه اطاعت محض کرد ، مگر او معصوم است و...
🔰آن روزی که جماعت ضدواکسن برای مثلا درست نشان دادن حرفهایشان ، به جای ایراد به خودشان ، مدام رهبری را بی اطلاع و گیرنده تصمیمات درست معرفی می کردند و مدام فریاد می زدند رهبری اشتباه کرده ، به آنها عمومی و خصوصی هشدار دادیم که این حرف غلط شما ، فقط مربوط به واکسن نیست ، بلکه در آینده هم خواهد بود و هر فردی که خودش را انقلابی می داند می تواند تصمیم رهبری را به این بهانه که ایشان اشتباه کرده است کنار بزند !!!
👈 ما قبلا در دو کلیپ صوتی و تصویری مفصل توضیح دادیم که چرا باید از رهبری تبعیت کرد.
👈 لینک کلیپ اول https://eitaa.com/ma_va_o/17186
👈 لینک کلیپ دوم https://eitaa.com/ma_va_o/17285
❌ خواهشا با دقت ببینید تا پرونده این شبهه برای همیشه در ذهن شما بسته شود ❌
هدایت شده از محسن مجتهدزاده « شیخ قمی »
28.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸چگونه با کلمات مثبت انسان ها را هرز کنیم؟
🔸چطور با سند ۲۰۳۰ سرباز غرب تولید کنیم؟!
➖➖➖➖
کانال سخنرانی جهاد تبیین | حمایت مالی
🆔 @Tablighgharb
مطلع عشق
💠قسمت #صدوسی_وهشت با دیدن ماشین سمانه، نفس راحتی کشید. اما با پیچیدن ماشینی بین ماشین او و سمانه
💞 #ݐلاڪ_ݐنـــــہان💞
💠قسمت #صدوسی_ونه
کمیل سریع اسلحه اش را چک کرد،
به دو مردی که از ماشین پیاده شدند، نگاهی انداخت،
متوجه ماشینش نشده بودند.
آرام در را باز کرد،
و از ماشین پیاده شد،باید قبل از اینکه به ماشین سمانه نزدیک میشدن،آن ها را متوقف می کرد،
اسلحه را بالا آورد و شلیک هوایی کرد.
آن دو هراسان به عقب برگشتند،
با وحشت به کمیل و اسلحه اش نگاه کردند.
یکی از آن ها با لکنت گفت:
ــ تو.....،تو زنده ای؟
کمیل همزمان که آن ها را،
هدف گرفته بود، با دقت به چهره شان نگاهی انداخت، اما او را به خاطر نیاورد.
ــ کی هستی؟برا چی دنبال این ماشینید؟
نفر دومی آرام دستش را،
به سمت اسلحه اش برد که با شلیک کمیل جلوی پایش، دستپاچه اسلحه بر روی زمین افتاد.
عصبی غرید:
ــ با پا بفرستش اینور
وقتی از غیر مسلح بودن آن،
ها مطمئن شد،دوباره سوالش را پرسید، اما یکی از ان دو بدون توجه به سوال کمیل وتیر شلیک شده
دوباره پرسید:
_مگه تو نمردی؟من خودم بهت شلیک کردمـ
کمیل پوزخندی زد!
ــ پس تو بودی که شلیک کردی؟تیمور شمارو فرستاد؟
تا میخواستن لب باز کنند،
ماشین های یگان وارد کوچه شدند.
آن دو که میدانستند،
دیگر امیدی برای فرار نیست، دست هایشان را روی سر گذاشتند، و بر زمین زانو زدند.
دو نفر از نیروه های یگان،
به سمتشان آمدند، و آن ها را به سمت ماشین بردند، تا آخرین لحظه نگاه شوکه ی آن مرد بر روی کمیل بود.
یاسر به سمتش آمد و با لبخند خسته از گفت:
ــ تیمور دستگیر شد😊
کمیل ناباور گفت:
ــ چی؟😧
ــ تیمور دستگیر شد،همین یک ساعت پیش
💠قسمت #صدوچهل
ــ باورم نمیشه!
یاسر دستش را بر شانه اش گذاشت وفشرد.
ــ دیدی جواب این همه سختی هایی که کشیدی،گرفتی؟
ــ برام همه چیزو بگو
یاسر به ماشین سمانه اشاره کرد و گفت:
ــ فک کنم قبلش کار دیگه ای بخوای انجام بدی
کمیل با دیدن ماشین سمانه،
بدون هیچ حرفی سریع به سمت ماشین رفت.
ضربه ای به شیشه ی ماشین زد،
سمانه که سرش را بر روی فرمون گذاشته بود،
با وحشت سرش را بالا آورد،
اما با گره خوردن چشمان خیس و سرخش در چشمان کمیل، نفس راحتی کشید.
در را باز کرد،
و از ماشین پیاده شد. کمیل این را درک می کرد، که سمانه الان نیاز به تنهایی دارد، تا بتواند اتفاقات سنگین امروز را هضم کند.
به یکی از نیروها اشاره کرد که به طرفش بیاید.
ــ بله قربان
ــ خانم حسینی رو تا منزل برسونید
ــ چشم قربان
روبه سمانه گفت:
ــ تنهات میزارم تا درست فکر کنی، میدونم برات سخت بوده، اما مطمئن باش برای من سخت تر بوده، امیدوارم درست تصمیم بگیری، و نبود من تو این چهارسالو پای خودخواهیِ من نزاری، من فردا دوباره میام، تا بهتر بتونیم حرف بزنیم
سمانه که ترس دقایق پیش را فراموش کرده بود،
عصبی پوزخندی زد و گفت:
ــ لازم نکرده ما حرفی نداریم، در ضمن من ماشین دارم، با ماشین خودم میرم
به طرف ماشین رفت،
وسریع پشت فرمون نشست،خودش هم از این همه جراتی که پیدا کرده تعجب کرده بود،
نمی دانست جرات الانش را باور کند یا ترس و لرز دقایق پیش را.....
یاسر که متوجه اوضاع شده بود،
به یکی از نیروها اشاره کرد که ماشین را از سر راه بردارد.
به محض اینکه سمانه،
از کوچه خارج شد، دستور داد که یک ماشین تا خانه آن را اسکورت کند، با اینکه تیمور دستگیر شده بود، اما نمی توانست ریسک کند.
کمیل نگاهی قدردان،
به خاطر همه چیز به یاسر انداخت، که یاسر با لبخند جوابش را داد.
ــ میخوای صحبت کنیم
ــ آره، یاسر چه خبره؟ تیمور چطور دستگیرشد؟ چرا من در جریان نیستم؟
ــ میگم همه ی اینارو میگم،اما الان باید برگردیم وزارت