مطلع عشق
نشریه تخصصی هالیوود ریپورتر: بنا به گزارش مرکز تحقیقات ملی تجاوز جنسی در آمریکا، 94 درصد زنان فعال
ریپلای به پستهای روز پنجشنبه👆
شروع پستهای روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور )👇
❣سلام... ارباب....
رفیقی جامانده تر از من...سراغ نداری...
مرا به خانه ات، راه میدهی؟؟
السلام علیک یا #صاحب_الزمان....
🆔 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
خانواده موفق 🔰🌺 قسمت چهل و پنجم: تخیلات نابود کننده!⛔️ 🔹🔗🔹📢 استاد پناهیان: تو زیادی نشستی فکر
خانواده متعالی
#قسمت چهل و ششم: نامزد بازی ناقص!
🔰🔸🔹🔸🔗✨
استاد پناهیان:
تو که مجردی نمیخواد زیاد بهش فکر کنی و تخیل کنی!😒
بقیش رو برو زندگیتو برس
😊👆
🔷 یه رفیقی از رفقای ما میگفت
آقا ما یه پدر خانمی داشتیم بالاخره نامزد کرده بودیم و عقد کرده بودیم😌
ولی پدر خانم ما خیلی سخت میگرفت، نمیزاشت ما بریم خونه ی ایشون😁
بالاخره بریم با خانم آیندمون صحبت بکنیم و...
میگفت هر موقع ازدواج کردی دست زنت رو بگیر برو ، همیشه پیش هم باشید!!!😏
✅ علتشم این بود که یه دختر جوان دیگه ای داشتن تو خونه.
میگفت من دختر دم بخت دارم
" حق ندارید این نامزد بازیا رو بیارید توی خونه "
قدیما اینجوری بودن خب
👆
این یه فرهنگه بالاخره خانواده ها رعایت میکردن.
حالا خانواده ها چجوری شده؟!
⛔️حالا دخترای دم بخت ما "تو خونه هر شب باید توی #تلویزیون فیلمهایی ببینند که توش نامزد بازی هست"
⛔️👆⛔️🚫📛📛
آقا این تو فیلمها که "کاملش نیست"
"ناقصش بدتره بخدا قسم"
اون دختر بقیه اش رو "باتخیلش" میسازه دیگه...
فکر میکنه چخبره؟!😌
🙄
"قدرت خیال خیلی قویتره از قدرت حسه که آدم با چشم ببینه"
قدرت خیال خیلی مخربه!
❌👆🔥
الان ما با یک پدیده ای مواجه ایم
💻📱
ازدواج به تاخیر افتاده با دلایل غلط اونکه هیچی!!!
🚫📛 قبل از ازدواج هم تو این تاخیر
این تخیلها با عوامل فرهنگی افزایش پیدا میکنند.
وقتی افزایش پیدا کرد، بعدا طرف هر زندگی داشته باشه میگه این اونی نیست که من فکر میکردم!📛
😕
😒 خب تو بیجا فکر میکردی!!
کی گفت بشینی فکر کنی؟؟؟؟
😐👆❓
✅و گرنه ازدواج اخلاق آدم رو خوب میکنه...
✅وگرنه ازدواج آدمو مهربون میکنه
✅و گرنه ازدواج آدمو اهل مروت خواهد کرد
✅ازدواج، آدمو رشد میده
اثر طبیعیشه!!!
🔰✔️🔰✔️🔰✔️
#خانواده_متعالی در👇👇
#فقط_یک_قدم_فاصله
سپاه یزید همه مثلا مسلمان بودن و اهل نماز، هم راه رو بر امام بستن هم آب رو
تو سپاه امام حسین یه وهب بود اسما مسیحی ولی رسما...
خودش تو رکاب امام از جونش گذشت و مادرش هم از جسم وجسدش.✅
یکی مسلمان با اون مرام 😐
یکی غیر مسلمان با این مرام 😔
مسلمانی به غیرته، به یقینه، به تصمیم درست درصحنه بلاست.🤔
مسلم زمانی تو کوفه اسیر ابن زیاد شد که ترس گرسنگی و هراس از مرگ روی سر کوفه و کوفیان خیمه زد.😕
همیشه در یک لحظه، یک تصمیم میتونه تو رو در میدان حق بگذاره یا تا ابد الدهر در جایگاه لعن.😟
امید داریم نماینده های شهرمون مصداق، کسایی نشن که سحر پشت مسلم نماز خواندن و کوچه به کوچه بعد از همون نماز پشتش رو خالی کردن😔
فقط یک قدم فاصله است، نگاه کن پات رو کجا میگذاری.✅
با یه تصمیم در یک جایگاه درست، می تونی حسینی بشی، اما اگه درست تصمیم نگیری، حتی اگه مثل توابین بعد هم قیام کنی نمی تونی جایگاه یاران کربلا رو بگیری😔
#یک_قدم_فاصله_است_نگاه_کن
#نه_به_FATF
#FATF
⬛️شما هم #بدون_سانسوری شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
هدایت شده از حامیان استاد رائفی پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد حسن عباسی :
قرار است فتح مکه رخ دهد...!
شباهت وضعیت الان ایران با زمان جنگ احزاب پیامبر اسلام(ص)
👤 به کانال #استاد_رائفی_پور بپیوندید👇
💠 eitaa.com/joinchat/1246953475Cf749f8ac9b
#نشردهید
مطلع عشق
#ولایت 14 🌷 امام محمد باقر(ع) میفرماید: 🕋❣« حج، یعنی ملاقات امام (ع) ؛ طواف کردن، چرخیدن به دور
#ولایت 15
شرط قبولی اعمال
✅ نماز عبادتی هست که اگه قبول بشه سایر اعمال هم قبول میشه و اگه قبول نشه سایر اعمال هم قبول نمیشه.
✔️ اما جالبه که اگه کسی #ولایت نداشته باشه، همون نمازش هم قبول نخواهد شد...🚫
🌺 امام محمد باقر (ع) میفرماید:
«اسلام بر ۵ چیز استوار است: نماز، زکات، روزه، حج، ولایت و هیچکدام اهمیت ولایت را ندارند؛
بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَةِ»
📚 اصول کافی / ج ۲ ، ص ۱۸
⭕️ اگه کسی ولایت نداشته باشه، نمازش هیچ ارزشی نداره،
👈 چون طبق هوای نفسش عبادت کرده....
ว໐iภ ↬ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔹 #او_را ... ۵۰ طبق عادت این روزا دم دمای ظهر چشمامو باز کردم! خداروشکر که دو هفته ی آخر اسفند کلا
🔹 #او_را ... ۵۱
درد تو کل وجودم پیچید...
وحشتزده عرشیا رو نگاه کردم!
-ببخشید ترنم...
اما تقصیر خودت بود!
یادت باشه دیگه با کسی بازی نکنی!!
قبل اینکه چیزی بگم پشت پرده ی اشکام محو شد...
-کثافت عوضییییی😭😭😭
جیغ میزدم
گریه میکردم
فحشش میدادم
اما اون رفته بود!
صورتمو گرفته بودم و ناله میکردم...
لباسام خونی شده بود!
شالمو روی زخمم گذاشتم و سعی کردم خونشو بند بیارم...
نیم ساعتی تو حیاط نشستم و گریه کردم.
جرأت رفتن سمت آیینه رو نداشتم😣
از خودم متنفر بودم!
چرا کاری نکردم؟؟
چرا جلوشو نگرفتم؟
چرا...😣
خون تا حدودی بند اومده بود
رفتم سمت ماشین و آیینه رو چرخوندم طرف خودم.
جرأت دیدنشو نداشتم
چشمامو محکم روی هم فشار میدادم،
شوری اشکام،زخممو سوزوند
چشمامو باز کردم...
باورم نمیشد😳😭
عرشیا با صورت قشنگم چیکار کرده بود😭😭😭
زخمی که از بالای گونه تا نزدیک گوشم کشیده شده بود....😭
این تقاص کدوم کار من بود؟؟
سرمو گذاشتم رو فرمون و از ته دل ناله زدم و گریه کردم...!
بیشتر از صورتم،قبلم زخمی شده بود💔
با خیسی ای که روی پام احساس کردم،سرمو بلند کردم...
زخم دوباره سر باز کرده بود و خون ،مثل بارون پایین میریخت.
دوباره شالمو گذاشتم روش...
چشمام از گریه سرخ شده بود،
خط چشمم زیر چشامو سیاه کرده بود
و خون از گونه تا چونمو قرمز...
باورم نمیشد که این صورت،صورت منه😭
این همون صورتیه که عرشیا میگفت "دست ماهو از پشت بسته....!"
هیچی نمیگفتم
هیچی نداشتم که بگم
هیچی به مغزم نمیرسید
تمام این ساعتا رو تو حیاط میچرخیدم و گریه میکردم!
ساعت شش بود!
قبل اومدن مامان و بابا باید میرفتم...
اما کجا؟؟
نمیدونم ....ولی
اگر منو با این صورت میدیدن...😣
ماشینو روشن کردم و راه افتادم!
هرکی که میدید،با تعجب نگام میکرد
این دلمو بیشتر میسوزوند...
حالم خراب بود...
خراب تر از همیشه😭
گوشی رو برداشتم...
-مرجان😭
-چیشده ترنم؟؟😳
چرا گریه میکنی؟؟
-مرجان کجایی؟؟
-تو راه...
گفتم که امشب میخوام برم پارتی!
-مرجان نرو😭
خواهش میکنم...
بیا پیشم😭
-اخه راستش نمیتونم ترنم...
چرا نمیگی چیشده؟؟
-دارم دق میکنم مرجان....
نابود شدم
نابود😭
-خب بگو چیشده؟؟
جون به لب شدم😨
-تو فقط بیا...
میخوام بیام پیشت!😭
-ترنم من قول دادم!
سامی منتظرمه.
نمیتونم نرم!
عوضش قول میدم صبح زود برگردم بیام پیشت!
باشه عزیزم؟؟
-مرجاااان😭
بیا...
من امشب نمیتونم برم خونه
-چی؟؟
دیوونه شدی؟؟
-نمیتونم توضیح بدم
حالم خوب نیست!
-ترنم نگو که شب بدون اجازه میخوای بیای پیشم؟؟
-چرا...بدون اجازه میخوام بیام پیشت
-ترنم تو خودت مامان و باباتو بهتر میشناسی!!
منو باهاشون سر شاخ نکن جون مرجان😳
-مرجان!
میای یا نه...!؟
-اخه....
-باشه...
خوش باشی...👋
"محدثه افشاری"
🌹🆔 @Mattla_eshgh
🔹 #او_را ... ۵۲
گوشیو قطع کردم و انداختم رو صندلی ماشین!
جواب سوالمو گرفتم...
ارزش من برای مرجان...!!
رفتم همونجایی که بعدازظهر میخواستم برم...
بام...
تو یکی از پیچها که از همه خلوت تر بود نگه داشتم....
قطره های اشکم با هم مسابقه گذاشته بودن!!
هنوز صورتم درد میکرد.
چقدر اینجا بوی سعیدو میداد!!
سعید😢
همونی که باعث و بانی تمام این حال بد بود...
اما
نه...!
چه ربطی به سعید داشت؟؟
باعث و بانی این زندگی خودم بودم!
اما
نه...!
منم تقصیری نداشتم...!
پس کی...؟؟
چرا؟
اصلا چرا من به اینجا رسیدم...؟؟
فکرم رفت تو گذشته ها...
از همون اول
تا همین جا که الان ایستادم...!
گوشی داشت زنگ میخورد
حتما مامان یا باباست!
مامانی که تموم دنیاش مدارک و مطب و سفرهای اروپاییشه!
و بابایی که دنیاش خلاصه میشه تو حسابای بانکی و ماشین های جور واجور و سلفی گرفتن تو مطب و....
و من یک وسیله ام برای ارضای غرورشون!
دخترم دانشجوی پزشکیه...
دخترم به چهار زبان مسلطه...
دخترم تو آلمان به دنیا اومده...
دخترم...
دخترم....
دخترم.....
و حالا دختری که برای افتخار خودشون ساخته بودن،
فرو ریخته بود!
شکسته بود...
حتی اگر تا اینجاشم تحمل میکردن
این نشونی که عرشیا تو صورتم کاشت رو مطمئنا تحمل نمیکردن...!
پس من دیگه جایی تو اون خونه نداشتم!
فکرم میچرخید بین آدما تا ببینم کیو دارم،
رسیدم به مرجان!
مرجانی که لذت یه شب پارتی رو به آروم کردن دوست ده سالش نداد!!
شاید واقعا من ارزشی برای وقت گذاشتن نداشتم که همه اینجوری تنهام گذاشتن...!
آخ سرم درد میکرد
حالم بد بود
تپش قلبم شدید شده بود...!
رفتم تو ماشین
آیینه هنوز سمت صندلی من بود😣
صورتم...
صورتم....
صورتم.....😭😭
داشبوردو باز کردم
قرصامو آوردم بیرون...
خوبه!
همشون هستن!
مرسی که حداقل شما تنهام نذاشتید!
آرومم کنید!
یه قرص تپش قلب خوردم
یه مسکن
یه آرامبخش،
یه قرص قلب
یه مسکن
یه ارامبخش
یه قرص قلب
یه مسکن
یه ارامبخش
ارامبخش
ارامبخش
ارامبخش.......
دوباره از ماشین پیاده شدم!
حالم بهتر بود!
چند قدم که رفتم،احساس کردم دارم تلو تلو میخورم...!
جلومو نگاه کردم...
وحشت برم داشت!
یه چیز سیاه جلوم بود!!
پشتمو نگاه کردم...
سنگا باهام حرف میزدن...
درختا دهن داشتن!
ماشینم...شروع به صحبت کرده بود!!
چرا همه چی اینجوری بود؟!
به اون موجود سیاه نگاه کردم...
خیلی دقیق داشت نگام میکرد!!
قدم به قدم باهام میومد....
سرم داشت گیج میرفت...
آدما با ترس نگام میکردن!
گوشیم هنوز داشت زنگ میخورد....
بسه لعنتی!!
بسه!!
دیگه همه چی تموم شد....!!
اون موجود سیاه هرلحظه نزدیک تر میشد...
عرق سرد رو بدنم نشسته بود!!
همه چی ترسناک بود...
همه جا تاریک بود...
پشیمون شده بودم
هیچ چیز از اون سیاهی ترسناک تر نبود!
تا بحال ندیده بودمش!
حتی تو فیلمای ترسناک...
من پشیمونم...
من نمیخوام با این موجود برم...
افتاد دنبالم...
دیر شده بود...😭
خیلی دیر...!!
نفسم...
سرم...
بدنم....
خداحافظ دنیا.....
ادامه دارد....
"محدثه افشاری"
🌹🆔 @Mattla_eshgh
💟فصل دوم💟
🔹 #او_را ... ۵۳
افتادم رو زمین
و دیگه هیچی نفهمیدم ـــــــــ !
نیم ساعت بعد،
صداهای مبهمی میشنیدم...
نمیفهمیدم چی به چیه!
جون باز کردن چشمامو نداشتم.
تمام بدنم سِر شده بود!
دوباره بیهوش شدم...
احساس کردم زخمم داره میسوزه...
به زور لای چشمامو باز کردم،
داشتم دوباره به خواب عمیقی میرفتم
که درد شدیدی احساس کردم😣
شلنگی که به زور داشتن از توی بینیم رد میکردن ، باعث شد چشمامو باز کنم!
خیلی درد داشت...
از دردش بدنمو چنگ میزدم😭
تمام وجودم از درد جمع شد😖
دوباره چشمامو بستم
و بیهوش شدم...
دفعه ی بعد که چشمامو باز کردم
هنوز گیج و منگ بودم!
به دستم سرم وصل کرده بودن...
مامان و بابا...
وای...
تازه دارم میفهمم ...
من زنده ام😭
اه...
چرا تموم نشد؟؟😩
چرا نمردم؟؟!!
با این فکر اطرافمو نگاه کردم...
خبری از اون موجود سرتاپا سیاه نبود!
مامان اومد جلو،
به چشمام زل زد
-حیف اونهمه زحمت که برات کشیدیم...
بی لیاقت!!
بابا کشیدش عقب،
هیچی نمیگفت اما اخمی که رو صورتش بود پر از حرف بود...!
چشمامو بستم...
وای ...
اونی که نباید میشد،شد...!
کاش مرده بودم😭
در اتاق باز شد و یه نفر با روپوش سفید وارد شد!
قبل اینکه بیاد بالای سرم،
نگاهش چرخید سمت مامان و بابا...
چندثانیه با تعجب نگاه کرد!
-سلام آقای سمیعی!!!😳
بابا هم هاج و واج نگاه میکرد!
-سلام آقای رفیعی😒
وای...همکار بابا بود😭
منو میکشه...
آبروشو بردم!!
-شما؟اینجا؟
برای ویزیت بیمار تشریف آوردین؟؟😳
بابا نگاهشو انداخت پایین!
-نه!
دکتر یکم مِن و مِن کرد و وقتی دوهزاریش افتاد،
سعی کرد مثلا جو رو عوض کنه و شروع به احوال پرسی و خوش و بش کرد...!
آخه کدوم احمقی منو رسونده بود بیمارستان؟؟😭
دکتر اومد بالای سرم...!
-سلام دخترم😊
بهتری؟
جوابشو ندادم و صورتمو برگردوندم...
-آخه چرا این کارو کردی؟؟
باز هیچی نگفتم
اما تو دلم جوابشو دادم!
اخه به تو چه؟؟
مگه تو از درد من خبر داری؟؟😒
-خودت قرصا رو خوردی یا به زور بهت خوروندن؟؟
این چه سوالی بود!!؟؟😒😏
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم
-خودم 😒
-پس این زخم رو صورتت برای چیه؟؟
این که دیگه فکرنکنم کار خودت باشه!!
وااااای تازه یاد زخم صورتم افتادم😣
اگه سالمم پام برسه خونه،
بی برو برگرد بابا خودش خفم میکنه😭
خدا لعنتت کنه عرشیا😭
"محدثه افشاری"
🌹🆔 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
❣سلام... ارباب.... رفیقی جامانده تر از من...سراغ نداری... مرا به خانه ات، راه میدهی؟؟ السلام عل
👆ریپلای به پستهای روز شنبه( امام زمان (عج) و ظهور 👆
👇شروع پستهای روز یکشنبه (خانواده وازدواج )👇
سلااااام ✋ عشق منــ😍
صبحت بخیر...😃
🍃🌸شور وشوق مستے شبانه ام تویے
روح نجواے عاشقانه ام تویے
🍃🌸 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌺💟 درمان غلبه اخلاط : 📝 با خوردن مواد غذایی، بدن انسان از دو منظر دچار تغییراتی می گردد: 👈 نگاه او
🌸🍏🌺🍏🌼🍏
🔮 مصلح غذا ها :
✳️ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﻣﺼﻠﺢ ﻳﻌﻨﻲ
👈 ﻧﻮﻋﻲ ﻣﺎﺩﻩ ﻱ ﻏﺬﺍﻳﻲ ﻳﺎ ﮔﻴﺎﻩ ﺩﺍﺭﻭﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﺼﺮﻑ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻏﺬﺍﻱ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ،
⬅️ ﺩﺭ ﺍﺻﻼﺡ ﻭ ﺗﻌﺪﻳﻞ ﻋﻮﺍﺭﺽ ﺟﺎﻧﺒﻲ ﺍﺣﺘﻤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻏﺬﺍ، 🌸 👈 ﻣﻮﺛﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ 👈 ﻫﻀﻢ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ ﻭ
⬅️ ﺧﻮﺍﺹ ﻭ ﻓﻮﺍﻳﺪ ﻏﺬﺍ، ﺟﺬﺏ ﻏﺬﺍ ﻭ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺪﻥ ﻭ ﺍﺭﮔﺎﻥ ﻫﺎﻱ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ ﻣﻀﺎﻋﻒ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ. ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻛﻠﻲ ﺳﺮﻛﻪ، ﺁﺏ ﻟﻴﻤﻮ ﻭ ﺁﺏ ﻏﻮﺭﻩ ﻣﺼﻠﺢ ﺗﻤﺎﻡ ﻏﺬﺍﻫﺎﻱ ﮔﺮﻡ، ﻭ ﺳﻴﺎﻩ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﻋﺴﻞ ﻣﺼﻠﺢ ﺗﻤﺎﻡ ﻏﺬﺍﻫﺎﻱ ﺳﺮﺩ ﺍﺳﺖ. 🔰✅🌹
⚠️ پس در تهیه و تولید و مصرف هر غذایی بهتر است این نکات را رعایت کنید، در همین راستا در زیر چند خوراکی و مصلحشان را معرفی خواهیم کرد: 👇👇👇
🔶 پنیر: مصلحش گردو
🔶 سرکه : مصلحش سیاهدانه
🔶 عدس : مصلحش کشمش
🔶 برنج: مصلحاتش شوید یا زعفران یا زیره سیاه
🔶 انار و پرتقال: مصلحشان گلپر
🔶 ماست : مصلحش زنیان، زنجبیل، نمک و پونه.
🔶 دوغ: مصلحش موسیر، نعناع و پونه.
🔶 نان : مصلحش کنجد یا زنیان.
🔶 خامه: مصلحش عسل.
🔶ماهی: مصلحش عسل، زیتون و خرما.
🔶 قره قروت: سیاهدانه.
🔶 کره: عسل.
🔶 کشک: سیر یا نعناع خشک.
🔶 پیاز: سرکه، آب انار.
🔶 چغندر: خردل، پختن با عدس.
🔶 سیر: پختن با آب و نمک، گشنیز.
🔶 هویج: انیسون، روغن زیتون.
🔶بادمجان: پختن با آب و نمک و اضافه کردن روغن زیتون و یا روغن گاوی تازه، گلپر.
🔶 خربزه: آب انار تازه، سرکه.
🔶 اقسام کدو: نمک، نعناع، فلفل، میخک.
🔶 گوجه فرنگی: روغن زیتون.
🔶هندوانه: عسل، پوست هندوانه.
💠📢 بزرگواران برای اطلاع بهتر و بیشتر در این رابطه توصیه می کنم به کتاب هایی که در این زمینه در مورد مزاج غذاها و مصلح آن ها و آشپزی توسط اساتید طب سنتی اسلامی نوشته شده اند مراجعه فرمائید. ✅🙏💐
استاد #جمالپور
#طب_اسلامی
ว໐iภ ↬ @Mattla_eshgh
هدایت شده از 💖لذت مشاوره💖
1534406805010.mp3
2.17M
✅ روش های جلوگیری از غر زدن همسر😊
#استاد_پناهیان
💟 @lezzatebandegi
#خانومها_بخوانند
هیچ گاه در جمع به شوهرتان کنایه نزنید و شوخی نکنید!
مثلا شوهر شما دارد در مورد تاریخ سفری که سال گذشته به مشهد داشته در جمع صحبت می کند و می گوید ما بهمن ماه به مشهد رفتیم، شما سریع می گویید :" نه اواخر دی بود رفتیم" ، این شاید از دید شما خیلی بی اهمیت باشد ، اما همین چیز بی اهمیت به نظر شما، کم کم همسرتان را ضعیف می کند و باعث می شود نتواند تمام توانایی های خود را در زندگی نشان دهد.
کنایه زدن، تصحیح اشتباهات و انتقاد ، مرد را ضعیف می کند، خواهش می کنم این رفتار را اگر تا امروز داشتید همین الان کنار بگذارید.
🌹🆔 @Mattla_eshgh
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
1524653899752.amr
787K
#ارتباط_حرام
⭕️ انتظار بیجایی که خانم های متاهل از شوهرشون دارن!
آخه چرا؟؟؟؟؟!😒
🌹حاج آقا حسینی
💢 @IslamLifeStyles
مطلع عشق
💟فصل دوم💟 🔹 #او_را ... ۵۳ افتادم رو زمین و دیگه هیچی نفهمیدم ـــــــــ ! نیم ساعت بعد، صداهای م
🔹 #او_را ... ۵۵
نشست رو زانوش،
-حالتون خوبه؟؟
میخواید پرستار خبر کنم؟
-نه...
نمیخوام😭
-اتفاقی افتاده؟😳
چرا گریه میکنید؟
اگر کمکی از دست من برمیاد،حتما بگید
تو چشماش نگاه کردم
-واقعا میخوای کمکم کنی؟؟😢
سرشو انداخت پایین!
-بله...
اگر بتونم حتما!
-من باید از اینجا برم...!
-برید؟؟😳
یعنی فرار کنید؟؟
-آره بااااید برم
-چرا؟
نکنه بخاطر....
اممممم
مشکلتون هزینه ی درمانه؟؟
-نه😡
من با پولم کل این بیمارستانو میتونم بخرم😠
منم برم بابام پولشو میده😒
-عذر میخوام...
ببخشید
خب گفتم شاید بخاطر این مسئله میخواید برید!
-نخیر😒
-خب پس چی؟
-آقا مگه مفتشی؟؟؟😏
اصلا به تو چه؟
میتونی کمک کن،نمیتونی برو بذار یه خاک دیگه تو سرم بریزم😠
-نه نه قصد جسارت ندارم
من فقط میخوام کمکتون کنم!
اگر از اینجا برید بیرون و حالتون بد شه چی؟؟
همین الانشم مشخصه حالتون خوب نیست!
-من خودم دانشجوی پزشکیم!
میفهمم حالم خوب هست یا نه!
کمکم میکنی؟؟
-آخه...
-آقا خواهش میکنم!!
حالم خوب نیست
لطفا
فقط منو از در این بیمارستان رد کن!همین!!
یکم مِن و مِن کرد و اطرافو نگاه کرد...
میدونستم دو دله،
قبل اینکه حرفی بزنه دوباره گفتم
-خواهش میکنم...😭
اشکامو که دید سریع دست و پاشو گم کرد!
-باشه!باشه!
گریه نکنید!
الان باید چیکار کنم؟؟
-منو از در ببرید بیرون!
با این لباسا نمیذارن خارج شم!
-برم لباساتونو بیارم؟؟
-نه آقا...
وقت نیست!
تا نفهمیدن باید برم!!
-خب چجوری؟؟
-ماشین داری؟؟
-آره!
-خب خوبه!
من میخوابم رو صندلی عقب،
یه پارچه ای ،پتویی،چیزی بکش روم،
زود بریم!
-ها😳
باشه...
صبر کنید برم ماشینو بیارم نزدیک!
-ممنونم😢
رفت و بعد دو سه دقیقه با یه پراید برگشت!!😕
چنان راجع به پول بیمارستان پرسید گفتم پورشه سواره😒
سریع درو باز کردم و نشستم تو ماشین،
یه پتو داد گرفتم و کشیدم روم و خوابیدم رو صندلی!
حرکت کرد و از بیمارستان خارج شد و یکم دور شد،
فهمیدم که پیچید تو یه خیابون دیگه!
-خانوم؟؟
بلند شدم و اطرافمو نگاه کردم و یه نفس راحت کشیدم!!
-ممنونم آقا😍
-خواهش میکنم،همین یه کارمون مونده بود که اونم انجام دادیم😅
-ببخشید ...
ولی واقعا لطف بزرگی در حقم کردی🙏
-خواهش میکنم.
خب؟
الان میخواید کجا برید؟
موندم چه جوابی بدم!!
-نمیدونم...
یه کاریش میکنم!
بازم ممنون...
خداحافظ!
"محدثه افشاری"
🌹🆔 @Mattla_eshgh
🔹 #او_را ... ۵۵
نشست رو زانوش،
-حالتون خوبه؟؟
میخواید پرستار خبر کنم؟
-نه...
نمیخوام😭
-اتفاقی افتاده؟😳
چرا گریه میکنید؟
اگر کمکی از دست من برمیاد،حتما بگید
تو چشماش نگاه کردم
-واقعا میخوای کمکم کنی؟؟😢
سرشو انداخت پایین!
-بله...
اگر بتونم حتما!
-من باید از اینجا برم...!
-برید؟؟😳
یعنی فرار کنید؟؟
-آره بااااید برم
-چرا؟
نکنه بخاطر....
اممممم
مشکلتون هزینه ی درمانه؟؟
-نه😡
من با پولم کل این بیمارستانو میتونم بخرم😠
منم برم بابام پولشو میده😒
-عذر میخوام...
ببخشید
خب گفتم شاید بخاطر این مسئله میخواید برید!
-نخیر😒
-خب پس چی؟
-آقا مگه مفتشی؟؟؟😏
اصلا به تو چه؟
میتونی کمک کن،نمیتونی برو بذار یه خاک دیگه تو سرم بریزم😠
-نه نه قصد جسارت ندارم
من فقط میخوام کمکتون کنم!
اگر از اینجا برید بیرون و حالتون بد شه چی؟؟
همین الانشم مشخصه حالتون خوب نیست!
-من خودم دانشجوی پزشکیم!
میفهمم حالم خوب هست یا نه!
کمکم میکنی؟؟
-آخه...
-آقا خواهش میکنم!!
حالم خوب نیست
لطفا
فقط منو از در این بیمارستان رد کن!همین!!
یکم مِن و مِن کرد و اطرافو نگاه کرد...
میدونستم دو دله،
قبل اینکه حرفی بزنه دوباره گفتم
-خواهش میکنم...😭
اشکامو که دید سریع دست و پاشو گم کرد!
-باشه!باشه!
گریه نکنید!
الان باید چیکار کنم؟؟
-منو از در ببرید بیرون!
با این لباسا نمیذارن خارج شم!
-برم لباساتونو بیارم؟؟
-نه آقا...
وقت نیست!
تا نفهمیدن باید برم!!
-خب چجوری؟؟
-ماشین داری؟؟
-آره!
-خب خوبه!
من میخوابم رو صندلی عقب،
یه پارچه ای ،پتویی،چیزی بکش روم،
زود بریم!
-ها😳
باشه...
صبر کنید برم ماشینو بیارم نزدیک!
-ممنونم😢
رفت و بعد دو سه دقیقه با یه پراید برگشت!!😕
چنان راجع به پول بیمارستان پرسید گفتم پورشه سواره😒
سریع درو باز کردم و نشستم تو ماشین،
یه پتو داد گرفتم و کشیدم روم و خوابیدم رو صندلی!
حرکت کرد و از بیمارستان خارج شد و یکم دور شد،
فهمیدم که پیچید تو یه خیابون دیگه!
-خانوم؟؟
بلند شدم و اطرافمو نگاه کردم و یه نفس راحت کشیدم!!
-ممنونم آقا😍
-خواهش میکنم،همین یه کارمون مونده بود که اونم انجام دادیم😅
-ببخشید ...
ولی واقعا لطف بزرگی در حقم کردی🙏
-خواهش میکنم.
خب؟
الان میخواید کجا برید؟
موندم چه جوابی بدم!!
-نمیدونم...
یه کاریش میکنم!
بازم ممنون...
خداحافظ!
"محدثه افشاری"
🌹🆔 @Mattla_eshgh
🔹 #او_را ... ۵۶
داشتم در ماشینو باز میکردم که صدام زد!
-خانوم!!
-بله؟؟
-با این لباسا کجا میخواید برید آخه؟؟
معلومه لباس بیمارستانه!
درو بستم.
-خب...
اخه چیکار کنم؟؟
-بعدم شما که چیزی همراهتون نیست!
نه کیف،نه گوشی،
مطمئنا نمیتونید جایی برید!
چندلحظه نگاهش کردم...
-آدرس خونتونو بگید ببرمتون خونه!
-خونه؟؟؟😳
-بله.مگه جای دیگه ای دارید؟؟
-من فرار کردم که نبرنم خونه!!
اونوقت الان برم خونه؟؟😒
-یعنی از خونه فرار کردین شما؟؟😳
-نه آقا...نه‼️
من از زندگی فراریم!
از نفس کشیدن فراریم!
اه...😭
-چرا باز گریه کردین؟؟😳
یه چند لحظه صبر کنید!!
گوشیشو برداشت و یه شماره گرفت!
-به کی زنگ میزنی؟؟😰
از تو آینه نگاهم کرد و انگشتشو گذاشت روی بینیش!
یعنی هیس... !!
-الو؟
سلام آقای دکتر!
بله اومدم،ولی راستش یه کاری پیش اومد،مجبور شدم برم!!معذرت میخوام!
چی؟؟
جدا؟؟
ای بابا...
باشه پس دیگه امروز نمیام!
یاعلی مدد!
گوشیو قطع کرد و گذاشت رو داشبورد!
-پس شمایید!!
-کی؟؟چی؟؟
-فهمیدن فرار کردین!
-شما پزشکید؟؟
-نه ولی تو اون بیمارستان کار میکنم!
ماشینو روشن کرد و راه افتاد!
-کجا میری؟؟
-بذارید یکم دیگه از اینجا دور شیم!
یه ربعی رانندگی کرد
سرمو گذاشته بودم رو صندلی و آروم اشک میریختم!
-حالا میخواید چیکار کنید؟
میخواید کجا برید؟
سرمو بلند کردم و از تو آینه به چشماش نگاه کردم!
چشماشو دزدید و کنار خیابون نگه داشت!
کم کم داشت هوا ابری میشد
با این که دم عید بود اما هنوز هوا سرد بود...!🌦
سرمو تکیه دادم به شیشه ی ماشین و سعی کردم با خنکاش،داغی درونمو کم کنم!
چه جوابی میدادم؟؟
چشمامو بستم
و آروم گفتم
-ببریدم یه جای خلوت...
پارکی،جایی!
نمیدونم!
-چیزی میخورین؟
بنظر میرسه ضعف دارین.
دستمو گذاشتم رو شکمم!
خیلی گشنم بود اما هنوز معدم درد میکرد!😣
ماشینو روشن کرد و جلوی یه رستوران نگه داشت.
-چنددقیقه صبرکنید تا بیام.
رفت و با یه پرس غذا برگشت...
ساعت حوالی شش بود!
با اینکه روم نمیشد اما بخاطر ضعفم غذا رو گرفتم
معدم خیلی درد میکرد!
خیلی کم تونستم بخورم و ازش تشکر کردم!
-حالتون بهتره؟؟
-اوهوم.خوبم!
-نمیخواید برید خونتون؟؟
-نه!
-میشه بپرسم چرا بیمارستان بودین؟؟
-چه فرقی داره!😒
-ببینید...
من میخوام کمکتون کنم!
-هه😏
پس منو ببر یه جهنم دره ای که هیچکس نباشه!
-باشه.امشب میبرمتون جایی که کسی نباشه
اما لااقل یه خبر به خانوادتون بدین،
حتما الان خیلی نگرانن!!
-نگران آبروشونن نه من!
الان دیگه به خونمم تشنه ان!!
-چرا؟؟
-چون به همه برچسبای قبلی،دختر فراری هم اضافه شد!
-مگه چه کار دیگه ای کردین؟؟
-مهم نیست...!
-هست!
بگید تا بتونم کمکتون کنم!
دیگه چیزی نگفتم و خیابونو نگاه کردم.
ماشینو روشن کرد و راه افتاد....!
"محدثه افشاری"
🌹🆔 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
سلااااام ✋ عشق منــ😍 صبحت بخیر...😃 🍃🌸شور وشوق مستے شبانه ام تویے روح نجواے عاشقانه ام ت
ریپلای پستهای روز یکشنبه (خانواده وازدواج )👆
شروع پستهای روز دوشنبه(حجاب وعفاف) 👇👇👇
سلام
صبح زیباتون بخیر
پراز شادی و برکت
امروز قشنگ است
از لطف خداوند
هواے دل ما
صاف وقشنگ است
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#عبور_از_لذتهای_پست 4 ➖چرا باید با برنامه باشه؟ چون کار مبارزه با نفس خیلی پیچیده هست🍃 🔴نفسِ انسا
#عبور_از_لذتهای_پست 5
🔹مثلاً طرف میخواد افطاری بده که ثواب کنه
هوای نفس میاد و میگه :
♨️ خب شما رییس اداره ات رو دعوت کن و بهش افطاری بده که ثوابش رو ببری!😈
⚠️در حالی که افراد فقیرتری توی فامیلش هستن
و افطاری دادن به اونا اولویت داره✔️
اما هوای نفس میاد و این عملِ ثواب رو برای خودش میبره...
🔸یا خیلی وقتا میشه که افرادی برای مراسماتِ مختلف نذر میکنن
⛔️ اما هوای نفس میاد و نیت های انسان رو خراب میکنه....⚡️
🔺➖🔵🔺
🚷به این راحتیا نمیشه از شرّ فریب های نفس راحت شد....
و این کار به "مراقبت های فراوانی" از هوای نفس نیاز داره👌
🔶انسان باید مدام مراقب باشه که "هوای نفس" توی تصمیماتش دخیل نشه
و خودش رو قاطی مسائل مختلف نکنه...
🔰هر یک از ما در طول روز ، چقدر "مراقب" این هستیم که
هوای نفسمون اعمال خوبمون رو خراب نکنه....؟!؟😞
✅🔷🖲➖🌺
🌹🆔 @Mattla_eshgh
#عبور_از_لذتهای_پست 6
✔️" چرا مبارزه نمیکنیم...؟ "✔️
🔸 تنها کاری که ما در دنیا باید بکنیم اینه که : "با هوای نفسمون مبارزه کنیم"💪
امّا سوال مهم اینه که چرا اکثر اوقات مبارزه نمی کنیم؟؟!🤔
⭕️ مهمترین و شاید تنها عاملِ ترک مبارزه با نفس در میانِ ما
"" فرار از رنج هست""...
🔷 برای اینکه بتونیم در عملیاتِ مبارزه با نفس موفق عمل کنیم
👈 لازمه که ابتدا از "نقشِ رنج در مبارزه با نفس" صحبت کنیم.
🌺✅✔️
🚫 واقعاً چرا انسانها به نصیحت های خوبان گوش نمیدن؟؟
چرا اینقدر وعده بهشت و جهنم داده میشه اما کسی گوش نمیده؟؟!
➖مگه آدم ها عقل ندارن؟
➖چرا حرفای منطقی به این خوبی رو نمیپذیرن؟؟
🔴 مهمترین عاملش "رنج" هست
انسان ذاتاً دوست نداره رنج بکشه...
دوست نداره اذیت بشه...
⚠️اینقدر این "موضوعِ رنج" مهمه
که به خاطرش"ایمان به خدا"رو زیر پا میذاره...
💢🔴💢
🌹🆔 @Mattla_eshgh
یک راهبه ارتدکس در مراسم مذهبی با چادر و مقنعه مشکی
اونوقت ما خانواده های مذهبیمون می رن خارج
اول چادر مشکی را در می آورند
توجیه دارند که اینجا غربه باید به اقتضاء خارج لباس پوشید...
@TablighGharb