eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣8⃣ به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: «نه. برو به سلامت. حالا زود است.» اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه. بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفتم: «حتماً صمد است. صمد آمده.» درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را که شنیدم، گریه ام گرفت. صمد! چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنارم باشی؟! پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
💠میلاد با سعادت منجی عالم بشریت، برپاکننده قسط و عدل منتقم خون حسین(ع)، حضرت ولیعصر، امام زمان، 💐مهدی موعود (عج) بر عموم شیعیان جهان مبارک باد 💐 @Mattla_eshgh
سلام دوستای گلم خوبین😊
✴️زیر چتر گفتگو در موقع گفتگو؛ نگاهتون فقط به چهره همسرتون باشه! نه به موبایل و تلویزیون و مجله... ✅ومتناسب باچیزی که بیان میکنه؛ حالات چهره تونُ حتما تغییر بدین @Mattla_eshgh
⭕️ خانواده ایرانی | شرط تاثیرگذاری مادر بر دوران بزرگسالی فرزند ای_(مدظله العالی) ⏪ نقش مادر از دوران حمل و بارداری شروع میشود و تا آخر زندگی انسان ادامه دارد. مردی که به دوران جوانی رسیده یا از دوران جوانی هم عبور کرده، باز تحت تأثیر عطوفت و محبت و شیوه‌های خاص مادرانه‌ی مادر است. ⏪ اگر زنان ما از لحاظ رتبه‌ی معرفتی و بینش و معلومات، سطح خود را ارتقاء دهند، این نقش با هیچ نقش دیگری، با هیچ مؤثر دیگری از مؤثرات فرهنگی و اخلاقی تا آخر قابل مقایسه نیست. یک وقت مادری از لحاظ معرفت سطح‌اش پایین است؛ البته این نمیتواند در دوران بزرگی اثرگذاری کند؛ این گناهِ کم بودن معلومات یک انسان است؛ این نقصِ تأثیر مادری نیست. ⏪ مادر است که فرهنگ و معرفت و تمدن و ویژگیهای اخلاقىِ یک قوم و جامعه را با جسم خود، با روح خود، با خُلق خود و با رفتارِ خود، دانسته و ندانسته به فرزند منتقل میکند. 84/5/5 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
همسرم تـــــــــ😍ـــو بهترین اتفاق 👌 زندگیـــــــمے @Mattla_eshgh
🔴ارزش بودن ⭕️علت تسلط یهودی‌ها بر مسیحی‌ها، شکستن حرمت بین آنان بود ⭕️ راه کاهش در افزایش حرمت است ⭕️ آثار تقویت پایگاه در خانواده و جامعه _____________________ حجت الاسلام : ✅ارتقاء سطح آمادگی پذیرش ولایت 💠روز میلاد امیرالمومنین را، روز نامیده‌اند، این کار را، باید به فال نیک گرفت. هر چه پایگاه در خانواده‌ها و جامعه ما تقویت شود، در واقع پایگاه مستحکم خواهد شد. مردم از نظر روانی و ذهنی، آمادگی پذیرش ولایتشان، بالاتر می‌رود. 💠 صهیونیزم، وقتی که می‌خواستند مسیحی‌ها را از هم متلاشی کنند، تا بتوانند سرپرستی آن جوامع را به دست بگیرند، یکی از کارهایی که کردند این بود که در جوامع مسیحی حرمت پدر را شکستند، گاهی حرمت پدر را، به عنوان اینکه نسبت به این است شکستند. گاهی حرمت را، به این عنوان که مقابل خواسته‌های فرزندان می‌ایستند شکستند http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مطلع عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :6⃣8⃣ #فصل_دهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣8⃣ کسی در زد. می دانستم صمد است. خدیجه، زن داداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید. شستش خبردار شده بود، پرسیده بود: «چه خبر! قدم راحت شد؟» خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت: «قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.» و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون. بالای کرسی خوابیده بودم. صمد تا وارد شد، خندید و گفت: «به به، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!» از دستش ناراحت بودم. خودش هم می دانست. با این حال پرسیدم: «کی به تو گفت؟! خدیجه؟!» نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت: «خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکی ای دارد. نکند به خاطر اینکه توی ماه محرم به دنیا آمده این طور چشم و ابرو مشکی شده.» بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت: «می خواستم به زن داداشت مژدگانی خوبی بدهم. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣8⃣ حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت می شوم.» بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود. گفت: «خدیجه من حالش چطور است؟!» گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.» صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرام آرام برایش لالایی خواند. فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: «می خواهم امروز برای دخترم مهمانی بگیرم.» خودش رفت و پدر و مادر، خواهرها و برادرها، و چند تا از فامیل های نزدیک را دعوت کرد. بعد آمد و آستین ها را بالا زد. وسط حیاط اجاقی به پا کرد. مادر و خواهرها و زن برادرهایم به کمکش رفتند. هر چند، یک وقت می آمد توی اتاق تا سری به من بزند می گفت: «قدم! کاش حالت خوب بود و می آمدی کنار دستم می ایستادی. بدون تو آشپزی صفایی ندارد.» هوا سرد بود. دورتادور حیاط کوچکمان پر از برف شده بود. پارو را برداشت و برف ها را پارو کرد یک گوشه. برف ها کومه شد کنار دستشویی، گوشه حیاط. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣8⃣ به بهانه اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق. زیر کرسی نشست. دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرمِ تعریف شد. از کارش گفت، از دوستانش، از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم، و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یک دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: «خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی، یک آب خوش از گلویت پایین نرفته. اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم.» اشک توی چشم هایم جمع شد. گفتم: «چه حرف ها می زنی!» گفت: «اگر تو مرا نبخشی، فردای قیامت روسیاهِ روسیاهم.» گفتم: «چرا نبخشم؟!» دستش را از زیر لحاف دراز کرد و دستم را گرفت. دست هایش هنوز سرد بود. گفت: «تو الان به کمک من احتیاج داری. اما می بینی نمی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده. اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم، دلم پیش تو می ماند.» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣9⃣ گفتم: «ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا، و خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود، خیلی وقت پیش از پا درآمده بودم. تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن.» دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت، دیدم چشم هایش سرخ شده. هر وقت خیلی ناراحت می شد، چشم هایش این طور می شد. هر چند این حالتش را دوست داشتم، اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: «دیگر خوب نیست. بلند شو برو. الان همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده.» خواهرم پشت پنجره ایستاده بود. به شیشه اتاق زد. صمد هول شد. زود دستم را رها کرد. خجالت کشید. سرخ شد. خواهرم هم خجالت کشید، سرش را پایین انداخت و گفت: «آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم کند. می آیید سر دیگ را بگیریم؟» بلند شد برود. جلوی در که رسید، برگشت و نگاهم کرد و گفت: «حرف هایت از صمیم دل بود؟» خندیدم و گفتم: «آره، خیالت راحت.» ظهر شده بود. اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
شوهر خوب یا بد؟.m4a
5.5M
اگه همسرم مذهبی باشه حتما خوشبخت میشم.😌😍 مطمئنی؟!☺️ 🔵 حاج آقا حسینی 🌹 @IslamLifeStyles
مطلع عشق
🌷🌿🌹🌿🌻🌿 💟🌸 درمان غلبه خلط بلغم (سرد و تر) : 👇👇👇 ⚠️🚫 پرهیزات: 🔰📝 پرهیز از غذاهای سرد و تر و بلغم ز
🍂🌸🍂🌺🍂🌼🍂 💟🌸 درمان غلبه خلط سودا (سرد و خشک) : 👇👇👇 ⚠️🚫 پرهیزات: 🔰📝 پرهیز از سرد و خشک ها یعنی سودازاها مانند: یخ، غذاهای یخی و فریزری، گوشت گاو، عدس، فست فودها و غذاهای داری مواد نگهدارنده و ... ؛ و تنهایی، فکر و خیال، ترس و استرس . 💟💐 مفیدات: 👈 کاهش سردی و خشکی ها 👈 افزایش گرمی و تری ها 👈 آبگوشت 👈 قیمه 👈 خورشت کرفس 👈 قرمه سبزی 👈 آش گندم 👈 عسل ناشتا 👈 خرما، انجیر و بادام درختی 👈 لعاب اسفرزه 👈 عرق بيد 👈 تخم خيارين يعنى خيار سبز و خيار سفيد (چمبر) 👈 دمكرده تخم كاهو و خوردن خود كاهو و سكنگبين 👈 حل کرده صندل سرخ و سفيد در گلاب 👈 عرق تمشك 👈 عرق بهارنارنج 👈 دمكرده ریشه بنفشه 👈 آب كاسنى 👈 اكليل الملك 👈 گز علفى (گزنگبين) و ترنجبين و شيرخشت با آب هندوانه 👈 خربزه 👈 جوشانده خاکشیر ناشتا 👈 خوردن روغن زیتون با کمی گلاب و عسل، با آب گرم 👈 استفراغ عمدی 👈 افتیمون 👈 مداومت بر مصرف نوره (واجبی) زرنیخ دار (آرسنیک دار) . ✅💐 استاد روزهای زوج در 👌 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔮 تذكر: 🔰✳️ دستورهاى فوق 👆👆 👈 و مقدار خوراك و طرز خوردن آنها 👈 و كيفيت مصرف و سنين عمر اشخاص 👈 و سكونت انسان در اماكن گرمسير و سردسير و جلگه و كوهستانى تمام توفير دارد كه بايد به اهل و خبره آن رجوع نمود.✅💐✨ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🌷💐✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم✨💐🌹 -دوازدهم 🌷📝 موضوع : توضیح در مورد مشخصات ۴ مزاج ذاتی 📝 در جلسات قبلی توضیح دادیم که هر انسانی دارای 👈 یک 1⃣ مزاج ذاتی هست، که آن مزاج بر اساس اندازه هر کدام از ارکان اصلی تشکیل دهنده بدن شخص ، مشخص می شود و همچنین در بدن هر انسانی چهار 4⃣ خلط وجود دارد که خلط هم به دو ✌️ نوعه 👈صالح و خوب و 👈 خلط ناصالح و بد تقسیم بندی شد. و در جلسات قبل غلبه اخلاط و درمان اون ها رو توضیح دادم. امیدوارم دیگه کسی این دو مبحث مجزای مزاج ذاتی و غلبه اخلاط رو با هم اشتباه نگیره و این دو مبحث رو درست متوجه شده باشه.🌷 ✅ ان شاءالله در این جلسه بیشتر مشخصات افراد با هر مزاج ذاتی رو توضیح میدم و در جلسه بعد مفیدات و مضرات خوراکی هر مزاج رو توضیح میدم. دکتر روزهای زوج در 👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
💠ثواب مادر شدن 🔰 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📡📡🌍 #خانواده_متعالی💖 قسمت یازدهم: اهمیت رابطه خوب در خانواده 🌸🔺✅🔆✅ استاد پناهیان: ما زیادم از
پایان جلسه اول دوازدهم: اهل بیت و خانواده 🔸🔹🔹💎 استاد : السلام علیک یا اهل بیت النبوه. اصلا دین ما رو ،پیامبر، خانوادگی اجرا کرد. رسالتشو خانوادگی محقق کرد و به انجام رسوند ما نمیگیم اهل بیت نبی 👈میگیم اهل بیت نبوت ... این ها اهل بیت "پیامبری" هستن ...پیامبری پیامبر! یعنی پیامبری و نبوت پیغمبر امری هست که وابسته به "این خانواده" هست. نه اینکه دختری داره و اتفاقا دخترشم خوبه ! نه اینکه دامادی داره واتفافا همین داماد وصی و جانشینشم او هست و یا دو تا نوه داره که سید شباب اهل جنه هستند ... یعنی ربطی نداره که خانواده ی پیغمبر هستند؟! چراااا ربط داره ....خیلی هم ربط داره👌👌👌👌 🔴کسی کتابی نوشته بود که فاطمه از این جهت ارزش ندارد که دختر پیغمبره از این جهت ارزش نداره که همسر علی هست از این جهت ارزش نداره که مادر حسنین هست فاطمه از این جهت ارزش داره که "فاطمه" هست! این سخن به مزاق خیلیا شیرین آمده ، این سخن حقه 👈🌸اما فاطمه س از دو جهت ارزش داره هم اینکه دختر پیغمبر است وخصوصا دختر پیامبری پیغمبره وهم اینکه خودش فاطمه است اینجا همش بحث خانواده مطرحه! ⚫️السلام علیک یا اهل بیت النبوه.. خانوادگی!!! کربلا ..همه ی روضه هاش خانوادگیه... ماها هر محرمی که میشه هر کدوم ما ، یکی هزار بار با اشک و با سوز دل میگیم عمو جان 😢 عمو عباس 😭 عمو ....ابالفضل 😔 میگیم حسین لحظه ی آخر "فرزند دلبندشو" بغل کرد... "خواهر با برادر" اومد خداحافظی کرد... صدا زد "پسرم" علی اکبرم... 👆👆 ببین اینا همش تعلیم خانواده است... 🌸👆👆👆 صدا زد رباب ،علی اصغرمو بده ... به "همسرش" یه نگاه نا امیدانه ای کرد.. مهلا مهلا یابن الزهرا اینا رو ببین این کلمات همه خانواده هست... روضه ی سه ساله ی خرابه ی شام رو اگه آدم میخونه ،،،بابا بابا😭 "عمه جان" زینب !! ببین اینا مفاهیمیه که تو جان ماست ، تو خون ماست 👆 چه آثار تربیتی داره✨ خداشاهده ما در نعمت غرقیم 👈قرار من و شما روز قیامت، که همه ی هستیمون از این روضه هاست✨ بی دین وایمان ها رو میبینی.؟؟؟؟ ،اونام که نمیرن روضه ونمازم نمیخونن اونام تحت تاثیر "ارزش های روضه های ما" هستند... این روضه میاد طرفدارای خودش رو در یک اموری تقویت می کنه. آثارش فراگیر می شه همه طفیل وجود عشق حسین اند اما این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم👈 زینب است 😭 حرم حضرت معصومه چقدر میچسبه روضه ی وداع بخونی؟ خواهری که برادر رو دید و جان دادن برادر رو ....😭 در محضر خواهری که به برادر نرسید... حضرت معصومه خواست بره برادر رو زیارت بکنه... اما داغ دیدار برادر تو دلش موند و از دنیا رفت😔😔😔 یا فاطمه ی معصومه شما نبودی کربلا که ببینی چطور جان دادن برادر رو جلوی دشمن مشاهده کرد... 🌸از بلندی من تماشا میکنم مرگ خود از حق تمنا میکنم🌸 علی لعنت الله علی القوم الظالمین.. 🔹💠🔸✅🔸⚫️🔘▪️ خانواده_متعالی روزهای فرد در 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔔 قابل توجه همسران... امیرالمؤمنین علی (ع): 👌سبب دشمنی و کینه توزی مجادله زیاد است. ┏━━◦•●◉✿◉●•◦━━┓ @Mattla_eshgh ┗━━◦•●◉✿◉●•◦━━┛
خداوند چگونه موجبات رشد ما رو فراهم میکنه؟؟ 🔶استاد پناهیان: 🔆درست است که بین پدر و مادر و امام زمان(ع) تفاوت بسیار است، اما باید به این نکته توجه کرد که همان خدایی که اطاعت از امام زمان را واجب کرده است، ✅اطاعت از پدر و مادر را هم واجب کرده است. 🔶خدا که می‌داند ما چه پدر و مادری داریم و خود ما را هم بهتر از خودمان می‌شناسد 🔰 و می‌داند که روح ما برای رشد، چه نیازهایی دارد و چه بُعدی از ابعاد روحی ما نیاز به تمرین دارد. 💢لذا خداوند این پدر و مادر را برای ما انتخاب کرده است تا روح ما به خوبی رشد کند. 🌺خداوند می‌داند که روح ما از چه جنبه‌هایی نیاز به رشد دارد، ✅لذا پدر و مادری به ما داده است که با نیاز ما متناسب باشد و تعامل درست با آنها باعث رشد روحی ما شود. 🔴 پس اگر پدر و مادری بداخلاق، حساس، ایرادگیر و ... داریم هر کدام از این ویژگی‌ها بر اساس حساب دقیق خداوند است. http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc 💢✳💢✳💢
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
950230_Panahian_CheguneGhadreJavaniRaBedanim.mp3
5.77M
🔉 چگونه قدر جوانی را بدانیم؟ 📅 یک جلسه | ۹۵.۰۲.۳۰ #ه@Panahian_ir @Panahian_mp3
مطلع عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :0⃣9⃣ #فصل_دهم
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣9⃣ صمد داشت استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع می کرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمی شد. همان طور که سعی می کرد استکان ها را از داخل هم دربیاورد، یکی از آن ها شکست و دستش را برید. شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست. توی این هیر و ویری شوهرخواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: «گرجی بدجوری خون دماغ شده. نیم ساعت است خونِ دماغش بند نمی آید.» چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود. سوییچ را از روی طاقچه برداشت و گفت: «برو آماده اش کن، ببریمش دکتر.» بعد رو به من کرد و گفت: «شما ناهارتان را بخورید.» سفره را که انداختند و ناهار را آوردند، یک دفعه بغضم ترکید. سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم می خواست صمد خودش پیش مهمان هایش بود و از آن ها پذیرایی می کرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند. وقتی ناهار را کشیدند و همه مشغول غذا خوردن شدند و صدای قاشق ها که به بشقاب های چینی می خورد، بلند شد، دختر خواهرم توی اتاق آمد و کنارم نشست و در گوشم گفت: «خاله! آقا صمد با مامان و بابایم رفتند رزن. گفت به شما بگویم نگران نشوید.» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣9⃣ مهمان ها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند. خواهرها و زن داداش هایم رفتند و ظرف ها را شستند. اما صمد نیامد. عصر شد. مهمان ها میوه و شیرینی شان را هم خوردند. باز هم صمد نیامد. حاج آقایم بچه را بغل گرفت. اذان و اقامه را در گوشش گفت. اسمش را گذاشت، معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد. هوا کم کم داشت تاریک می شد، مهمان ها بلند شدند، خداحافظی کردند و رفتند. شب شد. همه رفته بودند. شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند. شیرین جان شام مرا آماده کرد. خدیجه سفره را انداخته بود که در باز شد و شوهرخواهر و خواهرم آمدند. صمد با آن ها نبود. با نگرانی پرسیدم: «پس صمد کو؟!» خواهرم کنارم نشست. حالش خوب شده بود. شوهرخواهرم گفت: «ظهر از اینجا رفتیم رزن. دکتر نبود. آقا صمد خیلی به زحمت افتاد. ما را برد بیمارستان همدان. دکتر با چند تا آمپول و قرص خونِ دماغِ گرجی را بند آورد. عصر شده بود. خواستیم برگردیم، آقا صمد گفت: ‘شما ماشین را بردارید و بروید. من که باید فردا صبح برگردم. این چه کاری است این همه راه را بکوبم و تا قایش بیایم. به قدم بگویید پنج شنبه هفته بعد برمی گردم.’» پیش خواهر و شوهرخواهرم چیزی نگفتم، اما از غصه داشتم می ترکیدم. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣9⃣ بعد از شام همه رفتند. شیرین جان می خواست بماند. به زور فرستادمش برود. گفتم: «حاج آقا تنهاست. شام نخورده. راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری.» وقتی همه رفتند، بلند شدم چراغ ها را خاموش کردم و توی تاریکی زارزار گریه کردم. حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار می شدم، یا کارهای خانه بود یا شست وشو و رُفت و روب و آشپزی یا کارهای بچه ها. زن داداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دست تنها نمی گذاشت. یا او خانه ما بود، یا من خانه آن ها. خیلی روزها هم می رفتم خانه حاج آقایم می ماندم. اما پنج شنبه ها حسابش با بقیه روزها فرق می کرد. صبح زود که از خواب بیدار می شدم، روی پایم بند نبودم. اصلاً چهارشنبه شب ها زود می خوابیدم تا زودتر پنج شنبه شود. از صبح زود می رُفتم و می شستم و همه جا را برق می انداختم. بچه ها را تر و تمیز می کردم. همه چیز را دستمال می کشیدم. هر کس می دید، فکر می کرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقه اش را بار می گذاشتم. آن قدر به آن غذا می رسیدم که خودم حوصله ام سر می رفت. گاهی عصر که می شد، زن داداشم می آمد و بچه ها را با خودش می برد و می گفت: «کمی به سر و وضع خودت برس.» این طوری روزها و هفته ها را می گذراندیم. تا عید هم از راه رسید. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣9⃣ پنجم عید بود و بیشتر دید و بازدیدهایمان را رفته بودیم. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد گفت: «می خواهم امروز بروم.» بهانه آوردم: «چه خبر است به این زودی! باید بمانی. بعد از سیزده برو.» گفت: «نه قدم، مجبورم نکن. باید بروم. خیلی کار دارم.» گفتم: «من دست تنهام. اگر مهمان سرزده برسد، با این دو تا بچه کوچک و دستگیر چه کار کنم؟» گفت: «تو هم بیا برویم.» جا خوردم. گفتم: «شب خانه کی برویم؟ مگر جایی داری؟!» گفت: «یک خانه کوچک برای خودم اجاره کرده ام. بد نیست. بیا ببین خوشت می آید.» گفتم: «برای همیشه؟» خندید و با خونسردی گفت: «آره. این طوری برای من هم بهتر است. روز به روز کارم سخت تر می شود، و آمد و رفت هم مشکل تر. بیا جمع کنیم برویم همدان.» باورم نمی شد به این سادگی از حاج آقایم، زن داداشم، شیرین جان و خانه و زندگی ام دل بکنم. گفتم: «من نمی توانم طاقت بیاورم. دلم تنگ می شود. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc