eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
ان شاءالله از فرداشب داستان جدید داریم😊 جایی نریناااا همینجا باشین☺️🙃 ❤️
هدایت شده از مطلع عشق
صبح است و یک سبد گل💐 تقدیم هر نگاهت هرگل سـلام دارد بر روی همچو ماهت خورشید زرفشان داد صدها سلام دیگر از من درود بر تو زیبا و خوش پگاهت ســــ🌸ــــلام مهربانان امروزتون به زیبایی گل☺️ ☔️🕊 ‌❣ @Mattla_eshgh
پدر های محترم، اگر دختر دارند اولا خوش به سعادت شون ثانیا بهشت براشون تضمینه ثالثا به دختر هاتون خیلی محبت کنید، بگذارید دخترها تون یه خاااانوم هایی باشند ها! " یه خانمهایی باشند! شوهردار!" " یه خانمهایی باشند! بچه تربیت کن!" " یه خانمهایی باشند! اهل حجاب!" - مادرها! پدرها را تشویق کنید که به دخترها محبت کنند، بعضی از مادرها مانع هم می شوند!!! خودشان اعتنا نمی کنند، پدر را هم تشویق می کنند محبت نکند!!! دختر مثل کشتزار برنج میمونه، آبیاری قطره ای و دیمی و اینا فایده نداره باید تا وسط این ساق برنج، آب جریان داشته باشه... - دختر را باید با محبت بزرگ کرد. دختری از تعادل روانی کافی برخوردار میشه که باباش دوستش داره. توی خیابون هزار نفر هم براش غش و ضعف کنند، دلش نمیره... ‌❣ @Mattla_eshgh
🍃🍂🌺🍂🍃 🌾🍃🌸🌸🍃🌾 شاید چادر، تو دست و پامون باشه.... ولی شخصیتمون زیر دست و پا نیست....  درسته که اهل رفاقت حرام نیستیم.... ولی تو دوستی سالم رفیقیم.....  درسته اهل خودنمایی نیستیم.... ولی به چشم خدا میایم....  درسته آرایش نداریم.... ولی آرامش داریم ‌❣ @Mattla_eshgh 🍂🍃🌺🍃🍂🌸🍂🍃🌺🍃🍂
📷 دختری از خیابان انقلاب، قهرمانیش را با عطر قهرمانی شهدای غواص آمیخته و به یاد 175 نفر آنها، 175دقیقه با دستان بسته شنا کرده و رکورد خود را با نام آنان ثبت کرد. 🔺بانوی قهرمان سرزمینم، تو یکی ازمیلیون ها بانوی غیور و مسلمان ایرانی هستی که دنیا سانسورت میکند تامسیح نماینده زن ایرانی معرفی شود. "بانوی مسلمان ایرانی" ‌❣ @Mattla_eshgh
به داشتن چنین زنانی در کشورمان افتخار میکنیم . . هم محجبه ،هم نخبه علمی،هم همسر ،هم مادر . این زن رو با اون شاپرگ شجری زاده و نوچه های مسیح علینژاد مقایسه کنید . ببینید این خانم میگه من زنم اشرف مخلوقات . اونها میگن ما تنیم وبایدحد اکثر استفاده رو از تنمون ببریم ‌❣ @Mattla_eshgh
اینترنت سرچ کنین ، سایت داداش رضا ، اولین لینکی که میاد ، سایت ایشونه
عسل اول ✍گاهے روزگار بہ بازیهاے عجیبے دعوتت میڪند وتو را درمسیرے قرار میده ڪه اصلا تصورش هم نمیڪردی!!پانزده سال پیش هیچ گاه تصور نمیڪردم مغلوب چنین سرنوشتے بشم! ااااااااااههههه..!!!!!!این روزها خیلے درگیر ڪودڪیهامم.چندسالے میشه ڪه خواب آقام رو ندیدم. میدونم باهام قهره.شاید بخاطر همینہ ڪہ بے اختیار هفتہ هاست راهم رو ڪج میڪنم بہ سمت محلہ ی قدیمے و مسجد قدیمے! با اینڪه سالها از ڪودڪیهام گذشتہ هنوز گنبد و مناره ها مثل سابق زیبا و باشڪوهند. ✍من اما بہ جاے اینکہ نزدیڪ مسجد بشم ساعتها روے نیمکتے ڪه درست درمقابل گنبد سبز رنگ مسجد وسط یڪ میدون بزرگ قرار داره مے‌نشینم و با حسرت بہ آدمهایے ڪه باصداے اذان داخل صحن وحیاطش میشن نگاه میڪنم.وقتے هنوز ساڪن این محل بودم شنیدم ڪه چندسالیه پیش نماز پیر ومهربون ڪودڪیهام دیگه امامت این مسجد رو به عهده نداره و از این محل نقل مڪان ڪردن به جاے دیگرے. ✍پیش نماز جدید رواولین بار دم در مسجد دیدمش.یڪ تسبیح سبز رنگ بہ دست داشت و با جوونایی ڪه دوره اش ڪرده بودند صحبت وخوش وبش میڪرد.معمولا زیاد این صحنه رو میدیدم.درست مثل امروز!!! او ڪنار مسجد ایستاده بود با همون شڪل وسیاق همیشگے ومن از دور تماشاش میکردم بدون اینڪه واقعا نیتے داشته باشم این چند روز ڪارم نشستن رو این نیمڪت و تماشای او و مریدانش شده بود.! ✍شاید بخاطر مرد مهربون ڪودڪیهام، شاید هم دیدن اونها حواس منو از لجنزاری که توش دست وپا میزدم پرت میڪرد.آره اگر بخوام صادق باشم دیدن اون منظره حس خوبے بهم میداد.ساعتها روے نیمڪت میدون ڪه بہ لطف مسئولین شهردارے یڪ حوض بزرگ با فواره هاے رنگین چشم انداز خوبے بهش داده بود مینشستم و از بین آدمهاے رنگارنگے ڪه از ڪنارم میگذشتند تصویر اون جماعت ڪنار در مسجد حال خوبے بهم میداد.راستش حتے بدم هم نمیومد برم داخل مسجد و اونجا بشینم.اما من ڪجا و مسجد ڪجا؟!!! ⏪ادامہ دارد...... ‌❣ @Mattla_eshgh
🔸داستان عسل 🔸قسمت دوم 🍃یادش بخیر !! بچگے هام چقدر مسجد میرفتم.اون هم تو قسمت مردونہ.!.عشقم این بود ڪه آقام بیاد خونہ و دستمو بگیره ببرتم مسجد ڪنار خودش بنشونہ.آقام براے خودش آقایے بود.یڪ محل بود و یڪ آقا سید مجتبے! همیشہ صف اول مسجد مینشست.یادمہ یڪبار پیش نماز سابق مسجد با یڪ لبخند خیلے مهربون و لهجہ ے زیباے مشهدے بهم گفت:سیده خانوم دیگہ شما بزرگ شدے. اینجا صف آقایونہ.باید برے پیش حاج خانوما نماز بخونے.آقام با شرم و افتخار میخندید و در حالیکه دست منو ڪه با خجالت بہ ڪتش حلقہ شده بود نوازش میڪرد رو بہ حاج آقا گفت:حاج اقا تا چند وقت دیگہ بہ تکلیف میرسہ قول میده بره سمت خانمها..پیش نماز هم بہ صورت اخم ڪرده و دمغ من لبخندے زدو گفت: -ان شالله...ان شالله.پس سیده خانوم ما بزودے مڪلف هم میشن؟! بعد دست ڪرد تو جیبش و یڪ مشت نخودچے ڪشمش دراورد و حلقہ ے دست منو بازڪرد ریخت تو مشتم گفت: -این هم جایزه ے سیده خانوم.خدا حفظت ڪنہ بابا! ان شالله عاقبت بخیرشے و هم مسیر مادرت زهرا حرڪت ڪنے... از یاد آورے این خاطره مو براندامم راست شد ودلم برای یڪ لحظہ لرزید.زیر لب زمزمہ ڪردم:سیده خانوووووم.....هم مسیر مادرت زهرا بشے !!!!!!! غافل از اینڪه من دیگہ نہ سیده خانومم نه هم مسیر مادرم زهرا..ڪاش همیشہ بچہ میموندم.دست در دست آقام.، صف اول نماز جماعت! ڪاش بازهم اون مرد پیر مهربون تو ڪف دستم نخودچے ڪشمش مینداخت و اجازه میداد همیشہ ڪنار آقام صف اول مسجد نماز بخونم.اینطورے شاید مسیرم عوض نمیشد! شاید براے همیشہ سیده خانوم میموندم.. ⏪ادامه دارد. ........ ‌❣ @Mattla_eshgh
🔸داستان عسل 🔸قسمت سوم 🍃بعد از رسیدن بہ سن تڪلیف فڪرڪنم فقط سہ یا چهاربارتو مسجد در صف نمازگزاران خانوم ایستادم ولے آنجا بودنم هیچ لطفی نداشت.چون ڪسے منو سیده خانوم صدا نمیڪرد!چون هیبت آقام ڪنارم نبود.از طرفے چندبار این حاج خانومهایے ڪه ڪنارم نشستہ بودن از نمازم ایراد میگرفتن . یڪیشون ڪه آخرین سرے برگشت با لحن بد بهم گفت : -دختر تو ڪه بلد نیستے درست نماز بخونے چرا میاے صفهاے اول،نماز ما هم بهم میریزے؟.پاشو برو عقب.!!! بعد با سرعت جانمازمو جمع ڪرد بازومم گرفت بلندم؟ڪرد و باصداے نسبتا بلندے روبہ عقب صدا زد: -خانوم حسینے جان بیا اینجا برات جا گرفتم. وبدون اینڪه بہ بغض گره خورده تو سینہ ے من فڪر کنہ و اشڪ چشمهامو ببینهہ شروع ڪرد برای خانوم حسینی از اشڪالات نمازے من صحبت ڪردن..و اینقدر بلند تعریف میڪرد ڪه صفهایے عقب و هم توجهشون بہ سمت من جلب شد و شروع ڪردن بہ اظهار فضل ڪردن.. و من در حالیکہ داشتم از شدت خجالت آب میشدم بہ سمت آخرین صف نمازگزاران پناه بردم و در طول نماز فقط اشڪ میریختم . اون شب آخرین حضور من در مسجد رقم خورد ودیگہ هیچ وقت نرفتم و هرچقدر آقام بازبون خوش وناخوش میگفت گوشم بدهڪار نبود ڪه نبود.میگفتم یا میام پیش خودت نماز میخونم یا اصلن حرفشو نزن.!!! البته اگر دروغ نگم یڪبار دیگہ هم رفتم مسجد.پانزده سال پیش واسہ فوت آقام. ⏪ادامہ دارد....... ‌❣ @Mattla_eshgh