مطلع عشق
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر ۵.تحقیق 🕵♂ #قسمت_یازدهم 💢گفتگوی #خواستگاری تمام آنچه را که ما از ش
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر
۵.تحقیق 🕵♂
#قسمت_دوازدهم
ج) میدان تحقیق
در تحقیق باید به #سراغ چند دسته رفت:
۱. همسایه ها
اگر خانواده طرف مقابل، به #تازگی محلّه شان را عوض کردند به سراغ همسایه قدیمی هم بروید.
۲.رفقا
رسوا از# مسائل زیادی با خبر که خانواده ام از آن اطلاعی ندارد.
۳. معلّمان و استادها
معلمان جهت #ارتباط دائمی با شاگردانشان و پختگی لازم خیلی از نکات را در مورد طرف می دانند.
۴.مدیریت مدرسه و دانشگاه
عیبی ندارد در# مسیر تحقیق خانواده دو طرف سری به کمیته انضباطی بزنند،مگر چه می شود؟
برخی از مسائل را نه رفقا می دانند و نه اساتید ،اما #کمیته انضباطی می داند.
۵.هم اتاقی
افرادی را که مدتی در #حجره طلبگی و یا اتاق دانشجویی زندگی کردهاند توسط هم اتاقی هایشان به خوبی شناخت.
۶.همکاران
همکاران افراد خوبی هستند برای اینکه با بعضی از #روحیات طرف مقابل آشنا شد.
۷.کلانتری محل
برای #استخدام در یک اداره معمولی که می تواند با دیدن رفتار نامناسب از شما به راحتی شما اخراج کند سو پیشنه از #کلانتری محل لازم است .
آیا ارزش زندگی مشترک از آن اداره کمتر است؟
ادامه دارد.....
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#مجردان_بدانند
خانم باید #شاد و #شیطون باشه😉تا به واسطهی شادیِ اون، محیط خونه شاد و پر انرژی بشه. هیچ مردی از زن افسرده و غرغرو خوشش نمیاد.
سعی کن همیشه سرحال باشی، بانو...
❣ @Mattla_eshgh
👆🏼 آدم اگه میخواد یه زندگی مومنانه و البته شیرین داشته باشه تنها راهش اینه که "ظرفیت خودش رو بالا ببره".
⭕️ کی از زندگیش لذت نمیبره؟
💢 کسی که ظرفیت روحی پایینی داشته باشه.
⭕️ کی توی سختی های زندگی کم میاره؟
💢 کسی که ظرفیت روحیش کم باشه.
✅ همه ما باید ظرفیت روحی خودمون رو بالا ببریم وگرنه واقعا توی دنیا همیشه دچار مشکل هستیم و دینداری مون هم خیلی سخت و تلخ خواهد بود.
❇️حالا چجوری میشه که آدم ظرفیت خودش رو بالا ببره؟
✔️ پاسخ دقیق این سوال میتونه ما رو توی زندگیمون خیلی جلو بندازه.
در مورد راه های افزایش ظرفیت روحی رو ان شالله با هم مرور میکنیم.
#افزایش_ظرفیت_روحی 1
⭕️ معمولا ما آدم ها بسیاری از موفقیت های زندگی خودمون رو از دست میدیم به خاطر اینکه ظرفیت روحی پایینی داریم.
✅ یکی از راه های اینکه ظرفیت آدم بالا بره اینه که وجود رنج در دنیا رو #طبیعی بدونه.
🔵 دنیا جایی هست که انسان چه بخواد و چه نخواد آخرش رنج خواهد کشید. بالاخره گذشت زمان خودش سختی هایی برای آدم داره، وجود بیماری، مرگ، فقر، جنگ و.... در دنیا هست و کسی نمیتونه وجود رنج در دنیا رو انکار کنه.
✔️ همین که ادم بپذیره که طبیعتا باید رنج هایی رو در دنیا تحمل کنه باعث میشه که آمادگی بهتری در مقابل سختی ها پیدا کنه.
گاهی خوبه که آدم بشینه با خودش فکر کنه و طبیعی بودن رنج های زندگی رو برای خودش به خوبی جا بندازه.
❇️ اگه آدم وجود رنج رو طبیعی بدونه دیگه با رنج هایی که اطرافیان بهش میدن از کوره در نمیره. میدونه که سهمیه رنج در دنیا ثابت هست و همه انسان ها در مجموع به میزان مساوی در دنیا رنج خواهند کشید...☺️
☢️ میدونه که هر کسی رنج های مخصوص به خودش رو داره و هیچ کسی زندگی کاملا راحتی نخواهد داشت. به قول قدیمی ها: هر که را سر بزرگ، درد بزرگ...
#پذیرش_رنج
❣ @Mattla_eshgh
ازدواج معنوی؛ دامی برای وابسته کردن افراد به فرقه
فرقهها برخلاف ادعای ظاهریشان که مدعیاند افراد بدون تغییر دین میتوانند پیرو فرقه هم باشند، ولی پس از جذب و آشنایی افراد به فرقهها، آنها را مجاب به تغییر دین خود کرده و اعتقادات فرقه را به عنوان یکی از ارکان ایدئولوژی القاء میکنند
🔻اختلاط جنسیتی که یکی از دامهای فرق انحرافی میباشد، میرود تا مرز بین شرم و حیا و عفت و پاکدامنی افراد را از بین ببرد. ازدواج معنوی افراد (جنس مخالف) با یکدیگر و ابراز محبت و احساسات شدیدی که بعضا منجر به فساد اخلاقی میگردد، یکی از عوارض این عوامفریبیها است.
🔻این پروسه که از سوی سران فرقهها تعریف شده، از جذابیت بالایی برخوردار است که باعث تداوم و وابستگی افراد در فرقه و گروه میشود. بسیاری از اعضای جدید با ورود در این نوع مجالس و پارتیها که در آنها هیچ محدودیتی برای رابطه برقرار نمودن با جنس مخالف وجود ندارند، جذب فرقه و القائات شیطانی آنها میگردند.
❣ @Mattla_eshgh
#تجربه_من ۸
#بارداری
عروسم در دوران عقد باردار شده، اصلا ناراحت نیستم. بهش تبریک گفتم و خدا رو شکر کردم.
اینقدر هم بهش دل داری دادم که ناراحت نباشه، براش عروسی هم می خوایم بگیریم. شب عید غدیر عروسیشون هست.
خدا رو شاکرم که به من نوه داده، انشالله اگه دو قلو باشه خیلی خوشحال تر هم میشم. 😍
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۳۷ راستش برای اولین بار از دیدن خانوم محمودی خیلی خوشحال شدم چون میدونستم اگه
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۳۸
به قول سانی هوار تو سرت ! تو هنوز اونو یادته ... دیگه نتونستم زیر نگاه شیطون و تقریبا پرروش دوام بیارم و
خودم رو پرت کردم توی سالن ! انگار فرارم هم یاد یه چیز دیگه انداختش که دوباره زد زیر خنده !
خانوم محمودی طبق معمول داشت با تلفن حرف میزد ... مسعود رو هم ندیدم حتما رفته بود بیرون . دستامو
گذاشتم روی گونه هام که داشت انگار میسوخت .
رفتم توی دستشویی و در رو بستم ... از دیدن چهره ملتهبم توی آینه تعجب کردم .با دست چند تا مشت آب ریختم
روی صورتم .. حس بهتری داشتم .
نمیدونستم چرا اینجوری شدم ! ذهنم میگفت پارسا به چه حقی انقدر داره با تو صمیمی میشه؟ ! میتونی باهاش
برخورد کنی ... یا همین الان جمع کنی و از این شرکتی که داره کم کم مرموز میشه بری !
ولی دلم میگفت دیدی پارسا چجوری نگات میکرد !؟ نکنه دلشو بردی !؟ فکر کن پسری مثل پارسا بیاد خواستگاریت
! همین سانی دق میکنه از حسودی !
بازم ذهنم بود که میگفت : آخه الهام خنگ ! توی 3 هفته چجوری دلش رو بردی و خودت خبر نداری؟اصلا مگه
طرف تحفه است ؟ انقدر بدبخت شدی که با یه چشمک این شکلی بشی ؟
بساطی شده بودا ! یه درگیری اساسی بین دل و ذهنمون راه افتاده بود .
آخرشم به این نتیجه رسیدم که پارسا فقط خواسته شیطنت کنه بی منظور . همین ! منم بهتره که به روی خودم نیارم .
با گوشه شالم صورتم رو خشک کردم . حیف اونهمه کرم و آرایشی که کرده بودم ! نصفش پرید
رفتم بیرون . یواشکی سرکی توی اتاقم کشیدم که ببینم کسی هست یا نه . خدا رو شکر پارسا که نبود . رفتم تو و نشستم پای سیستم و سعی کردم واقعا به روی خودمم نیارم چی شنیدم!
درسته طراحی میکردم ولی اصلاحواسم نبود ... طوری که یه کارت ویزیت کلی از وقتم رو گرفت !
من توی خانواده ای بزرگ شده بودم که درسته خیلی مثل خانواده حاج کاظم مذهبی نبودن اما تقریبا مقید بودیم و
با خدا و با ایمان محسوب میشدیم!
توی فرهنگ ما دختر و پسرای فامیل با هم راحت برخورد میکردن میگفتن میخندیدن ولی حجاب و یه سری خط
قرمز ها همیشه رعایت میشد .
همین حامد که کلی از من کوچیک تر بود یه بار توی کوچه بزن بزن راه انداخت چون احساس کرده بود یه پسره
بیکار دنبال من و سانی راه افتاده !
حاال اگر بابا میدونست که من تک دخترش دارم توی یه شرکت خصوصی با همچین رئیسی کار میکنم و فقط یه
همکار خانوم دارم حتما میزد نصفم میکرد !
مامانو بگو ! همیشه در حال دعوا کردنه منه که چرا روسریتو نمیکشی جلو ؟ چرا انقدر چشماتو آرایش میکنی ؟ چرا
فلان میکنی ؟ چرا فلان نمیکنی !؟
گیج شده بودم حسابی !
خدایا خودت عاقبت منو بخیر کن !
یکی دو روزی بود که پارسا چه توی وقت اداری شرکت چه شب و نصفه شب برام اس ام اس میفرستاد . البته با
مضمونهای معمولی ... نه پیامکهای زیاد عاشقانه و اینا !
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۳۹
منم وقتی میدیدم چیز خاصی توش نداره و منتظر جوابم نیست چیزی نمیگفتم . شاید کار درستی نبود ولی تقریبا یاد
گرفته بودم هر روز با یه تیپ نسبتا جدید برم سرکار . مامان صبحها که میرفتم خواب بود . ظهرها هم که میومدم
اکثرا آرایشم رو کم رنگ میکردم یا کلا خودم رو جمع و جور میکردم .
یه جورایی انگار اون حساسیت اولیه برای کار کردنم تو خونه کم شده بود . شایدم مامان و بابا یهو زیادی بهم اعتماد
کرده بودن ! نمیدونم هر چی بود که برای من بد نشده بود .
روزی که قرار بود مادرجون بیاد مامان کلی سفارش کرد که زودتر برم خونه تا یکم کمک کنم منم رو هوا قول دادم
که باشه !
ولی تقریبا تا ساعت ۲ داشتیم یه بند کار میکردیم . کلی مشتری اومده بود و من هیچجوری نمیتونستم وسط کار ول
کنم برم .
حالا بماند که چقدر سانی اس میزد و بد و بیراه میگفت بهم ... دیگه نزدیکای ۳ بود که پارسا خان تازه نیم نگاهی به
ساعت کرد و گفت ببندیم بریم !
منم از خدا خواسته سریع وسایلم رو جمع کردم و با یه خداحافظی سرسری رفتم بیرون . کاش آژانس میگرفتم
همینجوریم کلی دیرم شده . به هوای دربست وایستادم ولی اون مسیر تاکسی خورش زیاد خوب نبود .5 دقیقه ای
بود که منتظر ماشین بودم که یکی بوق زد
پارسا بود با همون ماشین شاسی بلنده که ایندفعه اسمش رو خوندم ایکس 22 بود انگار . شیشه رو کشید پایین و
گفت :
بیا بالا میرسونمت .
کیفم رو جا به جا کردم و گفتم :
_خیلی ممنون . الانا دیگه تاکسی میاد
نگاهی به خیابون کرد و دوباره به من زل زد
_فکر نکنم ! بیا بالا دختر خوب تو که معلومه عجله داری پس تعارفت برای چیه ؟
با تردید نگاهی به اطرافم کردم و مردد گفتم :
_ عجله دارم ولی اشکالی نداره یکم دیگه صبر میکنم
_خوشم میاد لجبازی ! سوار شو نزدیک خونه پیادت میکنم نترس
دیگه خیلی ضایع بود اگر میگفتم نه در مقابل اینهمه اصرار! به هر حال بچه گناه داشت ... دلش میشکست اصلا ... والا
شونه هامو انداختم بالا و تو دلم گفتم یه بار که سوار شدم اینم روش !
میخواستم عقب بشینم که در جلو رو از تو باز کرد و با یه نگاه خیلی جدی گفت :
الهام من راننده شخصی نیستم بشین جلو !
از لحن جدیش یکم ترسیدم و بی صدا نشستم جلو ... گرچه زیادم برام مهم نبود کجا بشینم یعنی فرقی نداشت .
وقتی یه کاری رو انجام بدی که از پایه باهاش مخالفی دیگه کم و زیادش آنچنان تاثیری نداره!
چند لحظه ای هر دومون ساکت بودیم .من که از نوع حرف زدنش اصلا خوشم نیومده بود و ترجیح دادم سکوت کنم
ولی اون چرا ساکت بود دیگه نمیدونستم !
چیک چیک...عشق
قسمت ۴۰
_ ببین الهام من و تو همکاریم اصلا بد نیست اگر تو سوار ماشین من بشی و من برسونمت یا حتی اگر بریم بیرون و
قراری چیزی بذاریم . پس خواهشا انقدر حساس نباش اوکی؟
چه غلطا ! بریم بیرون ... حوصله بحث اصلا نداشتم فقط سرمو تکون دادم .
_خوبه . اگرم یهو ترسناک شدم ببخش .با یه آهنگ شاد چطوری ؟
شانس آورد معذرت خواهی کرد ! آهنگ شاد خیلی دوست داشتم همیشه چون کلا روحیه میداد بهم !
_ بدم نمیاد .
کنترل رو برداشت و پخش رو روشن کرد .یه چند تا آهنگ رو رد کرد تا انگار اونی رو که میخواست پیدا کنه ..
هنوز داشت آهنگ اولش پخش میشد که گفت :
_ از ترانه اش خوشم میاد . یه جورایی حرف دلمه گوش کن .
خوب میدونست چی بگه که منو کنجکاو کنه . چشمم به خیابون بود ولی گوشم دربست تو ماشین منتظر صدای
خوانندهه بود !
دارم می فهمم
که تو هم هم حسی با من
خوب می فهمم
داری عاشق میشی کم کم
از امــــــروز
می خوام دنیای من باشی
دارم می بینم
چقد آرومی وقتی که
تو مشتت دستای منو داری
مرسی از تــــــو
که این رویا رو داری می سازی
تو قلبت پر از خواهش
این حسو می خوامش
این حالو دوست دارم
همجنس آرامش
تو قلبت پر از خواهش
این حسو می خوامش
این حالو دوست دارم
همجنس آرامش
خیلی وابستگی داری
چیک چیک...عشق
قسمت ۴۱
خیلی وقتا که خوشحالیتو می بینم
از این حالت با چشمام عکس می گیرم
از تو بهتر کی می تونه
از دستای من ِ عاشق عشقو بگیره
هنوز درگیر اون چشماتم چشماتم
تو قلبت پر از خواهش
این حسو می خوامش
این حالو دوست دارم
همجنس آرامش
تو قلبت پر از خواهش
این حسو می خوامش
این حالو دوست دارم
همجنس آرامش
آهنگ که تموم شد داشتم فقط به این فکر میکردم که چرا گفت حرف دلمه !؟ حرف دلش به کی بود اصلا؟ به من ؟
یعنی عاشقم شده ! چه مزخرف .
نه بابا یه چیزی گفت همینجوری بیخیال ! ولی خوشم اومد یادم باشه وقت کردم دانلود کنم بریزم تو گوشیم
_نظرت چی بود ؟
با خونسردی و خیلی معمولی گفتم :
_ قشنگ بود .
_ همین ؟
به چهره جدیش نگاه کردم و فهمیدم واقعا منتظر جوابه انگار . با شک گفتم:
_ پس چی ؟
_ اینکه گفتم حرف دلمه چی ؟!
_ خوب خیلی از خواننده ها که میخونن انگار حرف دل ما رو میخونن! من از کجا باید بدونم حرف دل شما چیه آقای
نبوی؟
عینک دودیش رو از کنار فرمون برداشت و زد . با شیطنتی که توی صداش بود گفت :
_اگر حرف دلم به خودت مربوط بشه چی ؟ نباید بدونیش ؟
احمق ! خودش عینک زده خیالش راحته بعد صاف صاف زل میزنه به من! کاش سوار ماشینش نمیشدم چه غلطی
کردم . حس میکردم داره کاملا واضح میکنه منظورش رو
دستام یخ کرده بود . ولی بازم مثل همیشه صورتم داغ کرده بود!
نمیدونم چرا حس میکردم راه خونه داره کش میاد . اگه با مترو میومدم زودتر نمیرسیدم!؟
_ چی شد ؟ زبونتو موش خورد ؟
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
گفتہ در قرآڹ خــ❤️ـــدا آرامشت با همـ😇ــسر اسٺ ڪے شود ایڹ آیــ😍ـــہاش
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز پنجشنبه(حجاب وعفاف)👇
#عفافگرایی
#خودسازی
#شهیده_زینب_کمایی
🔺میترا در سال 1347 متولد شد. مادرش نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت.
🔺بارها می گفت: "اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتهاید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد. میخواهم مثل #حضرت_زینب (س) باشم".
🔺میترا همه را هم وادار کرد که به او #زینب بگویند. البته یک روز، #روزه گرفت و برای #افطاری دوستانش را دعوت کرد و نامش را تغییر داد.
🔺زینب در #دفتر_خودسازی خود جدولی کشیده بود که 20 مورد داشت؛ از #نماز_به_موقع، #یاد_مرگ، همیشه با #وضو بودن، خواندن #نماز_شب، #ورزش_صبحگاهی، #قرآن خواندن بعد از نماز صبح، #حفظ کردن قرآن، #کمتر_گناه_کردن تا کمخوردن صبحانه، ناهار و شام.
🔺زینب جلوی این موارد، ستونهایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش، جدول را علامت میزد؛ زینب در عمل، تکتک موارد آن #جدول_خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود را رعایت میکرد.
🔺فعالیتهای زینب، مورد غضب منافقین قرار گرفته بود. چون که با آن سن کم، کتابهای #شهید_مطهری را میخواند و در محافل عمومی و آموزشی، با کمونیستها و منافقین بحث میکرد و رسوایشان می ساخت.
🔺منافقین در آخرین نماز مغرب اسفند¬ ماه سال 1360 هنگام بازگشت از مسجد او را ربودند؛ سپس با گره زدن #چادرش او را خفه کرده و به #شهادت رساندند.
📚#راز_درخت_کاج نوشته معصومه رامهرمزی
📌آیا امروز این نمونه #خودسازی ها در نسل #نوجوان و #جوان ما، نسلی که در دنیای مجازی از جمله #اینستاگرام غرق شده اند، هست؟!
❣ @Mattla_eshgh