🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸#شب قدر
✳️آیا پیامبر(ص) و امامان(ع) هم شب قدر برایشان مشخص نبود؟
✅پرسش
پیامبر اکرم(ص) در حدیثی به کسی مگر نفرمود:
من هم نمیدانم شب قدر کدام است و اگر میدانستم از گفتن آن به شما دریغ نمیکردم!»، پیامبر(ص) که دروغ نمیگویند پس واقعاً نمیدانند و اگر ایشان ندانند به تبع معصومین(ع) هم نمیدانند پس این نزول فرشتگان و عرضه اعمال خدمت حضرات به چه صورت قابل توجیه است؟
پاسخ اجمالی
✅بنابر تحقیق و جستوجو؛ سخنی از پیامبر اسلام(ص) نقل نشده است که فرموده باشند از شب قدر اطلاعی ندارند؛ زیرا پیامبر اسلام(ص) و امامان(ع) تا حدودی علم گذشته و آینده نزدشان است، اما بنابر مصالحی در برخی از موارد، همه جزئیات یک حقیقت و واقعیت را به مردم نمیفرمودند. بر این اساس، پیامبر اسلام(ص) به صورت قطعی شب قدر را برای مردم معلوم نفرمود، اما خود پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) به امر الهی شب قدر را میدانستند، همانطور که در حدیثی از امام باقر(ع) نقل شده است:
✅ «هنگامی که پیامبر(ص) از عرفات بازگشت، و به سوى منى روان شد، به مسجد [خیف] درآمد، پس مردم پیرامون او گرد آمدند، و در باره شب قدر از آنحضرت پرسیدند، پس پیامبر(ص) برای خواندن خطبه برخاست، و پس از ثنا و ستایش خداى عزّ و جلّ فرمود: شما درباره شب قدر از من سؤال کردید، من آنرا نه بدان جهت از شما پوشیده داشتم که نسبت به آن عالم نبودم، [بلکه علم دارم اما] بدانید اى مردم! هرکس ماه رمضان بر او وارد شود، در حالى که سالم و پیراسته از بیماری باشد، پس روز آن ماه را روزه بدارد، و بخشى از شب آنرا به تلاوت قرآن و دعا بپا دارد، و بر نماز خود مواظبت کند، و در [نماز] جمعه آن شرکت کند، و به سوى عیدش بشتابد، پس در حقیقت شب قدر را درک کرده است، و به جایزه پروردگار عزّ و جلّ دست یافته است».
✅همچنین در روایت دیگری آمده امام باقر(ع) به کسی که درباره شب قدر پرسیده بود، فرمود:
«علم آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد بر پیامبر و یا وصى او و وصى بعد از آن اطلاع دارد، اما اطلاع از مطالبى که سؤال کردى (مقدرات و امور جارى در شب قدر) خداوند علم آنرا فقط منحصر به اوصیای خود نموده و دیگران نباید مطلع باشند».
بنابر این، اولاً:
✳️همانطور که در روایت آمده به عبادت و دعا و تضرّع در ماه رمضان، به ویژه سه شب نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم سفارش شده است، ثانیاً: در برخی از روایات به عبادت و دعا در شب بیست و سوم بیشتر تأکید شده است؛ مانند این روایت:
شخصی به پیامبر اسلام(ص) گفت: منزلم دور از مدینه است (و نمیتوانم سه شب را بیایم) شب قدر را به من بگویید (که فقط همان شب را بیایم)، آنحضرت فرمود:
❗️ «شب بیست و سوم بیا»❗️
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🍃🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_شصت_و_پنجم
او در سکوت و خودخوری به نقطه ای از آسمان خیره شده بود.دلم میلرزید..
ناگهان بی مقدمه گفت:
-چرا منو تعقیب میکنید؟
دلم آشوب شد.
با دقت نگاهش کردم.او همچنان به همون نقطه خیره بود!
با لکنت پرسیدم:با.. من ..هستید؟
او سرش رو با حالت تایید تکون داد.
_هرجا میرم شما هستید. اوایل فکر میکردم اتفاقیه ولی با چیزی که امشب دیدم بعید میدونم.
خدای من!!! خوابم داره تعبیر میشه! اون در این مدت متوجه من بوده..او منو میشناخته.
امشب اگر سکته نکنم خوبه.چه بی مقدمه رفت سراغ اصل مطلب؟!!!چقدر فشار روی قلبمه.لال شدم! چی باید میگفتم!؟
سرش رو به سمتم چرخوند و بانگاه نافذش آبم کرد.
-نمیخواین چیزی بگید؟
انگار اینجا آخر خط بود! باید اعتراف میکردم.و خوب میدونستم آخر این اعتراف چی میشه!و اونی که همه چیزش رو میبازه منم!
با شرمندگی گفتم:چی بگم؟؟
او یک ابروشو بالا انداخت و گفت:راستشووو!!
نفس عمیقی کشیدم و زیر لب کردم:راستشو؟!!! این برای کسی که عمریه داره به همه،حتی به خودش دروغ میگه کار سختی نیس؟
او همچنان نگاهم میکرد.گفت:این جواب من نیست!
سرم رو پایین انداختم و به صدای ضربان قلبم گوش دادم.
او در حالیکه سوار ماشین میشد گفت:بسیار خب!! مساله ای نیست! سوار شید بریم!کجا باید ببرمتون؟
خوب ظاهرا قرار نبود بحث قبلی پیگیری شه.خیالم راحت شد.نشستم توی ماشین.
گفتم:شما منو تا یه جایی برسونید باقی راه رو با تاکسی میرم.
او با ناراحتی مردمک چشمهاشو چرخوند و گفت:این وقت شب تاکسی وجود نداره! الان وقت تعارف کردن نیست بفرمایید کجا برم؟
چقدر لحن کلامش بی رحمانه وعصبانی بود.خدایا یعنی او در مورد من چه فکرهایی میکرد! ؟
دوباره سکوت کردم.تنها چیزی که من میخواستم این بود که او اینطوری باهام حرف نزنه! دلم میخواست کمی با من مهربون تر باشه.او به سمتم چرخید و با غیض نگاهم کرد.من سرم پایین بود ولی رنگ ولحن نگاهش رو کاملا درک میکردم.
دل به دریا زدم.
پرسیدم:شما در مورد من چه فکری میکنید؟
سرم رو بالا گرفتم تا عکس العملش رو ببینم
او به حالت اولش نشست و گفت:من هیچ فکری در مورد شما نمیکنم.
با دلخوری گفتم: چرا..شما خیلی فکرها میکنید.این رو میشه از حرکات و طرز حرف زدنتون فهمید.
او با خنده ی کوتاه و عصبی گفت:استغفرالله!! باز همون موضع همیشگی!
خانوم محترم! من در مورد شما هیچ فکر خاصی نمیکنم چیزی که از شما در ذهن من وجود داره فقط مشتی سوال بی جوابه! که هربار ازتون پرسیدم از دادن جواب طفره رفتید.
پس او هم به من فکر میکرد؟؟ پس او هم ذهنش مشغول من بود؟
با غرور به چشمهایش در آینه نگاه کردم وگفتم:یادم نمیاد سوالی ازم پرسیده باشید.!بر عکس اونی که هیچ وقت اجازه نداد حرفهامو بزنم شما بودی.!!
او اخم کرد و درحالیکه ماشین رو روشن میکرد گفت:خودتون هم میدونید که اینطور نبوده.نمونش همین الان ازتون پرسیدم چرا تعقیبم میکنید ولی شما بجای جواب دادن، طفره رفتید.
به سرعت و با دلخوری گفتم:برای اینکه دلیلم شخصیه!
او با عصبانیت جمله ام رو سوالی کرد:دلیل شخصی؟؟خانوم..سادات..بزرگوار..یک طرف این قضیه من وآبروی منه اونوقت شما میفرمایید دلیلتون شخصیه؟
راست میگفت!!
با بغص گفتم:دیگه تکرار نمیشه. .
و زدم زیر گریه.
او واقعا از رفتارات من عصبی و سردرگم به نظر می رسید.من سی سالم بود ولی از وقتی که عاشق او شده بودم مثل دخترهای نوجوون برخورد میکردم. اینها رو خودم میدونستم. و این رفتارها بیشتر از هرکس خودم رو آزار میداد.
بعد از چند دقیقه گفت:میخوام بدونم! دلیل شخصیتون رو..!! میخوام بدونم چرا هرجا میرم شما اونجا هستید! حتی..
حرفش رو خورد.سرم رو از روی شیشه برداشتم و در حالیکه اشکهامو پاک میکردم منتظر شدم تا جملشو کامل کنه. ولی او آهی کشید و گفت:استغفرالله
گفتم:چرا باید بهتون بگم وقتی که قرار نیست دیگه این کارو کنم؟ شما گفتید با این کار من آبروتون به خطر میفته ومنم قانع شدم و قول میدم دیگه..
جمله م رو قطع کرد و گفت:
-عرض کردم میخوام علت اینکارتون رو جویاشم!!حتی اگه دیگه تکرار نشه.!! فکر میکنم این حق من باشه که بدونم.
سکوت کردم!! تا موضوع به اینجا میرسید زبانم قفل میشد.اگر واقعیت رو میگفتم او را برای همیشه از دست میدادم.
دستهام رو باحرص مشت کردم..ناخنهای بلندم داخل گوشت دستم فرو میرفت وکمی از فشاری که روم بود کم میکرد.
خودش شروع کرد به جواب دادن:
_کسی ازتون خواسته.درسته؟
من باتعجب گفتم:نه!!! چرا باید کسی ازم بخواد؟ بخدا قضیه اونطور که شما فکر میکنید نیست.
🍃🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_شصت_و_ششم
او با ناراحتی صداش رو یک پرده بالاتر برد و گفت:پس قضیه چیه که این وقت شب دنبال من به این محله ی خطرناک اومدید؟ قضیه خونی شدن سرو صورتتون چیه؟چرا بااینکه محل زندگیتون با مسجد محل، فاصله داره اینهمه راه میکوبید میاید اونجا؟ اینا بسه یا بازم بگم؟
معلوم شد که او در این مدت خیلی چیزها از من میدونسته و من فکر و ذکرش رو به هم ریخته بودم.برای یک لحظه به خودم گفتم مرگ یک بار شیونم یک بار!! در هرصورت حاج مهدوی هیچ وقت عشق منو نمی پذیرفت و من باید دل از او و وصالش میکندم.پس چراسکوت؟!
صدام میلرزید.گفتم:طاقت شنیدنش رو دارید؟؟ قول میدید منو از مسجد بیرونم نکنید؟
او گوشه ی خیابون توقف کرد و در حالیکه سرش رو به علامت مثبت تکون میداد با لحن مهربون و ارامش بخشی گفت: میشنوم..خدا توفیق امانت داری بهمون بده ان شالله.
حالا لرزش دست وپام هم به لرزش صدام افزوده شد.دندونهام موقع حرف زدن محکم به هم میخورد.
گفتم:من....برای دل خودم شما رو تعقیب میکردم.اولها دم اون میدون مینشستم تا یاد آقاجونم که خیلی ساله به خوابم نیومده بیفتم.چون من و آقام با هم تو اون مسجد نماز میخوندیم.شما چیزی از من نمیدونید..فقط همینو بگم که من مدتهاست نه مادر دارم نه پدر!! شما به افرادی مثل من میگید بی ریشه!! هیچ وقت هم به امثال من نگاه نمیکنید!! ولی منم یه روزی مثل خانوم بخشی بودم.تو خط بودم..فقط دستم رها شد.از خودم خسته بودم.از کارهام، ازگناهام..یه شب دم مسجد داشتم گریه میکردم.روم نمیشد بیام داخل..دلایلش بماند..ولی شما خیلی مهربون و محترمانه دعوتم کردی داخل و منو با نهایت احترامات سپردید دست خانوم بخشی!! از اون شب نمیتونستم نسبت بهتون بی تفاوت باشم. شما تنها کسی بودید که بی منت و بی هدف منو مورد محبت و لطفتون قرار دادید. شما در من احساسی به وجود آوردید که تا روز قبلش تجربه نکرده بودم.دلم میخواست ..دلم میخواست حتی شده از دور نگاتون کنم.حد خودم رو میدونستم. میدونستم شما به یکی مثل من نگاه هم نمیندازی.ولی ..ولی من که میتونستم!!شما به من نیازی نداشتی ولی من محتاج شما بودم..این نیاز حتی با از دور تماشا کردنتون. ....
زدم زیر گریه..
او درحالیکه اسم خدارو صدا میکرد سرش رو روی فرمون گذاشت.
وای چه شبی بود امشب! مثل روز محشر وقت پرده دری بود. وقت بی آبرو شدن! !
امشب تقدیر با من سر جنگ داشت!!همه چیز برعلیه من بود.امشب شب مکافات بود.باید مکافات همه ی کارهامو پس می دادم. باید پیش بنده ی خوب خدا تحقیرو کنار زده میشدم.هر ضربه ای که او به فرمون میکوبید با خودش حرفها داشت...
به سختی ادامه دادم:حاج آقا من خیلی بنده ی روسیاهی هستم.میدونم الان دارید به چی فکر میکنید.هر فکری کنید راجب من حق دارید ولی بخدا منم آدمم!! بنده ی خوبی نبودم واسه خدا ولی از بنده های خوبش هم خیری ندیدم!! وگرنه الان این حال وروزم نبود!خدا منو رهام کرده..دیگه کاری به کارم نداره..ازم بریده..ولی به خودش قسم من دارم دنبالش میگردم.
دلم میخواد آقای خدابیامرزم ازم راضی باشه. اخه آقام خیلی مومن بود.همه تو اون محل میشناختنش.آسد مجتبی حسینی..
حاج مهدوی سرش رو از روی فرمون برداشت با دستانش گوشه ی چشمهاش رو پاک کرد و دوباره ماشینش رو روشن کرد.منتظر بودم چیزی بگه ولی هیچ حرفی نمیزد!! این رفتارش بیشتر از هرعملی تحقیرم میکردو آزارم میداد. کاش عکس العملی نشون میداد. ولی فقط سکوت بود و سکوت..!! چندبار تلفنش زنگ خورد ولی در حد جواب دادن به اون هم اجازه نداد صداش رو بشنوم!
کاش میشد یک جوری از این جو سنگین فرار کرد.کاش میشد غیب میشدم و میرفتم! اصلا کاش همه ی اینها خواب بود! ولی واقعیت این بود که من اعتراف به احساسم کرده بودم و او چنین واکنش بی رحمانه ای از خودش بروز داد.به پیروزی که رسیدیم با لحنی سرد پرسید: آدرس؟
همین! در همین حد!!
بغضم رو فرو خوردم.وگفتم پیاده میشم.
دوباره تکرار کرد:آدرس؟ ؟
من لجباز بودم.گفتم:اینجا پیاده میشم.!
با همون لحن پرسید:وسط این خیابون خونتونه؟
صورتم رو به سمت پنجره چرخوندم و دندونهامو بهم میساییدم.مگه من نمیخواستم از این ماشین و از نگاه های او فرار کنم پس معطل چی بودم؟
گفتم:داخل اون خیابون دست راست.
او طبق آدرس رفت و کنار خونه م توقف کرد.
ادامه دارد....
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_شصت_و_هفتم
از ماشین پیاده شدم. کنار پنجره اش ایستادم و سرم رو پایین انداختم. پنجره ش رو پایین کشید ولی نگاهم نکرد.
گفتم:امشب طولانی ترین شب زندگی م رو میگذرونم همینطور سخت ترینشو!!خدا آبروم رو پیش بنده ش برد نمیدونم شما آبرومو نگه میداری یا نه.
او آب دهانش رو قورت داد و در حالیکه به مقابلش نگاه میکرد گفت:خدا هیچ وقت آبروی هیچ بنده ای رو نمیبره! این ماییم که آبروی خودمونو میبریم! شبتون بخیر.
خواست شیشه رو بالا بکشه که با دستم مانع شدم و التماس کردم:
شما چی؟ قول میدم از فردا پامو تو مسجد نزارم.فقط میشه این چیرها بین من وشما وخدا باقی بمونه؟؟ میشه آبروی من گنهکار رو پیش کسی، مخصوصا خانوم بخشی نبرید؟؟
به چشمام خیره شد.
گفت: من امشب چیزی نشنیدم!!این تنها کمکیه که میتونم بهتون بکنم! مسجد خونه ی خداست.هیچ کس حق نداره پای کسی رو از خونه ی خدا ببره!!در امان خدا..
و در یک چشم به هم زدن رفت!!!
با اندوه فراوون وارد خونم شدم.همه چیز شکل یک کابوس بود.در ذهنم تمام اتفاقات امروز رو مرور کردم .اینقدر روز پرحادثه ای داشتم که از یادآوریش سرم درد میگرفت.وقتی در آینه ی دستشویی به خودم نگاه کردم با صورتی قرمز وچشمانی پف کرده مواجه شدم که وسطش یک دماغ کوفته ای قرار داشت!
من اینهمه اشک ریخته بودم.اون هم در تهران!! پس چرا باز هم دلم اشک میخواست؟ واین اشکها مگر چقدر داغ بودند که صورتم می سوزد؟
با نگاهی تلخ به دختر توی آینه گفتم:همه چیز تموم شد!!! از حالا به بعد بازهم تنهایی!!
غصه دار و افسرده سراغ کیفم رفتم و دستمال گلدوزی شده ی حاج مهدوی رو برداشتم و عمیق بوییدمش...این دستمال تنها سهم من از این مرد پاک و آسمانی بود! آن رو در آغوش گرفتم و درمیان گریه وناله خوابیدم.
وقتی بیدارشدم تمام بدنم کوفته بود.انگار که تمام شب زیر مشت ولگد خوابیده بودم.به سختی از جا بلند شدم.لباسم عطر حاج مهدوی میداد.استشمام عطر او دلم رو لرزوند و حال خوب وغریبی بهم داد.الان حاج مهدوی احساس من رو نسبت به خودش میدونست و این از نظر من یعنی پایان راه!!
دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم.حتی نگاه کردن خودم در آینه آزارم میداد. تمام روز روی تختم بودم و با دستمال گلدوزی شده درددل میکردم! نزدیک عصر بود که فاطمه زنگ زد.یعنی حاج مهدوی به او حرفی زده بود؟ البته که نه! او مرد باایمان و امانتداریه.
با خیال راحت گوشی رو جواب دادم.
فاطمه مهربان و خندان سلام و احوالپرسی کرد
ولی من خرابتر از این بودم که با همون انرژی جوابش رو بدم.
پرسید چرا نرفتم پایگاه؟
منم گفتم کمی حال ندارم و میخوام استراحت کنم.
او با نگرانی گوشی رو قطع کرد.چون صدام خودش به تنهایی گواه ناخوشی و نا امیدی میداد.
چند روزی گذشت.تنهایی ورسوایی از یک سو و دل تنگی کشنده برای مسجد و حاج مهدوی از سوی دیگر حال وروزی برام باقی نگذاشته بود.
از همه بدتر تموم شدن پس اندازم بود که تحمل شرایط رو سخت تر میکرد. من حسابی تنها و نا امید شده بودم.و حتی در این چندروز دل و دماغ جستجو در صفحه ی آگهی روزنامه ها برای یافت کار هم نداشتم.
جواب تلفنهای فاطمه رو یک درمیون میدادم چون در تمام اونها یک سوال تلخ تکرار میشد.
مسجد نمیای؟؟!!!
ادامه دارد...
هدایت شده از موعود(عج)
1_6203708.mp3
185.8K
#ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
✳️دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین
✳️ استاد موسوی قهاری
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸
#راه مهدوی
⭐ امام زمان (عج ) خواندن کدام دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند ؟
✔ جواب:
امام زمان خواندن 2 دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند:
💠 1-دعای اللهم ادخل علی اهل القبور... :
✳ امام زمان (عج) در جریان تشرفی در ماه مبارک رمضان فرمودند:
✳ دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور. ... را زیاد بخوانید زیرا در حقیقت این دعا برای فرج ماست و استجابت کامل آن در زمان ظهور خواهد بود.
📚 منبع:
کتاب ملاقات با امام زمان ص 286
💠 از دیگر فضایل این دعا این است که شيخ كفعمى در مصباح و بلد الامين و شيخ شهيد در مجموعه خود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود:
💠هر كه اين دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجبى بخواند حق تعالى بيامرزد گناهان او را تا روز قيامت و دعا اين است:
اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ
اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ
اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ
اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ
اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ
اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ
اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ
اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ
اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ
اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ
اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ
اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ
إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
✳ 2-دعای افتتاح:
✳امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به شیعیان نوشتند:
💠 این دعا را در تمام شب های ماه رمضان بخوانید، زیرا فرشته ها به آن گوش می دهند و برای خواننده آن طلب آمرزش می کنند
📚 منبع:
صحیفهٔ مهدیّه، بخش ۵، دعای ۸
💠این دعا دارای مضامین و معانی بلندی است؛ و مخصوصا اطلاعات ارزشمندی در ارتباط با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در اختیار ما می گذارد، و نیز تصاویر زیبایی از عالم پس از ظهور ارائه میدهد. چه نیکوست که همراه با خواندن این دعا به ترجمه و معنای آن نیز توجه کنیم.
💠 برای خواندن دعای افتتاح به مفاتیح الجنان اعمال شب های ماه رمضان مراجعه کنید.
🍃ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرج🍃
#کلام_علما
🌙 فضایل شب قدر
🔵دل خود را فرودگاه ملائک کنیم - آیتالله بهجت
اندازه گیری برنامه های ما اعم از سلامتی ، عمر طولانی ، رفاه ، بلا، گرفتاری و هر پیشامدی در شب قدر اتفاق می افتد .
شب قدر بهترین ایام سال است. ملائکه به اذن خدا به روی زمین می آیند تا مقدرات ما را معلوم میکنند. ملائکه می آیند و دور دل ما می گردند؛ اما جای خالی نمی بینند که وارد شوند.
فرودگاه دل ما برای فرود ملائکه خالی نیست. دل پر از حسادت است، پر از کینه است.
بسیاری از بزرگان شب های ماه رمضان را بیدار می ماندند و نمی خوابیدند.
هر چند از نظر ما تقریبا واضح است که شب بیست و سوم ماه رمضان شب قدر است، و اول ماه باید قدری دقت شود که اول ماه دقیقا تشخیص داده شود.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀🌸
#توبه_رحمت
✅علّت رفع عذاب از قوم یونس(ع)
✅پرسش :
⬅️چرا عذاب الهی از قوم حضرت یونس(علیه السلام) برداشته شد؟
پاسخ اجمالی:
قوم حضرت یونس(ع) با اینکه صدق گفتارش را بارها آزموده بودند، ایمان نمی آوردند؛ لذا یونس(ع) به آنها وعده عذاب داد و از میان قوم خود بیرون رفت. ولی آنها وقتی نشانه هایی از عذاب را دیدند، قبل از اینکه عذاب قطعی شود به رهبری عالم و دانشمندی که درمیانشان بود از شهر بیرون رفتند و با حالت تضرع توبه کردند و خداوند توبه آنها را پذیرفت و نشانه هاى عذاب بر طرف شد.
✅پاسخ تفصیلی:
⬅️چنان که در تاریخ آمده است، ماجراى آنها از این قرار بود: هنگامى که «یونس»(علیه السلام) از ایمانآوردن قوم خود ـ که در سرزمین «نینوا» (در عراق) زندگى مى کردند ـ مایوس شد، به پیشنهاد عابدى که در میان آنها مى زیست، آن قوم را نفرین کرد، در حالى که عالم و دانشمندى نیز در میان آن گروه بود، که به «یونس»(علیه السلام) پیشنهاد مى کرد باز هم درباره آنان دعاکند، و باز هم به ارشاد بیشتر بپردازد و مایوس نگردد.
✅یونس(علیه السلام) پس از این ماجرا از میان قوم خود بیرون رفت، قوم او که صدق گفتارش را بارها آزموده بودند، گرد مرد دانشمند اجتماع کردند، هنوز فرمان قطعى عذاب فرا نرسیده بود، ولى نشانه هاى آن کم و بیش به چشم مى خورد، آنها فرصت را غنیمت شمرده و به رهبرى عالم از شهر بیرون ریختند، در حالى که دست به دعاو تضرع برداشته، اظهار ایمانو توبه کردند و براى این که انقلاب و توجه بیشترى در روح و جان آنها پیدا شود، مادران را از فرزندان جدا ساختند، و لباس هاى درشت و خشن و کم اهمیت در تن کردند، و به جستجوى پیامبر خویش برخاستند، اما اثرى از او ندیدند.
✳️این توبه و ایمانو بازگشت به سوى پروردگار، که به موقع انجام یافته بود، و با آگاهى و اخلاص توام بود، کار خود را کرد، نشانه هاى عذاب بر طرف شد، و آرامش به سوى آنها بازگشت، و هنگامى که «یونس»(علیه السلام) پس از ماجراى طولانیش به میان قوم خود بازگشت، او را از جان و دل پذیرا گشتند.
✅البته یادآورى این نکته لازم است که: قوم «یونس»، هرگز در برابر مجازات قطعى قرار نگرفته بودند، و گرنه توبه آنان نیز پذیرفته نمى شد، بلکه اخطارها و هشدارهائى که معمولاً قبل از مجازات نهائى مى آید، براى آنها به قدر کافى بیدارکننده بود، در حالى که مثلاً فرعونیان بارها این اخطارها را دیده بودند، (همانند ماجراى طوفان و ملخ خوارگى و دگرگونى شدید آب نیل و امثال آن) ولى هیچ گاه این اخطارها را جدى نگرفتند، و تنها از «موسى»(علیه السلام) خواستند که: ناراحتى را خداوند از آنان بر طرف سازد تا ایمانبیاورند، اما هرگز ایمان نیاوردند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ
اى آدمى، چه چيز تو را به پروردگار كريمت مغرور كرده است؟ (انعطارآیه6)
@Mawud12
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸
#قارون_گمراهی
ابن عباس میگوید:
قارون مردى از قوم موسى(ع)، و پسر عموى آنجناب بود، و همواره در جستوجوى علم بود، تا آنکه دانش بسیارى جمعآورى نمود ... تا روزى که بر موسى(ع) طغیان کرد، و به وى حسد ورزید.
موسى(ع) به او فرمود:
«خداى تعالى به من دستور داده که از بندگانش زکات بگیرم، تو هم باید زکات مالت را بدهى»، قارون از اطاعت این دستور سرباز زد، و به مردم گفت: موسى(ع) میخواهد مال مردم را بخورد، اول دم از نماز زد، شما اطاعتش کردید، و دستورهایى دیگری داد و همه را پذیرفتید، آیا باز هم حرفش را گوش کرده و اموالتان را به او میدهید، مردم گفتند: نه، ولى چاره چیست؟! قارون گفت:
از یکى از زنان فاحشه بنىاسرائیل میخواهیم که موسی(ع) را متهم به زنا با خود کند! بنیاسرائیل هم به آن زن بدکاره گفتند: اگر شهادت دهى که موسى با تو زنا کرده است، هر چه بخواهى به تو میدهیم، زن هم پذیرفت.
قارون نزد موسى(ع) آمد، و گفت: از بنىاسرائیل بخواه تا جمع شوند، و آنان را به آنچه خدایت فرموده آگاه کن! موسى(ع) قبول کرد، و به بنىاسرائیل فرمود: «شما را جمع کردهام تا به اطلاعتان برسانم که پروردگارم چه دستوراتى داده»،
بنى اسرائیل گفتند: چه دستور داده؟ فرمود: «مرا دستور داده تا به شما بگویم تنها خدا را بپرستید، چیزى را شریک او مگیرید، صله رحم کنید، و...»، تا آنکه فرمود: «و اینکه اگر کسى زنا کرد در صورتى که زن داشته باشد سنگسارش کنید»، گفتند:
هر چند که خودت باشى؟ فرمود: «بله، اگر خودم نیز زنا کنم باید سنگسار شوم»، گفتند:
تو زنا کردهاى، و باید سنگسار شوى! موسى(ع) با تعجب پرسید: «من زنا کردهام؟!».
اطرافیان قارون فرستادند نزد آن زن که بیا و شهادت بده، چون آمد، پرسیدند درباره موسى(ع) چه شهادت میدهى؟ موسى(ع) از او پرسید: «تو را به خدا سوگند راست بگو»، زن گفت:
چون مرا به خدا سوگند میدهى [راستش را میگویم] این مردم با پرداخت رشوه از من خواستند که تو را متهم به زناى با خود کنم، ولی گواهی میدهم که تو پاکی و پیامبر خدایی!
موسى با چشم گریان به سجده افتاد، خدا وحى فرستاد که چرا میگریى؟
با اینکه من زمین را مسخّر تو کردهام، به زمین فرمان بده تا قارون را ببلعد، که اگر فرمانش دهى اطاعتت میکند.
موسى(ع) سر از سجده برداشت، و به زمین گفت: «قارون و اطرافیانش را بگیر»،
زمین پاهایشان را در خود فرو برد، آنان با وحشت و التماس، از موسی(ع) کمک خواستند! موسى(ع) دوباره به زمین فرمان داد که آنان را ببلعد! زمین آنان را تا گردنهایشان فرو برد، مجدداً فریادشان بلند شد، بعد از فرمان سوم موسى(ع)، زمین آنان را به صورت کامل بلعید! خدا به موسى وحى فرستاد که: بندگانم هر چه نزد تو التماس کردند، پاسخشان ندادی! به عزتم سوگند اگر مرا میخواندند پاسخشان را میدادم.
✳️ نقل دیگری از این داستان وجود دارد که خلاصهاش چنین است:
موسى(ع) نزد قارون آمد، و حکم زکات را به وى ابلاغ نمود، قارون او را مسخره کرده و از خانهاش بیرون راند، موسى(ع) نزد پروردگارش از رفتار قارون شکوه کرد، خدا هم او را بر وى مسلط ساخت و زمین به فرمان وى، قارون و خانهاش را در خود فرو برد.
در ارتباط با این روایات باید گفت که روایت اول موقوف است، یعنى از صحابى نقل شده و نه از پیامبر(ص) و روایت دوم نیز هم شامل سخنانی ناپسند بوده و هم از نظر سند موقوف و بریده است و به همین دلیل، روایت ضعیفی ارزیابی میشود.
درباره ابتدا و سرنوشت قارون، قرآن کریم میفرماید:
«قارون از قوم موسى بود، اما بر آنان ستم کرد، ما آنقدر از گنجها به او داده بودیم که حمل کلیدهاى آن براى یک گروه زورمند مشکل بود! [به خاطر آورید] هنگامى را که قومش به او گفتند: این همه شادى مغرورانه مکن، که خداوند شادیکنندگان مغرور را دوست نمیدارد».
از اینرو؛ برخی از مفسران گفتهاند؛ قارون از نظر اطلاعات و آگاهی، معلومات قابل توجهی از تورات داشت، نخست در صف مؤمنان بود ولی به دلیل ضعف ایمان، غرور، ثروت و کمی ظرفیت، زکات نداد و مخالفت و سرپیچی امر حضرت موسی(ع)، را کرد و کافر شد.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
دم افطار که بی تاب تر و تشنه ترم
میشوم غرق علمدار...عمو...آب...حرم
بعد یاد تو می افتم که غریبی آقا
تو کجا دعوتی افطار؟ چرا بی خبرم؟
السلام علیک یا اباصالح المهدی (ع)
🔴میزان در هر کس حال فعلی او است!
#امام_خمینی:
💠 من در طول مدت نهضت و انقلاب به واسطه ی سالوسی و اسلامنمایی بعضی افراد، ذکری از آنان کرده و تمجیدی نمودهام که بعد فهمیدم از دغلبازی آنان اغفال شدهام.
💠 آن تمجیدها در حالی بود که خود را به جمهوری اسلامی متعهد و وفادار مینمایاندند و نباید از آن مسائل سوءاستفاده شود؛ و میزان در هر کس حال فعلی او است.
📚 منبع: وصیتنامه امام
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸
#شب قدر
✅اهمیت شب قدر در کلام بزرگان دین، اندیشه و کلام
✳️جناب حضرت شیخ اکبر محیی الدین بن عربی در باب هفتادویک کتاب مستطاب فتوحات مکیه که در مورد روزه و بیان اسرار آن است می فرمایند:
مردمان در لیله القدر اختلاف دارند – یعنی در زمانش – برخی از آنان قائلند که در تمام سال میگردد، و من هم به همین قائلم، زیرا من آن را در شعبان و در ربیع و ماه رمضان دیدم و بیشتر آن را در رمضان و در دهه آخر دیدم و یکبار هم در دهه دوم از رمضان در غیر شب وتر و نیز در وتر(شبهای فرد) از آن دیدم، من یقین دارم که آن در سال می گردد یعنی در وتر و شفع (زوج) از ماهی که تو در آن میبینی.
✅برخی معتقدند به دلیل این فرمایش ابن عربی است که علامه حسن زاده، فرمودند؟
إلهی، شکرت که در این شب مبارک، به لیلهالقدر رسیدم (یازده ربیع الأوّل ۱۳۹۴ هـ . ق)
✅علامه طباطبایی نیز در عظمت و منزلت این شب ها تقریرات فراوانی دارند.
ایشان می فرمایند:
در سوره قدر می خوانیم: «انا انزلناه فی لیله القدر وما ادریک ما لیله القدر لیله القدر خیر من الف شهر». خداوند متعال برای بیان عظمت شب قدر با این که ممکن بود بفرماید: «وما ادریک ما هی هی خیر من الف شهر» یعنی با این که می توانست در آیه دوم و سوم به جای کلمه «لیله القدر» ضمیر بیاورد، خود کلمه را آورد تا بر عظمت این شب دلالت کند.
و با آیه «لیله القدر خیر من الف شهر» عظمت این شب را بیان کرد به این که این شب از هزار ماه بهتر است. منظور از بهتر بودن این شب از هزار ماه، بهتر بودن از حیث فضیلت عبادت است.
چه این که مناسب با غرض قرآن نیز چنین است. چون همه عنایت قرآن در این است که مردم را به خدا نزدیک و به وسیله عبادت زنده کند. و احیاء یا عبادت آن شب از عبادت هزار ماه بهتر است.
از امام صادق علیه السلام سؤال شد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟
(با اینکه در آن هزار ماه در هر دوازده ماهش یک شب قدر است).
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
💔
🏴این خبر را برسانید
به عشاق نجف
🏴بوی سجاده خونین
کسی می آید...
❣السلام علیک یا امیرالمومنین(ع)❣
▪️پیشاپیش ایام ضربت خوردن امیر المومنین (ع)▪️
💔تسلیت باد💔
♥️⚫️♥️⚫️♥️⚫️⚫
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند
پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم
ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس
راهب سه سوالش را مطرح کرد
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
چه چیزاست که از آن خدا نیست؟
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
آن چیست که خدا آن را نمیداند؟
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند
راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد
سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی ع (أمیرالمؤمنین ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن ع و امام حسین ع میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند
ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی ع بپرس
راهب رو به امام علی ع کرده و پرسید نامت چیست؟
امام علی ع فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟
امام ع فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم)
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد (ما هو الشئ الذی لیس لله و ما عند الله و لایعلمه الله) آن چیست که خدا ندارد نزد خدا نیست و خدا نمیداند؟)
امام علی ع پاسخ دادند
آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است
آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است
و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است
(فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک)
پس راهب با شنیدن این پاسخها کمربندش را باز کرده و روی زمین انداخت ، امام علی ع را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معذن الحمکة"
به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری ص ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد
عزيزان نشر فضائل أمیرالمؤمنین (ع) توفيقيست كه نصيب هركسي نميشود.
لطفا کپی کنید با ذکر صلوات بر
محمد آل محمد(وعجل لولیک الفرج)
هدایت شده از موعود(عج)
#شھادت_لباسی_تڪ_سایز
دیده ایم كه تك سایزها را به #حراج میگذارند،..
به خاطر مشتری كمشان،..
ولی تك سایز #شھادت را مزایده ای میفروشند،
هر كسی بابتش #بهای بیشتری بدهد، میدهندش به او،
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🍀🌸🍀
🌸🍀
#مهدویت
💠علائم قائم آل محمد:
جناب عبدالعظیم حسنی از حضرت امام جواد (ع) نقل می کند که فرمودند:
✳️.. هر یک از ما «امامان معصوم» قائم به امر خداوند« و هدایت کننده به سوی خداست» ولی آن قائمی که خداوند به «دست» او زمین را از کفر و انکار حق پاک خواهد ساخت، و آن را پر از قسط و عدل خواهد کرد، کسی است که ولادتش بر مردم مخفی می ماند و شخص او از ایشان غایب می گردد، ... و هر گونه دشواری برایش آسان خواهد گشت .
✳️از اصحابش به تعداد اهل بدر، سیصدو سیزده مرد از اطراف زمین به سویش جمع خواهد شد، و این است «معنی» فرموده خداوند عزوجل:
«هر جا که باشید خداوند همه شما را خواهد آورد محققا خدا بر همه چیز تواناست » .
✳️پس چنانچه این تعداد از اهل زمین «اهل اخلاص» برایش جمع گردیدند خداوند امرش را آشکار می سازد، و چون ده هزار مرد برایش کامل شود به اذن خداوند خروج خواهد کرد.
🍃اللهم عجل لولی الفرج🍃
@Mawud12
هدایت شده از
قدر 1.mp3
6.19M
#نقش_انسان_در_تقدیرات_شب_قدر ۱
شب قـ✨ـدر؛
فقط شب مناجات نیست!
شب بــرنامه نوشــ📖ـتنه!
این روزها وقت فکره،
تا یه برنامه عالی
برای یکسال آینده مون بچینیم
یه برنامه آمـاده امضـ✍ــا!
هدایت شده از
قدر 2.mp3
6.7M
#نقش_انسان_در_تقدیرات_شب_قدر ۲
شب قـ✨ـدر
شب انتخـاب راهــــه!
مَحالـه یه راه درستو انتخاب کنی
مگر اینکـه؛
برای انتخابت از خدا کمک بگیری.
شبـ🌔ـهای قدر
برای انتخابِ درستت،دعا کن
هدایت شده از
قدر 3.mp3
7.37M
#نقش_انسان_در_تقدیرات_شب_قدر ۳
قبـل از قـ💫ـدر
اول یه چـــرتکه بنداز؛
چیزهایی که قراره بخوای؛
در شأنِ حقیقتِ وجود تو هستند یا نه؟
اول قیمتت رو بشناس
بعد، یه لیسـ📄ـت نورانی بنویس!
هدایت شده از
قدر 4.mp3
7.77M
#نقش_انسان_در_تقدیرات_شب_قدر ۴
❌اینـــو یادت نـره:
تــ👈ـو: اولین کسی هستی
که تقدیراتت رو تغییـر میدی!
چیزهایی که نمیذاره،
با تقدیرات عالی از شبهای قدر خارج بشی و دور بریز
هدایت شده از
قدر 5.mp3
6.8M
#نقش_انسان_در_تقدیرات_شب_قدر ۵
✍خیلی زیرکند!
اونایی که
ظرفیت نَفْس شون رو اونقدر بالا میبرند؛
💢که درشبهای قدر
به اندازه میلیونها انسان،
در تقدیراتشون،خیرات ثبت میشه!
چجوری ممکنه؟