هدایت شده از موعود(عج)
1_17517065.mp3
2.93M
✅ چطور زندگی کنیم ، وقتی امام زمان (عج) وارد زندگی ما شد خجالت نکشیم؟
#سخنرانی_کوتاه استاد عالی
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸
#مهدویّت
یکی از ویژگی منتظران در عصر غیبت، انتظار فرج است.
مقصود از انتظارالفرج چیست؟
فرج به معنای نصرت و پیروزی، و مقصود نصرت و پیروزی حکومت عدل علوی بر حکومتهای کفر و شرک و بیداد است. پیروزی حکومت عدل گستری که به رهبری امام عصرعج تشکیل می گردد. بنابراین، مقصود ار انتظار فرج، انتظار تحقق یافتن این آرمان بزرگ است. بی تردید منتظر حقیقی کسی است که حقیقتاً خواهان تشکیل چنین حکومتی باشد؛ و این خواسته آن گاه جدی و راست است که شخص منتظر عامل عدل و گریزان از ستم و تباهی باشد. در غیر این صورت، انتظار فرج در حد یک ادعا و شعار بی محتوا باقی خواهد ماند. بدین جهت، در روایات آمده است که انتظار فرج، خود فرج است.15 زیرا کسی که حقیقتاً منتظر ظهور حجّت خدا و تأسیس حکومت عدل گستر اوست، زندگی خود را بر پایه عدل استوار می سازد و او انسانی است که نحوه رفتار و سیر و سلوکش در زمان حضور و غیبت امام تفاوتی ندارد و قبل از تشکیل حکومت عدل، چنین حکومتی را در زندگی خود پایدار ساخته است. بنابراین انتظار حقیقی ریشه در معرفت به حق و عدل و ایمان و عشق به آن دارد و آثارش نیز در عمل نمایان می شود. چنین حقیقت اصیل و عمیقی با لفظ و شعار به دست نمی آید و با بی تفاوتی و با مقدسات دینی و رسالت های انسانی در تعرض و تناقض است. براساس این بینش در می یابیم که انتظار فرج به معنای بی تفاوتی نسبت به آنچه در جوامع بشری می گذرد و دست روی دست گذاشتن به امید این که امام زمانعج ظهور و امور را اصلاح کند نیست. بدیهی است انتظار فرج، به شرحی که گذشت، بهترین عبادت است. چنین منتظری مقامی بس عالی و جایگاهی بس بلند دارد و هرگاه در زمان غیبت از دنیا برود، به منزله کسانی است که پس از ظهور حضرت حجّتعج زنده بوده، تحت فرمان او در راه خداوند جهاد می کنند.
امام علی (ع) فرمودند:
انتظروا الفرج، و لا تیأسوا من روح الله، فانّ احبّ الاعمال الی الله عزّ و جلّ انتظار الفرج منتظر فرج باشید، و از گشایش الهی مأیوس نگردید، زیرا که محبوبترین کارها نزد خدای بزرگ انتظار فرج است.
زمینه اصلی پایبندی به تکلیف و پیوند با حق و عدل و با امام موعود (عج) در انتظار تحقق می پذیرد. انتظار به این معناست که پدید آورنده امید است؛ و یأس است که عوامل اصلی تکلیف نشناسی و بی تعهدی و دوری از حق و عدالت و گسستن پیوند از امام و آرمانهای الهی اوست؛ براین اساس است که انتظار فرج و امید به آینده و تحقّق جامعه آرمانی مهدوی برترین اعمال شمرده شده است.
همچنین جامعه و مردم معتقد به اسلام و دین باوران راستین و معتقدان به درستی وعده های قرآن و پیامبر و امامان، باید از رخنه وسوسه های شیطانی در دل خود مانع گردند، و در دورانخ تباهیها، دشواریها، حوادث ناگوار، شکستهای پیاپی، رنگ باختگی ادعاها، نافرجامی تلاشها و کوششها، به نتیجه نرسیدن قیامها و منحرف شدن انقلابها، باید در دل و درون استوار باشند، و هیچ گونه تزلزل و ناامیدی به خویش راه ندهند. شکیبا باشند و بدانند که هرگونه یأس در هر شرایطی پدیده ای شیطانی است.
امام صادق (ع) فرمودند:
...فلا یستفزنک الشیطان، فان العزة لله و لرسوله و للمؤ منین، و لکن المنافقین لا یعلمون. الا تعلم انّ من انتظر امرنا و صبر علی ما یری من الاذی و الخوف، هو غداً فی زمرتنا...
شیطان تو را تحریک نکند؛ زیرا که عزّت از آن خدا و پیامبر و مؤمنان است، ولی منافقان نمی دانند. آیا نمی دانی کسی که منتظر امر ما حاکمیت و اجتماع آرمانی م باشد، و بر بیمها و آزارهایی که می بیند شکیبایی ورزد در روز بازپسین در کنار ما خواهد بود...
باری، تلاشهای ناکام، کوششها و جوش و خروشهای فراوانی که به هدف نرسیده است، ممکن است کسانی را دچار یأس و شکست کند، و شکیب از ایشان بستاند، و از کارآیی دین خدا و رهبری الهی و آینده آن مأیوس سازد.
این یأس از منطق دین و آیین خرد بدور است. باید از نفوذ چنین اندیشه هایی در ذهن افراد و جامعه پیشگیری کرد، و با تکیه به خدا و ایمان به حتمیت وعده های الهی و اعتقاد به اصالت راه پیامبران و حقانیت تعالیم امامان معصوم (ع)، پایداری را زنده نگاه داشت، و صبر پیشه کرد، و امیدها را به یأس بدل نساخت و پیروزی دین خدا و عزّت حتمی مؤمنان و تحقّق جامعه عدالت بنیاد مهدوی را وعده تخلف ناپذیر دانست.
همچنین آن حضرت در روایتی دیگر فرمود:
زمانی بندگان به خدای بزرگ نزدیکترند و خدا از ایشان خشنودتر است که حجّت خدای متعال از میان آنان ناپدید گردد و ظاهر نشود و آنان جایش را هم ندانند. با این همه بدانند که حجّت و میثاق خدا باطل نشده است. در آن زمان، هر صبح و شام چشم انتظار فرج باشید.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
خیلی فَرقه بین کسی که فقط خودش گناه می کنه،با کسی که دوست داره بقیه رو هم به گناه دعوت کنه.
#وعده_الهی
#کلام_خدا
#مهدویّت
✅بیست عمل براي خشنودي امام زمان (عج)
🔹۱. هر روز صبح كه از خواب بيدار مي شويد به امام زمان سلام كنيد.
🔸۲. تلاوت قرآن به خصوص سوره هاي يس،نبا،عصر،واقعه و ملك را بعد از نماز و تقديم به اموات و شيعيان حضرت را فراموش نكنيد.
🔹۳. روزانه صدقه اي به نيت امام زمان بدهيد.
🔸۴. روزهاي عيد مثل عيد غدير و يا نيمه شعبان لباس هاي زيبا بپوشيد و براي امام شادي كنيد.
🔹۵. هر مطلبي درباره امام زمان و عصر غيبت كه بدرستي از آن آگاهي داريد به ديگران بگوييد تا آنها هم بيشتر آشنا شوند.
🔸۶. درسي كه مي خوانيد يا هر مطلبي كه ياد مي گيريد به نيت امام زمان باشد آنوقت برايتان شيرين تر و هدفمندتر خواهد شد.
🔹۷. عكس و يا نوشته اي از امام زمان كه نشاني از ايشان باشد به ديوار اتاقتان بچسبانيد.
🔸۸. خواندن نماز شب ، زيارت عاشورا و جامعه كبيره از مسائل مورد تاكيد امام زمان است آنها را فراموش نكنيد.
🔹۹. نماز امام زمان را هر روزي كه توانستيد بخوانيد.(2 ركعت،در هر ركعت اياك نعبد و اياك نستعين 100 مرتبه)
🔸۱۰. نماز اول وقت باعث خوشحالي حضرت مي شود بهتر است كه ثواب نماز را به خودشان تقديم كنيد.
🔹۱۱. سخنان امام زمان و احاديثي كه درباره ي ايشان است را براي هم پيامك كنيد.
🔸۱۲. براي اشاعه ي فرهنگ شناخت حضرت مهدي در جامعه، مجالس اهل بيت، مداحي، كتاب نويسي و ...اجرا كنيد.
🔹۱۳. بعد از هر نماز دعا براي تعجيل در فرج ايشان را بخوانيد.
🔸۱۴. در فراق جدايي از آقا دعاي ندبه(صبح جمعه) و دعاي فرج(اللهم عرفني نفسك...) را بعد از نماز عصر جمعه بخوانيد.
🔹۱۵. دعاي عهد را(اللهم رب النور...) به ياد داشته باشيد و از اين طريق هم در كارهايتان با حضرت مهدي پيمان ببنديد.
🔸۱۶. دعاي توسل و غريق را بخوانيد(يا الله يا رحمن يا رحيم يا مقلب اللقلوب ثبت قلبي علي دينك) و ايشان را نزد خدا شفيع خود قرار دهيد.
🔹۱۷. زماني كه مي خواهيد براي نعمتي خدا را شكر كنيد از امام زمان هم تشكر كنيد.
🔸۱۸. اگر در زندگي به مقام و منزلت مادي يا معنوي رسيديد، بدانيد كه از طرف امام بوده و ايشان را فراموش نكنيد و مغرور نشويد.
🔹۱۹. انتظار را با دعا در خود تقويت كنيد و از اعماق قلبتان منتظر باشيد و از پروردگار توفيق معرفت بيشتر به حضرت را درخواست كنيد.
🔸۲۰. با همه وجود براي امام زمان(عج) دعا كنيد همانطور كه دعا براي عزيزانتان را فراموش نمي كنيد.
هدایت شده از موعود(عج)
امام على عليه السلام:
بهترين زندگى را كسى دارد، كه مردم در زندگى او خوب زندگى كنند
إنَّ أحسَنَ النّاسِ عَيشا مَن حَسُنَ عَيشُ النّاسِ في عَيشِهِ
غررالحكم حدیث 3636
💠چشم پوشی حکیم از ناسزاگویی دیگران
🔹حکیمی را ناسزا گفتند. او هیچ جوابی نداد.
🔹حکیم را گفتند:ای حکیم، از چه روی جوابی ندادی؟ حکیم گفت:«از آن روی که در جنگی داخل نمی شوم که برنده آن بدتر از بازنده آن است».
«وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجاهِلُون قالُوا سَلاما؛ {بندگان شایسته خداوند کسانی هستند} که چون نادانان با آنها روبه رو می شوند {و سخنان نابخردانه گویند،}وبه آنها سلام می گویند {و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند}.
{فرقان:62}
#بندگی
✍روزی مولا امیرالمومنین حضرت علی (علیه السلام) به بازار برده فروش ها میرن...برده ها رو خوب نگاه میکنن..
بین اون همه برده چشم حضرت به برده ای نحیف و لاغر میوفته که داشت به حضرت نگاه میکرد...
مولا نزدیک اون میرن و به صاحب برده ها میگن که این برده رو چند میفروشی؟ گفت:پنجاه دینار...
مولا گفتن میخرمش... صاحب برده ها گفت ببخشید اشتباه گفتم قیمتش صد دیناره...
مولا فرمودن میخرم...
فرد وقتی دید مولا امیرالمومنین حضرت علی (علیه السلام) اینقدر خواهان هستن طمع کرد و دوباره قیمتو برد بالا...
💰خلاصه هر قیمتی میگفت مولا می گفت می خرم...تا اینکه بالاخره برده ی نحیف با چهار صد و پنجاه دینار
به مولا فروخته شد...
امام راه افتادن و برده ی نحیف هم مثل کودکی که پشت سر مادر راه میرود
آهسته پشته سر مولا گام بر میداشت...
اصحاب مولا به حضرت گفتن آقا دیدید که چه کلاهی سرتون رفت؟؟؟برده ای با این وضعیت جسمانی
رو چهارصد و پنجاه دینار بهتون فروختن..
مولا با تبسمی فرمودند سر علی کلاه نرفت...من برده ای را خریدم که برای حسینم
جانش را با عشق میدهد... کسی که زبانش را میبُرند به جرم اینکه عاشق و دلباخته ی حسینم است....
این برده #میثم_تمار است...
✨خوش بحال اونایی که امام زمان همه جوره خواهانشون هستن و اونا رو با هرقیمتی میخرن تا ذخیرشون کنن برای سپاهشون کاری که مولا برای امام حسین (علیه السلام) کرد.
✳️یا بقیه الله.... این غلام رو سیاه حلقه به گوشت خیلی وقت است در خیل بردگان در یک گوشه ،چشم انتظارت نشسته است... نیم نگاهی تمامم را کافی است...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_الساعه
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوال از امام زمان؟!
#نکیر_و_منکر شب اول قبر با زائر امام رضا چه می کنند؟
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#کف_خیابون_16
همین خستگی و کوفتگی باعث میشد که تمرکزم روی خواهر و مادرم به شدت کاهش پیدا کنه. البته من که کوچکتر از همه بودم اما باز هم یه اثر ضعیف میتونستم داشته باشم. چون مامانم افسانه را عادت داده بود که منو حساب کنند و گاهی ازم مشورت بخوان.
من هر روز کار و بدبختی و فلاکت... افسانه و مامانم هر روز باشگاه و مزون و شو و مهمونی و عشق و حال... خب خوشحال بودم که اونا خوشحالن اما این خوشحالی، آرامش قبل از طوفان بود...
یه روز افسانه زنگ زد و گفت: «داداشی من یه مسابقه دارم و باید برم شمال!»
گفتم: «چه مسابقه ای؟»
گفت: «مسابقه بدنسازی! البته چند تا شو هم میخوام شرکت کنم که به نظرم میتونه تجربه خوبی باشه!»
گفتم: «چی بگم؟! خود دانی! مامان رویا میدونه؟»
گفت: «آره اما گفته هر چی افشین بگه!»
منم که از این حرف مامانم خوشم اومده بود گفتم: «باشه آبجی. مواظب خودت باش! کی برمیگردی حالا؟»
گفت: «سه چهار روز طول میکشه!»
گفتم: «پس درس و دانشگاهت چی؟ اصلا با کی میخوای بری؟»
گفت: «دانشگاه که خیلی مهم نیست. چون دو سه تا درس بیشتر در اون چند روز ندارم. تازشم مثلا دانشگاه آزادیما... بالاخره پول دادیم... نمیندازنمون که! با چند تا از بچه ها... فائزه و چند تای دیگه!»
خدافظی کردیم و رفت. از اون روز به بعد، روند مسابقات شمال و کیش و ... مرتب ادامه داشت. حداقل ماهی یه بار مسابقه میرفت. وقتی هم برمیگشت کلی لباس و پول و چیزای دیگه با خودش میاورد.
یه روز از مامانم پرسیدم: «مامان! مسئول باشگاه افسانه کیه؟»
مامانم گفت: «چطور؟»
گفتم: «واسم جالبه بدونم. چون ماشالله افسانه خوب داره پیشرفت میکنه و همش مسابقات و جوایز و پول و...»
مامانم یه لبخندی زد... یه نفس عمیق کشید... چند لحظه سکوت کرد و بعدش گفت: «مسئول باشگاه و مزون یکیه! هردوش زیر نظر کوروش اداره میشه!»
با شنیدن اسم کوروش، حال بدی بهم دست داد. اصلا خوشم نیومد. ینی افسانه با کوروش و بچه های باشگاه و مزونشون میرفتند شمال و کیش و...؟! رو کردم به مامانم و گفتم: «راستی مامان تو چرا باهاشون نمیری؟ تو هم که ماشالله ورزشکاری؟!»
مامان گفت: «حسش نیست. بهم گفتند. اما فعلا حسش نیست.»
مدت ها به همین ترتیب گذشت. تا اینکه یه شب که منتظر افسانه بودیم که از شمال برگرده، خیلی طول کشید. مامانم دلش مثل سیر و سرکه میجوشید. من این موقع ها ترجیح میدم که خیلی از مامانم سوال نپرسم و حرفی نزنم. اما دل خودمم طاقت نمیاره و بالاخره نمیتونم تحمل کنم که مامانم داره از ترس و دلهره، لبشو گاز میگیره و میلرزه.
هرچی هم به گوشیشون تماس میگرفتیم بر نمیداشتند. گفتیم خدایا چیکار کنیم؟ چیکار نکنیم؟ از دهنم دراومد و گفتم: خب اگه کوروش خان باهاشونه یه تماس واسه اون بگیر!
تا این حرفو زدم، مثل اینکه مامانم فقط منتظر تایید برای تماس برای کوروش بود. مثل اینکه منتظر بود که یکی همین حرف و پیشنهاد را بهش بده. فورا پرید و واسه کوروش تماس گرفت. حالا ساعت چند؟ تقریبا 4 صبح!
اما هر چی زنگ میزد، خط نمیداد و اصلا بوق هم نمیخورد. مامانم داشت جون به لب میشد. سابقه نداشته که از افسانه بیش تر از سه چهار ساعت خبردار نباشه! چه برسه به اینکه از عصر تا 4 صبح حتی ندونه زنده هستند یا مرده!
تا اینکه تلفن زنگ زد... از بیمارستان بود... گفت این شماره را از گوشی یکی از کسانی برداشته که در جاده فیروزکوه ماشینشون چپ کرده و افتادن ته دره!!
گوشی افتاد روی زمین... مامانم غش کرد... به رعشه افتاده بود... دست و پام گم کردم...
ادامه دارد..
آیدی نویسنده
@hadadpour
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇
#کف_خیابون_17
پاشدم آماده شدم که برم بیمارستان... اما مامانم به زور اصرار کرد که بیاد... نتونستم راضیش کنم که بمونه... تا اینکه با هم رفتیم... تو راه دوتامون مثل ابر بهار گریه میکردیم... طوری که راننده تاکسی تعجب کرده بود و دلش واسه ما میسوخت... اینقدر که حتی کرایه تاکسی هم نگرفت!
چون دم صبح بود و خیابونا حلوت بود چندان طولی نکشید که رسیدیم. رفتیم به اتفاقات. گفت اعلام کردن که تو راه هستند اما هنوز نیاوردنشون... چون مسافت زیاد بوده تا تهران، گفتن به بیمارستان همون اطراف مراجعه کنند!
ما که داشتیم میمردیم... نمیدونستیم چیکار کنیم... تنها راهی که داشتیم این بود که بکوبیم بریم شمال... مجبور شدیم همین کار هم کردیم... وقتی تماس گرفتم که آژانس بین شهری بیاد و با آژانس بریم که زودتر برسیم، اولین سوالی که برام پیش اومد این بود که ما الان باید کجا بریم؟ کدوم شهر؟ کدوم دهات؟ کدوم بیمارستان؟ آخه شمال که یه ذره و دو ذره نیست که بگیم میریم پیدا میکنیم!
دو سه بار مامانم از حال رفت... رنگش شده بود مثل گچ... مجبور شدم آژانس بین شهری را ردش کردم رفت... چون هم آدرس نداشتیم و هم مامانم اینقدر حالش بد بود که سرم و آمپول زد و خلاصه همونجا دو ساعت معطل شدیم...
وقتی رفته بودم واسه مامانم کمپوت بخرم که هم مثلا صبحونه اش باشه و هم جون بگیره، تا برگشتم، صدای گوشی مامانم شنیدم که داشت زنگ میخورد... دسپاچه شدم... زود رفتم گوشیش از کیفش درآوردم... با کمال تعجب دیدم شماره خونه است!! نمیدونستم چی به چیه... فقط جواب دادم...
-الو
-الو افشین؟ سلام؟ کجایین شماها؟
- سلام افسانه! آشغال! تو زنده ای؟ کجا بودی تا حالا؟
- وا! افشین این چه طرز حرف زدنه؟ آدم با خواهرش بزرگترش اینطوری حرف میزنه؟
- خانم خواهر بزرگتر! میدونی مامان الان تو چه حالیه؟ اصلا میدونی ما کجاییم؟ کجا بودی از دیشب تا حالا؟
- نه! فکر کردم مامان رفته مزون و تو هم رفتی سر کار! خط نمیداد وگرنه چند بار زنگ زدم... کجایین حالا؟
- بیمارستانیم. مامان داره از وحشت سکته میکنه!
- من الان میام! کدوم بیمارستانین؟
- لازم نکرده. همون جا باش تا ما بیاییم. فکر کنم سرم مامان کم کم تمومه.
مامانم چشماش باز کرد. وقتی فهمید که افسانه زنگ زده و خونه است، هم گریه کرد و هم خوشحال شد. پاشدیم رفتیم خونه. من با خودم گفتم حالا تا مامان، افسانه را ببینه میخوابونه زیر گوشش و... اما نه... مثل عاشق و معشوقی که بعد سال ها همدیگه را پیدا کرده بودن، همدیگه را تو بغل گرفتن و گریه کردن و قربون هم شدند!!!
اینا خیلی واسم مهم نبود. مهم این بود که افسانه زنده بود و تصادف نکرده بود و سالم برگشت خونه... اصلا اینا را گفتم که یه چیز دیگه بگم... اونم این که پس افسانه کجا بود؟ چرا اون شب تا دیر وقت حتی خبرمون هم نکرد؟ و این که کسانی که تصادف کرده بودن کیا بودن؟ و چرا اولین شماره ای که در گوشیشون بوده، شماره ما بوده؟
اینا را الان تو ذهنم اومده وگرنه همون موقع، اینقدر از دیدن افسانه شوکه و خوشحال بودیم که عقلمون به این چیزا نرسید و نتونستیم خیلی پرس و جو کنیم.
دو سه روز گذشت. چون فاصله گاراژ تا خونه چیذر زیاد بود، نمیتونستم ناهار بیام خونه... اما یه روز سرما خورده بودم و جون کار کردن نداشتم... تصمیم گرفتم برم خونه...از اوسام اجازه گرفتم و رفتم خونه. تا در را وا کردم با کمال تعجب دیدم هم مامان خونه است و هم افسانه! خیلی هم ناراحتند و اول تا آخر مملکت را بستن به فحش و بد وبیراه!!
ادامه دارد...
آیدی نویسنده
@hadadpour
#کف_خیابون_18
خیلی از این رفتارشون تعجب کردم! پرسیدم چرا خونه موندین؟ این حرفا چیه که میزنین؟ چی شده؟ چرا اینقدر پکرین؟
مامان که خیلی اعصابش به هم ریخته بود، شروع به حرف زدن کرد و گفت: «امروز مثل بچه آدم آماده شدیم و رفتیم مزون! هنوز یکی دو ساعت نبود که اونجا بودیم، یهو دیدیم کلی مامور ریختن داخل مزون و اونجا را پلمپ کردن!»
گفتم: پلمپ؟ چرا؟
مامان گفت: «چه میدونم! میگفتن به خاطر عدم رعایت شئونات اسلامی! مردیکه یه جوری یقه سفیدش را تا خرخره اش بسته بود و میگفت عدم رعایت شئونات اسلامی، که انگار خیلی مملکت گل و بلبلی داریم و همه دارن توش صبح تا شب عبادت پروردگار به جا میارن که میریزن توی روز روشن و در نون دونی مردمو میبندن و اسمش میذارن ارشاد! حالا خوبه خودمون میدونیم همین ریشیا چیکارن که واسه من ادعاشونم میشه؟!»
افسانه گفت: «رعایت شئونات اسلامی؟! لابد شئونات اسلامی اینه که پاشم برم تو مسجد محلشون شو بذارم و لباس های عهد صفوی و قجری بپوشم و بگم تقبل الله... بگم اسعد الله... یا مثلا یه تریپ خفن تنگ و ترش بزنم و یه آرایش هات ابرو هم بکنم و فقط واسه اینکه یقه سفیدها خوششون بیاد یه چادر هم بندازم رو خودم که مثلا بشم شئونات اسلامی؟!»
مامانم گفت: «آی گفتی افسانه جون! میبینی خداوکیلی اوضاع چقدر شیر تو شیره؟ جرم من و تو اینه که فقط چادر رو سرمون نمیندازیم وگرنه اگه همین تیپ... ینی دقیقا همین تیپ و تریپ آرایش و لباس را داشتیم، اما مثل زن های خودشون فقط یه چادر مینداختیم رو سرمون، الان شده بودیم حاجیه خانم رویا و حاجیه خانم افسانه! افسانه دقت کردی؟ ... حتی یکی از زن هایی که مثلا مامور بود و باهاشون اومده بود، من دقت کردم... هم ته آرایش داشت و هم لباس زیر چادرش خیلی هم گله گشاد نبود... اون وقت ما ده بیست نفر شدیم خلاف شئونات اسلامی!»
افسانه گفت: «فقط اون یه نفر نبودا... چند تا از زن هایی که ریختن داخل مزون، دقیقا خودشون را مرتب کرده بودن... ینی افشین به جون خودم قسم، قشنگ رنگ رژ و ابرو زنه تابلو بود! خب اگه آرایش و تیپ زدن بده، واسه همه بد باشه! نه واسه مایی که... وای مامان راستی! پول دانشگاهم... مامان اخراجم میکنن اگه شهریه دانشگاه را نتونم به موقع بدم!»
مامان گفت: «دانشگاهت بخوره تو سر من! ما نتونیم ماهی دو سه ملیون دربیاریم، از گور بابات میتونیم پول این خونه و شارژ ساختمون و دک و پزمون و خورد و خوراکمون دربیاریم؟! از گور بابات میتونیم سر رسید قسط و قرضمون بدیم؟!»
اون روز و اون شب، نقل حرف خونه ما یا آه و نفرین بود یا فحش و دری وری گفتن به این و اون. من که دیگه سرماخوردگیم یادم رفت و اینقدر فکر بدبختیامون بودم که حتی یادم رفت ناهار بخورم!
حتی مدام به خودم میگفتم: «ما به کار گاراژ خیلی نیاز داریم... بدبخت شدیم رفت... خدا نکنه گاراژ را از دست بدم... حالا یه وقت حکومت خبر نشه که ما بعضی وقتها که اوسا نیست و کاری هم نداریم، میشینیم دور هم و نوار شهرام شب پره گوش میدیم و گاهی وقتا یه قر کمر کوچیک هم ول میکنیم... یه وقت حکومت نفهمه و بریزن گاراژ را به بهانه عدم شئونات اسلامی تعطیل کنند!»
اون روز گذشت. مامان و افسانه تا یه هفته تقریبا بیکار بودن ونمیدونستن چیکار کنند؟! استرس و شرایط خیلی بدی در اون هفته داشتیم. اینقدر بد که حتی خبری از خنده و نشاط و شوخی تو خونمون نبود. مامان از همه بیشتر حرص میخورد. مدام چشمش به زنگ و تماس گوشیش بود اما کسی هم زنگ نمیزد به جز قوم و خویشای فضولمون!
پس انداز زیادی نداشتیم. وارد هفته دوم بیکاری مامان و افسانه شدیم. میدونستم که حتی اگر به خاطر گشنگی و تشنگی نمیریم، به خاطر فکر و غضه زیادی، مامانم یه کاری دست خودش میده!
تا اینکه یه شب که برگشتم خونه، دیدم مامان و افسانه خیلی عوض شدن... خیلی حالشون خوب بود... خوشحال بودند... از مامانم پرسیدم چی شده؟
مامانم با کلی ذوق و هیجان گفت: «بالاخره کوروش خان تماس گرفت واسم... میدونستم به کوروش میشه گفت مرد! ... پیشنهاد کار داده... گفته حالا که مزونو بستن، شمال شو دارن... ما دو سه روز شمال شو داریم... انگار بدبختی این دو هفته داره از سر و کلمون میره... من و افسانه داریم فردا میریم شمال! کوروش خان گفته به شرطی کار و شو هست، که خودمم با افسانه برم!! خب میرم. بهتره از اینه که بشینم و غصه دیر اومدن افسانه بخورم!»
ادامه دارد...
آیدی نویسنده
@hadadpour
🔶 آقا ببخش مرا، سرَم گرمِ زندگیست
🔶 این روزها کمتر دلم برای شما تنگ میشود
#جمعه_دلتنگی
#اللّهم_عَجِّل_لِوَلیّکَ_الفَرَج
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#تشرف
✳️در درسهای قبل اجمالا بیان نمودیم که ملاقات با امام زمان در عصر غیبت امری ناممکن نیست بلکه ممکن است برخی به چنین شرافتی واصل شوند..
حال ممکن است سوال شود آیا با این بیان افراد شیاد جری بر ادعای ملاقات با حضرت نمی شوند؟
آیا امکان ملاقات با ایشان فضای ادعاهای دروغینی را که هر روز نوعی از آنها را مشاهده می نمائیم مهیاتر نمی سازد؟
آیا از امکان رویت دم زدن خطر افزایش این ادعاهای کاذب را در پی ندارد؟
✅در مقام پاسخ باید توجه نمود که:
اولاً:
✳️مسأله رؤیت در عصر غیبت این طور نیست که به اختیار انسان باشد و هر گاه که اراده ملاقات کند برای او حاصل گردد، بلکه وابسته به یک سری شرایط و مصالح خاصّی است که اگر آماده شود حضرت مقدّمات ملاقات را فراهم میسازد. بنابراین اگر کسی مدّعی ملاقات دائمی است و این گونه خود را وانمود میکند که دائماً با حضرت ارتباط دارد و هر گاه که اراده کند میتواند خدمت حضرت برسد – همانطور که غالب مدعیان چنین ادعائی دارند – و بر این باور است که او واسطه بین مردم و ایشان است، چنین شیادی مطابق توقیعی که حضرت به علی بن محمّد سمری داشتهاند دروغگو و کذّاب است. و لذا باید او را تکذیب کرد.
ثانیا:
✅باید مدّعی ملاقات را امتحان و آزمایش کرد، آیا از حیث عمل به موازین اسلامی پایبند است؟ آیا هدفش ریا و جذب مردم و انحراف در جامعه نیست؟ آیا به صفات حمیده اخلاقی متصف است یا اینکه نه دارای رذائل اخلاقی است؟
و…؛ زیرا بدون شک ملاقات محدود با امام زمان در عصر غیبت تنها برای انسانهای شایسته و پاک که ملتزم به آداب شرع و اخلاق هستند روی می دهد.
عجیب است که بسیاری از مدیان دروغین نه پایبند به شرعند و نه پایبند به موازین اخلاقی اما با این همه عده ای ساده لوح دروغهای آنان را باور می نمایند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#مهدویت
✅مسئله صبر در این انتظار و پاداش صابران در این دوران است.
امام صادق(ع) به نقل از پیامبر اکرم(ص) فرمود:
سیأتی قوم من بعدکم، الرجل الواحد منهم له اجر خمسین منکم، قالوا: یا رسول الله! نحن کنا معک ببدر و اُحد و حُنین و نزل فینا القرآن؟
فقال:
انکم لو تحملوا لما حملوا لم تصبروا صبرهم پس از شما کسانی بیایند که یک نفر از ایشان پاداش پنجاه نفر از شما را داشته باشد. اصحاب گفتند: ای رسول خدص! ما در جنگ بدر و احد و حنین با تو بودیم و درباره ما آیه نازل شده است؟ پیامبرص فرمود: اگر آنچه از حوادث ایّام به ایشان می رسد، به شما رسد، صبر آنان را ندارید.
پیامبر اکرم(ص) فرمود: انتظار الفرج بالصبر عبادة
انتظار فرج با صبر، عبادت است.
امام رضا(ع) فرمود:
ما احسن الصبر و انتظار فرج چه نیکوست شکیبائی و انتظار فرج.
امام حسین(ع) فرمود:
له غیبة یرتد فیها اقوام و یثبت فیها علی الدین آخرون، فیؤذون و یقال لهم:
متی هذا الوعد ان کنتم صادقین اما انّ الصابر فی غیبته علی الاذی و التکذیب بمنزلة المجاهد بالسیف بین یدی رسول الله
برای او مهدی غیبتی است که اقوامی در آن از دین خارج شوند و گروهی بر دین ثابت قدم بمانند و آزار و اذیت می کشند و به آنها گفته می شود: این وعده ظهور چه وقت عملی می شود، اگر راست می گویید؟ بی تردید صبر کننده در زمان غیبت در برابر آزار و تکذیب مخالفان، به منزله جهاد کننده با شمشیر در رکاب رسول خدا ص است.
جوامع شیعه، دارای چنین انتظاری است اگر شیعی مذهب است.
در دعاها، حالت انتظار منتظران راستین، چنین ترسیم شده است: فلو تطاولت الدهور، و تمادت الاعمار، لم ازدد فیک الا یقینا، و لک الا حُبّاً و علیک الا متکلا و معتمداً، و لظهورک الا متوقعاً و منتظراً و لجهادی بین یدیک مترقباً...
اگر روزگاران به دراز کشد و عمر طولانی شود، یقینم به تو افزون گردد، و دوستیم فزونی یابد، و بر تو بیش از پیش تکیه کنم و مدد بخواهم، و چشم به ظهورت دارم و منتظرم، و آماده جهاد در راه توام...
گذشت روزگار و استمرار نظامهای طاغوتی و انبوهی حوادث و ویرانیها و سیطره ناکامی و سلطه شکستهای پیاپی و انقلابهای نافرجام، منتظر راستین را از آینده مأیوس نخواهد ساخت، و در اصالت راه و کار خود تردید نخواهد کرد، و در نیمه شب سرد و تاریک یلدای زندگی، ایمان به نیمروز گرم و روشن تابستان را در دل زنده و پویا نگاه خواهد داشت... .
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#نماز اول وقت
#معجزه الهی
✅خداوند براي هيچ کس دو دل قرار نداده است که به دو محبوب علاقه مند باشد. اگر به حقيقت نماز باور داشته باشي و آن را معراج بداني ، دلت جاي ديگر نمي رود. کسي که معتقد باشد خدا بهتر و پايدارتر است . در نماز قلبش همراه اين باور خواهد بود. تفهم آن است که به مقصد و هدف و معناي هر قول و فعل و نماز توجه داشته باشي .
✅ نماز، معجوني الهي است که درمان هر درد است و براي انسان سعادت کامل را مي آورد. اگر افعال نماز، بدون توجه به مقصود انجام شود، گويا انجام نشده ، اگر نماز بازدارنده از فحشا و منکر است ، از آن روست که نمازگزار، توجه به معاني کلمات و حرکات و عظمت نماز داشته باشد.
✅حساسيت موقعيت نمازگزار، بهره هاي فراوان آن ، تقرب به خدا و مراقبت از قلب که به امور ديگر مشغول نباشد، زمينه ساز پيدايش تفهم است . بازگشت همه موانع حضور و توجه ، به حب دنياست که سبب مي شود محبت به خدا و عشق به نماز و لذت بردن از اين عبادت سلب شود
. آنکه شيفته دنيا باشد، دلش تاريک و غافل از خدا است و چشمش با دنيا روشن مي شود. علاج اصلي ، کندن محبت دنيا از دل است .
☘نگاه پيوسته به محل سجود و پرهيز از نماز در جاهايي که ذهن را مشغول . مي کند، براي ايجاد حضور قلب بسيار موثر است . براي پيدايش حالت تفهم و حضور، خوب است پيش از گفتن هر ذکر و قبل از انجام هر عمل در نماز، لحظه اي در معناي آن بينديشيد و از دل بگذرانيد، آنگاه ذکر را بگوييد و حالت مراقبت و حضور را تا پايان کار حفظ کنيد.
اما تعظم که حالت قلب است و خشوع و انکسار در پيشگاه خدا مي آورد، ريشه در معرفت عظمت و جلال خدا دارد.
📚کتاب نماز عارفانه جمال السالکين آيت الله ميرزا جواد ملکي تبريزي
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#مهدویت
#دعای فرج
دعا کنید رسد آن زمان که یار بیاید
بهار باغ جهان، زینت بهار بیاید
دعا کنید دعایی که آفتاب درخشان
به سرپرستی گلهای روزگار بیاید
زند به گرده شب زخم گام توسن عزمش
چو از فراز زمان مهر شب شکار بیاید
قیامتی کند از قامتش قیام که تو گویی
معاد روشن انسان در این دیار بیاید
کتاب عشق گشائید، «وان یکاد» بخوانید
دعا کنید که آن یار غمگسار بیاید
کلمه «فرج » به معنای آسودگی از اندوه و غم و بیماری و آنچه نفوس از آن کراهت دارند، می باشد و نیز گشایش را گویند . «دعای فرج »
دعایی است که حضرت ولی عصر(عج)آن را به یکی از شیعیان (محمد بن احمد بن ابی اللیث) آموختند . میرزا حسین نوری در کتاب نجم الثاقب به نقل از «کنوز النجاح » تالیف شیخ طبرسی آورده است: «این دعا را حضرت صاحب الزمان (عج) در خواب به ابی الحسن محمد بن ابی اللیث در شهر بغداد در مقابر قریش تعلیم نموده است .
ابی الحسن از ترس کشته شدن به مقابر قریش گریخته و پناه برده بود . پس به برکت خواندن این دعا از کشته شدن نجات یافت .»
دعای فرج این گونه آغاز می شود: «اللهم عظم البلاء وبرح الخفاء ...»
گفتنی است دعاهای دیگری نیز به عنوان «دعای فرج » موسوم است; چنان که مرحوم مجلسی در بحارالانوار، تحت عنوان «باب ادعیة الفرج » دعا آورده است .
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#مهدویّت
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
«هنگامی که قائم(ع) ما قیام کند، از مردم جاهل بیش از آنچه پیامبر(ص) از جاهلان دوران جاهلیت ناراحتی دید، رنج و ناراحتی خواهد دید». پرسیدم: چگونه و چرا؟ فرمودند:«پیامبر(ص) در روزگاری مبعوث شد که مردم سنگ و چوب و بت های تراشیده شده را می پرستیدند، ولی قائم ما در روزگاری قیام می کند که با قرآن علیه حضرت احتجاج می کنند و آیات را علیه آن حضرت تأویل می نمایند.»🌟
در انتظار گل نرگس
📚( بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۶۲)
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
رأیالیوم تشریح کرد آیا ایران واقعا تنگه هرمز را خواهد بست؟ "ایران در انتظار ضعیف شدن نمینشیند تا بعد از ضعیف شدن مقابله کند. زیرا در آن حالت، مقابله بیفایده خواهد بود؛ لذا امتیازات گزینه مقابله در حال حاضر زیاد است و ممکن است این امتیازات معادلات منطقه را کاملا به نفع ایران و محور آن دگرگون کند"
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸
🌸🍀
#رهیافتگان
مسیحی بودم ولی کارهایی میکردم که هیچ ربطی به خدا نداشت/ جوابی برای سؤالاتم نداشتم
من اصالتاً اهل ایالت دالاس هستم، در ابتدا مسیحی و طرفدار فرقه باپتیست (تعمیدگرایی) بودم ولی سرانجام می سال ۲۰۰۷ میلادی به دین اسلام مشرف شدم. به چند سال پیش از آن برمیگردم چند سالی بود که مثل آدمهای شکستخورده بودم که همهچیز خود را از دست دادهاند، دنبال یک چیز متفاوت بودم. باپتیست، دین خوبی بود، من به کلیسا میرفتم و مناسک آن را به جا میآوردم. ولی زمانی رسید که حقایق خیلی از چیزها را نمیدانستم: آیا بهشت واقعا وجود دارد؟ آیا جهنم حقیقتا وجود دارد؟ بعد از این دنیا چه روی میدهد؟ زمانیکه خدا را ببینم به او چه خواهم گفت؟ همه این افکار به ذهنم هجوم میآورد و من پاسخی برای آنها نداشتم.
من مشروب مینوشیدم و همه کارهای متداوالی که آمریکاییها انجام میدادند را انجام میدادم، کارم عکاسی در کلوبهای شبانه بود. چیزهای زیادی بود که من درگیرشان بودم و هیچ ربطی به خدا نداشتند و من نیازمند تغییر بودم.
تا ساعت ۵ صبح مینشستم و فیلمهای اسلامآوردن مسیحیان آمریکایی را تماشا میکردم
برخی از دوستانم درباره سخنرانیهای متفاوتی که در یوتیوب وجود داشت میگفتند و من از روی کنجکاوی یک نگاهی به آنها انداختم و در این میان هر کلیپی را که درباره اسلام وجود داشت، تماشا کردم. کم کم تماشای چنین کلیپهایی برایم به صورت یک عادت درآمده بود، آنچنانکه تا ساعت ۵ صبح بیدار مینشستم و سخنرانی آمریکاییهایی را که مسلمان شده بودند و اینکه بر آنها چه گذشته بود را گوش میدادم.
@Mawud12
به نظر میرسید که همه آنها یک چیز میگویند و احساس من در رابطه با همه آنها مشابه بود. احساس میکردم چیزی است که من میتوانم با آن مرتبط باشم، مثل همه این افرادی که پیش از این مسیحی بودهاند، با خود چالش کردهاند و در نهایت چیزی را یافتهاند که پاسخ تمام سؤالاتشان در آن بوده است و این درست همان چیزی بود که من میخواستم، پاسخی برای تمام سؤالاتم.
نمیخواستم تنها به چیزی اعتقاد داشته باشم، میخواستم چرایی این اعتقاد را بدانم
من دنبال جوابهایم بودم،فقط دنبال این نبودم که کسی به من بگوید که مثلا به فلان چیز اعتقاد داشته باش، بلکه دنبال چرایی آن بودم. به دنبال این چیزی بودم که زندگیام را تحت تأثیر قرار دهد. در جستجوی چیزی بودم که بتوانم آن را در زندگیام عملی کنم.
و سرانجام…
با مسلمان شدنم همه چیز در زندگیام تغییر کرد، از شغل و دوستانم گرفته تا حتی کمد لباسهایم
آن را در اسلام یافتم. برای مدتی در این باب کتابهای زیادی خواندم و پس از آن در کلاسهای آموزشی مساجد شرکت کردم.
و بیشتر و بیشتر خودم اطرافم را با کتابهای مختلف و هر چیز دیگری پر کردم و از لحظهای که شهادتینم را گفتم، همه چیز در زندگیام تغییر کرد: دوستانم، شغلم و حتی کمد لباسهایم، همه و همه تغییر کردند و هیچگاه برای لحظهای به عقب برنگشتم. این تغییرات را به سرعت انجام دادم و چندان سخت نبود چون عمیقاً درستبودن راهی را که انتخاب کرده بودم، درک کردم. از ته قلب از خداوند برای اینکه اسلام را به من هدیه کرد، سپاسگزارم.
*مادرم از اینکه می دید مسلمان شدنم مرا به خدا نزدیکتر کرده،خیلی خوشحال شد.
ادامه.....👇👇👇👇