#پندانه
فرق عالم و عابد
پيامبر خدا ص می فرمایند:
عالم، هفتاد درجه بر عابد برترى دارد كه فاصله هر درجه از ديگرى به اندازه اى است كه يك اسب هفتاد سال بدود.
علت اين برترى آن است كه شيطان در ميان مردم بدعتى مى گذارد و دانشمند به آن پى مى برد و مردم را از آن نهى مى كند،
اما عابد سرگرم عبادت خود است و به بدعت نه توجهى دارد و نه آن را مى شناسد.
📚 روضة الواعظين : 17
#کف_خیابون 49
سه شنبه 25 فروردین 88 قرار شد اولین جلسه تیمم را داشته باشم... اینا را نمیگم که کاغذ پر کنم... این توضیحات را از عمد دارم میدم چون متاسفانه اصلا در فیلم ها و سخنرانی ها و شب های یادیاران و شب های خاطره و این جور جلسات، و حتی در کتاب های مستند و خاطرات واقعی شخصیت ها، از فرایند پروژه ها و جلسات و روال مرسوم و معمول کارها حرفی به میون نمیاد. به خاطر همین، مخاطب همیشه فکر میکنه اصل مطلب، مربوط به درگیری ها و هیجانات و برخوردها و تعقیب و مراقبت ها و... است و هیچ وقت از مقدمات و پازل چینی ها اطلاع پیدا نکرده و همیشه در صنف مخاطبان هیجانی میمونه و ارتقاء پیدا نمیکنه.
خلاصه... میگفتم... سه شنبه 25 فروردین 88 اولین جلسه تیم عملیاتیم را گرفتم. روز به روز داشت اوضاع و احوال رسانه ها و جراید و ... به تب و تاب نزدیک تر میشد. به خاطر همین، تیم های زیادی تشکیل شده بود و اون تیم ها هم درگیر پرونده های خودشون بودن و حسابی با کمبود نیرو مواجه بودیم و نمیتونستم بیشتر از دو سه نفر درگیر پرونده خودم کنم.
حتی مایل بودم عمار را هم از شیراز بیارم تهران تا بخشی از کارها را به اون بسپارم... اما نگو که اوضاع شیراز هم اگر نگیم از تهران بدتر بود، خیلی هم بهتر نبود! به خاطر همین عمار سرش خیلی شلوغ شده بود و حتی جور عدم حضور منم در شیراز میکشید!
تیمم را چیدم... یکیش ابوالفضل بود که معرف حضورتون هست... نوکر شماست... نه بهتر از خودم، اما پسر آقا... گل... بلکه گلاب!
یکی دیگه هم به نام عبداللهی... خانم مهندس عبداللهی... مهندس مخابرات... ارشد IT از دانشکده خودمون ... با حدود 10 سال سابقه کار و خدمت ... هر روز صبح به مدت چهل دقیقه میرفت باشگاه تیراندازی و میگفتن بین بچه های خودمون در مسابقات سالانه مقام داره ... اهل یکی از روستاهای اطراف ایذه ... شوهرشون فرهنگی ... با سه تا بچه...
یکیش هم که حاجیتونه... صاف و ساده و بی زبون!
موند یه نفر دیگه... گفتم کی بیارم که هم بتونم روی تواناییاش حساب کنم و هم بیگانه با پروژه نباشه... خب معلومه دیگه... همونطور که خودتون هم حدس زدید، فقط یه نفر میمونه... اون هم شخص شخیص مامور 233 هست!
با لابی که داشتم، ظرف مدت چند ساعت، سریعا اقدامات قانونی اون دو نفر انجام شد اما برای انتقال و تثبیت برگه ماموریت 233 از یگان پیاده بانوان به بخش خودمون، حدودا یک روز طول کشید.
خب طبیعیه! چون اگر موافقت میکردند و بهش ماموریت سه ماهه میدادند به بخش ما، قانونا دیگه از اون بعد تا آخر خدمتش (البته به شرطی که زنده بمونه و قادر به ادامه حیات کاری باشه) نمیتونه برگرده به قسمت قبلیش و کلا فازش میشه یه چیز دیگه!
اولین روز حضور 233 در مرکز ما هم جالب بود... با پوتین زنونه ... مسلح ... بدون کیف و بار و بندیل زنونه ... چهره و برخورد بسیار فوق جدی ... ینی ظاهرش قشنگ معلوم بود که نیروی کف خیابون هست اما لب به سخن که باز میکرد، مشخص بود که میتونه جای دیگه هم خدمت کنه.
جلسه را سر ساعت 9 صبح شروع کردیم. همشون با نامه معرفی و برگه ماموریت به یگان اومده بودند. سریع پارتیشن ها را عوض کردیم و یه اتاق عملیات 30 متری تشکیل دادیم.
بعدش نشستیم و تقسیم کار کردیم:
عبداللهی بخش مخابرات و امور مربوط به سیستم های رایانه ای ...
233 پرونده و اقدام و عملیات مربوط به کورورش و باشگاه و مزونش...
ابوالفضل پرونده و اقدام و عملیات مربوط به خانواده افشین و جرائم سازمان یافته از دل کارمندان دانشگاه...
خودمم طرح و اقدام و عملیات پرونده تاجزاده و پیگیری اوضاع و برنامه های عفت و فائزه و ندا و زهره!
حواستون هست یا نه؟ همین حالا و تا همین جاش، حدودا سه تا پرونده در یک پروژه داره بررسی میشه! ضمن اینکه، سر هر پرونده فقط یه نفر داریم و مجبوریم با هم دنبال کنیم.
بسم الله گفتیم و کار را شروع کردیم...
ادامه دارد...
#کف_خیابون 50
نمیدونم چطوری باید پیگیری پرونده هایی که بچه ها به صورت کاملا حرفه ای را در طول چند قسمت واسه تلگرام آماده کنم؟! از بس مسائل پیچیده ای مطرح شد و بچه ها هم تصمیمات خوبی گرفتند. ولی خب حجم مطالب خیلی بالا میره و ممکنه گزارشم تبدیل به قصه هزار و یک شب بشه!
پس اجازه بدید جسته و گریخته اما مرتبط با هم گزارش را تنظیم کنم و از ذکر بسیاری از مسائل و مطالب دیگه (که هرکدومش خودش یه قصه جداگانه و مفصل میشه) پرهیز کنم.
اولین اقدام، توجیه ابوالفضل بود. در کارهای امنیتی، حرف اول، هیجان و پلیس بازی نمیزنه. بلکه هوش و ذکاوت، حرف اول را میزنه. خیلیا به کارهای امنیتی علاقه دارن اما باید دید که آیا از هوش و ذکاوت لازم برخوردار هستند یا نه؟
یکی از بچه هایی که میشه روی ذکاوتش حساب کرد اما باید دقت کرد که تبدیل به ناقلابازی نشه، همین کاکا ابوالفضل خودمونه! هرچند ماشالله خودش آدم باهوشیه اما باید واسش نقشه راه را میگفتم تا درگیر حاشیه نشه و بتونه کاری را که «من» میخوام انجام بده!
نشستیم فکر کردیم. باید از خونه افشین شروع میکردیم. چون همه چیز از اونجا شروع شد. از عبداللهی خواستیم که پرینت همه مکالمات و پیام های گوشی هر سه تاشون (افشین و افسانه و مامانشون) را واسمون بگیره.
ابوالفضل آنالیزش کرد و بعدش بهم گفت: «ببین حاجی جان! خیلی پاکه! پرینتشون خیلی معمولی و بی مسئله است!»
گفتم: «خب حالا این ینی چی؟:
گفت: «مشخصه دیگه! ینی یا توبه کردن و عابد و ساجد و راکع و خاشع و از این حرفها شدن! که بعیده! چون هنوز دارن همون محله پولدارا زندگی میکنند و تغییری در روند زندگیشون پیش نیومده و هم اینکه مامان و دختره هنوز مزون میرن و باشگاه و...»
گفتم: «که البته مزون و باشگاهشون هم تبدیل به پایگاه بسیج و هیئت که نشده! همونه که بوده!»
گفت: «دقیقا! بخاطر همینا، فقط یه احتمال میمونه و اونم اینه که اونا دارن از یه خط های دیگه ای استفاده میکنند که ما شمارشون را نداریم.»
گفتم: «همینه. حالا چیکار میکنی؟ میفتی دنبال پیدا کردن خط های دیگشون؟!»
گفت: «چرا بیفتم دنبالش؟ خیلی کار سختی که نیست. اما فرصت این چیزا را ندارم. میخوام اگر اجازه بدید برم سراغ افشین.»
گفتم: «مشکلی نیست. موافقم. اما میشه بدونم چه نقشه ای براش داری؟»
گفت: «هنوز خودمم نمیدونم چرا همش فکر میکنم باید از افشین شروع کنم اما بنظرم کاری که شاهرودی داشت با افشین میکرد، ینی جلب اعتماد و تربیت غیر مستقیمش، میتونه آغاز خوبی باشه.»
گفتم: «باشه. اما حواست باشه که با جوونی ناراحت و عقده کوروش دار و همچنان متعصب روی خواهر و مادر قراره حشر و نشر کنیا.»
گفت: «حواسم هست. فقط یه سوال! ... چرا بازجویی شهید شاهرودی از افسانه ناقصه؟! چرا تکمیل نشده؟ ینی کسی دیگه نرفته سراغ بازجویی از افسانه؟!»
گفتم: «نمیدونم اما حدس میزنم شاهرودی میخواسته دست و بال افسانه و مامانش را نبنده تا اونا حکم آنتن شاهرودی داشته باشن!»
خلاصه ابوالفضل رفت دنبال افشین. پیداش کرد. دو سه روز روی افشین کار کرد... خیلی دلم سوخت وقتی ابوالفضل درباره دیدارش با افشین نوشته بود: «افشین را پسری ساکت و آروم و معمولی ... اما با موهای جوگندمی دیدم!! ظاهرا اینطوری نبوده و بعد از اینکه فهمیده خواهرش باردار شده و مامانش هم دست کمی از خواهرش نداره، به جای عکس العمل خارجی، توی خودش ریخته و روز به روز گذشته تا به این روز افتاده و شکسته شده! همش لباش خشک میشه و گوشه گیر شده... اوس جلالش هم خیلی سر یه سرش نمیذاره...»
خدایا چه آدمایی دارن دور و بر ما تو خیابون رد میشن و زندگی میکنن که مشکلاتی دارن که حتی میتونه یه پسر نوجوون را پیر و افسرده کنه! پسری که از وقتی حقایقی درباره زندگی خواهر و مادرش فهمیده، دست به خودکشی میزنه اما موفق نمیشه و الان هم که ابوالفضل میگه: ساکت... بی انگیزه... موهای جوگندمی... گوشه گیر ... افسرده!!
همیشه کسانی هستند که باهاشون درددل کنیم... اما خدا نکنه کسی که باهاش درددل میکردی، خودش یه روزی بشه درد دلت! اون وقته که فقط باید خدا به داد آدم برسه! ...
اون لحظه فقط گفتم: خدا به داد افشین برسه!
ادامه دارد...
#کف_خیابون 51
ابوالفضل یکی دو بار فاز ارتباطش را با افشین عوض کرد... عبداللهی هم خیلی در ارتباط ابوالفضل با افشین کمک و راهنمایی کرد... در طول کمتر از یک هفته باید نتایجی که میخواستیم میگرفتیم... اما حقیقتا افشین مرده بود... زنده بودا اما دیگه خودش نبود... دیگه اون نوجوون کاری و پرانگیزه نبود...
ابوالفضل تقاضای جلسه مشورتی کرد... دوس نداشت بی گدار به آب بزنه... فورا تشکیل دادیم... گزارش مختصرش این میشه که:
عبداللهی در جلسه مشورتیمون گفت: «من خیلی درباره افشین تحقیق کردم... با بعضی از بچه های امنیت، شاخه سلامت روان هم مشورت کردم... اما آخرش به این نتیجه رسیدم که افشین خیلی بیشتر از این حرفها نیاز به مراقبه داره... افشین جراحت برداشته ... جراحت غیرتی و احساسی... مادر در زندگی هر کس، نماد پاکی و زلال بودن هست... نماد نخ تسبیح هست اما مادر زندگی افشین از هم پاشیده... پوکیده زندگیشون... ما ازش چه انتظاری داریم؟»
درست میگفت... همه تایید کردند...
233 هم حرف جالبی زد و گفت: «ببینید قربان! من مادرم... مادر بچه های قد و نیم قد... وقتی میخوام به بچم نفوذ کنم، فقط به اندازه خودم میتونم نفوذ کنم... اندازه من، مادر بودن منه... نه بیشتر... یه شب که زیر پل رو به روی هتل اسلام آباد پاکستان پست میدادم، با خودم فکر میکردم اگر بخوام جای شوهرم یا عمو و دایی بچه هام را پر کنم باید چیکار کنم؟ آخرش به این نتیجه رسیدم که هیچی... نمیتونم... الان هم پیشنهادم اینه که از روش شاهرودی استفاده نکنیم! روش شاهرودی مال خودشه! اون مرحوم میخواست کارش پیش بره، در اومد به افشین وعده انتقام از کوروش داد... اما الان وضعیت فرق کرده... کسی که منتظر انتقام باشه و یا برنامه ای برای انتقام داشته باشه، دیگه موهاش جو گندمی نمیشه ... خورد و گوشه گیر نمیشه... بنظرم افشین نه جرات انتقام داره و نه دیگه الان پس از مدت دو سه ماه از اون ماجرا مثل گذشته ه انتقام فکر میکنه... پس بهتره آقا ابوالفضل جای خودشو پیدا کنه و سر همون جاش وایسه!»
من گفتم: «از خانم های تیم دو تا چیز فهمیدم: یکی اینکه افشین نیاز به مراقبه بیشتری داره... و دوم اینکه باید راه شاهرودی را نریم و ابوالفضل جای خودشو باز کنه پیش افشین! خوبه... منم موافقم... اما ابوالفضل جان! خیلی فرصت نداریم... یه کاری کن... نمیدونم چه کاری... اما هر کاری میکنی زود...»
ابوالفضل که خیلی تو فکر بود، گفت: «حاجی! فقط یه راه دارم...»
ابوالفضل تصمیم گرفت که آخرین راهش را هم بره... بهش گفت که رفیق شاهرودی بوده... بهش گفت که از حالا قراره اون به افشین کمک کنه و کاری کنه که اوضاع خونشون برگرده... بهش گفت که به کمکش نیاز داره و باید فاز زندگیش را عوض کنه...
من بارها گفتم و در جلسات مختلفی که رفتم تاکید کردم که تاکید و ترویج دوستی با شهدا و فرهنگ شهادت، خیلی بر نسل جوون و نوجوون اثر مثبت داره... افشین هم بالاخره درسته که جراحت دیده اما فقط یک چیز تونست نجاتش بده... اونم یاد و خاطره و خون شهید شاهرودی بود و بس!
تا اینکه ابوالفضل برام زنگ زد... گفت: «حاجی! دستم به دامنت! پیش افشین بودم... تا اسم شاهرودی بردم و فهمید که شاهرودی شده، نفهمیدم چی شد... یهو شروع به خودزنی کرد... هر چی دست و پاش را گرفتم نشد... به خودش لطمه میزد... خیلی به صورت و دهان خودش سیلی زد... به خودش فحش میداد... الان هم هنوز حالش خوب نیست...»
گفتم: «میفهمم... خدا صبرش بده! حالا چته تو؟ چی شده؟»
ابوالفضل گفت: «حاجی! وقتی افشین را بعد از کلی گریه و خودزنیش، یه کم آروم کردم، بهش گفتم افشین میخوام حرف بزنیم... میترسم دیر بشه! وقتی ازم پرسید چی میگی؟ بهش گفتم از مامانت چه خبر؟ کجاست الان! خبر داری کجا میره و میاد؟ حرفی زد که نمیدونم چیه؟ نمیدونم چرا اینو گفت...»
گفتم: «مگه چی گفت؟»
ابوالفضل گفت: «افشین گفت نمیدونم مامانم کجاست... اما وقتی چادر رنگی تیره اش را برمیداره، میرن قم!! ... حاجی! مامان افشین داره میره ظهر میره قم... امروز چهارشنبه است... معمولا دو شب میمونند و صبح جمعه میان!!»
قم؟!! ینی چی؟! قم دیگه چه خبره؟! یه زن با اون اوضاع و احوالش... قم؟!
و این فصل آغازین همه دردسرهای پرونده ما در سال 88 بود!
ادامه دارد...
آیدی نویسنده
@hadadpour
#کف_خیابون 52
امکان اینکه خود ابوالفضل را بفرستم قم، نداشتم و باید یکی دیگه میرفت دنبالشون... باید میفهمیدیم قم چه خبره و اینا اونجا چیکار میکنند؟!
روز به روز که نه، بلکه لحظه به لحظه پرونده داشت چاق تر میشد و افراد و اماکن تازه ای به پرونده اضاف میشدند. جمع کردن این همه آدم و مکان و پراکندگی زیادی که داشت پیش میومد، فقط خبر از مشکل وسیع و پروژه ای گسترده میداد که جمع کردنش کار سه چهار نفر آدم امنیتی نبود! بلکه یه گردان متخصص میخواست که دل و جیگر همه چیزو بیارن بیرون و بفهمند چه خبره؟!
سرتون درد نیارم... به 233 گفتم: «شما که ماموریت رصد و ته و توی باشگاه و مزون کورورش به عهده داری، پاشو برو ببین چه خبره؟ حتی اگر لازم شد برو قم! برو کرج! برو مشهد! نمیدونم... هر جا که لازمه برو! میگم ماشین در اختیارت باشه و بتونی مستقیم با خودم در تماس باشی! یاعلی بگو و پاشو برو دنبالشون!»
233 رفت قم... قرار شد ابوالفضل دو سه ساعت مفصل برای افشین وقت بذاره تا ببینیم میتونه چیز دیگری هم ازش بفهمیم یا نه؟! یه پاکی و صداقت خاصی توی اون بچه بود... افشینو میگم... ته دلم واسش خیلی میسوخت... دوس داشتم زندگیش عوض بشه و بتونه درست زندگی کنه... حتی بدون اون خواهر و مادر فریب خورده!
مشغول تقسیم کار بودم که عبداللهی یه حرفی زد که برای چند ثانیه قفل شدم... اهل ایذه است دیگه... تازه ایذه ای بودنش به کنار، خانم باهوش و باسواد ایذه ای هست! دراومد و گفت: «الان دارم تلفن های باشگاه را چک میکنم... تا حالا دو بار برای آژانس تماس گرفتند که اونا را تا قم ببره... اما هر دو تا آژانس جواب منفی دادند و گفتند سرمون شلوغه... گفتند سرویس ندارن... احتمالا بازم تماس بگیرن واسه آژانس های دیگه! کمتر از یک دقیقه فرصت داریم... هر لحظه ممکنه تلفن بزنند واسه یه آژانس دیگه...»
بهش گفتم: «خانم عبداللهی نگو ..........»
عبداللهی حرفمو قطع کرد و گفت: «اتفاقا الان وقتشه... لطفا اجازه بدید کارمو بکنم... فکر نکنم اوضاع بد پیش بره... چیکار کنم قربان! فقط چند ثانیه وقت داریم...»
ریسک بزرگی بود... نه من و نه ابوالفضل نمیتونستیم وارد عمل بشیم... حتی فرصت نداشتم استخاره بگیرم... دلمو زدم به دریا و گفتم: «باشه... بسم الله... به 233 بگو تغییر وضعیت بده!»
همون لحظه عبداللهی گفت: «قربان همین الان دارن شماره گیری میکنند... لطفا همه ساکت... (لباش تکون خورد... خیلی آروم... فکر کنم گفت: بسم الله الرحمن الرحیم... یه لحظه چشماشو بست و گفت) آژانس سیار بفرمایید!!»
ما هم داشتیم میشنیدیم چه میگن... گفتن: «خانم ما یه سرویس برای ساعت 12 میخوایم به مقصد قم!»
عبداللهی جوابشون داد و گفت: «مشکلی نیست... در اختیار باشه یا برگرده؟»
گفتن: «برگرده! فقط واسه رفت میخوایم!»
عبداللهی گفت: «چشم! آدرس لطفا!»
آدرس مزون را دادند... بعدش عبداللهی گفت: «سمند بفرستم یا پژو؟»
اون طرف که زنی جوان بود گفت: «فرقی نمیکنه... فقط چهار نفرشون بتونند راحت بشینن دیگه!»
عبداللهی گفت: «جسارتا ظرفیتش سه نفره! دو نفر عقب و یک نفر هم جلو! باشه حالا... اشکال نداره... خانم بفرستم؟ خانم هم داریم!»
اون با اندکی منمن کردن گفت: «آره ... بهتر... خانم بفرستید!»
عبداللهی گفت: «چشم! تلاشمو میکنم زن بفرستم... امر دیگه ای باشه...!»
گفت: «قربان شما! فقط لطفا سر ساعت... دیر نکنن!»
خدافظی کردند... من که مبهوت اجرای هنرمندانه عبداللهی شده بودم، بهش گفتم: «احتمالا شما اضافه کاری در آژانس کار نمیکنی؟!»
عبداللهی هم جواب داد: «اقتضای پرونده و پروژه اگر باشه، آژانس که سهله، مسافرکشی هم میکنم! حالا چه دستور میفرمایید!»
گفتم: «اونا 233 را ندیدن... تا حالا ندیدنش... پس هنوز چهره اش لو نرفته... گفتید بره واسه تغییر وضعیت؟!»
آیدی نوبسنده
@hadadpour
✅ قـــــرار روزانه
✅دعای سلامتی امام زمان (عج)
🌴بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
ِ
<< اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا >>
دعای فرج امام زمان (عج):
🌴 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
ِ
<< اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ
الطّاهِرینَ >>
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#حدیث
💠 امام رضا عليه السلام: مَن فَرَّجَ مِن مُؤمِنٍ، فَرَّجَ اللّه ُ عَن قَلبِهِ يَومَ القِيامَةِ؛
هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد، خداوند در روز قيامت گره غم از دل او بگشايد.
📚 ميزان الحكمه
#مهدویّت
یک حدیث تکان دهنده و جانسوز
✅ امام صادق صلوات الله علیه فرمودند:
"آزردگیهایی كه مهدی ما از سوی نادانان روزگار خود متحمل می شود، بیش از زحماتی است كه به پیامبر از جاهلان زمان خود وارد شده "
گفتم :
چگونه؟
فرمودند:
"پیامبر در زمانی برانگیخته شد، كه مردم سنگ و درخت و چوب می پرستیدند،
قائم آنگاه كه قیام می كند،
مردم علیه او قرآن را تأویل می كنند!!!
به خدا سوگند عدالت همانند سرما و گرما، وارد سراهای آنان خواهد شد."
📙 الغیبة نعمانی، 297
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#بــــــشــــــارت
🌺 ایت الله قرهی :
🔶🔸 ما در #اخرالزمـــــــــــان هستیم و علائمی که در روایات وجود دارد در حال محقق شدن هستن ....👆
#عکس_باز_شود
#مهدویّت_قرآن
آیات و روایات پیرامون امام زمان عجل الله و آخرالزمان
اختلاف احزاب در دنیا و بروز پرچمهای سیاه خراسان و ظهور مهدی عجل الله
سوره مریم آیه٣٧
متن آیه: فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَیْنِهِمْ فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ یَوْمٍ عَظِیم
ترجمه آیه:ولی گروه هایی از میان آنان [ درباره عیسی ] اختلاف كردند ، پس وای بر كسانی كه [ با افراط در شأن عیسی ] كافر شدند از حضور در روزی بزرگ !
📙 داود دجاجی ، از امام باقر ، از حضرت علی علیهم السلام نقل كرده است كه :
در سه مورد منتظر فرج باشید.
گفته شد :
آنها كدامند؟
در پاسخ فرمود :
اختلاف بین اهالی شام ، [ بر افراشته شدن ] پرچمهای سیاه از خراسان ، وفزع در ماه رمضان .
گفته شد :
فزع در ماه رمضان چیست؟
در پاسخ فرمود : آیا نشنیده اید سخن خدای عزوجل را در قرآن كه فرمود : " إن نشأ ننزل علیهم من السماء آیة فظلت أعناقهم لها خاضعین " ( اگر بخواهیم بر آنها نشانه ای از آسمان میفرستیم كه گردنهایشان در مقابل آن نشانه خاضع گردد ) آن نشانه ای است كه دختر جوان را از سرا پرده اش بیرون می آورد ، وشخص خواب را بیدار می كند ، وبیدار را به وحشت می اندازد.
📚منابع:
* : النعمانی : ص 251 ب 14 ح 8
* : إثبات الهداة : ج 3 ص 734 ب 34 ف 8
* : البرهان : ج 3 ص 179 ح 3
* : حلیة الأبرار : ج 2 ص 611 ب 31
* : البحار : ج 52 ص 229 ب 25 ح 95.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#مهدویّت
✅نقش اعراب در ظهور
روایات بسیاری درباره اعراب و اوضاع و احوال آنها و فرمانروایانشان در زمان ظهور و نهضت ظهور حضرت مهدی (ع) آمده است . از جمله روایات مربوط به حکومت زمینه ساز آن حضرت در یمن که بطور عموم ، روایات در مدح و ستایش آن وارد شده است و ما انشاء الله جداگانه آنها را یاری خواهیم کرد .
و از آن جمله ، روایات جنبش مصریان است که از آن روایات ، مدح و تعریف آنان استفاده می شود ، بویژه روایاتی که می گوید ،
برخی از یاران امام مهدی (ع) و معاونان برگزیده آن حضرت از مصر می باشند و نیز روایات دیگری که دلالت دارد مصر بعنوان منبر حضرت مهدی (ع) یعنی پایگاه اندیشه و تبلیغات جهان اسلام خواهد بود و روایاتی که مربوط به ورود حضرت به مصر و ایراد سخن برفراز منبر آن می باشد از این رو ممکن است جنبش مصریان در شمار حرکتهای زمینه ساز ظهور وی و شرکت در نهضت ظهور آن حضرت بحساب آید ، که ذکر آن جداگانه خواهد آمد .
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#مهدویّت
🔴شمارش معکوس
🔴شمارش معکوس به روزهای سخت نزدیک شد کشتی بانان باهم اختلاف کردندودرزمانی که پیرامونشان امواج خروشان وصخره های سخت قرارداشت کشتی راسوراخ کردندتارقیب راتنبیه کنند غافل ازاینکه باغرق شدن کشتی خودشان هم غرق خواهند شد وجمع زیاد مسافران که به انان اعتماد کرده اند.
ای کاش زودبیدارمیشدیم وتوبه به درگاه خدامیبردیم وبابیداری وعمل صالح سربازحضرت قائم عج میشدیم ولازم نبود باتکانه های سخت بیدارمان کنند.
استغفرالله
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#مهدویّت
🔴شبهه:
چرا وقتی مهدی ظهور می کند اعراب را به قتل می رساند و با یهودیان و مسیحیان از در صلح و آشتی وارد می شود؟
🔴اشکال :
چرا وقتی مهدی(عج) ظهور میکند با یهودیان و مسیحیان از در صلح و آشتی در میآید و اعراب و قریش را به قتل میرساند؟
آیا محمد(ص) از قریش و عرب نیست و همچنین طبق گفتهی خودتان آیا ائمه چنین نیستند؟
یعنی از عرب نیستند؟
🔵پاسخ:
این سخن که حضرت مهدی در هنگام ظهور با یهودیان و مسیحیان از در صلح و آشتی در میآید و اعراب و قریش را به قتل میرساند حرف باطلی است.
چرا که سوال کننده اولاً هیچ سندی برای این حرف نداشته و ندارد و صرفاً ادعایی کذب بوده است. ثانیاً کسانی که ائمه ی قبل ایشان و جد بزرگوار آن حضرت را بشناسند به خوبی درک خواهند کرد که رفتار و حکومت آن حضرت چگونه خواهد بود.
حضرت مهدی(عج) وقتی ظهور میکنند کسی را به قتل نمیرسانند و در روایات بشارت به ظهور، برای قتل و کشتار انسانها اعم از عرب و غیر عرب نیست.
ایشان در زمان ظهور تمامی انسانها اعم از مسلمان، مسیحی، یهودی، کافر و غیر اینها، عرب باشند یا غیر عرب را به شریعت و آیین حقیقی پیامبر اسلام (ص)دعوت خواهد نمود، همان طور که جد ایشان حضرت رسول (ص) چنین کردند.
در این میان عدهای از افراد مانند مسیحیان و یهودیان حاضر به پذیرش شریعت ایشان نشده و طبق احکام حکومت اسلامی جزیه پرداخت خواهند کرد و در پناه اسلام زندگی خواهند نمود.
حضرت ولیعصر(عج) حجت را بر تمامی افراد تمام خواهند نمود خواه افراد آن را بپذیرند خواه نپذیرند.
اما عدهای نه تنها حاضر به پذیرش نبوده بلکه حاضر به مقاتله و جنگ با ایشان میشوند.
مسلماً حضرت در مقابل این حرکت این عده سکوت نکرده و با آنها خواهد جنگید.
این گروهی که حاضر به لشکر کشی علیه حضرت ولیعصر(عج) میشوند میتوانند از اعراب و غیر آنها باشند.
وهابیت بی دین و دوستان صهیونیست و جنایتکار آنها، مسلماً و بدون تردید از دشمنان قسم خورده آن حضرت خواهند بود.
همان طور که در طول تاریخ هدف و ایده خود را در این رابطه ثابت کردهاند. برای سوال کننده و تفکر او باید متأسف شد که با ادعای مسلمانی خود به عقاید جاهلی قبل از اسلام رو آورده و بحث عرب و عجم را به میان می آورد و فراموش کرده هیچ فرقی میان این دو نیست.
و قرآن در سوره حجرات آیه 13 می فرماید:
يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ خَبيرٌ
اى مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد،گرامیترين شما نزدخدا با تقواترين شماست همانا خداوند دانا وآگاه است
اگر در صدر اسلام بحث عرب و عجم مطرح بود پس چگونه اکثریت جنگها و غزوات پیامبر(ص) با عربها بوده است؟
مگر آنها مانند پیامبر(ص) عرب نبودندو مشرکین و دشمنان آن حضرت اکثریت از اعراب نبودند؟
مگر آنها با پیامبر(ص)نسبت خانوادگی و قبیلهای نداشتند که پیامبر(ص) با آنها به مبارزه برخواست؟
منطق اسلام و قرآن منطق قومیت و عرب و عجم نیست، بلکه این حقیقت است که حرف اول و آخر را میزند.
سخن آخر این که اگر باز هم بخواهیم به تاریخ، نگاهی گذرا بیاندازیم خواهیم دید بزرگترین ضربهها به اسلام (چه در زمان حکومت پیامبر اسلام(ص) و چه در زمان حکومت امیرالمؤمنین(ع)) را همین و اعراب و قریش که سؤال کننده این چنین خود را فدای آنان میکند وارد کرده اند و از جهت مشرکین، مسیحیان و یهودیان محدودتر بوده است.
هر جا که یهود در مبارزه با اسلام به نتیجه نرسید از همین اعراب و قوایش علیه اسلام استفاده کرد. شرح این حوادث در تاریخ موجود است، هر که خواهد به آن رجوع کند.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#پندانه
سلیمان بن جعفر جعفری و امام رضا علیه السلام به دنبال كاری با هم بیرون رفته بودند .
غروب آفتاب شد و سلیمان خواست به منزل خویش برود ، علی بن موسی الرضا علیه السلام به او فرمود: بیا به خانه ی ما و امشب با ما باش .
اطاعت كرد و به اتفاق امام به خانه رفتند.
امام غلامان خود را دید كه مشغول کار بودند .
ضمنا چشم امام به یك نفر بیگانه افتاد كه او هم با آنان مشغول کار بود ، پرسید :
این كیست؟
غلامان :
این را ما امروز اجیر گرفته ایم تا به ما كمك كند
آقا فرمودند:
بسیار خوب ، چقدر مزد برایش تعیین كرده اید؟ عرض کردند یك چیزی بالاخره خواهیم داد و او را راضی خواهیم كرد.
آثار ناراحتی و خشم در امام رضا(ع) پدید آمد .
سلیمان جعفری جلو آمد و عرض كرد آقا جان چرا خودت را ناراحت می كنی؟
امام فرمود:
من مكرر دستور داده ام كه تا كاری را طی نكنید و مزد آن را معین نكنید هرگز كسی را به كار نگمارید ، اول اجرت و مزد طرف را تعیین كنید بعد از او #كار بكشید
اگر مزد و اجرت كار را معین كنید ، آخر كار هم ، می توانید چیزی علاوه به او بدهید.
البته او هم كه ببیند شما بیش از اندازه ای كه معین شده به او می دهید ، از شما ممنون و متشكر می شود و شما را دوست می دارد و علاقه ی بین شما و او محكمتر می شود.
اگر هم فقط به همان اندازه كه قرار گذاشته اید اكتفا كنید ، شخص از شما ناراضی نخواهد بود. ولی اگر تعیین مزد نكنید و كسی را به كار بگمارید ، آخر كار هراندازه كه به او بدهید باز گمان نمی برد كه شما به او محبت كرده اید ، بلكه می پندارد شما از مزدش كمتر به او داده اید .
📙بحارالانوار ، جلد 12
#خاطرات_شهدا
#شهید_عباس_بابایی♥️
یڪ روز ڪہ در ڪلاس هشتم درس میخواندیم.هنگام عبور از محله چگینے ڪه ازتوابع شهرقزوین است،یڪے از نوجوانان آنها بےجهت به ما ناسزا گفت واین باعث شد با او گلاویز شویم.
ما با عباس سه نفر بودیم و در برابرمان یڪ نفر .عباس پیش امد و برخلاف انتظار ما ڪه توقع داشتیم به یاریمان بیاید سعے ڪرد تا مارا از یڪدیگر جدا ڪند.
وقتے تلاش خود را بےنتیجه دید ناگهان قیافه اے بسیار جدے گرفت و در جانبدارے از طرف مقابل با ما درگیر شد.من و دوستم ڪه از حرڪت عباس به خشم امده بودیم به درگیرے خاتمه دادیم و به نشانه اعتراض با او قهر ڪردیم.
سپس بےآنڪه به او اعتنا ڪنیم راهمان را در پیش گرفتیم اما او در طول راه به دنبال ما مےدویدوفریاد میزد:مرا ببخشید آخر شما دو نفر بودید و این انصاف نبود ڪِ یڪ نفر را ڪتڪ بزنید.
#جوانمردی از همان طفولیت در
وجود شهدا نهادینه شده است.
راوی: پرویز سعیدی
نثارروحمطهرشهدا صلواتـ
#پندانه
✳️از جوانی پرسیدن:
بد ترین دردها چیست؟
گفت:
درد دندان و داشتن همسر بد
✳️پیری این مطلب را شنید و گفت:
دندان را میتوان کشید و
همسر را میتوان طلاق داد.
✅بدترین دردها درد چشم و داشتن فرزند بد است.
نه چشم را میتوان جدا کرد و نه نسبت فرزند را میتوان منکر شد.
سعی کنیم همیشه وجودمان باعث افتخار پدر و مادرمان باشد...
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@Mawud12
#حکایت
🌟اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد.
🐎اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده میکردند. ارباب گفت:
👈سپاسگزارم بدان جبران میکنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع میکردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
👥اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من میروم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد
💐قرآن کریم:
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی
هرگز نیکیهای خود را با منت باطل نکنید