#تجربه_من
#رویای_مادری
#ناباروری
#سختیهای_زندگی
#جهاد_فرزندآوری
#ارادهوتوکل
من ۱۲ ساله ازدواج کردم، من و همسرم از همون ابتدا، خیلی برای بچه داری عجله ای نداشتیم، حتی من میگفتم بعد ۴-۵ سال اما بعد از چند وقت و حرف و حدیث های دیگران به فکر بچه افتادیم.
در ابتدا برای مراقبت های قبل از بارداری به دکتر مراجعه کردم و متوجه شدم بارداری راحتی نخواهم داشت، به من گفته شد که ممکن سقط داشته باشم و باید استراحت مطلق باشم و حتما هم سزارین میشم.
بعد از گذشت چند سال و رفتن پیش دکترهای مختلف گفتن که باید جراحی بشم، جراحی رو انجام دادم اما بعد از یک سال از جراحی باز هم بچه دار نشدم، که دیگه دکتر ها گفتن طبیعی باردار نمیشم و باید iui انجام بدم.
بعد از ۲ بار iui ناموفق متوجه شدم که یک بار دیگه هم نیاز به جراحی دارم، انجام دادم و باز هم نتیجه ای حاصل نشد.
از طرف دیگه ما تنها مورد ناباروری در هر دو خانواده بودیم و در خانواده هر دو نفرمون، هر کسی که ازدواج میکرد بلافاصله بچه دار میشد، به همین دلیل بسیار در چشم بودیم و خیلی حرف و زخم زبان میشنیدیم مخصوصا همسرم از سمت خانواده خودش، تا اینکه به خاطر فشار ها و حرف ها و دخالت های دیگران با همسرم به مشکل برخورد کردیم و یک سال از هم جدا زندگی کردیم و در آستانه جدایی.
اما خدا خواست که با چند ماه مشاوره دوباره پیش هم برگشتیم و البته همسرم به من گفتن که من دیگه بچه نمی خوام، اما با اصرار من دوباره درمان شروع کردیم و این بار سراغ ivf رفتیم. ۳ تجربه ivf ناموفق داشتم، که باز با فشارها و حرف های اطرافیان رضایت دادم که همسرم ازدواج مجدد داشته باشن، به طوری که نزدیکان همسرم به دنبال گزینه مناسب بودن و هر چند وقت کسی را پیشنهاد میدادن، حتی یک بار کار ازدواج ایشون اینقدر جدی شد که سه نفری البته به صورت جداگانه به مشاوره رفتیم اما مشاور اون خانم رو تایید نکرد.
در همین حین من هم با پشتیبانی پدر و مادرم و البته همکاری همسرم درمان رو ادامه دادم و برای چهارمین بار ivf کردم که این بار جواب آزمایش مثبت شد اما متاسفانه چند روز بعد سقط شد ولی من ناامید نشدم و چند بار جراحی دیگه انجام دادم و در تخمک کشی سوم و انتقال ششم ( ششمین ivf) بالاخره جوابم مثبت شد و دوقلو باردار شدم.
بارداری سخت و فوق العاده پر استرسی داشتم، هر روز نزدیک به ۱۵ قرص می خوردم و هر روز یک آمپول و هر ماه یک سرم باید تزریق میکردم و در ماه سوم هم جراحی انجام دادم، البته با بالارفتن سن بارداری دارو ها هم کمتر میشدن...
متاسفانه بچه ها خیلی زودتر از زمان زایمان به دنیا اومدن، موقع زایمان دکتر میگفت که احتمالا بچه ها نمی مونن اما به لطف خدا بعد از اینکه تقریبا یک ماه بستری بودن، تقریبا حال مساعدی پیدا کردن و مرخص شدن، البته ناگفته نماند که ما بچه ها رو در بیمارستان های مختلفی بستری کردیم و خیلی سختی کشیدیم، حتی بعد از انتقال به منزل تا مدت ها تحت نظر دکتر بودن و مراقبت های ویژه داشتن و دارو استفاده میکردن و خودم هم بعد چند روز از تولد بچه ها یک هفته بستری شدم.
اما خداوند بسیار مهربانه و خدارو شکر الان همه سلامت کنار هم هستیم دوران بسیار بسیار سختی بود اما من به معنای واقعی کلمه این آیه قرآن که میفرماید پس از هر سختی آسانی است رو درک کردم.
و باید از همسرم که سالها زخم زبون و بی فرزندی رو تحمل کرد و در دوران سختی کنارم بود و از پدر و مادرم که همیشه حامی من بودن تشکر کنم.
و در آخر دوست دارم که خدا به من قوت بده بچه ها که کمی بزرگتر شدن برای بچه سوم اقدام کنم.
لطفا برام دعا کنین...
🌹 @Mazan_tanhamasir