eitaa logo
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
437 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
105 فایل
༺﷽༻ 💛🌻دݪگرم خُدٰایـےاَم،ڪھ بٰا تَمام بَدۍ هٰایَم باز هَوٰادٰار دِلم اسٺ...❥ ツ اَلـّٰلـھُـمَ الـࢪزُقـنـٰا شَـــہــ💔ـٰادَٺ:) ڪُپـۍ؟! وٰاجِبہ مُؤمِن✌🏻 اࢪٺباط با ادمیݩ⬅: @Fatemeh_884
مشاهده در ایتا
دانلود
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
[💜•🌿] 💜] 🧕] •بہترین‌برند •بہترین‌پوشش •از‌آن‌من‌است‌‌ـ ـ ـ🌂ـ •چه‌برند‌وپوششی‌بہتراز •چادر‌مادر‌حسین‌بن‌علے‌ـ ـ ـ🌿ـ 🕊 🦋@MazhabiiiTor🦋
📚 رمان زیبای 🌈 ✨ قسمت👈صد و پنجم✨ دو روز گذشت و فکر من مشغول بود... قبل از اینکه وحید بیاد گفتم امروز دیگه تکلیفم رو معلوم میکنم.😕ولی وقتی دیدمش فقط نگاهش کردم.وحید هم به من نگاه میکرد.نگاهش با همیشه فرق داشت،خیلی عاشقانه تر و مهربان تر از همیشه بود.😍😊تازه متوجه شدم چقدر دلم براش تنگ شده بود.☺️ تمام مدتی که وحید خونه بود به من محبت میکرد و تو کارهای خونه و بچه داری کمک میکرد.چند بار خواستم جریان رو براش بگم، هربار بخاطر محبت هاش منصرف شدم.😊 دو روز بودنش گذشت و وحید رفت.... اما من بازهم چیزی بهش نگفتم.خیلی با خودم کردم. وجود نداشت که وحید بخواد با کس دیگه ای ازدواج کنه.🙁😟 پس یا ای در کاره یا شاید این جدیدشه.بخاطر همین صمیم گرفتم وقتی وحید اومد بهش بگم.😊☝️ داشتم نماز مغرب میخوندم.... صدای ضعیفی شنیدم.احساس کردم یکی از بچه ها بیدار شده.چون میخواستم نماز عشا بخونم چادرمو درنیاوردم و رفتم تو اتاق بچه ها. از صحنه ای که دیدم خشکم زد.😨 بچه های من بغل دو تا خانم بودن...😈😈 اسلحه کنار سر کوچولوشون بود.👶🏻👶🏻 به خانم ها نگاه کردم. 👈یکیشون همونی بود که با وحید تو فیلم بود ولی اینبار خیلی بدحجاب بود.یکی از پشت سرم گفت: 👤_صدات دربیاد بچه هاتو میکشم. برگشتم.یه مرد بود.با کنجکاوی نگاهم میکرد. نگاه خیلی بدی داشت. بااخم نگاهش کردم. همونجوری که به من نگاه میکرد به یکی از خانمها گفت: 👤_راست گفتی بهار،خیلی خاصه. صدای گریه فاطمه سادات 😭👶🏻اومد.نگاهش کردم،بغل همون خانمه بود.رفتم بگیرمش مرده گفت: 👤_وایستا. ایستادم ولی نگاهم به خانمه بود.با اخم و خیلی جدی نگاهش میکردم.خانمه گفت: _بذار بیاد بچه شو بگیره. منتظر حرف مرده نشدم.رفتم سمتش.نگاهی به زینب سادات انداختم،بهم لبخند زد.😊👶🏻لبخندی براش زدم و به خانمی که زینب سادات بغلش بود با اخم نگاه کردم،بعد به این خانمه که فاطمه سادات بغلش بود،نگاه کردم.فاطمه سادات رو گرفتم و خواستم برم اون اتاق.از کنار مرد رد شدم،گفت: 👤_کجا؟ با اخم نگاهش کردم.مرد به خانمی که فاطمه سادات بغلش بود گفت: _بهار،تو هم باهاش برو. رفتم تو اتاق.بهار پشت سرم اومد.درو بستم و پشت در نشستم که یه وقت مرده نیاد تو اتاق. فاطمه سادات که آروم شد به بهار نگاه کردم،با خونسردی....😏 اونم با کنجکاوی نگاهم میکرد.بلند شدم.تو آینه به خودم نگاه کردم.خداروشکر 👑 👑 سرم بود... یاد وحید افتادم،بهم میگفت با چادرنماز مثل فرشته ها میشی.از یاد وحید لبخند رو لبم نشست.☺️یادم افتاد نماز عشاء نخوندم.به بهار نگاه کردم و قاطع گفتم: _میخوام نماز بخونم.خیلی طول نمیکشه.😠 بهار با تمسخر گفت: _الان؟! تو این وضعیت؟!😏😳 جدی نگاهش کردم.😠گفت: _زودتر.🙄😐 بعد از نماز بلند شدم.گفتم: _میخوام چادرمو عوض کنم. چادرمو درآوردم و از کمد چادررنگی برداشتم ولی یاد نگاه مرده افتادم.چادررنگی رو سرجاش گذاشتم و چادرمشکی مدل دار برداشتم که حتی اگه خواست از سرم دربیاره هم .👌 دلم آشوب بود.😥خیلی ترسیده بودم.😰نگران بودم ولی سعی میکردم به آروم و خونسرد باشم.😏 وقتی پوشیدم به بهار نگاه کردم.فاطمه سادات رو گرفته بود و به من نگاه میکرد.گفت: _تو یه زن زیبا با اعتماد به نفس بالا و باحجاب هستی.تو یه زن عاشق ولی عاقل هستی.عقل و عشق، زیبایی و اعتماد به نفس و حجاب کنارهم نمیشه.نمیفهممت.😕 گفتم: _از وحید میپرسیدی برات توضیح میداد.😏 لبخندی زد و گفت: _پرسیدم.جواب هم داد ولی قانع نشدم.😐 تمام مدت جدی نگاهش میکردم.خواستم بچه رو ازش بگیرم،نذاشت.گفت: _کارت تموم شده؟ با اشاره سر گفتم آره. گفت: _پس برو بیرون. یه بار دیگه از تو آینه به حجابم نگاه کردم. روسری مو جلوتر کشیدم و رفتم تو هال.بهار با فاطمه سادات پشت سرم اومد.مرد و خانمی که زینب سادات بغلش بود،نگاهم کردن.مرده با پوزخند گفت: _میخوای بری بیرون؟ با اخم و جدی نگاهش کردم😠 تا بفهمه با کی طرفه.لبخند تمسخر آمیزی میزد.👁سرمو یه کم به پشت متمایل کردم و به بهار گفتم: _چی میخوای؟ بهار به مرده گفت: _شهرام،بسه دیگه.😐 منظورش این بود که به من نگاه نکنه.بهار اومد جلوی من رو به من ایستاد.شهرام همونجوری که به من نگاه میکرد گفت: 👤_شخصیت عجیبی داره. بهار بالبخند گفت: _گفته بودم که. شهرام گفت: 👤_تو واقعا کمربند مشکی کاراته داری؟!! با اخم 😠و خیره نگاهش کردم.دیدم نمیفهمه،رو به بهار محکم گفتم: _چی میخوای؟😠 شهرام گفت: 👤_حالا چه عجله ای داری. اینبار با عصبانیت به بهار نگاه کردم.😠بهار به شهرام گفت: _تمومش کن دیگه. شهرام عصبانی شد... ادامه دارد... 🦋@MazhabiiiTor🦋
[🥥🐻] ••• ♥️🍃 قسم‌به‌رقصِ‌چـادرم‌دراین‌هوای‌عاشقی اگرنگفتم‌عاشقم،نجابتم‌مقصراست🙊🎈 (: • 🦋 🕊 🎀@MazhabiiiTor🎀
: 💔 چی داریم بگیم جز خجالت و شرمساری.. 😔 و تو ای بانو همین را بدان و بس صدام و جنگ و مین و ترکش همه اش بهانه بود شهیـــد فقــط خـــــواســت ثــابــــــت کنـد « در ایـن » تا بخواهـــــــی  دارد!! 🍃 🌼@MazhabiiiTor🌼
چـــــــــــــــــادر تو تلافی غروبی است... که در آن روز به زور ازسر زنان حرم می کشیدند... چادر تو میراث خون دلهای خیمه نشینان ظهر ... و چادر سرکردنت به همین سادگی انتقام کربــــــــــــــــــلا ست...🥀 ❤️✨ 🌼@MazhabiiiTor🌼
🌸 چادرم میگوید... اگر همہ چیز سر جایش باشد... ❤️ نجابت تو ... 💛 ے تو ... 💚 پاڪدامنے تو ... 💙 تو ... 😌 من هم هستم... 🙏 و الا دور من را خط بڪش ڪہ آبرو دارم❗️ 🍃 است دیگر 👌 بدون حیا جایے با من نمی آید ✨🦋 🌹🍀 🌼@MazhabiiiTor🌼
بانو.... روزگار عجیبی است! زمانه الک برداشته و سخت در حال الک‌کردن است...! لحظه ای هم صبر نمی کند! یک روز را الک کرد.. و امروز دارد را الک می کند! بانوی دانه های الک زمانه، ریز است.. مبادا حیا و عفت و نجابت الک شود و تو بمانی و یک پارچہ ی مشکی..! :)🖤 🌹✨🌻 🌼@MazhabiiiTor🌼
این‌چاد‌رِمشکے ضمانت‌ِامنیت‌ِمن‌اسٺ^^! خواهرم معنے‌آزادی‌ࢪو‌درست مٺوجہ‌نشدی'! آزادی‌یعنـے : مطمئݧ‌باشۍ اسیر‌ِنـگاه‌ِناپاڪان‌نیستـے((: 🌿🌺 🌱 🌼@MazhabiiiTor🌼
من حرم "" میشوم تو "زهرا" باش مبادا شرمنده خاندان"علی"شویم.... 🌹 ❤️ 🌸💦 🌼@MazhabiiiTor🌼
‌ لطفا بخونین...🌸🤍 دخترک رو به من کرد و -گفت:واقعا اقا!😳😳 +گفتم: ببخشید چی واقعا ؟!😐... 👇🏻 -گفت: واقعا شما بچه مذهبی ها از دخترای به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!!!😢 +گفتم: بله😊😍 -گفت: اگه آره، پس چرا که از ما ها 😍خوششون میاد از کنار ما که میگذرند ما میشن،😚🙄 ولی همین خود تو و امثال👕تو از چند متری یه دختر که رد میشید فقط سر میندازید😌و رد میشید !🚶. .. .. . +گفتم: آره میگید سر پایین انداختن کمه !😏 -گفت: ؟ببخشید متوجه نمیشم ؟😳🤔 +گفتم: برای مقابل حجاب حضرت زهرا(س)🙏🏻 باید زانو زد 😔 حقا که سر پایین انداختن کمه..!🥰... چادرم تاج بهشتیست که بر سر دارم🙂 یادگاریست که از حضرت مادر دارم♥ خار ها گل زده با هر تارش😌 من محال است که آن را ز سرم بردارم💕 ❤️🌱 🦋💦 🌼@MazhabiiiTor🌼
اگر چند روزه اسم رمز شماست. ۱۴۰۰ساله اسم رمز ماست 🌼@MazhabiiiTor🌼
. 🌸✨ . . . . . تنها تو به خودت عطر نمیزنی!😌 ماهم معطر است😍 معطر به بوی حیا،عفت🥰 معطر است به رایِحه ای بهشتی به بوی چادر مادرم زهراس❤️ چادرم بوی آرامش وامنیت می‌دهد🍭 به فرشته های چادری بپیوندید https://eitaa.com/fereshtehchadori میدونی چرا؟ امیرالمومنین علی علیه السلام :  همانا عفیف و پاکدامن،فرشته ای ازفرشته هاست. حکمت 476 نهج البلاغه