💠 #روایت_عشق
#قسمت_اول
🔰 با من ازدواج می کنید؟
🔹امشب قسمت اول بارگزاری خواهد شد
#با_ما_باشید
@MehreMaandegar
مهر ماندگار
💠 #روایت_عشق #قسمت_اول 🔰 با من ازدواج می کنید؟ 🔹امشب قسمت اول بارگزاری خواهد شد #با_ما_باشید @
#روایت_عشق
✅ #قسمت_اول
توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه ... هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن ... .
توی راهرو با دوست هام ایستاده بودیم و حرف می زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد ... خانم همیلتون می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟ ... .
کنجکاو شدم ... پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟ ... دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه ... بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت: می خواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟ ... .
چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم ... ما تا قبل از این، یک بار با هم برخورد مستقیم نداشتیم ... حتی حرف نزده بودیم ... حالا یه باره پیشنهاد ازدواج ... ؟ پیشنهاد احمقانه ای بود ... اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم ... .
بادی به غبغب انداختم و گفتم: می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما ... .
پرید وسط حرفم ... به خاطر این نیست ... .
در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد ... دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد: دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم ... برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم ... شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید ... رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم ... .
همین طور صحبتش رو ادامه می داد و من مثل آتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم ... تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه ... .
دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش ...
#ادامه_دارد. 🔜
@MehreMaandegar
مهر ماندگار
#روایت_عشق ✅ #قسمت_اول توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجب
💠 داستانی که برای آن به کانال ما دعوت شدید
#قسمت_اول
مهر ماندگار
#روایت_عشق ✅ #قسمت_اول توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجب
💠 داستانی که برای آن به کانال ما دعوت شدید
#قسمت_اول
مهر ماندگار
#روایت_عشق ✅ #قسمت_اول توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجب
💠 داستانی که برای آن به کانال ما دعوت شدید
#قسمت_اول
مهر ماندگار
#روایت_عشق ✅ #قسمت_اول توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجب
💠 داستانی که برای آن به کانال ما دعوت شدید
#روایت_عشق
#قسمت_اول
مهر ماندگار
#میراث_ماندگار
#قسمت_اول
🔴میهمانان 700ساله خیابان آبکوه🔴
🔵موزه وقف مشهد، محلی برای حفظ و حراست از وقفنامهها و اشیای قدیمی است که شهریور امسال، در محل اداره کل اوقاف و امور خیریه خراسان رضوی واقع در خیابان آبکوه افتتاح شد.
🔵این موزه در فضایی به مساحت ۶۰۰مترمربع، شامل غرفههایی با معماری به سبک اسلامی و یک سالن اجتماعات برای ارائه تاریخچه آثار موجود در موزه است که روزهای دوشنبه و چهارشنبه برای بازدید عموم مهیاست.
🔵بعد از ورود به اداره اوقاف و در سمت چپ ورودی این مجموعه، دری زیبا با شیشههای رنگین، در بخش ورودی موزه واقع شده است که علاوهبر تأمین روشنایی، نور خورشید را بسیار زیباتر به داخل این مجموعه میتاباند. بعد هم وارد مجموعهای روشن میشوید که اشیای داخل آن با تقسیمبندی مشخص در غرفهها قرار گرفتهاند. حضور موزهای با این تعداد اشیای قدیمی آن هم در دل مرکز شهر، لذتبخش است.
🔰بیشترین نذورات، مربوط به روشنایی
🔵 تمامی اشیایی که در این موزه نگهداری میشوند، از 2بنای امامزاده ابراهیم قوچان و محمدعابد کاخک گناباد جمعآوری شدهاند.
🔵موزه وقف دارای9غرفه است که اشیای هر غرفه، کاربری و موضوعیت خاصی دارد. قدیمیترین شیء موجود در موزه، پیهسوزهای سفالی چرخساز متعلق به دوره ایلخانی (قرن6 و 7 هجری قمری) هستند.
🔰منداب و قیچی
🔵کارشناس مرمت موزه اوقاف، یکی از خاصترین اشیای موزه را که یک منداب یا همان چراغ روشنایی است، نشانمان میدهد و می گوید: این مَنداب از جنس برنج و پایهدار و سهطبقه است که در قسمتهای تعبیهشده در آن فیتیله میگذاشتند و داخل منداب روغن میریختند و فیتیلهها را روشن میکردند. قدمت این منداب روی شناسنامه آن، سال1273 هجری قمری ثبت شده است.
🔵قیچیهای منداب نیز از جنس آهن هستند و با آنها فیتیلهها را برش میدادند.
وی نظر حاضران را به گاوصندوق تقریبا بزرگی جلب میکند و میگوید: این گاوصندوق، روسی و مربوط به دوره قاجار است که از جنس چوب با رواق آلات فلزی و تزئینات نگارگری ساخته شده است. این گاوصندوق وقف مسجد گوهرشاد بوده و مصرف آن ویژه فضاهای تجاری بوده است.
🔰زیورآلات زنانه
🔵بخش جالب دیگر این موزه، جایگاهی است که تعداد زیادی زیورآلات زنانه درون آن قرار گرفته است. این زیورآلات از جنس نقره و وَرشوُ هستند که بهنوعی از ارزشمندترین دارایی بانوان به حساب میآمده است و ازسوی آنها به امامزادهها هدیه شده است تا برای تأمین نیازهای ضروری امامزاده فروخته شوند.
🔵وارد غرفه ابزارآلات شبیهخوانی میشویم که مربوط به دوران قاجار و صفویه است.
@MehreMaandegar
مهر ماندگار
#تمام_زندگی_من 💠داستان واقعی از ماجرای زندگی یڪ تازه مسلمان لهستانی نمونه بارز استقامت و انتخاب آگا
✅ #قسمت_اول: زمانی برای زندگی
💥💥💥
حتی وقتی مشروب نمی خوردم بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادی شده بود ... کم کم حس می کردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم ... و ...
هر دفعه یه بهانه برای این علائم پیدا می کردم ...ولی فکرش رو نمی کردم بدترین خبر زندگیم منتظرم باشه ...
🍀🍀🍀
بالاخره رفتم دکتر ... بعد از کلی آزمایش و جلسات پزشکی... توی چشمم نگاه کرد و گفت ...
- متاسفیم خانم کوتزینگه ... شما زمان زیادی زنده نمی مونید ... با توجه به شرایط و موقعیت این تومور ... در صد موفقیت عمل خیلی پایینه و شما از عمل زنده برنمی گردید ... همین که سرتون رو ...
🍁🍁🍁
مغزم هنگ کرده بود ... دیگه کار نمی کرد ... دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم می چرخید ...
- خدایا! من فقط 21 سالمه ... چطور چنین چیزی ممکنه؟... فقط چند ماه؟ ... فقط چند ماه دیگه زنده ام!! ...
حالم خیلی خراب بود ... برگشتم خونه ... بدون اینکه چیزی بگم دویدم توی اتاق و در رو قفل کردم ... خودم رو پرت کردم توی تخت ... فقط گریه می کردم ... دلم نمی خواست احدی رو ببینم ... هیچ کسی رو ...
🍃🍂🍃🍂
یکشنبه رفتم کلیسا ... حتی فکر مرگ و تابوت هم من رو تا سر حد مرگ پیش می برد ... هفته ها به خدا التماس کردم ... نذر کردم ... اما نذرها و التماس های من هیچ فایده ای نداشت ... نا امید و سرگشته، اونقدر بهم ریخته بودم که دیگه کنترل هیچ کدوم از رفتارهام دست خودم نبود ... و پدر و مادرم آشفته و گرفته ... چون علت این همه درد و ناراحتی رو نمی دونستن ...
خدا صدای من رو نمی شنید ...
@MehreMaandegar
مهر ماندگار
📒📕📗📘📙📒📕 💠مالک زمان 🔸مولا امیرالمومنین علی(ع) آن چنان مالک را توصیف میکرد که گویی هیچ سرداری با ای
📒📕📗📘📙📔
💠وسط میدان
#قسمت_اول
#مالک_زمان
راوی: امام جمعه سامرا
🔹سالها و قرنها از ماجرای مالک و مردمان احمق آن روزگار گذشت. اوایل قرن بیستم، دنیا با پدیدهای به نام داعش روبرو شد حماقت و جنایت آنها در دنیای اسلام فقط در زمان مولا علی دیده شده بود. فقط خوارج بودند که اینگونه جنایت می کردند.
🌾🌾🌾🌾
🔸مغزشان گندیده بود و برای هر جنایت، دلیلی از دین تحریف شده می آوردند. برای شکل گرفتن دولت شان مناطق شام و عراق را به خاک و خون کشیدند، چه بسیار زنان و کودکانی که یتیم و بیوه شدند.
🍁🍁🍁🍁
🔹داعش لحظه به لحظه در حال پیشروی بود و هر روز مناطق بیشتری را تحت سیطره خود قرار می داد. چیزی نمانده بود که به حرمین عسگریین در شهر سامرا برسند.
🍂🍂🍂🍂
🔸با سرعتی که آنها داشتند مردم از مقاومت ناامید بودند و خود را در چنگال داعش میدیدند. تیرها و خمپاره ها بود که اطراف حرم پایین می آمد.
امام جمعه سامرا ادامه می دهد تنها کاری که از دستم بر می آمد، این بود که با سفارت کشورها تماس بگیرم و از آنها کمک بخواهم.
🌾🌾🌾🌾
🔹از خط مقدم به دفتر کارم رفتم، تا به حال شهری به این ساکتی و مردگی ندیده بودم ، همه مردم در خانه هایشان پنهان شده بودند و از ترس می لرزیدند. مقابل دفتر کارم رسیدم و از پله های ساختمان بالا رفتم. با عجله به همکارم گفتم سریع شماره سفارت آمریکا را برای من بکیر، شماره را گرفت و تلفن را به دستم داد ، بدون سلام وعليک سر اصل مطلب رفتم و از آنها تقاضای کمک کردم، آنها گفتند اگر بخواهیم کمکتان کنیم شش ماه طول می کشد.
🍁🍁🍁🍁
🔸عصبانی شدم و گوشی را قطع کردم ، دستانم را به روی میز گذاشتم و به کودکان مظلومی که در شهر وجود داشتند فکر کردم، ناگهان به ذهنم خورد با ایران تماس بگیرم، به همکارم گفتم شماره بیت رهبری ایران را برای من بگیر ، شماره را گرفت و گوشی را دستم داد ...
ادامه دارد
💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با #مسابقه و #جایزه
🔹 بهره برداری از این مطالب با ذکر منبع(کانال مهرماندگار) بلا مانع است.
#مالک_زمان
#داستان_کوتاه
#سردار_سلیمانی
#حاج_قاسم
#مهر_ماندگار
@Mehremaandegar