eitaa logo
مهریز نیوز
19.1هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
5.7هزار ویدیو
48 فایل
خبرهای روز شهرستان مهریز،شهرستانها،استان یزد ، ایران وجهان 📱ارتباط با مدیریت @MehrizNews1378 📱ارتباط با مدیر دوم @Ahmad_z_mehrizy 🔰ادمین تبلیغات @Salar137888 📱اینستاگرام www.instagram.com/mehriznews.ir 🌐 مجله خبری https://mehriz313.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📔داستان آموزنده 🎂کیک ✨پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح می‌داد که چگونه همه‌چیز ایراد دارد… مدرسه، خانواده، دوستان و… مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم. روغن چطور؟ نه! و حالا دو تا تخم‌مرغ. نه مادربزرگ! آرد چی؟ از آرد خوشت می‌آید؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ! حالم از همه‌شان به هم می‌خورَد. بله، همه این چیزها به تنهایی بد به‌نظر می‌رسند اما وقتی به‌درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می‌شود. ✅ خداوند هم به‌همین ترتیب عمل می‌کند. خیلی از اوقات تعجب می‌کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم اما او می‌داند که وقتی همه این سختی‌‌ها را به درستی در کنار هم قرار دهد، نتیجه همیشه خوب است. ما تنها باید به او اعتماد کنیم، در نهایت همه این پیشامدها با هم به یک نتیجه فوق‌العاده می رسند. 🔹کانال مهریز نیوز @Mehriz1401News
🌸🍃🌸🍃 هر آدمی درون خود کوزه ای دارد که با عقاید، باور ها و دانشی که از محیط اطرافش میگیرد پر میشود. این کوزه اگر روزی پر شد یاد گرفتن آدمی تمام میشود، نه که نتواند، دیگر نمیخواهد چیز بیشتری یاد بگیرد. پس تفکر را کنار می‌گذارد و با تعصب از کوزه ی باورهایش دفاع میکند و حتی برای آن میمیرد. اما آدم غیر متعصب تا لحظه ی مرگ در حال پر کردن کوزه است و صدها بار محتوای آنرا تغییر می دهد. اگر شما مدتی است که افکارتان تغییر نکرده بدانید که این مدت فکر نکرده اید... آب هم اگر راکد بماند فاسد ميشود! .📚داستانڪ📚 🔹کانال مهریز نیوز @Mehriz1401News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃در تاریخ آمده است که روزی پیراهن پیغمبر(ص ) کهنه شده بود شخصی دوازده درهم بایشان هدیه کرد، آنجناب پول را به علی علیه السلام دادند تا از بازار پیراهنی بخرد، 🌼 امیرالمؤ منین علیه السلام جامه ای بهمان مبلغ خرید وقتیکه خدمت پیغمبر (ص ) آورد، فرمودند این جامه پربهاست پیراهنی ارزان تر از این مرا بهتر است ، آیا گمان داری که صاحب جامه پس بگیرد؟ عرضکرد نمیدانم فرمود به او رجوع کن شاید راضی شود. 🌸علی علیه السلام پیش آنمرد رفت و گفت پیغمبر(ص ) میفرماید این پیراهن برای من پربها است و جامه ای ارزان تر از این می خواهم ، صاحب جامه راضی شد و دوازده درهم را رد کرد. امام (ع) فرمود وقتی پول را آوردم حضرت با من ببازار آمد تا پیراهنی بگیرد. 🌺 در بین راه بکنیزی برخورد که در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد، جلو رفته و سبب گریه اش را پرسید. گفت یا رسول الله ارباب من مرا برای خریدار ببازار فرستادند و چهار درهم همراه داشتم ، آن پول را گم کرده ام . 🌼 پیغمبر (ص ) چهار درهم از پول جامه را به او داد و پیراهنی نیز بچهار درهم خریداری کرد در بازگشت مرد مستمندی از ایشان تقاضای لباس کرد همان پیراهن را باو دادند، 🌸باز ببازار برگشته و با چهار درهم باقیمانده پیراهن دیگری خریدند وقتی که بمحل کنیز رسید او را هنوز گریان مشاهده کرد، پیش رفته فرمود دیگر برای چه گریه می کنی ؟ 🌺گفت دیر شده میترسم اربابم مرا بزند و بیازارد ، فرمود تو جلو برو ما را بخانه راهنمائی کن همینکه بدر خانه رسیدند. پیامبر و امام هر دو در بیرون از خانه ، با صدای بلند بصاحب خانه سلام کردند، ولی آنها تا مرتبه سوم جواب ندادند. 🌼برای بار چهارم بیرون آمدند و پیغمبر(ص ) از جواب ندادن سؤ ال نمود صاحب خانه عرض کرد خواستیم صدای دلنشین شما را بشنویم چرا که سلام شما بر ما زیاد شود تا باعث زیادی نعمت و سلامتی هم گردد، 🌸حضرت داستان کنیز را شرح داده و تقاضای بخشش او را کردند. صاحب کنیز گفت چون شما تشریف آوردید بخاطر شما او را در راه خدا آزاد کردم آنگاه پیغمبر(ص ) فرمود دوازده درهمی ندیدم که اینقدر خیر و برکت داشته باشد دو نفر برهنه را پوشانید و کنیزی را آزاد کرد 📚 ناسخ التواربخ جلد دوم ، قسمت حضرت رسول ص 338 تا 341 🔹کانال مهریز نیوز @Mehriz1401News
🌼🌿 👈 تو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند رجبعلی خیاط می گوید: «در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!» آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود. 📗 کیمیای محبت، ص79 🔹کانال مهریز نیوز @Mehriz1401News
🌹چند داستان آموزنده🌹 از افلاطون پرسیدند برادرت را بیشتر دوست داری یا رفیق دیرینه‌ات را؟ گفت برادری که رفیقم باشد. 🌹 دو دوست صمیمی قدیمی که نان و‌نمک یکدیگر را خورده بودند با هم به مشکل مالی خوردند و‌ به بحث و جدل پرداختن؛ دوست مشترکشان در كافی‌شاپ به آنها گفت اگر فقط پول چایی که بارها با یکدیگر خورده‌اید را جمع کنيد از اختلاف حسابتان بیشتر می‌شود! جدل نکنید که هزاران نفر دوستانی چون شما را برای خود آرزو دارند! آن دو چون حرف او‌ را حساب دیدند از موضع خود کوتاه آمدند و با هم کنار آمدند… 🌹 امام باقر عليه‌السلام به يكي از شيعيان خود به نام اسماعيل فرمود: ای اسماعيل! آيا در ميان مردمي كه میزيستی، اين برنامه وجود داشت كه اگر فردي عبا و روپوش نداشت و نزد يكي از برادرانش عبايی اضافی وجود داشت، آن را به برادر نيازمندش رد كند تا او هم از نداري بيرون آيد؟ اسماعيل می‌گويد: خير. امام فرمود: اگر فردی از آنان پيراهن اضافی داشت، آيا آن را براي برادر نيازمندش می‌فرستد؟ اسماعيل مي گويد: خير. امام با دست بر زانو مي زند (و با ناراحتي) مي فرمايد: آنان برادر نيستند. (تنبیه‌الخواطر۳۲۰). 🌹 در روايتی امام باقر علیه‌السلام (در جواب به عده‌ای که گفتند ما حق دوستی و برداری را به جا می‌آوریم) فرمودند: آيا شما به گونه‌ای با هم يك دل هستيد كه يكی از شما دست در جيب دوست خود فرو برد و آنچه لازم دارد بردارد؟ (و از سوی دوستش مورد اعتراض قرار نگيرد؟) حاضران گفتند: خير، ما اين چنين نيستيم. امام فرمود: پس شما آن گونه كه فكر می‌كنيد برادر نيستيد. (کشف‌الغمة۲/ ۳۲۰) 🔹کانال مهریز نیوز @Mehriz1401News
هدایت شده از  مهریز نیوز
کد اسکن QR گروه دورهمی مهریزی ها در پیام رسان ایتا قابل دسترسی هست. https://eitaa.com/joinchat/3162374373C38de9caaea
👈خاطره زیبایِ امر بمعروف و نهی از منکر توسط یکی از خادمان حرم امام رضا ع در تاریخ ۹ آذر ۱۴۰۱ ‏✨✨سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!! 💫دختر خیلی سرد گفت میدونم گفتم خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت نه 🌸گفتم خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون ‏پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین فدات شم! هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها!!! 💫دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت آخه شما ‏چی میدونید از زندگی من؟! 🌼صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم. ۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم! 💫‏به دختر گفتم عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن. دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم. 🌺همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست. دختر گفت همون اطراف حرم ‏دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم. 💫گفتم با امام رضا معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت آره. همینجا جلوی شما به امام رضا ع قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟ 🌼منم مشغول بستن ‏شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت. شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟ ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه 🌱گفت عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟ 🍂دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت ولی منکه بلد نیستم خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی ‏تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟ دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول 🍃برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم. همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال. ✨من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست. ‏من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود. دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه فقط تشکر میکرد منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی باهم بگیریم؟ عکس گرفتیم و ‏شماره منو گرفت و پیاده شدم... 🔹کانال مهریز نیوز @Mehriz1401News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ... 🦋ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ﺑﻪ خداوند ﮐﻪ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺁﺏ، ﻧﻮﺡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﻭ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻌﺮ ﭼﺎﻩ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺏ ﺣﻔﻆ ﮐﺮﺩ 🦋ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ .. ﺑﻪ خداوند ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺿﺮﺑﻪ ﻋﺼﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺩ ﻧﯿﻞ ﻧﻮﺍﺧﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺧﺸﮑﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﺼﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮓ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﭼﺸﻤﻪ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮﺩ . 🦋ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ ... ﺑﻪ خداوند ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺏ ﻭ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﻏﺮﻕ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﺗﺶ ﺳﺎﻟﻢ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﺩ؛ 🦋اﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ .. ﺑﻪ خداوندی که موسی را در آغوش دشمن تشنه به خونش می پروراند. اعتماد به خدا ضامن آرامش توست. 🪴وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ ﴿٤٤﴾ و کارم را به خدا وامی گذارم؛ زیرا خدا به بندگان بیناست. (۴۴) سوره غافر 🍃 🔹کانال مهریز نیوز @Mehriz1401News
شهید ره: آنان که به من بدی کردند، مرا هوشیار کردند. آنان که از من انتقاد کردند، به من راه و رسم زندگی آموختند. آنان که به من بی اعتنایی کردند، به من صبر و تحمل آموختند. آنان که به من خوبی کردند، به من مهر و وفا و دوستی آموختند. پس خدایا! به همه اینان که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا فرما. 🔹کانال مهریز نیوز @Mehriz1401News
در محضر آیت الله (ره) : 💫" بابا ! ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﺁﻗﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻢ " ✨ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻪ ﺗﺮﺍﺟﻢ ﻋﻠﻤﺎﻯ پیشین ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻛﻨﻴﻢ، ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﻛﺮﺍﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﻌﻨﻮﻳﺎﺕ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. 🌟ﻫﻢ ﺩﺭ ﻋﻠﻤﻴﺎﺕ ﺻﺎﺣﺐ ﻛﺮﺍﻣﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﻭ ﻋﺒﻮﺩﻳﺖ. ﻭ ﺟﻤﻊ ﺑﻴﻦ ﺍﻭ ﺩﻭ ﻧﻴﺰ ﻛﺮﺍﻣﺖ است . 🔆ﺷﺨﺼﻰ ﭘﺴﺮ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎﻳﺶ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺷﻴﺦ ﺟﻌﻔﺮ ﺷﻮﺷﺘﺮﻯ (21) ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ ﺍﺳﺘﺸﻔﺎﻯ ﺍﻭ ﺳﻮﺭﻩ ﻯ ﺣﻤﺪ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ. 🌟ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩ: ﻣﺎ ﺟﻮﺍﻥ‌ﻫﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻧﻔﺲ ﭘﻴﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ، ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﺪﺭﻡ ﺑﺮﻭﻳﺪ. ﻭﻯ ﻧﺰﺩ ﭘﺪﺭ ﺍﻳﺸﺎﻥ (22) ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﺳﺖ ﺭﻭﻯ ﭼﺸﻢ ﺑﭽﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺳﻮﺭﻩ ﻯ ﺣﻤﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ: 💫💫 ﺑﺎﺏ! ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﺁﻗﺎ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻢ. ﻭ ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺣﻤﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺭﺍ ﻛﺎﻣﻠﺎ ﺩﻳﺪﻩ بود ! 🔹کانال مهریز نیوز @Mehriz1401News
💫روزی استاد وارد کلاس شد و به دانشجویانش گفت:"امروز می خواهیم بازی کنیم!" 🌼سپس از انان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود. 🌼خانمی داوطلب این کار شد.استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگیش را روی تخته بنویسد. 🌼آن خانم اسامی اعضای خانواده,بستگان,دوستان, هم کلاسی ها و همسایگانش را نوشت. 🌼سپس استاد از او خواست نام سه نفر را پاک کند که کمتر از بقیه مهم بودند. زن,اسامی هم کلاسی هایش را پاک کرد. سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر دیگر را پاک کند. 🌼زن اسامی همسایگانش را پاک کرد.این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند; نام مادر/پدر/همسر/و تنها پسرش... کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود.چون حالا همه 🌼می دانستند این دیگر برای ان خانم صرفا یک بازی نبود. 🌼استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند. 🌼کار بسیار دشواری برای ان خانم بود. او با بی میلی تمام, نام پدر و مادرش را پاک کرد. 🌼استاد گفت:"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید!" 🌼زن مضطرب و نگران شده بود. با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد.و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست.... 🌼استاد از او خواست سر جایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟!!" والدین تان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را به دنیا آوردید. شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!! 🌼دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت. همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن را بشنوند. 🌼زن به آرامی و لحنی نجوا گونه پاسخ داد:"روزی والدینم از کنارم خواهند رفت.پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری,ترکم خواهد کرد" پس تنها مردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند ,همسرم است!!! 🌼همه دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آنکه زن, حقیقت زندگی را با آنان در میان گذاشته بود برایش کف زدند. ✨✨👈با همسر به از آن باش, که با خلق جهانی ‌‌‌‌🔹کانال مهریز نیوز @Mehriz1401News