#حکایات
🔴عنایت حضرت زهرا علیها السلام
جناب آقای معین گفتند : مرحوم آقای حسنی برایم نقل کردند:
زمانی که آقای مجتهدی در کوه خضر نزدیک مسجد جمکران بیتوته کرده بودند، یک روز با آقای مصطفوی قرار گذاشتیم ناهار را در خدمت آقا بخوریم، لذا ابتدا با ماشین به سمت کوه خضر رفتیم تا از آقا بپرسیم چه غذایی میل دارند که آن را تهیه کنیم و در خدمتشان باشیم. وقتی به اتاقی که در کوه خضر قرار داشت وارد شدیم، ایشان بی مقدمه فرمودند: امروز همگی ناهار را میهمان حضرت زهرا علیها السلام هستیم و ساکت شدند، ما هم دیگر حرفی نزده و نشستیم، نزدیک ظهر یک مرتبه رنگ رخسار آقای مجتهدی برافروخته و قرمز شد و از جا برخاسته و خیلی مؤدب به طرف درب اتاق رفتند و بشقاب هایی از غذا را که بخار از آن بر می خواست، از بین هوا و زمین می گرفتند و به ما می دادند!! معلوم نبود چه کسی این غذاها را به ایشان می دهد؟! آنگاه با ادب خاصی تشکر کرده و نزد ما آمدند.
بسیار متعجب و بهت زده شده بودیم ولی جرأت حرف زدن نداشتیم!!
آنگاه آقای مجتهدی فرمودند: امروز ناهارِ ما را حضرت زهرا علیها السلام مرحمت فرمودند: و میهمان ایشان هستیم. سپس غذا را که چلو کباب بسیار لذیذی بود در خدمت ایشان میل کرده و مرخص شدیم.
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_اول
#صفحه_۳۰۰
@mesbahieh
🔴معجزه رضوی در بیست و هشتم ماه صفر
جناب آقای حاج علی فتحعلی می گفتند: یک سال آقای (جعفر) مجتهدی در روز بیست و هشت ماه صفر، مصادف با شهادت پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله وسلم) با این که به شدت بیمار بودند، فرمودند: باید به حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام مشرف شویم.
به ایشان عرض کردم: آقا جان، شما مریض هستید، از همین جا به حضرت سلام بدهید چون امروز حرم و صحن های مطهر بسیار شلوغ است.
ایشان فرمودند: ماهم مثل دیگران.
بالاخره آقا را سوار بر صندلی چرخدار کردیم و به طرف حرم رضوی به راه افتادیم. در بین راه با وجود شلوغی و ازدحام عجیبی که در صحن های مطهر بود راه برایمان باز می شد. تا این که به صحن مبارک پایین پا (صحن آزادی) رسیدیم و بر آن وارد شدیم.
در آن جا جناب حاج علی اکبر ( گلگیر ساز)، پیر غلام با صفا و روشن ضمیر حضرت ابا عبدالله علیه السلام که از شیفتگان و منتظران با اخلاص حضرت بقیةالله علیه السلام می باشند، با عده ای مشغول عزاداری به حالت سینه خیز بودند و پس از آن در گوشه ی صحن مبارک پایین پا مشغول مقتل خوانی و توسل شدند.
در همین حین آقای مجتهدی فرمودند: مرا به هیئت حاج اکبر آقا ببرید. ماهم ایشان را در حالی که روی صندلی چرخدار نشسته بودند نزد حاج اکبر آقا بردیم.
حاج اکبر آقا سخت مشغول عزاداری بود و پیوسته متذکر مصائب رسول الله صلی الله علیه وآله و حضرت ابا عبدالله علیه السلام و حضرت رضا علیه السلام و سایر ائمه علیه السلام می شد و مردم که مانند حلقه ای ایشان را احاطه کرده بودند، به شدت گریه می کردند.
حاج اکبر آقا در حالی که بین جمعیت ایستاده بود، برای فرج و ظهور حضرت بقیة الله علیه السلام دعا می کرد. در همین حال، خانمی که دختر بچه ای بر روی دست داشت گریه کنان از جا برخاست و بچه اش را به حاج اکبر آقا داد و گفت: شما که این قدر دعا می کنید، از حضرت بخواهید تا بچه ی لال مرا شفا دهد.
حاج اکبر آقا در حالی که با صدای بسیار بلندی گریه می کرد، بچه را بر دست گرفته و به او گفت: بگو یا زهرا، بگو یا زهرا! و چند مرتبه این جمله را تکرار کرد.
ناگهان بچه زبان باز کرده و در حالی که گریه می کرد گفت: یا زهرا، یا زهرا! و بدین صورت به عنایت حضرت رضا علیه السلام آن دختر بچه شفا پیدا کرد!
حاج اکبر آقا در حالی که بسیار منقلب بود، بچه را به حضور آقای مجتهدی آورد و به دست ایشان داد. آقا که سخت گریه می کردند برای لحظاتی بچه را بر دست خود گرفته و او را بوسیدند و مجددا او را به حاج اکبر آقا دادند که در همین موقع تمام افراد هجوم آوردند لباس های بچه را تکه تکه نموده و به عنوان تبرک بردند.
#لاله_ای_از_ملکوت
#جلد_سوم
#صفحه_۱۵۷
لحظه به لحظه در انتظار فرج
مرحوم حاج ابوالفضل قهوه چی که پیرمردی متقی ، باصفا واهل توسل بود ، از جمله کسانی به شمار می رفت که علاقه و ارادت شدیدی به آقای مجتهدی داشت و آقا هم به خاطر پاکدلی وسادگیش شدیدا به او محبت داشتند.
آقا ابوالفضل تعریف می کرد درایام ماه مبارک رمضان که آقای مجتهدی در کوه خضر بیتوته کرده بودند شبی بعد از افطار به خاطر دیدنشان راهی کوه خضر شدم.
هنگامی که به ایشان رسیدم دیدم بیرون از محوطه ی اتاقی که در کوه خضر است نشسته اند و مشغول نغمه سرایی وسیر وصفا،توسل به حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند.
من نیز که عاشق شیفته ی حضرت بودم با دیدن آن حال عجیب وغریب وتوسل ایشان به حضرت، منقلب شدم و بسیار گریستم درحالی که پیوسته حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)را صدا می کردم.
در همین حال یک مرتبه آقای مجتهدی خطاب به من فرمودند:
آقا ابوالفضل بس است دیگر! آیا چشم حضرت بین داری؟ و اشاره ای به سوی ماه کرده و فرمودند؛ اگر چشمش را داری ببین!!
آن شب قرص ماه کامل بود هنگامی که به آن نظر کردم؛جمال دلربای حضرت مهدی(روحی فداه) را با یک حالت نیم خیز مثل کسی که می خواهد برخیزد زیارت کردم، در حالی که با یک دست ذوالفقار ! و بادست دیگر غلاف آن را گرفته و کمی آن را از غلاف بیرون کشیده بودند.
سپس آقای مجتهدی فرمودند:ببین آقا ابوالفضل، خود حضرت هم لحضه به لحضه در انتظار ظهورند و تا امر فرج اصلاح نگردد ایشان هم لحضه ای آرامش ندارند.
به محض اینکه آن صحنه را مشاهده کردم طاقت نیاوردم و بیهوش روی زمین افتادم.
عمریست که دل در خم گیسوی تو داریم
پیوسته نظر بر رخ نیکوی تو داریم
ما خیل فقیران وخرابات نشینان
چشم کرم و لطف همه سوی تو داریم
✍منبع:دوره ۴جلدی کتاب #لاله_ای_از_ملکوت جلد اول ص۳۶۱
آدرس تلگرام و اینستاگرام sheykhjafar_mojtahedi@
#امام_زمان ۲۶
🔴 حقیقت دنیا 🔴
جناب آقای احسان محمد شاکر ( ابواحمد) تعریف کردند: در ایامی که توفیق خدمتگزاری آقای مجتهدی را داشتم، یک شب که از مسجد باز می گشتم، در طول مسیر به این فکر فرو رفتم که دنیا دشمن مؤمن است و بی درنگ این آیه به ذهنم خطور کرد: ( بعضُکُمْ لِبَعضٍ عَدُوّ)، سپس یک حالت درونی و خاصی به من دست داد که بر اثر آن، ترس و وحشت عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفت! و همه چیز ترس را در وجودم دو چندان می کرد، به طوری که از در و دیوار، ماشین ها، مردم و .... وحشت کرده بودم، حتی وقتی در بین راه با دوستانم برخورد می کردم، در قلبم به شدت از آنها هراس داشتم. به قدری دگرگون شده بودم که از شدّت ترس، بدنم می لرزید و با خود این گونه فکر می کردم که اگر این مردم می دانستند من این قدر از آنها وحشت زده و متنفر هستم مرا می کشتند.
به نزدیکی بازار که رسیدم این حالت به قدری شدید شد که دیگر نمی توانستم به طرف خانه حرکت کنم و به فکر افتادم که به منزل آقای مجتهدی رفته و به ایشان پناه ببرم. با این که شب ها به منزل آقای مجتهدی نمی رفتم ولی به قدری تحت فشار قرار گرفته بودم که ناگزیر به آن جا مراجعه کردم وقتی وارد منزل شدم آقا تنها در حال قدم زدن بودند . پس از لحطاتی در چهره ی من متمرکز شدند و فرمودند : ابو احمد چه شده ؟ عرض کردم : امشب به چنین حالتی دچار شده ام و قرار و آرامش از من سلب شده است . نمی دانم این چه حالتی است ؟ آقا فرمودند : ابو احمد نترسید آقا جان ؛ این حقیقت دنیاست که بر شما نمایان شده ، دنیا دشمن مؤمن است اما دست امام زمان (عج) بر سر اولیاء است . سپس دست مبارکشان را بر سر من کشیدند و فرمودند : آرام باشید ؛ که یک مرتبه آن حالت از قلب من بیرون رفت و احساس امنیت و آرامش بر وجودم حکم فرما شد . و اگر آن شب آقا با تصرف ولایی خود ، مرا از آن حالت رهایی نداده بودند معلوم نبود چه بلایی بر سرم می آمد . نگارنده گوید : در حدیثی از امام حسن عسکری (ع) آمده است : 《مَن أنِسَ بِالله استَوحَشَ مِنَ الناسِ وَ عَلامَةُ الأُ نسِ بِاللهِ الوَحشَةُ مِنَ الناس》《کسی که با خدا مأنوس باشد ، از مردم وحشت زده و گریزان است ، و علامت و نشانه ی انس با خداوند ، وحشت و گریز از مردم است 》.
منبع✍دوره۴جلدیکتاب #لاله_ای_از_ملکوت.
زندگی و خاطرات عارف کبیر، جعفر مجتهدی.
#جلد_دوم صفحه۲۰۳