صابریان:
سخنی با اهل تفکر
انسان با اتصال ها،
حرکت میکند.
پا به هرجا بگذاری ..
باهرکسی رفاقت کنی،
به هر منظرهای نگاه کنی،
به هر حرفی گوش کنی،
به هر مناجاتی که دل بدی
یعنی به آن متصل شدهای!
اتصال تاثیرگذاری میآورد ..
*اتصال، سیرِ حرکت زندگیات را
متمایل میکند!*
⭕ فکر کن؛ اعضایت را
به کجا متصل کردهای؟!
چشمانت را
گوشهایت را
پاهایت را
دل و فکرت را
⭕ این اتصال،
رشد آورده یا غفلت؟
آزادی آورده یا اسارت؟
خاکیات کرده یا آسمانی؟
نیت تو از دانشگاه رفتن
اتصال به علم است؟
از هیئت رفتن اتصال به حسین؟
از به مسجد رفتن..
از سیر کردن در *صحیفه فاطمیه*
از کارهای مختلف را تو باید بگویی!
⭕ اتصال نقطه حیاتی
یک مجاهد است!
همان اتصالی که؛
به او قدرت و حرکت میدهد.
شب عملیات است،
همه مشغول تدارکند ..
*او هم، بدنبال سربند مادرش فاطمه!
میداند این اتصال رمز قدرت اوست.*
در این ادبیات متصلترینها؛
منقطعترینها هستند!
*منقطع از هرچه که
از سرعت حرکت او بکاهد*
یک فراز از یک دعای عاشقانه؛
*الهی هب لی کمال الانقطاع الیک*
التماس دعا
@majmaemahdiaran
♥️🕊نوجوان 16ساله ای که مانند عرفای 70ساله با خداوند مناجات میکرد...👌
#بخوانیدونشردهید
#شهدارابشناسیموبشناسانیم
✅دوست دارم گوشه ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. چشمانم را به نقطه ای خیره کنم، تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم. هی نگاهت کنم. آنقدر که از هوش بروم. بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست. حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم می خورد. آن وقت با اشتیاق در آغوشت بگیرم و بعد ... تو با دست های خودت، اشک های مرا پاک کنی ...
مولای من؛
سرم را به سینه ات قرار دهی، موهایم را شانه کنی. آن وقت احساس کنم وصال حقیقی عاشق و معشوق روی داده. بعد به من وعده شهادت بدهی. آن وقت با خیال راحت در آتش عشق مثل شمع بسوزم و آب شوم، روی دامانت بریزم و هلاک شوم و جان دهم ...
دوست دارم وقتی نگاهم می کنند و باهام گرم می گیرند و میل با هم بودن را دارند، احساس غرور و خودپسندی و بزرگی و خوب بودن و برتری نکنم. در عوض بترسم و شرم کنم از آن روزی که پیش همین دوستان پرده را بالا زنی و مرا پیش چشم پاکشان افشا کنی. آن وقت من از خجالت بگویم: یا لیتنی کنتُ ترابا ... ای کاش من خاک بودم ...
خدایا؛
به من لیاقت خوب بودن دادی و این طور بین دوستان نشانم دادی، پس لیاقت حقیر شمردن خود در مقابل آن بزرگان را هم بده تا گمراه نشوم ...
خدایا؛
من از روشنی روز فرار کردم و به سیاهی شب پناه آورده، به این امید که در پناه تو باشم و با تو درد دل کنم ... مرا از تاریکی شب چه باک و ترس که سیاهی را در درون سینه ام دارم و در تاریکی شب می نشینم که در تاریکی، سیاهی قلبم را پاک کنی.
خدایا؛
تو با بندگانت نسیه معامله می کن
رمان مدافع عشق♥️
#پارت3
عصبـی بلند میشوم.
_ ببینید مثلاً برادر، خیلی دارید از حدتون جلو میزنید! تا کی قصد بی احترامی دارید!
_ بی احترامی نیست؛ یک هفته ست مدام توی این محوطه میچرخید، اینجا محیط مردونه ست.
_ نیومدم تو که... جلوی درم.
_ آها! یعنی آقایون جلوی درنمیان؟ یهو به حول قوه ی الهی از کلاس طی الارض میکنن به منزلشون؟! یا شایدم رفقا یاد گرفتن پرواز کنن و ما بی خبریم؟
نمیدانم چرا خنده ام میگیرد و سکوت میکنم.
نفس عمیقی میکشی و شمرده شمرده ادامه میدهی:
_ صلاح نیست اینجا باشید! بهتره تمومش کنید و برید.
_ نخوام برم؟!
_ الله اکبر؛ اگه نرید...
صدایی بین حرفش میپرد:
_ بابا، سید، رفتی یه تذکر بدیا... چه خبرته داداش!
نگاه میکنم. پسری با قد متوسط و پوششی مثل تو ساده؛ حتمًا رفیقت است... عین خودت پررو!
بی معطلی زیر لب یا علی میگویی و باز هم دور میشوی.
یک چیز دلم را تکان میدهد...
تو سیدی!
به دیوار تکیه میدهم و نگاهم را به درخت کهن سال مقابل درب حوزه میدوزم.
چند سال است که شاهد رفت و آمدهایی؟ استاد شدن چند نفر را به چشم دل دیده ای؟ تو هم طلبه ها را دوست داری؟
✨نویسنده:میم سادات هاشمی
z:
رمان مدافع عشق♥️
#پارت4
بی اراده لبخند میزنم به یاد چند تذکر تو... چهار روز است که پیدایت نیست.
دو کلمه ی آخرت که به حالت تهدید در گوشم می پیچید "اگه نرید..." خب اگر نروم چه؟ چرا دوستت مثل خروس بی محل بین حرفت پرید و...
دستی از پشت روی شانه ام قرار میگیرد!از جا میپرم و برمیگردم.
یک غریبه در قاب چادر؛ با یک تبسم و صدایـی آرام ...
_سلام گلم. ترسیدی؟
با تردید جواب میدهم.
_سلام. بفرمایید؟
_مزاحم نیستم؟ یه عرض کوچولو داشتم.
شانه ام را عقب میکشم.
_ببخشید به جا نیاوردم!
لبخندش عمیق تر میشود.
_من؟! خواهر مُفَتشم.
یک لحظه به خودم آمدم و دیدم چند ساعت است که مقابلم نشسته و صحبت میکند:
_برادرم منو فرستاد تا اول ازت معذرت خواهی کنم خانومی؛ اگه بد حرف زده... در کل حلالش کنی. بعد هم دیگه نمیخواست تذکر دهنده باشه!
بابت این دو باری که با تو بحث کرده خیلی تو خودش بود. هی راه میرفت میگفت "آخه بنده خدا، به تو چه که رفتـی با نامحرم دهن به
دهن گذاشتـی؟!"
این چهار-پنج روزم رفته به قول خودش آدم شه.
_آدم شه؟! کجارفته؟
_اوهوم... کار همیشگی! وقتی خطایی میکنه، بدون اینکه لباس و غذا و چیزی برداره؛ قرآن، مفاتیح و سجاده اش رو میذاره توی یه ساک دستـی کوچیک و می ره...
✨نویسنده:میم سادات هاشمی
دنبال نور ماه باشاز باب الجواد... .mp3
زمان:
حجم:
3.6M
از باب الجواد تا باب المراد🌸🍃
🕊پَر بگیر با انبیاء...🌸🍃
🎈#میلاد_امام_جواد🌸🍃
🟢 استغفار راهی برای تقرب به امامزمان(عج)
🔹یکی از اعمال و اذکاری که فراوان در ماه رجب نسبت به انجام آن توصیه شده، استغفار است.
🔸گفتهاند و شنیدهایم یکی از علّتهای غیبت اماممان و محرومیت ما از زیارت ایشان، خود ما و گناهانمان است، لذا اگر گناه نکرده یا اثر آن را برطرف کنیم، میتوانیم به زیارت و دوستی آن حضرت امیدوار باشیم.
🔺 چنان که خدا میفرماید:
"قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ" ( زمر، ۵۳)
🔹یکی از راههایی که با آن میتوان به ظهور امام عصر امیدوار بود، استغفار به معنی دوری و پرهیز از گناهان است.
لذا اگر ما چشم، زبان و گوش را که از اسباب اصلی گناهان هستند، کنترل کنیم و در صورت گناه، استغفار کرده و از ارتکاب مجدد بپرهیزیم، میتوانیم به اثرگذاری انتظارهایمان در امر فرج امیدوار باشیم.
🔸زمانی الهی العفو و استغفار فایده دارد که متوجه باشیم گناه ما را از خدا و امام زمان علیهالسلام دور کرده است.
سرِ ما و قدوم یار نُهُم
دل ما و تب نگار نهم
بارالها سری به سجده ی شکر
میگذارم برای بار نهم
#میلاد_امام_جواد(ع)✨🌺
#میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)🌺