برگی از تاریخ #استعمار
قسمت اول
«دام»
#واسکو_دوگاما به ساحل شرقی آفریقا رسید.
او هنوز نتوانسته بود راه هند را پیدا کند.
تجارت شرق آفریقا در انحصار بازرگانان ایرانی و عرب بود و آن ها اسرار خود را برای غربی های تازه از راه رسیده که می توانستند به رقیبانی سرسخت تبدیل شوند فاش نمی کردند.
گاما تصمیم گرفت دامی برای بعضی ار این بازرگانان پهن کند.
آنها را به بهانه گفت و گوی تجاری به کشتی خود دعوت می کرد و در مهمانی هایی که ترتیب می داد انواع شراب ها را در برابر آن ها قرار می داد تا بتواند اسرار مسیر هندوستان را در مستی از زیر زبان آن ها بیرون بکشد.
همه تاجرانی که به عرشه کشتی گاما می آمدند مسلمان بودند.
آنها در میهمانی گاما شرکت می کردند اما به غذاها و #مشروبات او لب نمی زدند.
گاما خشمگین از ناکامی خود دنبال دریانوردی میگشت که در میان مسلمانان به سهل انگاری و پای بند نبودن شریعت اسلام مشهور باشد و سرانجام این فرد را پیدا کرد. #شهاب_الدین_احمد_بن_ماجد.
احمد بن ماجد از پُرآوازه ترین دریانوردان عرب درآن روزگار بود.
او هنگامی که در مجلس واسکودوگاما حاضر شد. با دیدن شراب های رنگین اروپایی، خودداری اش را از دست داد و در میان فریادهای پراز شادی و سرمستی ملوان های پرتغالی بادهگُساری کرد.
هنگامی که هوشیاری اش را کاملاً از کف داد گاما او را در آغوش کشید و رازهای دریانوردان مسلمان برای رسیدن به هندوستان را از او پرسید.
احمد بن ماجد #مست و سرخوش در حالی که روی عرشه کشتی ایستاده بود و هر لحظه با دستانش به سمتی اشاره می کرد تمام جزئیات راه هند را بر زبان آورد و منشی واسکو دوگاما با هیجان و شتاب تک تک کلمات او را روی کاغذ نوشت.
نتیجه:
پرتغالی ها با اطلاعاتی که از احمدبن ماجد دریافت کردند توانستند به هندوستان برسند و بدین ترتیب بدمستی یک دریانورد لاابالی آغاز استعمار هند را رقم زد.
ادامه دارد....
#مهدی_میرکیایی
📚سرگذشت استعمار جلد اول، صفحه 23
برگی از تاریخ #استعمار
قسمت دوم:
«آتش در کشتی»
در قسمت اول خواندیم که واسکودوگاما با #دام_شراب و بدمستی احمدبن ماجد راه رسیدن به هند را یافت و آغازی بر #استعمار بود اما ادامه داستان......
دو سال بعـد ، واسکو دوگاما دوباره راهی #هنـد شـد .
گاما هنگامی که به کالیکوت نزدیک می شد ، با یک کشتی پر از #حاجیان مسلمان که از مکـه بـه هنـد برمی گشتند ، رودررو شد . کشتی حامـل3800 مسـافـر مـرد و زن و بچه بود .
گاما دستور داد کشتی را در وسط دریا متوقف کنند و از مسافران دوازده هزار دوکا ( واحـد پـول پرتغال ) #بـاج بگیرند .
پرتغالی ها سپس کالاهایی را که حدود ده هزار دوکا ارزش داشت از مسلمانان گرفتند و بعد همه آنها را با کشتی شـان #آتش زدند .
گاما با این اقدام پیغامی ترسناک برای شاهزاده کالیکوت فرستاد تا در مذاکرات بعدی موفق تر باشد .
هنگامی که گاما به کالیکوت رسید ، شاهزاده گروهی را برای مذاکره با او اعزام کرد .
گاما پاسخ داد که قبل از هر اقدامی باید #مسلمانان از شهر #خارج شوند.
او هنوز خاطره تجار عرب را که مردم را به نخریدن اجناس پرتغالی ها تشویق می کردند ، در ذهن داشت .
شاهزاده زیر بار نرفت . گاما هم شهـر را با توپ هـای کشتی هایش زیر #آتش گرفت.
از سویی ، ورود تمام کشتی های بازرگانی به بندر را ممنوع کرد.
گاما سپس راهی کوشن شد.
راجه کوشن ، که پیش از این در رقابت با شاهزاده کالیکوت همکاری گسترده ای با پرتغالی ها داشت ، با ورود آنها دچار وحشت شد.
گاما از او خواست به او حق داده شود که هر قدر ادویه که می خواهد ، با هر قیمتی که خود تعیین میکند ، بخرد ؛ همچنین راجه با
احداث قلعه پرتغالی ها و نمایندگی تجاری آنها در کوشن موافقت کند !
از سوی دیگر ، شاهزاده کالیکوت با یک ناوگان قوی راهی کوشن شده بود .
راجه کوشن ، که این امتیازهای سنگین را به پرتغالیها داده بود و به دوستی آنها می نازید ، از آنها تقاضای کمک کرد ؛ اما
واسکودوگاما عقب نشینی را عاقلانه تر تشخیص داد و راجه کوشن را به حال خودش واگذاشت و با محموله گران بهایی از ادویه به
سوی پرتغال بازگشت.
#مهدی_میرکیایی
📚سرگذشت استعمار جلد اول، صفحه 33
برگی از تاریخ #استعمار
قسمت اول
«دام»
#واسکو_دوگاما به ساحل شرقی آفریقا رسید.
او هنوز نتوانسته بود راه هند را پیدا کند.
تجارت شرق آفریقا در انحصار بازرگانان ایرانی و عرب بود و آن ها اسرار خود را برای غربی های تازه از راه رسیده که می توانستند به رقیبانی سرسخت تبدیل شوند فاش نمی کردند.
گاما تصمیم گرفت دامی برای بعضی ار این بازرگانان پهن کند.
آنها را به بهانه گفت و گوی تجاری به کشتی خود دعوت می کرد و در مهمانی هایی که ترتیب می داد انواع شراب ها را در برابر آن ها قرار می داد تا بتواند اسرار مسیر هندوستان را در مستی از زیر زبان آن ها بیرون بکشد.
همه تاجرانی که به عرشه کشتی گاما می آمدند مسلمان بودند.
آنها در میهمانی گاما شرکت می کردند اما به غذاها و #مشروبات او لب نمی زدند.
گاما خشمگین از ناکامی خود دنبال دریانوردی میگشت که در میان مسلمانان به سهل انگاری و پای بند نبودن شریعت اسلام مشهور باشد و سرانجام این فرد را پیدا کرد. #شهاب_الدین_احمد_بن_ماجد.
احمد بن ماجد از پُرآوازه ترین دریانوردان عرب درآن روزگار بود.
او هنگامی که در مجلس واسکودوگاما حاضر شد. با دیدن شراب های رنگین اروپایی، خودداری اش را از دست داد و در میان فریادهای پراز شادی و سرمستی ملوان های پرتغالی بادهگُساری کرد.
هنگامی که هوشیاری اش را کاملاً از کف داد گاما او را در آغوش کشید و رازهای دریانوردان مسلمان برای رسیدن به هندوستان را از او پرسید.
احمد بن ماجد #مست و سرخوش در حالی که روی عرشه کشتی ایستاده بود و هر لحظه با دستانش به سمتی اشاره می کرد تمام جزئیات راه هند را بر زبان آورد و منشی واسکو دوگاما با هیجان و شتاب تک تک کلمات او را روی کاغذ نوشت.
نتیجه:
پرتغالی ها با اطلاعاتی که از احمدبن ماجد دریافت کردند توانستند به هندوستان برسند و بدین ترتیب بدمستی یک دریانورد لاابالی آغاز استعمار هند را رقم زد.
ادامه دارد....
#مهدی_میرکیایی
📚سرگذشت استعمار جلد اول، صفحه 23
برگی از تاریخ #استعمار
قسمت دوم:
«آتش در کشتی»
در قسمت اول خواندیم که واسکودوگاما با #دام_شراب و بدمستی احمدبن ماجد راه رسیدن به هند را یافت و آغازی بر #استعمار بود اما ادامه داستان......
دو سال بعـد ، واسکو دوگاما دوباره راهی #هنـد شـد .
گاما هنگامی که به کالیکوت نزدیک می شد ، با یک کشتی پر از #حاجیان مسلمان که از مکـه بـه هنـد برمی گشتند ، رودررو شد . کشتی حامـل3800 مسـافـر مـرد و زن و بچه بود .
گاما دستور داد کشتی را در وسط دریا متوقف کنند و از مسافران دوازده هزار دوکا ( واحـد پـول پرتغال ) #بـاج بگیرند .
پرتغالی ها سپس کالاهایی را که حدود ده هزار دوکا ارزش داشت از مسلمانان گرفتند و بعد همه آنها را با کشتی شـان #آتش زدند .
گاما با این اقدام پیغامی ترسناک برای شاهزاده کالیکوت فرستاد تا در مذاکرات بعدی موفق تر باشد .
هنگامی که گاما به کالیکوت رسید ، شاهزاده گروهی را برای مذاکره با او اعزام کرد .
گاما پاسخ داد که قبل از هر اقدامی باید #مسلمانان از شهر #خارج شوند.
او هنوز خاطره تجار عرب را که مردم را به نخریدن اجناس پرتغالی ها تشویق می کردند ، در ذهن داشت .
شاهزاده زیر بار نرفت . گاما هم شهـر را با توپ هـای کشتی هایش زیر #آتش گرفت.
از سویی ، ورود تمام کشتی های بازرگانی به بندر را ممنوع کرد.
گاما سپس راهی کوشن شد.
راجه کوشن ، که پیش از این در رقابت با شاهزاده کالیکوت همکاری گسترده ای با پرتغالی ها داشت ، با ورود آنها دچار وحشت شد.
گاما از او خواست به او حق داده شود که هر قدر ادویه که می خواهد ، با هر قیمتی که خود تعیین میکند ، بخرد ؛ همچنین راجه با
احداث قلعه پرتغالی ها و نمایندگی تجاری آنها در کوشن موافقت کند !
از سوی دیگر ، شاهزاده کالیکوت با یک ناوگان قوی راهی کوشن شده بود .
راجه کوشن ، که این امتیازهای سنگین را به پرتغالیها داده بود و به دوستی آنها می نازید ، از آنها تقاضای کمک کرد ؛ اما
واسکودوگاما عقب نشینی را عاقلانه تر تشخیص داد و راجه کوشن را به حال خودش واگذاشت و با محموله گران بهایی از ادویه به
سوی پرتغال بازگشت.
#مهدی_میرکیایی
📚سرگذشت استعمار جلد اول، صفحه۳۳
برگی از تاریخ #استعمار
قسمت چهارم:
"سگ"
در قسمت های گذشته خواندیم که پرتغالی ها و بعد اسپانیایی ها به دنبال رسیدن به کشورهای دیگر از چه ترفندهایی استفاده کردند از جمله شراب که برای آنها خیلی کارگشا بود و این که به گفته کریستف کلمب : مردمان سرزمین های دیگر آن قدر آرام و مهربان هستند که به راحتی می توان انها را تصرف کرد اما یه جاهایی هم مردم مقاومت می کردند ادامه داستان....
کلمب در بیشتر مناطق با رفتار ملایم بومی ها روبه رو می شد.
تنها در بعضی سواحل بود که بومی ها با تردید به ایـن مـردان سفید نگاه می کردند.
در یکی از این سفرها ، قایق سرخپوست ها با قایـق مـردان کلمب رودررو شد و سرخپوست ها با تیر و کمان به یاران کلمب حمله کردند .
سفیدها سلاح اتشین در اختیار داشتند و خیلی زود توانستند سرخپوست ها را از بین ببرند .
تنها یک نفر از آن ها زنده ماند که روده هایش از شکمش بیرون ریخته بود
اسپانیایی ها چون می دانستند کاری از این مرد بر نمی آید ، او را درون آب انداختنـد تـا غرق شـود ؛ اما او در حالی که با یک دست شکم خود را گرفته بود ، به طرف ساحل شنا کرد.
مردان کلمب با دیدن این صحنه شگفت زده شدند و نگران از اینکه او به ساحل برسد و تمام افراد قبیله اش را برای انتقام بسیج کند.
دوباره او را گرفتند ، محکم بستند و به آب انداختند .
اما مرد بومی بار دیگر خود را رها کرد و با شنا به طرف ساحل ادامه داد.
اکنون آن ها مجبور بودند مرد را چنان گلوله باران کنند که در خـون خـود غـرق شـود و پایش به ساحل نرسد .
تا آن روز ، پای سگ به قاره آمریکا نرسیده بود .
استفاده از این حیوان هم سلاح مؤثری برای سرکوب بومی ها بود.
ملوانان سگ های بزرگ و قوی هیکل اسپانیایی را به طرف بومی ها که تا آن هنگام چنین حیوانی را ندیده بودند رها می کردند.
سگ های تحریک شده ، سرخپوست ها را پاره پاره می کردند و وحشتی عظیم در دل افراد بومی پدید می آوردند.
اسپانیایی ها با مشاهده ترس سرخپوست ها از این حیوان ، در تمام مناطق به استفاده از سگان شکاری روی آوردند.
به گونه ای که در جریان کشف سرزمینهای جدید ، هزاران بومی ، در حالی که دندان هایی تیز گلوی آن ها را دریده بود ، از پای درآمدند .
#مهدی_میرکیایی
📚سرگذشت استعمار جلد اول، صفحه 51
برگی از تاریخ #استعمار
قسمت چهاردهم:
آدم های زلزله
حضور انگلیسی ها در مناطق مختلف قاره آمریکا هرروز بیشتر می شد و حکومت گروه های مختلف را تشویق می کرد تا به این مناطق مهاجرت کنند و مهاجرنشینهای انگلیسی را در آمریکا تأسیس کنند .
در همین سال ها فرقه مذهبی عجیبی در انگلستان شکل گرفته بود که پیروانش خود را « کواکر » یا آدمهای زلزله می نامیدند.
چون هیجان های مذهبی آن ها را به لرزه درمی آورد .
این افراد حق شرکت در هیچ جنگی را نداشتند ، به کشیش ها عُشریه ( یک دهم از درآمد خود را) پرداخت نمی کردند ، نامشان را روی سنگ قبرها حک نمی کردند و لباس هایی متفاوت با بقیه مردم می پوشیدند .
ناگفته پیداست که کلیسای انگلستان چقدر از عقاید این گروه ، مخصوصا عدم پرداخت عشریه ، عصبانی بود و آن ها را مبلغان اندیشه های شیطانی می دانست و آرزو میکرد به نقطه بسیار دوری بروند که صدایشان به گوش هیچ مسیحی دیگری نرسد.
بالاخره آرزوی کلیسای انگلستان برآورده شد.
آدمهای زلزله رئیسی داشتند به نام « ویلیام پن » .
پدر بن دریاداری بود که پادشاه انگلستان را به حکومت بازگردانده بود و پادشاه هم در مقابل ، پاداشی شانزده هزار لیره ای را به او وعده داده بود .
دریادار مرده بود و پادشاه از عهده دین او برنیامده بود .
حالا پسر دریادار پیشنهاد تازه ای برای پادشاه داشت ؛ دربار انگلستان می توانست به جای این شانزده هزار لیره سرزمینهای وسیعی را در آمریکا به او ببخشد تا او بتواند تمام کواکرها را در این مناطق جای دهد ، پادشاه وکلیسا با روی گشاده از این پیشنهاد پن استقبال کردند.
پن کوچ نشین بزرگی را در آمریکا تحویل گرفت و هنگامی که برای نخستین بار به این مناطق وارد شد آن ها را بسیار غنی ، آباد و پرآب یافت ؛ سرزمینی که به نظر او درخشنده و روشن بود و به همین جهت آن را سیلوانیا نام گذاشت ؛ اما پس از مدتی نام خودش نیز به آغاز این نام اضافه شد و این کوچ نشین « پنسیلوانیا » نام گرفت .
📚سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی ج 2 ص 46
┏━━ °•🖌•°━━┓
برگی از داستان #استعمار
قسمت نوزدهم
شما باید توتون بکارید همین!
44جمعیت مهاجران انگلیسی زبان روز به روز در آمریکا بیشتر می شد و اکنون نیازهای جدیدی را احساس می کردند.
هنگامی که نماینده ای از طرف دولت انگلیس راهی آمریکا شد ، یکی از مهاجران که در قاره نو کشاورزی می کرد از او خواست که در ویرجنییا دانشگاهی تأسیس شود چون در اینجا هم افراد باهوش و مستعد بسیارند.
نماینده دولت از درخواست این مرد به شدت خشمگین شد و فریاد کشید : « افراد باهوش ؟ در بین شما ؟ این خیلی مسخره است. شما فقط باید توتون بکارید و پس!»
دولت انگلیس مهاجران را برای برداشت هرچه بیشتر از منابع آمریکا به این کشور اعزام کرده بود و اجازه نمی داد آنها فعالیت دیگری جزکار مداوم، کشاورزی و استخراج معادن داشته باشند.
هرکوچ نشین را حاکمی که شخص پادشاه انگلیس او را معین کرده بود اداره میکرد.
کوچ نشینها محصولات خود مانند توتون، شکر ، چوب و قطران را فقط باید به انگلستان صادر میکردند.
قیمت این محصولات را هم دولت انگلیس معین میکرد.
آنها باید کالاهای خود را فقط با کشتیهای انگلیسی حمل میکردند و خریدهایشان را هم فقط باید از بازارهای انگلیس انجام میدادند. آنها حق نداشتند هیچ کارخانه ای را در زمین های خود تأسیس کنند؛ مخصوصاً کارخانه هایی شبیه کارخانه های پارچه باقی که در انگلستان وجود داشت.
مهاجرنشینها کاملاً به انگلستان وابسته نگه داشته می شدند و کاری جز تولید مواد خام مورد نیاز انگلستان و مصرف محصولات انگلیسی نداشتند.
ویرجینیا قدیمیترین و ثروتمندترین مهاجرنشین انگلیسی در آمریکا بود.
سالی یک بار ناوگان عظیم انگلستان برای حمل توتون به ویرجینیا اعزام میشد، کشتیها در مسیر رودخانه های بزرگ و عمیق حرکت میکردند و در کنار مزارع توتون لنگر میانداختند.
کشتیها حامل هرنوع محصولی بودند که برای زندگی مهاجران لازم بود و خودشان اجازه نداشتند تولید کنند.
این رفتارهای انگلستان بالاخره مهاجرنشین های انگلیسی را در آمریکا به تنگ آورد.
آن ها با هم متحد شدند و جنگی را برای استقلال از انگلستان آغاز کردند: جنگی که در آن یک متحد پنهانی هم داشتند: فرانسه.
کمک فرانسه به مخالفان انگلستان در آمریکا در آغاز پنهانی بود.
هنگامی که در سال ۱۷۷۶ میلادی نماینده ای از طرف آمریکایی ها به فرانسه آمد، یکی از شخصیت های دربار فرانسه به او نوشت: ما پنهانی یک میلیون لیور به شما می دهیم و سعی میکنیم به همین اندازه هم از اسپانیایی ها برای شما بگیریم.
شما با این مبلغ یک شرکت بازرگانی تأسیس میکنید و اسلحه، مهمات و هر چیزی را که در جنگ لازم دارید خریداری می کنید. پس از پیروزی یا پول را برمیگردانید و یا اجازه میدهید ما از زمینهایتان بهره برداری کنیم.
کمک های فرانسوی ها به این مقدار محدود نشد. آنها در سالهای بعد مبالغ بسیار بیشتری را به آمریکایی ها پرداخت کردند. سپس افرادی را جهت جنگ در کنار آمریکایی ها به آن سرزمین اعزام کردند.
فرانسوی ها حتی پای اسپانیایی ها را هم به این جنگ بازکردند و نیروی دریایی دو کشور در مقابل نیروی دریایی انگلستان در سواحل آمریکا صف آرایی کردند.
کمکهای فرانسه به آمریکا برای به زانو درآوردن انگلستان به یک میلیارد لیور رسید و سرانجام آمریکایی ها استقلال خود را از انگلستان به دست آوردند.
با قرارداد صلحی که در سال ۱۷۸۳بین انگلستان و آمریکا امضا شد فرانسوی ها احساس کردند انتقام جنگ هفت ساله را گرفته اند. انگلستان آمریکا را از دست داده بود اما هنوز بسیاری از نقاط جهان را در اختیار داشت . همچنین تجارتش را با آمریکایی ها قطع کرد.
📚سرگذشت استعمار #مهدی_میرکیایی
ج2 ص 82
🇮🇷
📝 چرا با وقوع کودتا در کشور نیجر، ممکنه برق بخشی از فرانسه قطع بشه؟
🍃🌹🍃
🔻#نیجر کشوری بسیار فقیر، کویری و خشک در غرب آفریقاست که ۸۰ درصدش بیابانیه ولی سرشار از منابع معدنی اورانیوم، الماس و طلاست.
🔹کشورهای معدودی مثل نیجر هستن که معادن اورانیوم زیادی دارن، پس چرا نیجر اینقدر فقیره؟🤔
🔸نیجر در گذشته مستعمرهی #فرانسه بوده و سال ۱۹۶۰ در ظاهر به استقلال رسید اما همچنان فرانسه نقش مهمی توی این کشور ایفا میکنه. از اون طرف هم رگ حیات انرژی فرانسه به نیجر وابسته هست. چرا؟
🔹۷۰ درصد برق مصرفی فرانسه با انرژی هستهای تولید میشه و بخش زیادی از اورانیوم مورد نیازش رو از آفریقا، خصوصا نیجر تامین میکنه. ۲۴ درصد واردات اورانیوم اتحادیهی اروپا از نیجر تامین میشه.
🔸نیجر هفتمین تولیدکنندهی اورانیوم در دنیاست و ۶۰ درصد صادرات نیجر رو شامل میشه. ۹۰ درصد از سهام شرکت اورانو که استخراج اورانیوم در نیجر رو به عهده داره، متعلق به فرانسه هست.
❌ حالا چرا گفتیم کودتا در نیجر میتونه باعث خاموشی بخشی از فرانسه بشه؟
🔹تولید برق در فرانسه وابسته به معادن ارزشمند کشورهای آفریقایی مثل نیجر هست ولی جالبه بدونید تنها ۲۰ درصد مردم نیجر به برق دسترسی دارن!😔 مردم نیجر معتقدن که همچنان تحت استعمار فرانسه هستن و برای همین از فرانسویها تنفر دارن.
🔸تا قبل از اتفاقات نیجر، در یک سال گذشته فرانسه از مالی و بورکینافاسو هم اخراج شده بود. بعد از وقوع کودتا، مردم نیجر جلوی سفارت فرانسه تجمع کردن و نفرتشون علیه فرانسویها رو نشون دادن.
🔺قصهی نیجر رو تو خیلی از کشورهای فقیر دیگه هم میشه دید. عمدهی پیشرفت و ثروت کشورهای صنعتی نتیجهی غارت ثروت کشورهای ضعیفی مثل نیجر هست. #استعمار هنوز هم زندهاس و به غارت منابع کشورهای فقیر ادامه میده.
@MesbaholHuda