eitaa logo
✍🏼امیرمحمـــــد
144 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
423 ویدیو
389 فایل
أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ امیرمحمد هستم، عضو کوچکی از جامعه روحانیت... فعال مجازی علاقه مند به مباحث سیاسی و طنز سیاسی و خط نستعلیق.. تلگراممون: https://t.me/MisterIranian ارتباط: @Iamiranii
مشاهده در ایتا
دانلود
در ذهن برانداز چه میگذرد؟ 🇮🇷 @Mr_irani01
✈️ دیروز اولین پرواز بین المللی فرودگاه رامسر اتفاق افتاد. این پرواز از مسقط عمان بود و به نوعی نشانه ی رونق گرفتن بیشتر گردشگری ایران با ورود گردشگران کشورهای همسایه است. امیدوارم اگر قرار بر رونق گردشگری است تمرکزمان بر کشورهای همسایه و با فرهنگ نزدیک به خودمان باشد/توئیت 🇮🇷 @Mr_irani01
همینو کم داشتیم :/ 🇮🇷 @Mr_irani01
🌳احترام به و دیگر هیچ/توئیت 🇮🇷 @Mr_irani01
خفنه نه؟ 🇮🇷 @Mr_irani01
💊داروخونه‌ی شبانه‌روزی تقاطع فلسطین و بلوار کشاورز تهران. 💠هرچقدر می‌تونید کارت می‌کشید و به کسانی که از پس هزینه‌ی دارو برنمیان کمک می‌کنید. فکر می‌کنم در این روزگار همچنان مردم می‌تونن دست مردم رو بگیرند/توئیت 🇮🇷 @Mr_irani01
🎭 غمگین‌ترین آدما همونایین که همیشه انرژی بیشتری دارن و شاد‌تر نسبت به بقیه نشون میدن. وقتی درکی برای شنیدن و لمس غمت نباشه، این غصه‌هارو تو دلت تلنبار می‌کنی اونقدری که خودتم نسبت بهشون بی‌حس میشی. تو میشی بازیگر حال خوبی که خیلی وقته تجربش نکردی. 🇮🇷 @Mr_irani01
مهم ترین مزیت ازدواج فامیلی اقوام مشترک و در نتیجه مهمان های کمتر برای عروسیه 🇮🇷 @Mr_irani01
✍🏼امیرمحمـــــد
حاجی مهیاری از آن پیرمردهای باصفا و سرزنده گردان حبیب بن مظاهر لشکر حضرت رسول بود. لهجه اصفهانی اش چاشنی حرف‌های بامزه اش بود و لازم نبود بدانی اهل کجاست. کافی بود به پست ناواردی بخورد و طرف از او بپرسد‌‌: حاجی بچه کجایی؟ آن‌وقت با حاضر جوابی و تندی بگوید: بچه خودتی فسقلی با پنجاه، شصت سال سنم موگویی بچه؟ از عملیات برگشته بودیم و جای سالم در لباس‌هایمان نبود. یا ترکش آستینمان را جر داده بود یا موج انفجار لباسمان را پوکانده بود و یا بر اثر گیر کردن به سیم‌خاردار و موانع ایذایی دشمن جرواجر شده بود. سلیمانی، فرمانده گردانمان از آن ناخن‌خشک های اسکاتلندی بود! هرچی بهش التماس می‌کردیم که به مسئول تدارکات بگو تا لباس درست‌وحسابی بهمان بدهد زیر بار نرفت. _ لباساتون که چیزیش نیست، با یک کوک و سه بار سوزن زدن راست‌وریس می‌شود! آخر سر دست به دامان حاجی مهیاری شدیم که خودش هم وضعیتی مثل ما داشت. به سرکردگی او رفتیم سراغ فرمانده گردانمان. حاجی اول با شوخی خنده حرفش را زد. اما وقتی به دل سلیمانی اثر نکرد عصبانی شد و گفت: ببین اگه تا پنج دقیقه‌ی دیگه به کل بچه‌ها شلوار و پیراهن ندی آبرو واسه ات نمی‌گذارم! سلیمانی همچنان می‌خندید. حاجی سری خودش دست‌به‌کار شد و گفت: یالا پسر آنی پشت پیراهن من بنویس حاجی مهیاری از نیروهای گردان حبیب بن مظاهر به فرماندهی مختار سلیمانی! من هم نوشتم. یکهو حاجی شلوار زانوی جر خورده اش را از پا کند، و با یک شورت مامان دوز که تا زانویش بود ایستاد. همه‌جا خوردند و بعد زدیم زیر خنده! حاجی گفت: الان می‌روم تو لشکر می چرخم و به همه می‌گویم که من نیروی تو هستم و با همین وضعیت می‌خواهی مرا بفرستی مرخصی تا پیش سر و همسر آبروم برود و سکه‌یه پول شوم! بعد محکم و بااراده راه افتاد. سلیمانی که رنگش پریده بود، افتاد به دست‌وپا و دوید دست حاجی را گرفت و گفت: نرو باشد می‌گویم تا به شما لباس بدهند! حاجی گفت: نشد! باید به کل گردان لباس نو بدهی! والله می‌روم! بروم؟ سلیمانی تسلیم شد و ساعتی بعد همه ما نونوار شدیم. از تصدق سر حاجی مهیاری! 🇮🇷 @Mr_irani01
✨صَـد نامه فرستادم صد راه نشان دادم ✨یا راه نمی‌دانی یا نامه نمی‌خوانی ! 🇮🇷 @Mr_irani01