eitaa logo
میوه دل من
7.9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━━━━﷽◯✦━━━ مهم ترین نقشی که یک زن در هر سطحی از علم و معنویت می تواند ایفا کند، آن نقشی است که به عنوان یک مادر یا یک همسر می تواند ایفا کند. بهترین روش تربیت فرزند انسان، این است که در آغوش مادر و با استفاده از مهر و محبّت او پرورش پیدا کند.۱۳۷۵/۱۲/۲۰ بیانات رهبر معظم انقلاب در اجتماع زنان خوزستان ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میوه دل من
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ #از_پوشک_گرفتن مشکلی که من توی مراحل از پوشک گرفتن دخترم بهش برخوردم، این بود که از
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ تجربه ی من در پروژه ی از پوشک گرفتن کودک یه خورده خاصه😉 بدون اینکه زحمتی بکشم، خود به خود پای ته تغاری به دستشوئی باز شد💁‍♀☺️ می پرسین چرا؟!😅 خب ته تغاری ما دو تا داداش بزرگتر از خودشم داره🧒🏃‍♂ من و باباشم که هستیم🧕🧔 روزی چند بار کوچولو شاهد رفتن ما به دستشوئی بود. بالاخره یه روز تا متوجه می شد می ریم طرف دستشوئی( که ته تغاری نمی دونست کجاست!🤔) می دوید سمت ما تا جا نمونه😶جا می موند و می نشست گریه می کرد🤗😭😢😄 منم شرایطو بررسی کردم:🧐🤔 ✅ته تغاری نه تنها راه افتاده بود، خیلی خوب و زبر و زرنگ هم می دوید👏👏👏 ✅راحت روی صندلی کوچولوش می نشست🙂 ✅دیگه از پوشک خسته شده بود و همش سعی می کرد، پوشکشو جدا کنه🤦‍♀ ✅وقتی ۲ داشت، ترجیح می داد یه گوشه بشینه و دور از چشم ما روی کارش تمرکز کنه😅 و این نوعی حیا بود که نشون می داد، آماده ی از پوشک گرفتنه🙇‍♂😉 دفعه ی بعد وانمود کردم که می خوام برم دستشوئی، دوید دنبالم😄گفتم: «اگه می خوای بری اونجا باید پوشکتو دربیاری» با کمال میل قبول کرد😍🤠 و ... خلاصه اینکه پرجمعیت بودن خانواده،👨‍👩‍👧‍👧👨‍👩‍👦‍👦👨‍👩‍👧‍👦 نه تنها در این مورد، بلکه در تمام موارد تربیتی و استقلال کودک نقش داره.👌💯✅ در راه افتادن کودک، به حرف آمدن کودک، یادگیری کودک در هر زمینه ای و ... اینکه والدین نگران تربیت کودک هستند و این ترس مانع فرزندآوری بیشتر می شه😒😕 اصلا درست نیست،🙅‍♀🙅‍♂❌ چون والدین به مرور زمان تجربه هاشون زیاد می شه و گذشته از اون، بچه های دوم به بعد مدام در حال الگو گیری از خواهر یا برادران قبلی خود هستند😃😄😀(همچنین الگوبرداری از والدین) و این زحمت والدین را خیلی کم می کنه؛😴 فقط کافیه تمام تلاششان را برای تربیت درست کودک اول بکنند👌🙂🌹 البته از والدین کانال میوه دل من ان شاالله به دورِ که یه دونه بچه داشته باشند🤕😁 و به بیشتر از سه، چهار، پنج ... تا بچه فکر نکنند😉🙂👏👏😘😄 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
━━━━━━━━﷽◯✦━━━ بازی شکار اسباب بازی 😳😂❤️ 💁‍♀ وسایل مورد نیاز ⏪ ▪️سبد🗑 ▪️اسباب بازی یا هر وسیله کوچک دیگر🎲 📏📐📿 ▪️ربان یا کاموا ▪️انبرک شرح بازی👇👇 اسباب بازی ها رو در سبد قرار بدید و کاموا و روبان را مانند تصویر از سبد عبور دهید، حالا کودک به کمک انبرک اسباب بازی های داخل سبد رو از بین تارهای عنکبوت شکار می کنه.😃😍🤩👏👏 (اندازه اسباب بازی ها جوری باشه که بشه از این سوراخ ها عبورشون داد.) ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━━
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ هر وقت که توی آشپزخونه کار دارم فندقِ مامان زودتر از من اونجاست😃 منم برا این‌که راحت‌تر به کارام برسم چند تا وسیله رو میذارم برا جیگرِ مامان یا اینکه خودش از توی کابینت یکی‌یکی برمی‌داره و میاره می‌ریزه توی کهنه‌شور 😀 (البته اینم بگم که بعد از هربار استفاده از کهنه‌شور تمیز می‌شورمش 😉) فندق همه مدل وسیله از کوچیک تا بزرگ رو امتحان می‌کنه ببینه کدوم توش جا می‌شه👌👍 این بازی از نتیجه‌ی ذهن خلاق خودش و آزاد گذاشتنش توی بازی کردن و آشنا شدن با وسایل خونه هست 😌 موقع انداختن وسیله‌ها توی کهنه‌شور روی پنجه‌ی پا وایمیسه که ببینه کجا افتاده و این کار برا تعادلش خوبه💯 وقتی که قندعسل هنوز راه رفتن بدون کمک رو شروع نکرده بود، چهار دست‌ و پا و کِشون‌کِشون وسیله‌ها رو میاورد و بعدم با کلی تلاش و زحمت وایمیستاد و وسیله‌ها رو می‌ریخت اون تو 😀 😃 شاید بتونم بگم گل‌پسرمون از شوقِ اینکه هی این مسیر رو بره و بیاد توی راه رفتنش مستقل شد😍😍 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ به نام خدا بچه های قشنگ، در خنکای یک صبح دل انگیز، وقتی خورشید مهربان دست گرم و نورانی خود را روی همه ی درختان و میوه های رسیده می کشید و با نوازش، آرام آرام همه ی اهل جنگل را از خواب بیدار می کردِ، در جنگل بزرگ، جنگلی که پر از درخت های میوه، میوه های جورواجور و رنگارنگ است یک اتفاقاتی داشت می افتاد. - چه اتفاقی؟ کجا؟ روی درخت انگور انتهای جنگل، یک کندوی بزرگ هست که زنبورهای عسل بسیاری در آن زندگی می کنند. بیایید برویم داخل کندو، مثل اینکه خبرها اینجا است. _وااای چه زیبا، چند تا اتاق شبیه هم!!! ده تا، صد تا، نه بیشتر. چقدر دقیق و منظم، داخل بیشتر آنها پر از عسل است. در اتاق های انتهای کندو، چند تا از بچه های خانم ملکه دارند بدنیا می آیند. وای چقدر کوچولو موچولو هستند بچه ها! این زنبورها، اول که به دنیا می آیند از عسل های داخل کندو استفاده می کنند، عین شما کودکان خوب ایران زمین، که اولش از شیر مادر استفاده کردید تا بزرگ و بزرگ تر شدید، قوی شدید و توانستید خودتان غذا بخورید، این زنبورهای کوچک هم، بزرگ تر که شدند، با زنبورهای سرباز بیرون می آیند تا از شیره ی میوه ها و گل ها استفاده کنند و هم خودشان سیر شوند و هم به کندو ببرند و با بقیه آن عسل درست کنند. بله بچه ها حالا امروز یک دسته از زنبورهایی که بزرگ شده اند، برای اولین بار، از کندو بیرون آمدند. گفتیم برای چی؟؟؟؟ آفرین به شما بچه ی باهوش که قصه رو قشنگ گوش میکنی. بله برای خوردن شیره میوه و گل ها. خوب دسته جمعی زنبوران بدنبال سرباز نگهبان بیرون آمدند، همه جا را برانداز کردند و دیدند. چه دنیای بزرگی، درختان سرسبز و گل های خوش عطر و خوش رنگ، آسمان آبی، پرندگان و حیوانات مختلف و رنگارنگ ‌و... - سرباز همه ی زنبورها را جمع کرد و روش شیره خوردن، اینکه از کجا و از چه چیزهایی میتوانند بخورند برایشان توضیح داد و گفت: - بروید و آنچه یادتان داده ام را انجام دهید. اسم یکی از این زنبورها، ویز ویزک بود. بله، ویزویزک هم اولین بار بود که همراه زنبور کارگر، از کندو بیرون می آمد. و راه خوردن آب یا همون شیره ی میوه ها و درست کردن عسل را باید از سرباز یاد می گرفت و تمرین می کرد. به دستور زنبور کارگر، ویزویزک همراه خواهر و برادرهای دیگر خود نزدیک انگورها شدند، و باید از شهد شیرین دانه های انگور میخوردند. اما ویزویزک گفت - من انگور دوست ندارم، زنبور کارگر او را روی درخت هلو برد، همه ی شکوفه های هلو تبدیل به هلوهای رسیده و خوشمزه شده بودند و زنبورها از شهد میوه آن میخوردند، ویزویزک گفت: - من هلو دوست ندارم، اصلا میوه دوست ندارم، من همون عسل داخل کندوها را دوست دارم. - گشنمه من عسل میخوام. اما او دیگر با عسل تنها سیر نمی شد، او باید از میوه ها می خورد. خلاصه زنبور کارگر، هر جا ویزویزک را برد، او بهانه می گرفت و می گفت دوست ندارم. خورشید خانوم کم کم داشت پشت کوه می رفت و همه ی خواهر و برادرهای ویزویزک، از میوه های رسیده ی درختان اطراف کندو، حسابی خورده بودند و شکم سیر به کندو برگشتند. اما ویز ویزک بهانه گیر، وای وای بهانه گیر!!! ، گرسنه با چشمان اشک آلود، به همراه سرباز، نزد ملکه مادر آمد. قبلا همه ی ماجرا را به ملکه ی مادر گفته بودند. ملکه مادر گفت: - بیا بغل مامان ببینم، تو چرا اینقدر ضعیف و بی حالی؟ - آخه از صبح ..... مامان ملکه، بهم عسل ندادند. - عه عه چرا؟ سرباز چرا ویز ویزک من هیچی نخورده؟ - خوب البته قانون اینجاست ویز ویزکم، که تا شب وقت خواب شربت عسل به کسی داده نشه. خیلی خوب، چون هیچی نخوردی و ضعیف شدی، باید اول کمی شربت قدرت بهت بدم وقتی قوی شدی بعد عسل باشه؟ - بله مادر هر چی شما بفرمایید. شربت قدرت را آوردند و ویزویزک خورد و گفت: - وای مامان ملکه، چقدر شیرین و خوشمزست!! ویزویزک حالا سیر شده بود و احساس خیلی خوبی داشت. خوش بحال زنبورها که شربت قدرت دارند. - بچه ها کاش از اون شربت قدرت، به ما هم می دادند. زنبور کوچولوی قصه ی ما، آن شب با اینکه روز خوبی را شروع نکرده بود، ولی با خوردن شربت قدرت، در بغل مادر به خواب عمیقی فرو رفت. و اما چند روز بعد هم به همین صورت گذشت و ویزویزک، از هیچ میوه ای نمی خورد و گرسنه بر می گشت و شربت قدرت می خورد و میخوابید. امروز هم همینطور، ویزویزک که کلی سرباز کارگر را اذیت کرده بود، به کندو برگشت و او را دوباره نزد مادر بردند. ویزویزک مودبانه سلام کرد و با ناراحتی گفت: - من خیلی گشنمه؛ دارم می میرم از ضعف. ملکه مادر با جدیت به ویزویزک گفت: - حالا که کل روز را به حرف سربازها گوش نکردی و میوه نخوردی، امشب باید شربت قدرت رو خودت زحمت بکشی و درست کنی. - چشم مامان ملکه، من دوست ندارم شما رو اذیت کنم، خوب چیکار کنم میوه دوست ندارم.