eitaa logo
میوه دل من
8هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧— آی قصه قصه قصه📚 این داستان: مریم و چادر نمازش✨ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
به نام خداوند بخشنده و مهربان✨ سلام گل دخترا🌺 سلام آقا پسرا👦 امشب با یه قصه قشنگ اومدیم به خونه هاتون😍 صفحه1⃣ یکی بود، یکی نبود. مریم‌کوچولو دختر مهربون و عزیز قصه ما، همراه خانواده عزیزش تو خونه ی قشنگشون زندگی میکردن🏠 مامان مریم‌خیاطی کردن بلد نبود✂️ و همیشه دوست داشت که خیاطی یاد بگیره تا اینکه یه روز مریم‌متوجه شد مامانش داره میره کلاس خیاطی🪡 مریم کوچولوی قصه ما به مامانش گفت: مامان شما دارید میرید کلاس خیاطی❓ مامان جواب داد: بله عزیزم. چطور مگه☺️ مریم گفت: من یه چیزی میخوام که شما برام بدوزین😍 البته اگه اشکالی نداره🙏 ولی صبر میکنم تا خیاطی یاد بگیرین بعدا بهتون میگم😊 مامان جواب داد: باشه عزیزم. ولی میتونی الانم بهم بگیا. شاید راحت باشه و بتونم برات بدوزم🤩 مریم گفت: نه نه دوست دارم خیاطی تون خوب خوب بشه بعدا بدوزید😌 عزیزای من مریم همین‌طور که مامان رو می‌دید درحال خیاطیه🧵 کنارش می نشست و مشغول دوخت و دوز برای عروسکاش میشد🧸 خلاصه پارچه خرده ها رو که مامان دیگه لازم نداشت مریم کوچولو برمیداشت و باهاشون چیزی درست میکرد🪅 مدتی گذشت... وقتی که مامان مریم کوچولو خیاطی رو خوب یاد گرفته بود به مریم گفت: مریم ببینم تو چی میخواستی من برات بدوزم عزبزم؟ هنوز یادم نرفته ها🧐 مریم گفت: عه مامان جون یادتون بود❗️ راستش من یه چادر نماز میخوام📿 آخه وقتی شما و بابایی نماز می خونید منم میخوام کنارتون نماز بخونم ولی آخه چادر ندارم☹️ مامان گفت: الهی من قربونت برم. من که قبل از کلاس خیاطی رفتنم چادر نماز دوختن بلد بودم. خب چرا زودتر بهم نگفتی☺️ مریم گفت: إ بلد بودین مامان😍 وااای من فکر کردم خیلی دوختنش سخته... ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
صفحه2⃣ مامان گفت: نه عزیزم. اتفاقا مادربزرگ یه پارچه گل آبی خیلی قشنگ بهم داده که گذاشتم کنار😊 ولی من این چادر رو برات امروز میدوزم که ازین به بعد کنار من و بابا نماز بخونی🥰 مریم گفت: خیلی ممنونم مامان جون. یعنی چادر دوختن اینقدر راحته🤩 پس منم میتونم برای عروسک هام چادر بدوزم🧐 مامان گفت: حتما عزیزم. حتما میتونی، منم کمکت می‌کنم😇 بله بچه های گل من. مریم دل تو دلش نبود تا مامان با اون پارچه گل آبی یه چادر نماز خوشکل و قشنگ براش بدوزه🪡 همینطور منتظر بود تا از خرده های پارچه چادریش برای عروسکش چادر بدوزه.🧵 مامان دست به کار شد و خیلی زود چادر مریم آماده شد. مامان گفت: بنداز رو سرت عزیزم😍 آخی... مثل ماه شدی. چقدر بهت میاد قربونت برم❤️ مریم گفت: خیییلی ممنون مامان گلم. خییییلی قشنگه. خیلی دوسش دارم🥰 مامان همه جا رو مرتب کرد و می‌خواست بره خرید. می‌خواست سبزی تازه بخره و آش درست کنه. می‌گفت دخترم دیگه بزرگ شده و باید براش جشن ادب بگیریم😌 مریم هم چادر جدیدش رو سرش کرد و با مامانش به بازار رفت. خیلی حواسش جمع بود که چادرش روی زمین کشیده نشه. مریم ازین که یه چادر قشنگ داشت خیلی خوشحال بود و همیشه تا اذان می‌گفت کنار مامانش می‌ایستاد تا با هم نماز بخونن📿 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عامل اصلی تاخیر ظهور2⃣2⃣ کجا آدم شویم⁉️ ما کجا باید رشد کنیم؟! کجا آدم شویم؟ در کجا شاخص های آدمیّت را درک کنیم؟ حیف نیست از اوج معنویت باز بمانیم؟! 💢خب مساله این است که "تکی نمی‌شود در اوج معنویت قرار گرفت و حتما باید یک جمعی باشد" ولی این جمع کجاست؟ من در میان کدام جمع رشد کنم؟ بسیج، مسجد، حوزه و هیئت، حضور تشکیلاتی در جمع های مدعیان ولایتمداری حضرت است که بهترین فرصت رشد ماست.✅ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم کاردستی هم بازی 🤩 یه ماشین کوکی ساده و سرگرم کننده☺️ البته شما میتونید خلاقیت بیشتری داشته باشید. مثلا رنگش کنید یا صندلی درست کنید و روش بچسبونید👌 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود زیبای صلوات📿 بیاین این سرود قشنگ رو با هم حفظ کنیم😍 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عواقب وحشتناک تمسخر کردن در قرآن❌ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
به نام خداوند بخشنده و مهربان✨ به نام خدا بسم الله مشکل گشا بسم الله🍃 همیشه بر لب ما ذکر خدا بسم الله🌺 سلام گلهای خندون بی دندون و با دندون حالتون خوبه؟ انشاالله که حالتون خوب خوب باشه☺️ امشبم با یه قصه قشنگ دیگه مهمون خونه هاتون شدیم. خب بچه های مهربون آماده هستین قصه امشب رو بخونیم؟ پس بزنید بریم⚡️ 💠 عبدالله یکی از یاران پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله🌺 بود که توی مدینه زندگی میکرد. اون از اولین کسانی بود که به پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله ایمان آوردن و مسلمون شدن. ازون زمان عبدالله همه جا و همه وقت کنار ایشون بود و برای اسلام کار میکرد🍃 عبدالله توی جنگ احد شرکت کرد. شجاع بود و با کافران قریش جنگید💪 و عاقبت توی جنگ احد شهید شد🌷 عبدالله آدم فقیری بود. اون شش تا بچه داشت. بعد از شهادت باباشون بچه هاش با سختی زیاد زندگی کردن😔 یکی ازون مشکلات این بود که باباشون طلبکارای خیییلی زیادی داشت😟 بعد از شهادت عبدالله طلبکارا دنبال طلب خودشون میومدن اما بچه ها پولی نداشتن که به طلبکارا بدن😞 پسر بزرگ عبدالله، جابر بود. یک روزی از روزها جابر به خونه پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله اومد و گفت: ای رسول خدا بابام توی جنگ احد شهید شد و حالا طلبکارا دست از سر ما برنمیدارن😔 منم پولی ندارم که به اونا بدم. هرچی کار میکنم خرج مامان و برادرام میشه💰 شما بگین چیکار کنم؟ پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله پرسیدن: از بابات چیزی مونده❓ جابر گفت: فقط دوتا نخلستون🌴 کوچولو مونده با چندتا درخت خرما اما محصول خرمای ما اینقدر نیست که بدهی بابامون رو بدیم. حتی اگه باغچه ها رو هم بفروشیم بازم مساله حل نمیشه❌ حضرت از شنیدن این حرفا ناراحت شدن. پول مردم رو باید می‌پرداختن و چاره ای نبود. پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله فکری کردن و گفتن: وقتی خرماهاتون رسید اونها رو بچین و منو خبر کن✅ جابر خوشحال شد و با خودش گفت: حتما پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله مشکلمون رو حل میکنه👏 چند روز گذشت. فصل چیدن خرماها رسید. جابر تمام برادرهاش رو به نخلستون برد🌴 بچه ها کمک کردن و خرماها رو چیدن. جابر یکی از برادرهاش رو به خونه پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله فرستاد. ایشون لباس پوشیدن و به نخلستون عبدالله رفتن و به جابر گفتن: برو همه طلبکارا رو بگو بیان اینجا🗣 بله بچه ها... بعدش خودشون کنار خرماها ایستادن، دعا خوندن و از خدا خواستن که به نخلستون عبدالله برکت بده🤲 همه طلبکارا اومدن و کنار خرماهای نخلستون ایستادن. پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله یکی یکی صدا زد و از طلبشون پرسید💰 بعد به اندازه طلب هرکس خرما وزن کردن و به اون دادن🪣 طلبکارا یکی یکی طلبشون رو گرفتن و رفتن. هنوز خیلی خرما مونده بود و به بچه های عبدالله هم می رسید😊 جابر خوشحال شد. همه مشکلات اونا حل شده بود و برای مصرف خودشون هم خیلی خرما مونده بود. جابر می دونست که به برکت وجود و دعای پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله این اتفاق افتاده. بچه‌های عزیزم، ما هم باید برای این‌که دعاهامون مستجاب بشن از پیامبر صل‌الله‌علیه‌وآله و ۱۴معصوم علیهم‌السلام بخوایم که برامون دعا کنن🤲 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯