🍄☘🍄☘🍄
🍄☘🍄
☀️ #تولدتادوسال☀️
#بازی
مناسب زیر دوسالگی
🎯اهداف:
⭕️افزایش دقت
⭕️اشنایی با میوه ها حین بازی
میوه را کودک باید روی تصویرش قرار دهد.
#رسانه_تنها_مسیر
👶تولد تا هفت سال
@tavalodtahaftsaleghey
🍄☘🍄
🍄☘🍄☘🍄
🔙۴۶۰🔜
🍄☘🍄☘🍄
🍄☘🍄
☀️ #تولدتادوسال☀️
#داستان
#خرگوش_کوچولو_و_جیرجیرک
🌝خورشید خانم یواش یواش پشت کوه ها می رفت. کم کم هوا تاریک می شد و ستاره ها یکی یکی توی آسمان می آمدند. در گوشه ی یک جنگل بزرگ، خرگوش کوچولوی خاکستری رنگی زندگی می کرد که بعد از پشت سرگذاشتن یک روز شاد برای خواب آماده می شد.
🐰اول دندان های قشنگ و سفیدش را مسواک زد و بعد به مامان و باباش شب بخیر گفت و آن ها را بوسید. زیر یک قارچ قرمز بزرگ، با خال خال های سفید دراز کشید. سرش را روی بالشی از علف های خشک شده گذاشت و مثل هر شب سرگرم تماشای ماه و ستاره ها شد. ستاره ها به خرگوش کوچولو چشمک می زدند.
🎼پلک هایش آرام آرام سنگین شده بودند که یک دفعه صدایی شنید، جیر جیر جیر!
🌾صدا از پشت بوته ی تمشک می آمد. خرگوش کمی ترسید و چشم هایش گرد شد. ناگهان صدای جیر جیر نزدیک تر شد و برگ های پایینی بوته شروع به خش خش کردند. خرگوش خیلی ترسیده بود. با خودش فکر کرد شاید یک حیوان بزرگ می خواهد به او حمله کند. با دست های کوچکش چشم هایش را گرفت. صدای جیرجیر نزدیک و نزدیک تر شد.
🎼یک دفعه صدا قطع شد. خرگوش دست ها را از روی چشم هایش برداشت و حشره کوچولویی را دید که به او نگاه می کرد. خرگوش پرسید: « تو یک حیوون بزرگ رو این جا ندیدی که جیرجیر بکنه؟ » حشره کوچولو گفت: « جیرجیر! جیرجیر! » خرگوش کوچولو تعجب کرد و خنده اش گرفت.
🕷حشره به خرگوش گفت: « من جیرجیرکم، تازه به این جا آمده ام. می خواهم زیر این بوته ی تمشک استراحت کنم. اگر ترسیدی منو ببخش. »
🕸بعد ادامه داد: « آخه من شب ها عادت دارم جیرجیر کنم. معنیش اینه که الآن همه جا امنه و این دور و بر خبری نیست و راحت می تونیم استراحت کنیم! »
🐇خرگوش گفت: « چه خوب. حالا من یه دوست جدید پیدا کردم. » جیرجیرک کنار خرگوش نشست و با هم به ستاره ها نگاه کردند. جیرجیرک شروع به زمزمه ی یک آهنگ کرد که خرگوش خیلی از آن آهنگ خوشش آمد.
🌟ستاره های زیبا بتابید بتابید
🌳به جنگل پر درخت بتابید بتابید
🌛کنار ماه که هستید قشنگید قشنگید
✨دوستی ما دو تا رو ببینید ببینید
🕷همین طور که جیرجیرک شعر می خواند پلک های خرگوش کوچولو سنگین و سنگین تر شد و خوابش برد.
#رسانه_تنها_مسیر
👶تولد تا هفت سال
@tavalodtahaftsaleghey
🍄☘🍄
🍄☘🍄☘🍄
🔙۴۶۱🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
🐢لاکپشت با استفاده از شانهی تخم مرغ
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
تولد تا ۷ سالگی⬇️
@tavalodtahaftsaleghey
#سه تا پنج سال
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۴۶۲🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍄☘🍄☘🍄
🍄☘🍄
☀️ #تولدتادوسال☀️
#کاردستی
ترک ترک ترک خورد
یه تخم مرغ کوچک
یهو به دنیا اومد
یه جوجه ی وروجک
تا مرغه و خروسه
تبریکی گفتند به او
جوجه از آنها پرسید:
«کیک تولدم کو»
شعر از:اسدالله شعبانی
#رسانه_تنها_مسیر
👶تولد تا هفت سال
@tavalodtahaftsaleghey
🍄☘🍄
🍄☘🍄☘🍄
🔙۴۶۳🔜
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
"آموزش دعای فرج"
"قرائت آهنگین دعای فرج با صدای زیبا و دلنشین کودکانه"
در روز نیمه شعبان فرزندان دلبندمان را نیز به خواندن دعای فرج تشویق کنیم 🌷
(لذت شنیدن این قرائت رو از دست ندید)
#کاردستی
🐢لاکپشت با استفاده از شانهی تخم مرغ
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
تولد تا ۷ سالگی⬇️
@tavalodtahaftsaleghey
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۴۶۴🔜
#داستان
🚗#ماشین_قرمز_من🚗
رضا از خواب بیدار شد.
آرام به دنبال مامان رفت و به او سلام داد وپرسید
- آبجی من کجا رفتهاست؟
مامان گفت
- آبجی در مدرسه است
رضا دستانش را بالا برد و صدایش را کلفت کرد و گفت
-من هم بزرگ میشوم و به مدرسه میروم🙆♂
مامان لبخند مهربانی زد و گفت
-اگر صبحانه بخوری در مدرسه از همه باهوشتر و زرنگتر میشوی...
رضا لقمههای کوچک خود را خورد و دستان خود را مثل مامان بلند کرد و خداراشکر کرد.
اسباببازیهایش را مثل هر روز کشانکشان از کمد بیرون آورد و دور خودش ریخت 🚲🚨🚙🚗🚕🚒🚔🚁⛵️🛥
اما توپ 🏀 نارنجیاش داخل سبد اسباببازی ها جا ماندهبود.
ماشین قرمز رنگ را برداشت و به هوا پرتاب کرد،
توپ از داخل سبد به ماشین نگاه میکرد.
دلش میخواست به جای ماشین به این طرف و آنطرف میپرید ...
ماشین محکم به زمین خورد همهجای آن درد میکرد.
رضا دوباره آن را برداشت و به بالا پرتاب کرد
ماشین قرمزی خیلی میترسید ولی نمیتوانست کاری بکند.
دوباره ماشین بیچاره به زمین افتاد و در سمت. راست آن شکست
خیلی درد میکرد.
رضا نزدیکتر آمد.
ماشین کوچک میترسید که باز هم او را پرت کند
دلش میخواست قایم بشود ولی نمیتوانست،
رضا به در ماشین قرمزی نگاه کرد و ناراحت شد
ماشین را برداشت و به کنار مامان رفت،
با گریه گفت
-مامان ماشینم شکستهاست 😢
مامان آرام ماشین را از دست رضا گرفت و سعی کرد تا در ماشین را دوباره در جایش قرار دهد ولی شیشهی ماشین ترکترک شده بود💢
مامان ماشین را روی زمین گذاشت و صدای ماشین را درآورد
ماشین را روی زمین حرکت داد و گفت
ماشینها از پرت شدن میترسند آنها را باید اینطور روی زمین حرکت بدهی،
ببین توپ نارنجی چقدر ناراحت است👈
اگه آن را به بالا بیندازی خوشحال میشود ....😃
رضا به توپ نگاه کرد و به سراغش رفت تا با او بازی کند یکدفعه برگشت و ماشین قرمزی را هم برداشت و گفت دیگر از این به بعد تورا پرت نمیکنم...😘
کمی با توپ بازی کرد و به سراغ بقیهی اسباببازیهایش رفت
یکی یکی برداشت و به مامان گفت مامان این دوست دارد چکار کند؟
و مامان برایش با حوصله توضیح میداد.....
#قصهی متنی
♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر
تولد تا ۷ سالگی⬇️
@tavalodtahaftsaleghey
#سه تا پنج سال
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙۴۶۵🔜