بسم الله الرحمن الرحیم
*چند خط بهمناسبت آمدن یک جنس اصل*
سال 1389، آقامهدی مُذهبی، دبیرِ وقتِ بخش اقتصادی هفتهنامۀ «پنجره»، با من تماس گرفت. آقامحمدصادق شهبازی مرا به او معرفی کرده بود. میخواست پروندهای منتشر کند بهمناسبت نهمین سالگرد صدور فرمان هشتمادهایِ رهبری به سران قوا دربارۀ مبارزه با مفاسد اقتصادی. آن سالها، ماجرای حجتالاسلام علیرضا جهانشاهی معروف به «طلبۀ سیرجانی»، داغ شده بود؛ طلبۀ عدالتخواهی که در ماجرای مبارزه با زمینخواری سیرجان، دو بار به زندان افتاده بود و رهبری دستور آزادیِ او را داده بودند. پیامِ «شَکَرَ الله مَساعیک» که رهبری با واسطه به جهانشاهی ابلاغ کرده بودند، گشایشی بود در مسیر عدالتخواهی. مذهبی، گفتوگویی با طلبۀ عدالتخواه سیرجانی از من خواست. از قبل گفتوگوی منتشرنشدهای داشتم. آماده کردم و برایش فرستادم.
ماجرا ادامه یافت و آقای مذهبی اینبار پروندهای چهارصفحهای دربارۀ همان طلبۀ سیرجانی خواست. برای چاپ در صفحههای ابتدایی که از بهترین جاهای مجله بود. آماده کردم و تحویل دادم. زنگ زد گفت آقای مهدیپور گفته بروی ببینیاش. آن زمان ایشان سردبیر پنجره بود. رفتم و گفتوگو کردیم. نکاتی را مطرح کرد تا اصلاح کنم. همینقدر خاطرم مانده که نکاتش حرفهای بود و اتفاقاً کار را بهتر میکرد. اصلاح کردم و چاپ شد. بعد از آن، خودم پروندهای درباب عدالت پیشنهاد کردم. پذیرفت. آماده کردم و آن هم منتشر شد. کارهای دیگری هم بود. بعدها در صبحنو هم چندباری پیش آمد که یادداشت فرستادم و یکی از آنها هم مرتبط با عدالت بود.
این جزئیاتی که نوشتم، تفاوت مهدیپور با خیلیها را برایم مشخص کرد. زمان سردبیریاش در پنجره، هنوز برخی خطمشیهای سیاسی جدید و تغییرهای مرتبط با آن، روشن نشده بود. همانها هم که بود، کامل برای من که جوانتر و بیتجربهتر از الان بودم، روشن نبود. حالا که به آن ماجراها فکر میکنم، هم از باب توجهش به جریانها و افراد و موضوعهای مختلف تعجب میکنم، هم از باب توجه حرفهای و اخلاقمدارانهاش به تکتک نیروهایی که حتی حقالتحریری و نادیده برای مجلهاش مینوشتند، هم از این باب که حلقۀ بستهای اطرافش نیستند و با آدمهای مختلف کار میکند و البته مهمتر برای کارش با آدمها گفتوگو میکند. گفتوگو، مسئلۀ مهمی است. او با آدمها گفتوگو میکند و حتی لزوماً هرچه چاپ میکند، تماموکمال قبول ندارد. اگر مطلبی با اصول کلیاش مغایرت نداشته باشد، برایش کفایت میکند.
آقافرشادِ مهدیپور، درس رسانه خوانده. کارش را مثل خیلیها با مدیرمسئولی یا سردبیری شروع نکرده. از کف کار شروع کرده و آرامآرام بالا آمده. از سوی دیگر، علایق جدی در علوم انسانی دارد و کار دانشگاهی میکند. حُسن او اینجاست که این علایق علمیاش در نسبت وثیقی با کار حرفهای او در رسانه قرار گرفته است. اهل نقلوانتقالهای فصلیِ سیاسی نیست. مواضعش، ریشهدار است. در مجموع جنسِ اصل است. میتوان نقدش کرد؛ اما نمیتوان مواضعش را بهکلی سیاستزده و بیریشه دانست. بزرگتر از این حرفهاست که او را به جریانها و افراد میانمایۀ سیاسی بچسبانند. دیدگاههای سیاسی خودش را دارد و بر مبنای آن دیدگاهها، انتخاب میکند و پیش میرود؛ بر خلاف بسیاری از جماعت سیاستزده که بهدور از دانش و تفکر و تقوا در عرصههای مختلف گوشبهفرمان پدرخواندههای سیاسی هستند.
برای عرصۀ رسانه و بهویژه مطبوعات خوشحالم. بهجد امیدوارم ایشان این توفیق را داشته باشد که آرزوهای ازدسترفتهای را محقق کند. انشاءالله آن بالاسری، همهجوره هوایش را داشته باشد.
#فرشاد_مهدی_پور
#معاون_مطبوعاتی_وزیر_فرهنگ_و_ارشاد_اسلامی
#عدالتخواهی
#صبح_نو
#هفته_نامه_پنجره
@mjk_setiz
27.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند کلام حرف حساب با کسی که میتوانست قهرمان مردم باشد...
@mjk_setiz
هدایت شده از بافتار
🔹شاهنگیان؛ پدر سرود انقلاب اسلامی
برای خواندن داستان تولد سرود انقلاب، اسلایدها را ورق بزنید.
🔺رسانه بافتار
🆔https://eitaa.com/joinchat/4285857982C557b3c5b35
بسم الله الرحمن الرحیم
*پیشنهادی که دِینش بر گردنم ماند*
چند روز بعد از سیزدهم دیماه 1398، در آن زمستان سرد، با #مسعود_دیانی تماس گرفتم. در مؤسسه سلوک قصد داشتیم مجموعهروایتی گردآوری کنیم دربارۀ تشییع و بدرقۀ حاجقاسم و ابومهدی و همراهان شهیدشان. مطمئن بودیم در میان آثار خوب و بدِ بسیاری که بهسرعت دراینباره تولید خواهد شد، کمتر کسی به نسبت میان مردم و قهرمان توجه خواهد کرد. شروع کردیم به دعوت از نویسندهها برای نوشتن. به مسعود دیانی هم زنگ زدم. خیلی صریح و صمیمی گفت جماعتی در روایتنویسی شناخته شدهاند و همه فقط سراغ همانها میروند. پیشنهاد کرد فراخوانی منتشر کنیم تا بتوانیم استعدادهای جدیدی را کشف کنیم. بخش مهمی از کار ما اصلاً همین است: کشف و پرورش استعداد. ولی عجیب بود که برای این ایده به ذهنم نرسیده بود فراخوانی منتشر کنیم. پیشنهادش بدیهی نبود؛ اما برای ما که چنین دغدغهای داشتیم، میبایست روشن و بدیهی میبود، که نبود.
بهپیشنهاد مسعود دیانی، فراخوانی منتشر کردیم. دستآخر، نتیجۀ دعوت از نویسندهها و انتشار فراخوان عمومی، شد کتاب #هزار_جان_گرامی بهدبیری سرکار خانم ابراهیمی. حدود نیمی از روایتهای این کتاب، حاصل همان پیشنهاد است. در بین آن نویسندهها، چندین نویسندۀ تازهکار داشتیم. با یکیشان که تماس گرفتم تا بگویم میخواهیم روایتش را منتشر کنیم، حس کردم بغض کرده است. تا آن زمان هیچگاه در چنین موقعیتی قرار نگرفته بود.
لحن دیانی در آن گفتگو اصلاً گذرا و از سر رفع تکلیف نبود. نوعی از تلخیِ حاصل تیزبینی، همراه با جدیت و دلسوزی را میشد در لحنش حس کرد؛ چیزی شبیه همین روایتهای پیش از مرگش که نه در دام سیاهنمایی افتاده بود و نه گرفتار فانتزینویسی شده بود. با همان لحنش، حتی دربارۀ گونۀ روایت هم نکاتی گفت. «روایت» دیگر برایش اولویت نداشت. میگفت در اتاقم نوشتهام «زنده باد گزارش».
بعد از انتشار کتاب سراغش رفتم برای تشکر و توضیح کارهای بعدی و اگر شد، مشورت برای مسیر آینده. چند سال پیش از آن هم با یکی از دوستانم سراغش رفته بودیم. دوستم مشورت میخواست برای پایاننامۀ دکتری. در آن دو جلسه، دقتنظرش برایم روشن شده بود. دوست داشتم باز سراغش بروم و گپ بزنیم. اما سرشلوغی، همیشه بهانۀ خوبی میشود برای بسیاری از ما؛ بدتر اینکه فکر میکنیم آن آدم همیشه هست. وقتی فهمیدم گرفتار سرطان شده، دیگر نمیشد مزاحمش شوم. از من کاری برنمیآمد و شاید حضورم هم باعث رنجش خاطرش میشد.
آن مشورت، برایم غنیمت بود و دِین آن پیشنهاد، هنوز بر گردنم مانده. پیشنهادش برای قهرمانهای شهیدمان بود. خدا به حق این شهدا، او را بیامرزد و درجاتش را افزون کند.
@mjk_setiz
مگسها که معتبر شوند... [بخش 1 از 2]
در #سربازی مرسوم است که قدیمیترین سرباز هر بخش، ارشدِ سربازها میشود. موقعی که من وارد یگان شدم، بعد از ارشد، فردین قدیمیترین فردِ آن یگان بود. هم فردین بود، هم باسابقه. اما سابقۀ اسمش را نداشت! معاون ارشد بود و اواخر خدمتش ارشد شد. خیلیها دربارهاش میگفتند از روز اولی که وارد یگان شدهاند، یک روز هم ندیدهاند کار کند. اغراق میکردند؛ اما بیراه نمیگفتند. تا جایی که میتوانست، کارها را طوری بین بچهها تقسیم میکرد که چیزی به خودش نرسد. فقط مأموریت زیاد میرفت؛ که آن را هم ارشدهای بعدی فهمیدند چقدر «جای #چال داشته».
«چال»، اصطلاحی است رایج در خدمت سربازی؛ خیلی رایجتر از جاهای دیگر. سرباز هنگامی که میخواهد زمان را تلف کند تا ماهها و هفتهها و روزها و ساعتها و دقیقهها و ثانیههای اجباریاش را راحتتر و بیدردسرتر بگذرد و از چشم دیگران هم دور باشد و کار هم نکند، «چال میکند». مثلاً یگان (محل خدمت)، مأموریتی به او میدهد که خیلی ساده است و یک ساعت هم زمان نمیگیرد. آنقدر وقتکُشی میکند تا آن مأموریت، یک روزِ تمام یا چهبسا چند روز طول بکشد. بعد به یگان برمیگردد و برای هرکه از راه میرسد، با آبوتاب خیالبافی میکند از سختیهای مأموریت و کارشکنیها علیه او و یگانش.
«چال» مشتقاتی هم دارد؛ مثلاً وقتی میخواهند دربارۀ یک مأموریت به همدیگر توضیح بدهند که چقدر خوب و آسان است، میگویند «#جای_چال زیاد داره»؛ یا اگر سراغِ همخدمتیشان را از همدیگر میگیرند، جواب میشنوند که «رفته تُو چال». #خدمت_سربازی است و مثل هر چیز دیگری قوانین نانوشتۀ خود را دارد. مگر دیگر جاهای مملکت، قوانین نانوشته ندارد؟ این هم مثل همان. #تو_چال رفتن، یکی از همین قوانین است که گاهی نامردی میطلبد و هرکسی عرضهاش را ندارد و البته هرکسی هم اهلش نیست.
«تو چال رفتنِ» دستهجمعی، خیلی طرفدار دارد. گاهی فرمانده هم میفهمد و چیزی نمیگوید. این یعنی سربازهای یک یگان طوری «تو چال» میروند که مشکلی برای کسی یا برای یگان پیش نمیآید؛ همه بهوقتش باهم وقت تلف میکنند و خوش میگذارنند و بهوقتش هم کار میکنند. اما تکخورها منفورند. کارهایشان را بر سرِ دیگران آوار میکنند. این کارها اگر خوب پیش نرود، چوبش را همخدمتیهایشان میخورند. اگر سابقۀ زیادی داشته باشند یا ارشد باشند، همخدمتیهایشان معمولاً ترجیح میدهند بهظاهر هم که شده، احترامشان را حفظ کنند تا دردسر درست نشود. اصلاً امکان چال کردن، بیش از همه برای ارشدها و قدیمیها فراهم است. قدیمیها و ارشدهای تکخور، حتی ممکن است سربازان دیگر را تهدید کنند. قدیمی هستند و اذیت کردن یا بهقول خودشان، تومُخی رفتن را خوب بلدند. اما در نهایت، این «تو چال» رفتن، خیلیها را گرفتار و رسواتر از امروزشان میکند. هرچه هم قدیمیتر و ارشدتر، رسواییاش بیشتر. خب، چه میشود کرد که برخی، این «تو چال رفتن»های زودگذر را به مسئولیتپذیری ترجیح میدهند. برخی جوانند و جاهل. باید منتظر ماند تا چند پیراهن پاره کنند و تجربهای بیندوزند و عقل پیشه کنند تا شاید تغییر کنند؛ هرچند برخی عمر را هم سالبهسال و دههبهدهه میگذرانند و ریش و مویی هم سفید میکنند، اما همچنان دوست دارند به رسم سربازیشان، بهجای آنکه کار کنند، با رفقا و همکارانشان #توچال بروند و جوانی [بخوانید «خامی»] کنند. جوانی کردن، غیر از خامی کردن است. خام اگر باشی، نه سن و سال گذراندن و ریش سفید کردن، باتجربه و عاقلت میکند، نه «توچال رفتن» و رنگ کردنِ ریش، جوانت میکند.
ادامه دارد...
@mjk_setiz
ستیز | محمدجواد کربلایی
مگسها که معتبر شوند... [بخش 1 از 2] در #سربازی مرسوم است که قدیمیترین سرباز هر بخش، ارشدِ سربازه
مگسها که معتبر شوند... [بخش 2 از 2]
بچهها اوایل احترام فردین را در ظاهر حفظ میکردند. کسی از او نمیپرسید چرا اینقدر تکخوری میکنی و تنهایی میروی «تو چال». البته زمان چندانی نگذشت که کار از سکوت گذشت و به کنایه و تمسخر و حتی دعوا رسید. فردین هم البته کم از تهدید نمیگذاشت. اما تشت رسوایی که بیفتد، دیگر کار از کار میگذرد. بچهها یاد گرفته بودند چطور بروند ماجرا را غیرمستقیم یا حتی مستقیم بگذارند کف دست مسئول کادریمان. فردین هم که دیگر اواخر خدمتش را میگذارند، محافظهکار شده بود و حتی در مقابل توهینهای آشکار بچهها کمتر حساسیت به خرج میداد. به این محافظهکاری نیاز داشت. میخواست هرطور شده، مرخصی پایاندورهاش را بگیرد؛ که گرفت، خیلی هم خوب گرفت، پایش را گذاشت روی شانههای بچهها، با کارهای آنها از خودش تعریف و تمجید کرد و حدود سه ماه مرخصی گرفت؛ اتفاقی باورنکردنی که برای هیچکس تکرار نشد. او «تو چال رفتن» و مرخصی را با عزت و شرافتش تاخت زد و برای همیشه در ذهن همخدمتیهایش، ناکس ماند.
فردین، رفت. بچهها بهجای آنکه روبهروی او، روشن و با شجاعت به او اعتراض کنند، پشتسر او غیبت کردند و تمسخرش کردند. او رفت؛ اما این محافظهکاری در میان بچهها باقی ماند. دو ارشد بعد از فردین آمدند که اتفاقاً تو چال نمیرفتند و بهرغم ایرادهایشان، بهتر از قبلیها بودند. اما محافظهکاری همچنان بود و همان هم کار دست بچهها داد. مگسهای دور شیرینی از همین محافظهکاری استفاده کردند و یکی از همین مگسها شد سومین ارشدِ بعد از فردین. آن مگس، روی فردین را سفید کرد.
این روزها که حدود دو سال از رفتن اهالی #توچال و #تو_چال میگذرد، مگسهای دور شیرینی مدام رژه میروند و برخیشان در جاهای خوبی هم نشسته و آرام گرفتهاند. نگرانم که آن محافظهکاری باقی بماند و مگسها معتبر شوند. مگسها که معتبر شوند، تو چال رفتن، بازتولید میشود.
پایان
@mjk_setiz
بسم الله الرحمن الرحیم
چند سالی میشود که خبر از زیارت اربعین برادران و خواهران اهلسنت دارم. دوست داشتم با یکی از کاروانهای آنها همراه شوم. سال گذشته، تلاش اندکی کردم؛ اما دیر شده بود.
امسال هم دیر شد. اما کار باید از جای دیگری درست شود. ناخوشاحوال بودم و تردید داشتم برای آمدن. داشتم به استخاره فکر میکردم؛ اما دستم به این کار هم نمیرفت. نگران بودم درد دندان و معده، کار دست خودم و اهالی کاروان بدهد. دو سه روزی گذشت و دستآخر چند ساعت پیش از اینکه کاروان از گلستان به تهران برسد، تصمیم گرفتم همراه شوم. نه زیارت اربعین، چیزی است که بتوان ساده از کنار آن گذشت و نه همراهی با این کاروان تجربهای است که بتوان از آن چشمپوشی کرد.
ماجرای #کاروان_امت_اسلامی چیزی است همچون دستگاههای شانسی در شهربازیها و مراکز خرید که پولی آنجا میاندازی و میتوانی یکی از جایزههای زیبای داخل ویترین را برداری. ما اینجا در زمانی محدود، انتخابهای محدودی داریم. برخی بهسختی حاضر به گفتوگو میشوند. فارسی میدانند، اما نه آنقدر خوب که بتوان جزئیات مهم را در ذهنشان کنکاش کرد و بیرون کشید. فرصت هم کم است.
انتخاب از بین دانشجویی که آراء امام و سیدجمال و سید قطب و محمد عبده و... را دستهبندی میکند و با قرائتی از آنها مسیر زندگیاش را تدقیق کرده، یا آن استادی که با عصا به استقبال پیادهروی اربعین آمده، یا آن کسی که در مبارزه با داعشیها قهرمانانه جنگیده و...، کار سختی است. انشاءالله ما همراهان کاروان، بتوانیم از این فرصت به بهترین شکل بهره ببریم.
#زیارت_اربعین
#وحدت
#امت_واحده
@mjk_setiz
بسم الله الرحمن الرحیم
*قمار با مرگ و زندگی*
شیخ ابواحمد، عاقلهمردی است که پذیرایی از زوار اربعین را از پدرش به ارث برده. ماجرا برای یک سال و دو سال و ده سال نیست. در زمان صدام هم میزبانی میکردهاند. قایقی داشتهاند و سوار بر آن، پاروزنان تا آن طرف فرات رفته و زائران را برای پذیرایی به خانه میآوردهاند. بعثیها متوجه میشوند و قایق را به آتش میکشند. اما اتفاق چندان مهمی نبود! بعد از آن، اسباب پذیرایی را با خود به مسیر زائران برده و همانجا از آنها پذیرایی میکردهاند. زائران هستههای خرمایشان را همانجا نزدیک خانهٔ ابواحمد میانداختند و همین، ماجرا را به بعثیها لو میدهد. خانوادهٔ ابواحمد هم به زائران گفتند هستههای خرما را دورتر از آن حوالی بیندازند. این شکل از قمار کردن با مرگ و زندگی، تا رفتن صدام ادامه مییابد. این خانواده در این بازی، زندگی دنیا را به سخره گرفته و در هر مرحله بهشکلی پیروز میدان شدهاند.
***
در اتاق پذیرایی، علاوه بر عکس پدر ابواحمد، عکس برادرش هم روی دیوار است. عکسی بسیار تار و بیکیفیت.
بعثیها به برادرش عبدالکریم گفته بودند باید عضو حزب بعث شوی. برادرش نمیپذیرد. میگوید حرام است. عبدالکریم سیزدهساله در سالهای انقلاب اسلامی ایران، سخنرانیهای امام خمینی را به فارسی ترجمه و پخش میکرده. بعد از این ماجرا بعثیها او را زندانی کرده و بعد از سه سال قطعهقطعه میکنند. آن عکس روی دیوار، تنها تصویری است که از برادر نوجوان به جا مانده.
***
برای ابواحمد، فرقی ندارد از شیعه پذیرایی کند یا سنی. عاشورا، نقطهٔ تحول صورتبندیها و صفبندیهای عالم است و ظهوروبروز این تحول را بهطور خاص در زیارت اربعین میتوان دید. در این موقف تاریخی، میزبانهای سفرهٔ اباعبدالله، مهمانان اهلسنت را اگر بشناسند، بیش از شیعیان تکریم میکنند.
#کاروان_امت_اسلامی
#زیارت_اربعین
#وحدت
#امت_واحده
#شیعه_و_سنی_برادرند
#شیعه_و_سنی_متحد
@mjk_setiz
بسم الله الرحمن الرحیم
نامش حکمتالله است؛ اهل فاریاب افغانستان. در افغانستان، داشتن نام خانوادگی، رایج نیست. وقتی ضرورتی پیش بیاید، هرکس نامی را برای خودش برمیگزیند؛ مثل صدور گذرنامه. کارشناسی را در کابل ادبیات عرب میخواند. بعد، قصد کارشناسیارشد کرده و نام خانوادگی «حکیمی» را انتخاب میکند تا بتواند گذرنامه بگیرد. حالا دانشجوی ارشد تفسیر و علوم قرآن جامعةالمصطفای گلستان است. دانشجوی باسواد و درسخوانی هم هست؛ این را مجتبی طالبی میگوید که استاد فلسفهاش بوده.
حنفیمذهب است و اختلافهای مسلمانان، مسئلهای دردناک و اساسی برای اوست. این اختلافها را حاصل جهل خودمان میداند. اختلاف بهسادگی جای خودش را به وحدت و همدلی نمیدهد. سنگ بنای و محوری قوی میخواهد. این محور از نظر او، امام حسین علیهالسلام است.
***
دلایل قرآنی دارد برای اثبات درستی زیارت از منظر اهلسنت. اما این زیارت برای او، معنایی فراتر از این حرفها دارد.
میگوید امام خمینی، سید قطب، شهید مطهری، حسن البنا، سیدجمالالدین اسدآبادی، اقبال لاهوری و...، شخصیتهایی بودند که غرب را شناخته بودند و مرز را برداشتند از امت اسلامی.
تمرکز امام بر مفهوم امت، توجهش را جلب کرده: «سیدخمینی در مقابل شاه که حرف از ملت میزد، میگفت ما امت داریم، نه ملت.»
امام حسین علیهالسلام میتواند مرز را از میان مسمانان برداشته و زمینهساز شکلگیری امت واحدهٔ اسلامی شود. این دغدغهها، پای حکمتالله را به ایران و جامعةالمصطفی و زیارت اربعین باز کرده.
عکاس: سرکار خانم حدیثه زارعی
#کاروان_امت_اسلامی
#زیارت_اربعین
#وحدت
@mjk_setiz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رحلت پیامبر اعظم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، از اساسیترین بحرانهای تاریخ اسلام بود. بعد از رحلت حضرت رسول(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود که ماجرای سقیفه به میان آمد و زمینۀ ظهور مذاهب و فرقههای مختلف ایجاد شد. در ادامۀ ماجرا، شهادت بانوی دو عالم، حضرت فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها)، بحران و شکاف را عمیقتر کرد.
کتاب «دختر پیامبر» اثر استاد بزرگوار، آیتالله محمدعلی جاودان، است که به وقایع زندگی حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) بعد از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پرداخته است.
ادامه در فرستهٔ بعدی...
@mjk_setiz
ستیز | محمدجواد کربلایی
رحلت پیامبر اعظم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، از اساسیترین بحرانهای تاریخ اسلام بود. بعد از رحلت حضرت
ادامه از فرستهٔ قبل:
این کتاب، فقط به منابع شیعه اکتفا نکرده، بلکه از اسناد و منابع اهل سنت و شیعه در کنار یکدیگر بهره برده؛ آن هم منابع معتبر و دستاول.
استاد جاودان در این کتاب، وقایع را فقط در لحظۀ وقوع بررسی نکردهاند، بلکه تلاش کردهاند تا ریشههای تاریخی و اجتماعی آنها را بیابند. این نکته، ابهامها را برای مخاطب کاسته و روایتی منسجم از این وقایع شکل داده است.
اما یکی از مهمترین قوّتهای این کتاب، این است که طرح سیاسی امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) را برای ما توضیح میدهد. ما در این کتاب میخوانیم که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) از طرفی بههیچوجه در ابتدای دوران خلافت خلیفۀ اول، از حق کوتاه نیامده و با خلیفۀ اول بیعت نکردهاند، و از طرف دیگر چطور بعدها بهدلیل مصلحتی که اصل اسلام را تهدید میکرد، با خلیفه بیعت کردند. پس ما در این کتاب، ما هم وقایع زندگی حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) بعد از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را با اسناد دقیق تاریخی میخوانیم، هم طرح سیاسی امیرالمومنین(علیهالسلام) را. همین طرح سیاسی است که اسلام را حفظ کرده و امروز نیز برای ما حرف از آینده زده و ما را به حقیقتی فراتر از از دعواهای استعماریِ شیعهوسنی ارجاع میدهد. این نکته، «دختر پیامبر» را اثری ویژه و کمنظیر کرده است.
کتاب «دختر پیامبر»، با اینکه اثری پژوهشی و تخصصی است، خوشخوان است و همۀ مخاطبان میتوانند از آن بهره ببرند. این کتاب را مؤسسۀ «ایمان ماندگار» در 144 صفحه منتشر کرده است.
#محمدعلی_جاودان
#استاد_جاودان
#آیت_الله_جاودان
#کتاب
#معرفی_کتاب
#دختر_پیامبر
#حضرت_زهرا
#حضرت_فاطمه
#شبکه_کتاب
#مؤسسه_ایمان_ماندگار
#وحدت
#وحدت_مذاهب
#وحدت_مذاهب_اسلامی
#امت_واحده
#امت_واحده_اسلامی
@mjk_setiz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالها پیش که پارک آبی آزادگان افتتاح شد، با برادرم و دیگر بچههای نوجوان فامیل، چندبار رفتیم آنجا و تنی به آب زدیم. یکبار که از پارک بیرون آمدیم و بهسمت خانه میرفتیم، حدود صد متر دورتر از پارک، در آن محیطی که شبیه بیابان بود، یک کانال آب دیدیم. عدهای داخل آن کانال آبتنی میکردند. مرد دستفروشی هم آنجا بود که ساندویچ تخممرغ میفروخت. آن بچهها که آنجا آبتنی میکردند یک طرف، آن مرد دستفروش هم یک طرف. نمیدانم آن مرد دستفروش بعدها هیچوقت توانست مغازهای داخل پارک آبی اجاره کند یا نه؛ و حالا هم نمیدانم این مرد نوازندهای که در این فیلم میبینید، روزی بتواند وارد تالار وحدت شود و در یک کنسرت بزرگ بنوازد یا نه... . لذت و حسوحال خوب کنسرت ارکستر موسیقی ملی ایران بهرهبری استاد مجید انتظامی، سر جای خود برایم محفوظ است. اما این تصویر که در مقابل تالار وحدت دیدم، هم خودش در ذهنم ماندگار شد، هم آن تصویر قدیمی را برایم زنده کرد.
@mjk_setiz
هدایت شده از رنگ زیتون
⏰در این آخرین ساعات سال، قهرمانان غزه را تنها نگذاریم.
کشتار مردم و به ویژه کودکان غزه با سلاح کشنده #گرسنگی
💳شماره کارت:
5041721113535455
⌨شماره حساب:
10.11326890.1
🌐شماره شبا:
IR900700010001211326890001
به نام سرزمین رنگ زیتون
🌱سال نو با نام «خدای غزه» 🇵🇸
#رنگ_زیتون 🫒
هدایت شده از اسکرین شات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکته استراتژیک درباره کمکرسانی به شمال غزه
#غزه
#خیریه
#جنگ
🔻🔻🔻
با اسکرینشات همراه شوید
@screenshotpersian
ستیز | محمدجواد کربلایی
⏰در این آخرین ساعات سال، قهرمانان غزه را تنها نگذاریم. کشتار مردم و به ویژه کودکان غزه با سلاح کشن
امشب مردم مظلوم غزه را فراموش نکنیم.
خیریهٔ «رنگ زیتون» را شخصاً میشناسم و به آن اعتماد دارم.