2.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جانهایِپژمردهمارا
درآغـوشبگیرامامحسنجانم🖤((:
کرانهعشق(:enc_1633107176039537806739.mp3
زمان:
حجم:
5.25M
امامحُسینبهسینهمیزنه،
برایغربتامامحسن..💔
کرانهعشق(:Ali Fani Agha Shenisam Jegarat Sholevar Shode_(www.new-song.ir).mp3
زمان:
حجم:
3.9M
پیشحسینسرفهنکنآهکمبکش🖤
روی حجاب خیلی حساس بود.
برای عفاف و حجاب ارزش زیادی قائل بود.
اگر توی خیابان خانم بدحجابی را میدید، خیلی بهم میریخت می گفت: غیرت من قبول نمی کنه چنین صحنه هایی رو ببینم و تحمل کنم.
عاشق پوشش «چادر» بود.
روی آن خیلی هم حساس بود. به خانمش می گفت:
مراقب باش هیچ وقت چادرت خاکی نشه. ما از چادر خاکی خاطره خوبی نداریم.💔
#شهیدروحاللهقربانی
'♥️𖥸 ჻
وَاللَّهُ مَعَكُمْ وَلَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ(محمد۳۵)
خدا با شماست و از ثواب اعمال شما
هیچ نمیکاهد.
خدایا تو همه جا هستی، تو در تمام چشمهای
مهربان و دستهای بخشنده و قلبهای
پذیرنده تکرار میشوی. تو همیشه هستی،
تو همیشه حضور داری. در تمام رفاقتها،
حمایتها، لبخندها و اتفاقهای خوب، ردی از تو هست. همهی چشمهای عزیزی که مرا میبینند، و قلبهای عاشقی که مرا دوست دارند.
همهی آدمهایی که با من مهربانی میکنند،تویی🌩
🌿¦⇠#آیهگرافی
🌸¦⇠#قربونتبرمخداجونم
🌙☁️
ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ کہ قشنگترﯾﻦ ﻋﺸــﻖ
نگاھ مھرﺑﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ بہ ﺑﻨﺪگاﻧﺶ
است. ﺯﻧﺪگۍ ﺭﺍ به ﺍﻭ بسپار ﻭ
ﻣﻄﻤﺌﻦ باﺵ کہ تا وقتۍ کہ ﭘﺸﺘﺖ
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ گرﻡ ﺍﺳﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺮﺍﺱﻫﺎﯼ
ﺩنیا ناچیز است . .
_ صَحیفهسجادیھ
🖇 #حدیث 🌱🍊
پیامبر گرامی‹ص›فرموده اند:
برای زن جـایز نیست،مـچ و پایـش را برای
مرد نامحرم آشكار سازد و اگر مرتكب چنین
عملی شد؛ اول اینكه :
خداوند سبحـان همیشه او را لعنت می كند
دوّم اینكه :
دچار خشم و غضب خداوند بزرگ می شود
سوم اینكه :
فرشتــگان الهــی هـم او را لعنـت می كننــد
چهارم :
عذاب دردناكی برای او در روز قیامت آماده
شده است.
متاسفانہالانخانمایزیادی مـچ پاهاشون رو
براے نامحرم آشکار مکنند
با انتشار این پست از خشـم و لعن خـداوند آگاهشون کنید
مدافعان حـــرم
بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغ
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_تنها_میان_داعش
دیوار اتاق به شدت لرزید، طوری که شکاف خورد
و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زن عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند.
ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
ناله ای از حیاط کناری شنیده میشد، زن عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :»نرجس نمیتونم جواب بدم.«
نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :
»میتونی کمکم کنی نرجس؟«
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانی ام به سمتش پَر کشیدم :»جانم؟«
حدود هشتاد روز بود نگاه عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش رانشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم
:»حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟«
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم. دیگر همه رنج ها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستی ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :
»من خودم رو تا نزدیک آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!«
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :
»نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! داعش خیلی ها رو خریده.«
پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم
:»من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟«
که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :»یه ساعت تا نماز مونده، نمیخوابی؟«
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می-خواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و مظلومانه زمزمه کرد :»
ام جعفر و بچهاش شهید شدن!«
خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید.
صورت ام جعفر و کودک
شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت مظلومانه همسایه ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.