نحوۀ شهادت از زبان دوستان و همرزمان شهید
شب عملیات چشمانش خیلی زیبا شده بود. در ساختمانی منتظر شروع عملیات بودیم، گفتند: «نماز بخوانید تا حرکت کنیم.» وقتی وضو گرفت پرسیدم: «چشمات خیلی قشنگ شده مهدی، چه کار کردی؟» لبخند زد و گفت: «سرمه کشیدم.» عملیاتی که قرار بود انجام دهیم سه محور داشت. محوری که مهدی در آن حضور داشت موفق شده بود، ولی چون عملیات از قبل لو رفته بود، داعش ما را دور زده و در محاصره افتاده بودیم، کار گره خورده بود و موفقیت ما در آن محور بی ثمر شده بود.
#خاطرات_شهدا
#شهیدانه
╭┈────𖦹 🌱مدافعان حرم
╰─┈➤↯
@Modafeane_Haraam
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"انسان تا از خودش نگذرد به خدا نمیرسد"
#شهید_ابراهیم_همت
#شهیدانه
╭┈────𖦹 🌱مدافعان حرم
╰─┈➤↯
@Modafeane_Haraam
《إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ》
همانا خداوند پرهیزکاران را دوست دارد🪴🪐
سوره توبه | آیه ۴
💔🫠 یه داستان قشنگ از شفای حضرت رقیه(س)
یه بنده خدایی دختر کوچیک داشت
دخترش مریض بود.....بچه فلج بود
همه گفتن نبرش اونجا....
گفت:نه! میبرم اونجا خود حضرت
رقیه(س)شفاش میده
بردش دمشق حرم بی بی ... :)
خادم های حرم میگن هر روز بچه
به بغل میومد زیارت
بعد چند روز میبینند اومده اما
بچه باهاش نیست
باباهه داد میزنه میگه:
کی گفته تو جواب میدی...
کی گفته تو شفا میدی....
من پاشدم اومدم حرمت..
همه گفتن نبرش... گفتم نه!
رقیه(س)دخترمو شفا میده....
الان بلیط گرفتم امروز دارم بر می گردم،
آخه با چه رویی برگردم؟....
برگشت هتل...
دید دخترش داره دور اتاق میدوه
و گریه می کنه...
بچه ای که فلج بوده....):
دختره به باباش میگه:چرا منو ول
کردی رفتی؟...
باباهه میگه:تو چطور میتونی راه بری؟
دخترش میگه:تو که رفتی تنها شدم
ترسیدم خیلی گریه کردم
یهو یه دخترکوچولو اومد
گفت:چیشده؟
گفتم:بابام رفته...تنهام می ترسم...
گفت:بابات الان میاد.
بیا تا اون موقع باهم بازی کنیم
گفتم:من فلجم....):
گفت:عیبی نداره بیا
دیدم می تونم راه برم
باهم بازی کردیم....
قبل اینکه تو بیای
گفت:بابات داره میاد....من دارم میرم
ولی به بابات بگو دیگه سرم داد نزنه...💔):
کسی سر بچه یتیم داد نمیزنه🙂•
الهی به رقیه❤️
محمد اسداللهیenc_16311218768246103958735.mp3
زمان:
حجم:
2.93M
مثلا تو قبول کردی ♥️.
#اربعین | #محمد_اسداللهی
وسط هیئت داد میزد :
حسین ! چیکار کردی ؟ تا اسم کربلات میاد دلم میره ..❤️🩹