مدافعان حـــرم
بسم رب الشهدا والصدیقین #قسمت دوم👇 شما چه توقعی از شوهر چنین زنی دارید؟ غیر از اینکه تا آخرین لحظه و
بسم رب الشهدا
#قسمت سوم
که اگر آقا غلامرضا شهید شود فهیمه خانم با یک جانباز ازدواج ڪند
ادامه نامه فهیمه خانوم...👇
_برنامه من هم در این عید درس خواندن است البته نماز جمعه و دعای کمیل که خود جایی دارد به دیدن مجروحان هم رفتیم اتفاقاً یکی از آنها گفت که در گروه تخریب است بچه دزفول بود و پایش را از دست داده بود .
برادر (خیاط ویس) او را می شناخت مامان اینها را بلافاصله پرسیدند: صادق زاده را می شناسی؟ گفت نه فکر می کنم در گروه خیاط ویس باشد. ولی غلامرضا مامان اینها هنوز نمی دانند کارتو در جبهه چیست البته بویی برده اند ولی خوب ما هم با کمک خداوند به آنها تسکین می دهیم
ولی همسرم بجنگ که امروز وظیفه تو جنگیدن است و بدان من آن زمان دلم برای تو تنگ می شود که روی از جنگ برگردانی استغفرالله و تا زمانی که در پی انجام وظیفه ات هستی ما راضی هستیم چرا که
یکی دردو یکی درمان پسندد
یکی وصل یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد...
در کل فهیمه خانوم در اکثر نامه هایشان به آقا غلامرضا توصیه می کنند که خاطراتشان را در جبهه بنویسند قسمتی از این خاطرات بعدها به نام کتاب یادداشت های سوسنگرد چاپ شد در نامه بعدی می خوانید فهیمه خانم با چه خواهشی از آقا غلامرضا میخواهد تا خاطراتش را برای او بفرستد تا او هم کمی از حال و هوای جبهه را حس کند
#این داستان ادامه دارد...
مدافعان حـــرم
بسم رب الشهدا #قسمت سوم که اگر آقا غلامرضا شهید شود فهیمه خانم با یک جانباز ازدواج ڪند ادامه نامه
بسم رب الشهدا والصدیقین
#قسمت چهارم
... امروز نامه ات که بهتر است بگویم خاطراتت یا نه بهتر است بگویم گزارشهای یک فرماند به دستم رسید و تأثیر عجیبی بر من گذاشت با اینکه بیشتر به مجموعهای از گزارش شبیه بود اما رضای عزیزم از آنجا باز هم بنویس از حسین شهید و یازده تن دیگر که قطعه قطعه شدن حتی از بوی هوای آنجا بوی باروت بوی خونی که به مشام میرسد از زبان تو یه رزمنده از رزمگاه از نبردگاه از نبردگاه سخن شنیدن چیز دیگری است و بس.
به معنای دیگر را در بر دارد...
آقا غلامرضا هم برای فهیمه خانوم چه نامه های زیبایی میفرستد از همان نامه های آقا غلامرضا هم میشود فهمید که چه تاثیری بر همسر خود گذاشته است .
در ادامه یکی از نامه هاے ایشان را میخوانیـم.
به نام آنکه من و تو را آفرید تا دل های مان با یاد هم و در راه او آرام گیرد به نام کسی سخن می آغازم که چنان خواهد کرد تا لحظهای روحم و فکرم و قلبم در راه کسی غیر از تو و دین وی در تپش و جوشش نباشد باری چند روزی است که به امید وصلت با دوست جاودانی و شفیق همیشگی همگان، از دیدار و وصلت یکی از بندگان خویش جدا مانده اند .بنده ای که اگر نبود شاید با حال و هوایی دیگر در این ورطه قدم می گذاشتم و گام هایم به استحکام امروز نمی بود کسی که مرا از نعمتی که خدا برای همگان قرار داده است بهره مند نموده و خونی تازه در رگ هایم به جریان انداخت تا با آن خون کاری کنم که حسین حسینیان زمان کردند اگر خداوند توفیق دهد فقط بگویم که اگر خدا یاری کند و دعا های تو خصوصاً دعایی که مخصوص من خواهی کرد مستجاب شود آن وقت است که خاطراتم خواندنی خواهد بود امیدوارم خواب هایی که دیده بودی و برایم تعریف کردید به تحقق انجامد زیرا آرزوی قلبی من است...
#این داستان ادامه دارد...
مدافعان حـــرم
بسم رب الشهدا والصدیقین #قسمت چهارم ... امروز نامه ات که بهتر است بگویم خاطراتت یا نه بهتر است بگویم
بسم رب الشهدا والصدیقین
#قسمت پنجم
در خواب هایی فهیمه خانوم میبیند که آقا غلامرضا شهید میشوند به همین دلیل در نامه چهارم طوری با آقا غلامرضا صحبت میکنند که انگار او شهید شده است چون شب قبل مادر آقا غلام رضاخواب دیده بود که شهید بهشتی چند بار زده اند به پشت فهیمه خانوم.
نامه چهارم را باهم میخوانیم
... سلامی که این بار با حالی دیگر میفرستم آری احساس دیگری دارم آنطور که فکر می کنم با یکی از عاشقان، سخن میگویم که شاید تا به حال یا به همین زودی انشاالله آن سوی حجاب باشد علت این حال درونی من هم وضع روحیه خودم هم شاید آن خوابی باشد که دیشب مامانت برایم تعریف کرده بود خوابی که احساس می کنم شاید اصلاً تو شاهد و خواننده این نامه نباشی و آنگاه که این نامه میرسد تودر عروج باشی...
اما این خواب ها فهیمه خانوم را ناراحت نمی کرد بلکه برای شهادت او نیز دعا میکرد .
همان دعای مخصوص که آقا غلامرضا میگفت.
ماجرا از این قرار است که وقتی امام خمینی(ره) عقد آنها را می خواند فهیمه خانوم برای جواب گفتن بله شرطی را قرار میدهند و آن هم دعای امام خمینی(ره) برای شهادت هردو بود.
فهیمه خانوم میدانست.
اوایل به خانواده آقا غلامرضا درباره بودنش در گروه تخریب حرفی نمیزد تا آنها نگران نشود یعنی حتی نمی توانست نگرانی اش را با کسی در میان بگذارد چه صبری داشته بود خودش در یکی از نامههایش به آقا غلامرضا میگویند
الحمدلله تا به حال توانسته ام اگر خدا قبول کند سینه ام را جایگاه صبر کنم و من آنقدر صبر می کنم که صبر از دستم خسته بشه و سعی می کنم محیط خانواده را آماده سازم.
یعنی وقتی حس می کند که زمان شهادت آقا غلامرضا نزدیک است به کمک برادر ایشان خانواده را برای شهادت آقا غلامرضا آماده میکند.
#این داستان ادامه دارد...
مدافعان حـــرم
بسم رب الشهدا والصدیقین #قسمت پنجم در خواب هایی فهیمه خانوم میبیند که آقا غلامرضا شهید میشوند به همی
بسم رب العشاق
#قسمت ششم
... خوشا به سعادت آن عزیزانی که روی ماهان امام و مردمان را میبینند و از همه بالاتر خوش به سعادت عزیزانی که به دیدار سرچشمه نور (الله )میشتابند.
حرف طاهر پیش آمد شب۶۱/۲/۲۱ از طرف سپاه آمدند در خانه اتفاقا همه اینجا بودند دیدم دنبال پلاک ۱۱ میگردند وقتی علی به در خانه رفت با یک سری مقدمات گفتند که بله شهید آورده اند که در جیبش آدرس اینجا یعنی خانه شما بود نمیدانی مامان و دیگران چه حالی شدند مخصوصاً که فامیلیش هم زاده داشت شبیه نام تو بود با اینکه تاریخ شهادتش مربوط به خیلی قبل بود خلاصه ما شبانه با گنبد تماس گرفتیم که شاید از بچههای گنبد باشد ولی نبود .
صبح علیرضا بدون اینکه دیگران بفهمند با محمدرضا به پزشک قانونی رفتندفهمیدم که شهید دوباره به اهواز فرستاده شده و احتمالاً دوست تو بوده خلاصه امتحان خوبی بود باور کن من آن شب چنان حال خوش و شادی داشتم که دیگران متعجب مانده بودند.
اواخر خرداد سال ۶۱ بود که آقا غلامرضا برای آخرین بار به تهران برگشتند اما فهیمه خانم به علت خوابی که دیده بودن یقین داشتند آخرین باری است که آقا غلامرضا را میبینند به مادر خودشان هم گفته بودند :خوب به غلامرضا نگاه کن که دیگر او را نخواهی دید .
حتی خودش آخرین عکسها را هم از آقاغلامرضا گرفته بود بعد از بازگشت آقاغلامرضا به جبهه در جریان پاکسازی مین های خرمشهر در آخرین مراحل کار میان انبوهی از چاشنی مینهای خنثی شده که منفجر شده بود به شهادت رسید
می گفتند بهترین نشانه شان حلقه ازدواج ایشان بود که روی آن کنده کاری شده بود:
" تنها راه سعادت ایمان جهاد شهادت"
شاید بپرسید واکنش فهیمه خانم در مقابل شهادت آقا غلامرضا چه بود؟
انگار غنچه ای که تازه شکفته شده بود انگار مشعلی که تازه روشن شده باشد روزی که خبر شهادت آقا غلامرضا به تهران رسید و فهیمه خانم تازه آخرین امتحان سال آخر دبیرستان شان را داده بودند که خبر را شنیدند....
#این داستان ادامه دارد...
مدافعان حـــرم
بسم رب العشاق #قسمت ششم ... خوشا به سعادت آن عزیزانی که روی ماهان امام و مردمان را میبینند و از همه
بسم رب المهدی
#قسمت هفتم
فهیمه خانوم یک لباس سفید بر تن میکنند گل ازدواجشان را به دست میگیرند و با صلابت عجیبی جلوی جمعیتی که آقا غلامرضا را تشییع میکردند راه می افتند و فریاد می زنند
ای همسر شهیدم شهادتت مبارک- ای همسر شهیدم راهت ادامه دارد.
موقع خاکسپاری آقا غلامرضا، فهیمه خانم با چنان آرامشی تلاوت می کردند:
الهی رضاً برضائک ،تسلیما لامرک
که مو بر تن آدم سیخ می شد.
در مراسم ختم آقا غلامرضا هم تاکید کرد:
این ختم نیست که آغاز است آغاز راهی که همسرم ان را پیمود.
با اینکه شدت عشق و علاقه میان آقا غلامرضا و فهیمه خانم بی اندازه بود اما بعد از این قضیه هیچ کس حتی پدر و مادر فهیمه خانم هم گریه او را ندیدند.
تا یکسال لباس سفید می پوشید و میگفت :اگر غلامرضا به مرگ طبیعی مرده بود سیاه می پوشیدم چرا که عزیزی از دست رفته بود اما اکنون لباس سپید عروسی ام رو تن میکنم چون که میدونم او هست او شاهده و کنارمه .حتی از او خداحافظی نمیکنم.
از آن روز به بعد فهیمه خانم از هر فرصتی برای ادامه راه آقا غلامرضا استفاده میکرد از مجلس عروسی گرفته تا عزا از شهر تا روستا در مسجد و خانه و بهشت زهرا و به خصوص میان خانواده شهدا همه جا صحبت های پر احساسش توجه همه را به جنگ و شهادت جلب می کرد با این کار چنان زخم و درد مادر های شهدا را درمان می کرد که خیلی از آنها بعد از صحبتهای فهیمه خانم از شهادت فرزندشان خوشحال میشدند .
فهیمه خانم در مراسم چهلم آقا غلامرضا گفت که تنها صبر بر شهید کفایت نمیکند بلکه آن چیزی که اهمیت دارد ادامه راه شهید است فرستادن عزیزانمان به جبهه ایثار نیست وظیفه است و بعد خطاب به آقا غلامرضا گفت:
خواستهام ای غلامرضا تورا فرهاد بخوانم، دیدم عشق تو شیرین تر از آن است که عشقِ" شیرین "باشد و تو فرهاد تر از آنی که فرهاد باشی...
#این داستان ادامه دارد...
مدافعان حـــرم
بسم رب المهدی #قسمت هفتم فهیمه خانوم یک لباس سفید بر تن میکنند گل ازدواجشان را به دست میگیرند و
بســــــم رب الحســـــین
#قسمت هشتم
شاید فکر کنید این عشق ها فقط در کتاب ها و زمان های قدیم تر باشند، اما اکنون هم هزاران هزار داستان های عاشقانه و زیبایی وجود دارد که با خواندن آن می توانید به درک عمیقی از زندگی ،عشق و ایثار برسید.
بعد از شهادت آقا غلامرضا تا مدتی فهیمه خانم پیش خانواده همسرش زندگی میکرد و آنها را دلداری می داد. در عین حال در همان چند وقتی که از ازدواج آقاغلامرضا و فهیمه خانوم میگذشت و به دلیل رفتارها و ویژگیهای خاص ایشان انس و الفت زیادی بین خانواده آقا غلامرضا و فهیمه خانم پیدا شده بود .
ایشان آرامش خاصی به خانواده همسرشان می بخشیدند برای همین خانواده ے آقا غلامرضا نمیخواستند فهیمه خانم را از دست بدهند و از ایشان خواستگاری کردند برای پسر دومشان یعنی آقا علیرضا.
در ابتدا ایشان قبول نمیکردند، چون عهد کرده بودند بعد از شهادت آقا غلامرضا با یک جانباز ازدواج کنند تا اینکه شبی خواب میبینن آقا علیرضا جانباز شده اند و پس از آن جواب بله را میدهند.
فهیمه خانوم هم در نخستین نامه هایی که برای همسر دومشان به جبهه میفرستند گفتند:
هدفشان از ازدواج با آقا غلامرضا و سپس آقا علیرضا اتنها رضای خداوند بوده است.
همسر دوم فهیمه خانم طلبه بودند بعد از ازدواج هم به خاطر ملاحظه حال ایشان و اینکه دوباره داغ دیگه ای نبیند و اینکه نتواند این همه تنهایی را تحمل کند و برادر دیگرشان هم مفقودالاثر شده بود به جبهه نمیرود.
تا اینکه سال ۱۳۶۴ شبی با دیدن برنامه روایت فتح فهیمه خانم به آقا علیرضا می گویند:
من خجالت میکشم که این همه در جبهه اند و تو اینجایی جنگ به نیرو نیاز دارد.
این حرفها را فهیمه خانم میزنند. فهیمه خانومی که شوهر اولش را از دست داده است بعد از مدت ها زندگی سر و سامانی پیدا کرده یک پسر یک سال و نیمه به نام غلامرضا دارد و شوهرش هم در حد اعلای کلمه دوست دارد در حقیقت زندگی شان شیرینی خاصی پیدا کرده بود اما، بازهم فهیمه خانم همسرشان را به جبهه رفتند تشویق میکنند.
خلاصه اینکه آقا علیرضا هم وقتی خیالشان از جانب همسرشان راحت میشود صبح فردای آن روز به جبهه می روند. خود آقا علیرضا هم بعدها تعریف میکنند که هر وقت از جبهه میآمدند تهران همسرشان به عنوان استقبال تمام خانه را با گل تزیین میکرد موقعی که میخواست به جبه برگردند، فهیمه خانوم پوتینهای او را واکس می زند وسایلش را آماده میکرد و در غیاب آقا علیرضا چنان به خانه و زندگی می رسیدند که زیبایی خانه و زندگی آنها ضرب المثل فامیل و محله بود.
اما از طرف دیگر حتی ذره ای هم از مقامات معنوی فهیمه خانم کم نشده بود از طرفی در دبیرستان روشنگر تدریس می کرد و از طرف دیگر هم در مساجد ارگان های انقلابی فعالیت می کردند حتی موقعی که پسر سوم خانواده یعنی عبدالرضا مفقودالاثر شده بود و ایشان نخستین کسی بودند که از این موضوع مطلع شدند و توانستندطوری به مرور و به خوبی این خبر را به خانواده منتقل کنند که ضربه کمتری به روحیات آنها بخورد.
آقا علیرضا دوباره بعدها تعریف میکردند که وقتی از جنوب برمیگردم با فهیمه جدیدتری مواجه میشوم انگار در همان چند وقت چنان به خودسازی خودش می رسید که همیشه احساس می کردم به مقامات معنوی اش اضافه شده.
و جالب اینجاست که در این مدت فهیمه خانم چند بار خواب آقا غلامرضا را دیده بودند.
#این داستان ادامه دارد...
بسم الله الرحمن الرحیم
سخنان مادر شهید مفقود الاثر محمد یزدانی
پارت \1
پسرم محمد در سال ۱۳۴۹ توی یه خانواده ی مذهبی متولد شد.پدر مرحومم اسمش رو محمد گذاشت. تاثیر رابطه ی مادربزرگ و پدربزرگش بر روی اخلاقیات محمد بی تاثیر نبود چون در قدیم رفت و آمد ها با بزرگان خانواده بیشتر بود.
سوره هایی از قرآن روحفظ بود و ما با صوت قرآن خوان خواندنش برای نماز صبح بیدار میشدیم.
وقتی مدرسه میرفت از معلم هایش میپرسیدم اخلاق فرزندم ،ایمانش چه طوره؟ رفتارش با همسالانش و بر خوردش با اونا چه طوره؟
معلم هایش میگفتند یکم از درس هایش بپرس!
میگفتم نه !اخلاقش ، ایمانش چه طوره؟
محمد توی کارهای نظافتی و اخلاق ،احترام به پدر و مادر خیلی خوب بود.
دوم دبیرستان بود که گفت من میخوام برم جبهه.
فقط قبل از اون باید برم مشهد امام رضا (علیه السلام)من همون یه شبه کاموا رو بافتم دوختم اتو زدم تن محمدم کردم که هنوزم عکسش با اون پیراهن هست.
من و پدرش با آگاهی کامل از اوضاع جبهه محمد رو فرستادیم جبهه .
شایعات اون زمان زیاد بود مثلا میگفتند جوونا و نوجونا برای فرار از درس میرن جبهه و این برای من خیلی درد داشت و داره چون جوونای ما میرن پر پر میشن بعد باید همچین حرفی براشون زده بشه؟؟؟!
#این داستان ادامه دارد
#شـღـیدانـھ 👇🌹👇🌹
ـــــــــــ❀❀❀❤️❀❀❀ــــــــــــ
@Modafeene_Haram
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم رب الشهدا و الصدیقین
پارت /۲
پدرش مثل اسماعیل که فرزندش رو به قربان گاه میبرد محمد رو تا پای اتوبوس برد.
توی عملیات فاو آخرین حمله محمد بود که شکست خورد .محمد تیر میخوره یه عده از همرزمانش و دوستاش سعی میکنن مجروحان رو عقب ببرن اما فوری توسط نیروهای عراقی با سیم خاردار محاصره میشن که اونجا شهید میشه.
من فقط یه جسد میخواستم ولی هرچی گشتند گفتند شهید شده ولی اثری ازش نیست .
که نهایت یک ساک برای من اوردن.
محمد،نامه ای نوشته بود که گفته بودبعد شهادتم بخونید یکی برای من یکی برای جوونا.
که هنوزم من نامه هاشو میخونم تمامی نامه هاش رو جمع کردم حتی شده بود توی یه کاغذ دوسانتی نوشته بود که چقدر روزه قضایی و ... داره که الان یه دفتر شده.
محمد خیلی برای پدر و مادر احترام قائل بود مثلا اگه میدونست من میرم جلسه قبلش کفش هامو واکس میزد جلو پام میزاشت.
یا برای چای ریختن خطاب به خواهر و برادراش میگفت
مامان باید چای بریزه؟!!!
خلاصه احترام به پدر و مادر خیلی براش مهم بود.
بعد از شهادت محمد ، خدا بهم یه پسر داد اسمش رو محمد گذاشتیم چون ولادت امام حسین علیه السلام هم بود اسمش شد محمد حسین.
که محمد حسینم عین محمد شهیدم هست رفتارش اخلاقش احترام و کردارش .
#این داستان ادامه دارد
#شـღـیدانـھ
ـــــــــــ❀❀❀❤️❀❀❀ــــــــــــ
@Modafeene_Haram
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم رب الشهدا و الصدیقین
پارت /۲
پدرش مثل اسماعیل که فرزندش رو به قربان گاه میبرد محمد رو تا پای اتوبوس برد.
توی عملیات فاو آخرین حمله محمد بود که شکست خورد .محمد تیر میخوره یه عده از همرزمانش و دوستاش سعی میکنن مجروحان رو عقب ببرن اما فوری توسط نیروهای عراقی با سیم خاردار محاصره میشن که اونجا شهید میشه.
من فقط یه جسد میخواستم ولی هرچی گشتند گفتند شهید شده ولی اثری ازش نیست .
که نهایت یک ساک برای من اوردن.
محمد،نامه ای نوشته بود که گفته بودبعد شهادتم بخونید یکی برای من یکی برای جوونا.
که هنوزم من نامه هاشو میخونم تمامی نامه هاش رو جمع کردم حتی شده بود توی یه کاغذ دوسانتی نوشته بود که چقدر روزه قضایی و ... داره که الان یه دفتر شده.
محمد خیلی برای پدر و مادر احترام قائل بود مثلا اگه میدونست من میرم جلسه قبلش کفش هامو واکس میزد جلو پام میزاشت.
یا برای چای ریختن خطاب به خواهر و برادراش میگفت
مامان باید چای بریزه؟!!!
خلاصه احترام به پدر و مادر خیلی براش مهم بود.
بعد از شهادت محمد ، خدا بهم یه پسر داد اسمش رو محمد گذاشتیم چون ولادت امام حسین علیه السلام هم بود اسمش شد محمد حسین.
که محمد حسینم عین محمد شهیدم هست رفتارش اخلاقش احترام و کردارش .
#این داستان ادامه دارد