#خاطره
[روایتۍازطُ💛]
پدرشھید:↯♥
بادانشجوھامۍرفـتندڪوه،
منبابڪرومۍرسونـدم،
همینخیابـانچمران،باچھارتا اتوبوسحرڪتمۍڪردند..،
دختروپسرهمہدانـشجو،بابڪبا اونھامۍرفت..،
فڪرمۍڪنیدموقعۍکہزماناذان مۍشد،اصلامۍذاشتکہ
دانشجوهامتوجہبشنکہبابڪ
مۍخوادچہبڪنہ..،
براساسگفتہےخوددانشجویـان دارمعرضمۍڪنمخدمتشما،
تنھاوانشجویۍکہمۍرفتسجاده راپھنمۍڪردنمازشرامیخونـد.. عبادتـشروهممۍکرد،قرآنشرو هممۍخوند،بعدامۍاومدوبہ دانشجویـانملحقمۍشد..،
یعنۍباعمـلشمۍخواستبگہکہ آقااینراهراهیستکہمنانتخاب ڪردم..
توۍتمامۍبخشهابابڪچنین رفتارۍراداشت،چنینخصوصـیاتۍ راداشت؛چہدرزندگۍخصوصـیَش،
چہدرزندگۍاجـتماعیش،
چهدرزندگۍتحصیـلیش،
چہدرزندگۍورزشیَش،
تمامطاعتقـاداتشروداشتوسر همیناعتقاداتشهمبہخداپـیوست..،
#رفیقشھیدم🎈
#شھیدبابڪنورۍ✨
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🌹خصوصیات دکتر شیرین روحانی راد از زبان برادرش🌹
🌸دکتر روحانی راد عشق کار داشت و تقریبا تمام وقت زندگی اش را وقف کار کرده بود. همین پرداختن به کار فرصت مادر شدن را از او گرفته بود.
او یکی از پزشکانی بود که همه همکارانش به او علاقه خاصی داشتند و به گفته برادرش دلیل این اتفاق هم این بود که دلسوزانه مشکلات همکاران را درک می کرد و همیشه خودش را شیفت مقابل همکارش قرار می داد تا آنها راحت باشند.🍃
#خاطره
🌷نگاهت را به شهید بسپار😉
مدافعان حـــرم
^^♥۞' رویتوخوشمۍنمـٰایدآینہمـا کآینہپاڪیزهاست،ورویتوزیبـٰا #رفیقشھیدم🎈 #شھیدبابڪنور
#خاطره
[روایتۍازطُ]
خواهرشھید:↯♥
همازبرادرشبرایمـٰانگفت:
بابکبرادرعزیـزمهمـٰانطورکہدر وصیتنامہاشنوشتہبود،
عاشقخـٰانوادهوزندگۍبود،بہروز بودنروخیلۍدوستداشت..☺️ عاشقتیـپزدنبو،روۍلبـاسۍکہبہ تنمۍکردحساسبود..
روتیپـش،حتۍعکسهایۍکہاز سوریہآمده،همہدوستانـشخاکۍو نامـرتبهستند..
امابابکهمچنـٰانتمیزه..🙂 موهایشطورۍاست،کہانگـارتازه دوشگرفتہبود..:)
#رفیقشھیدم🎈
#خاطــره🎞
رفیق شهید :
اوایل خدمت تو توپخونه لشکر۱۶رشت بودیم.💣
من،ایمان،رضا،فردین،بابک ... همون روز اول بابک ارشدمون شد.
یک روز بهم گفت :
"من آرزومه برم سوریه..."🥀
ارزوش این بود بره شهیدبشه. گفتم:
"بابک پس چرا نمیری؟" گفت:
"اجازه نمیدن برم،ولی هرطور شده میرم."🕊🌱
تاامروز بعد ماه ها، اخبار گفت کارداعش تموم شده.
تودلم گفتم اخ خداروشکر🤲🏻.
یهو بابک اومد توذهنم.🤔
گفتم امروز داعش تموم شد و بابک نتونست بره سوریه...
یهو خبر #شهادتش به دستم رسید....💔
#شهیدبابڪنورے
🌱🌱🌱🍀🌿🍀🌿🍀
#شهیدانه
#شهیدبابکنوریهریس
#خاطره🎞
| دختری میگفت:
من همکلاسی بابک بودم.
خیلیییی تو نخش بودیم هممون...
اما انقد باوقار بودکه همه دخترا میگفتند:
" این نوری انقد سروسنگینه حتما خودش دوس دختر داره و خیلی عاشقشه !" 😏
بعد من گفتم میرم ازش میپرسم تاتکلیفمون روشن بشه...
رفتم رو دررو پرسیدم گفتم :
" بابک نوری شمایی دیگ ؟! :/ "
بابک گفت : "بفرمایید ."
گفتم:
" چراانقد خودتو میگیری ؟؟
چرا محل نمیدی به دختراا؟؟!! "
بابک ی نگاه پر از تعجب و شرمگین بهم کرد
و سریع رفت...
و واینستاد اصلا!
بعدها ک شهیدشد ،
همون دخترا و من فهمیدیم بابک عاشق کی بوده
که بہ دخترا و من محل نمیداد...
عاشق بود...
خیلی هم عاشق بود...
#خاطره
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود.
📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی
🍃 #خاطره | حق ندارم به خانم امر کنم
🔸زهرا مصطفوی روایت میکند: من ندیدم در طول زندگی، امام به خانمشان بگویند در را ببندید. بارها و بارها میدیدم که خانم میآمدند و کنار آقا مینشستند، ولی امام خودشان بلند میشدند و در را میبستند و حتی وقتی پا میشدند به من هم نمیگفتند که در را ببندم. یک روزی من به آقا گفتم خانم که داخل اتاق میآیند همان موقع به ایشان بگویید در را ببندند. گفتند: «من حق ندارم به ایشان امر کنم». حتی به صورت خواهش هم از ایشان چیزی را نمیخواستند.
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۱، صفحه ۷۸
#خاطره 🌹
دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو #محرم بود
مثل همیشه بهش پیام داشتم میدادم
ازش پرسیدم حسین #عزاداری هم میکنید اونجا
گفت نه اینجا اکثرا ۴امامی هستن عزاداری نمیکنن ....
بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم خوش به حال شما خیلی استفاده کنید از محرم
بعد ها وقتی برگشت به حسین گفتم چرا محرم رفتی
گفته بود
من همه ی چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار
فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛ اونم ایام محرم بود
که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم...
#جهاد_با_نفس 🍃
#سبک_زندگی
#خاطره
شب ها با برادرم علی هیات می رفت . هر چقدر التماس می کردم من را با خودش نمی برد می گفت شلوغ هست برای وضعیت تو خطر ناک است . یکی از،شب ها با اصرار من را با خودش برد . موقع رفتن بهم گفت اگر هیات ما وارد حسینیه شد یه لحظه پاشو . من ببینمت تا با هم برگردیم . اون موقه ها موبایل که نبود . قبول کردم . هیات امام رضا علیه السلام که وارد حسینیه شد با دیدن علی از جا بر خواستم . علی یک لحظه نگاهم کرد و بعد سرش را زیر انداخت . با خودم گفتم نکند علی آقا من را ندیده . دوباره بر خواستم . توی مسیر علی اصلا صحبت نکرد . گفتم علی چیزی شده ؟ گفت نه . خیلی اصرار کردم . گفت توی حسینیه بهت گفتم یه لحظه پاشو من ببینمت نه کل هیات .
فهمیدم علی آقا همون بار اول من را دیده .
﴿🚘🧰﴾#شهیدانه
﴿🚘🧰﴾#خاطرات_شهید
﴿🚘🧰﴾#شهید_پیرونظر
#خاطــره📜
🌸منظور از کارهای خیر
کمک و سرکشی به نیازمندایی بود
که خودش میشناخت و گاهی به
آنها سر میزد و کمک های نقدی
میکرد و اگر خانوادهای نمیتوانست
برای فرزندش لباس تهیه کند با هم
دست آن بچه را میگرفتیم و
🌸برایش خرید میکردیم، گاهی وسایل منزل تهیه میکرد و سعی
میکرد همه این کارها را کسی متوجه
نشود و به صورت ناشناس انجام میداد،
حتی در انجمنهای خیریه زیادی عضو بود.
#شهیدانه
#شهید_بابک_نوری_هریس
وقتی در خانه حضور داشت، شلوغ بود. آرمان جو خانه را کلاً عوض میکرد...
اوایل که حوزه میرفت من دلتنگش میشدم!
وقتی آرمان نبود، انگار هیچکس هم در خانه نبود! در کنار اینها خیلی شوخ و خوش اخلاق و مهربان بود.
✍🏻 به روایت مادر بزرگوار شهید
#خاطره
#آرمان_عزیز
#یک_ایران_آرمان
#شهید_آرمان_علی_وردی
همرزمشهید:
حدودیکهفتہقبلازشهادتبابڪبابچہها
قرعہکشیکردیمکہکیجانبازمیشہ،
کیاسیروکیشهید.!
قرعہجانبازبہبابڪافتاد...
شبشهادتامامرضـ؏ـاجانبازشد...
ازناحیہپابہشدتآسیبدیدوبعدازچندساعت،
شربتشیرینشهادترو
ازرستامامرضـ؏ـانوشید.🥺🌱
#خاطره❤️
#خاطره✨
|غیرقابلبخشش...|
آرمان از غیبت کردن و دروغ گفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن توضیح مفصل میداد. او میگفت: هر چیزی که برای خودت نمیپسندی، برای دیگران هم نپسند.
اگر ادامه میدادند، آن جمع را ترک میکرد.
شـہیدآرمانِعلیوردی
#شهیدانه
╭┈────𖦹 🌱مدافعان حرم
╰─┈➤↯
@Modafeane_Haraam
#خاطره
من اجازه نمیدادم شهید خیزاب زمانے
ڪه محاسن خود را اصلاح میڪنند آن
را دور بریزند و نگه میداشتم تا در آب
روانے بریزم، چند بارے قبل از شهادتشان
فرصت نشده بود که برویم و محاسنشان
را دور بریزیم محمدمهدے این مسئله را
میدانست ، یک روز ڪه با گریه از من
اصرار ڪرد آن ها به پسرمان دادم ڪه
ببیند و به محض دیدنشان گریهاش شدت
گرفت و ساعت ها روے آنها خوابید تازه
آن لحظه من روضه حضرت رقیه(س) را
درک ڪردم ڪه لحظهاے ڪه ایشان طلب
پدر ڪرد سر پدر را برایش بردند.💔🥀
#شهید_مسلم_خیزاب♥️🌱
#شهیدانه
╭┈────𖦹 🌱مدافعان حرم
╰─┈➤↯
@Modafeane_Haraam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره✨
_عمرِ شهید آرمان کوتاه بود ، اما با کیفیت بود!
_ آرمانِ عزیز یکی از مهمترین دغدغههاش غزه و فلسطین بود ...
_بهروایتازدوستِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌹
#آرمانعزیز🕊
#شهیدانه
╭┈────𖦹 🌱مدافعان حرم
╰─┈➤↯
@Modafeane_Haraam