eitaa logo
مدافعان حـــرم
742 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
11.3هزار ویدیو
237 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا و الصدیقین داستان آقا غلامرضا و فهیمه خانوم قسمت اول شنیدید ڪه میگن( پشت هر مرد موفقی یه زنه ) یڪ زن میتواند بهترین حامی پشتیبان و دلگرمی یک خانواده باشد همانطور که این موضوع در عرصه ی هشت سال جنگ تحمیلی جنگ مدافعان حرم بر علیه تروریست ها رو دیدیم یا داستان هایش را خواندیم. در عرصه ی اجتماعی ، سیاسی _اقتصادی یک زن میتواند یک یار، کمک رسان و در سختی ها کوه آرامشی باشد برای همسرش همسفرش! در ادامه شما را با شیر زنی آشنا میکنم که چه هنرمندانه عاشقانه همسرش را راهی جبه میکند با اینکه از او دور است اما دگرمی و ارامشی است برای او. خانوم فهیمه بابائیان پور، شاگرد ممتاز دبیرستان روشنگره ،که توی نهضت سواد آموزی و سپاه پاسداران و جهاد سازندگی هم فعالیت میکرد.وقتی کوچک بود پدر و مادرش خواب های جالبی درباره اش دیده اند. که یکی از این خواب ها مردی به آنها اطلاع میدهند که فهیمه خانوم مایه افتخار و مباهات آنها میشود. دختر فعال و پرجنب و جوشی بود در اکثر فعالیت های مسجد و کارهای خیر محله شرکت میکرد . اوایل جنگ خانواده فهیمه خانوم مردد بودند که دخترشان را به عقد یک رزمنده دربیاورندیانه! آنها همدیگر را از قبل میشناختند و رفت و آمد داشتند آقا غلامرضا دانشجوی رشته کامپیوتردانشگاه شریف بود او تصمیم میگیرد که به جبهه برود اما در همان چند شب فهیمه در رویای صادقه میبیند که غلامرضا در میان تعداد زیادی مین شهید میشود آن وقت غلامرضا را قبل از اینکه به جبهه برود تشویق به ازدواج میکند غلامرضا در همان چند شب باقی مانده از فهیمه خواستگاری می کند و فهیمه خانوم با اینکه یقین داشت غلامرضا شهید میشود جواب مثبت داد درحالیکه پانزده یا شانزده سالشان بیشتر نبود چیزی که فهیمه خانوم رو مثل انبار باروت شعله ور کرد ازدواج بود. آقا غلامرضا بعد از ازدواج با فهیمه خانوم به جبهه میرود در این میان یڪی از جالب ترین و زیباترین قسمت ماجرا نامه نگاری این دو شخص است. نظر شما را به یکی از نامه های فهیمه خانوم جلب میکنم. .....
مدافعان حـــرم
بسم رب الشهدا و الصدیقین #دختران_آفتاب داستان آقا غلامرضا و فهیمه خانوم قسمت اول شنیدید ڪه میگن(
بسم رب الشهدا و الصدیقین به نام خدا پاسداران خون شهیدان و به یاد حسین، فرمانده ی پاسداران منتظر شهادت، دیشب در چنین ساعتی چه شور و شوقی داشتی و کاش آنجا بودم و از پاسدارانی که لحظاتی دیگر در کنار رسول الله بودند ،حالشان را میپرسیدم . ڪاش آنجا بودم اقلا اگر کمکی نمیکردم تنها چهره های نورانی آنان را میدیدم و نظاره گر حالاتشان میشدم . آنگاه ڪه با بسم الله شروع کردند و فریاد زدند یاحسین ! فرمانده ای و چه خوش حال میشوم اگر بدانم تو هم در عملیات بوده ای عملیاتی که آرزوی شرکت در آن را داشتی. الله اعلم شاید تو بوده ای وباز شاید الان اینجا نباشی و... تنها آنچه را میدانم این است که تو در این راه قدم گذارده ای و انشاءالله ثواب آنها را خواهی برد.رضای خوب من مبارز فی سبیل الله ای آنڪه دوستدارم در سنگر مقابل دشمن استوار ببینمت و آنکه دوست دارم اشک را آنگاه که در دعای کمیل از چشمان منتظرت میبارد، نظاره گر باشم آرزوی هم سنگری ات را دارم. که دیدارمان هر چه زودتر در کربلا باشد. و شهادت و خون تو هم تذکره آن شود . رضاً بقضائک تسلیماً لامرک. ولی به هر حال الان آنجا هستی میدانم که در محفل عاشقان خدایی و خود نیز عاشقی باشد که روزی عشق خدایی تو موجب عشق خدایی در من نیز شود و باهم بهتر این مسیر را رویم. آنکه آرزوی همسنگری باتو را دارم. فهیمه۶۰/۹/۹ دوازده نیمه شب وقتی بخوانیم متوجه میشویم که فهیمه خانوم نگفت آه عزیزم دلم برات تنگ شده است یا چرا نمی آیی یا حتی نگفتند اگر چه اینجا به من سخت میگذرد تحمل میکنم نگران نباش و وظیفه ات را انجام بده بلکه گفتند ای کاش من هم آنجا بودم آرزوی هم سنگری ات را دارم آن هم با توصیفاتی شیرین ... این داستان ادامه دارد...👆 پایان قسمت دوم🍃
مدافعان حـــرم
بسم رب الشهدا و الصدیقین #دختران_آفتاب #قسمت_دوم به نام خدا پاسداران خون شهیدان و به یاد حسین، فرم
بسم رب الشهدا والصدیقین 👇 شما چه توقعی از شوهر چنین زنی دارید؟ غیر از اینکه تا آخرین لحظه و تا آخرین قطره خونش در جبهه ها می ایستد و از شرف و ناموسش دفاع میکند؟ جالب است بدانید فهیمه خانوم به عنوان یادگاری یک مرمی فشنگ را به صورت گردنبند درست کرده بود و آن را به گردن آقا غلامرضا انداخته بود یعنی حتی وقتی هم که میخواست یادبودی از خودش به آقا غلامرضا بدهد چیزی می دهد که آقاغلامرضا را بیشتر به مقاومت تشویق کند نه فرار از جبهه و برگشتن کنار فهیمه خانوم. آقا غلامرضا هم در نامه سومشان از همین گردنبندحرف می‌زنند و می‌گویند: (_ فهیم عزیز، هر گاه که سنگینی بند گلوله عشقت را بر گردنم احساس می کنم یاد تو هستم و با یاد توست که به خود نهیب می زنم: پسر!! وظیفه سنگینی بر دوش توست و باید آن چیزی شوی که خدا از برای یک مرد مسلمان برشمرد و او ! نیز به خیال اینکه تو همانی، انتخابت کرده، زیرا او قبل از تو خدا و دینش را قبول میدارد و بدین لحاظ لحظه ای غفلت از درون سیاهت و پرداختن به ظاهر بر تو حرام است.) این یعنی عشق و تکلیف و ایمان و کار و همه چیز که در هم ترکیب شده‌اند و آن یکی بدون دیگری بی معنا می شود فکر نکنید فهیمه خانوم تنهااهل سفارش و توصیه به شوهرش بود و خودش راحت و آسوده به دور از همه چیز زندگی میکرد یا اینکه بیرون صحنه ایستاده باشد و فقط به اقا غلامرضا دستور بدهد تا آنجا که خودش برای آقا غلامرضا توضیح می دهد: ... بگذار کمی از برنامه عیدم( البته که هرروزی گناه نباشد عید است) بگویم رضا با یک دختر در نمازجمعه آشنا شدم شوهر او در حمله (محمد رسول الله) شهید شده بود تسکینش دادم و پیشنهاد خودمان را به او گفتم از همان اول فهیمه خانم و آقا غلامرضا قراری گذاشته بودند که اگر آقا غلامرضا شهید شود... # این داستان ادامه دارد...
مدافعان حـــرم
بسم رب الشهدا والصدیقین #دختران_آفتاب #قسمت_سوم👇 شما چه توقعی از شوهر چنین زنی دارید؟ غیر از اینکه
بسم رب الشهدا که اگر آقا غلامرضا شهید شود فهیمه خانم با یک جانباز ازدواج ڪند ادامه نامه فهیمه خانوم...👇 _برنامه من هم در این عید درس خواندن است البته نماز جمعه و دعای کمیل که خود جایی دارد به دیدن مجروحان هم رفتیم اتفاقاً یکی از آنها گفت که در گروه تخریب است بچه دزفول بود و پایش را از دست داده بود . برادر (خیاط ویس) او را می شناخت مامانُ اینها را بلافاصله پرسیدند: صادق زاده را می شناسی؟ گفت: نه فکر می کنم در گروه خیاط ویس باشد. ولی غلامرضا مامانُ اینها، هنوز نمی دانند کارتو در جبهه چیست البته بویی برده اند ولی خوب ما هم با کمک خداوند به آنها تسکین می دهیم. ولی همسرم بجنگ که امروز وظیفه تو جنگیدن است و بدان من آن زمان دلم برای تو تنگ می شود که روی از جنگ برگردانی استغفرالله و تا زمانی که در پی انجام وظیفه ات هستی ما راضی هستیم چرا که یکی دردو یکی درمان پسندد یکی وصل یکی هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد... در کل فهیمه خانوم در اکثر نامه هایشان به آقا غلامرضا توصیه می کنند که خاطراتشان را در جبهه بنویسند قسمتی از این خاطرات بعدها به نام کتاب یادداشت های سوسنگرد چاپ شد. در نامه بعدی می خوانید فهیمه خانم با چه خواهشی از آقا غلامرضا می‌خواهد تا خاطراتش را برای او بفرستد تا او هم کمی از حال و هوای جبهه را حس کند ...
مدافعان حـــرم
بسم رب الشهدا #دختران_آفتاب #قسمت_چهارم که اگر آقا غلامرضا شهید شود فهیمه خانم با یک جانباز ازد
بسم رب الشهدا والصدیقین ... امروز نامه ات که بهتر است بگویم خاطراتت یا نه بهتر است بگویم گزارش‌های یک فرماند به دستم رسید و تأثیر عجیبی بر من گذاشت . با اینکه بیشتر به مجموعه‌ای از گزارش شبیه بود، اما رضای عزیزم از آنجا باز هم بنویس . از حسین شهید و یازده تن دیگر که قطعه قطعه شدن حتی از بوی هوای آنجا بوی باروت بوی خونی که به مشام میرسد از زبان تو یه رزمنده ، از رزمگاه از نبردگاه. از نبردگاه سخن شنیدن چیز دیگری است و بس و معنای دیگر را در بر دارد... آقا غلامرضا هم برای فهیمه خانوم چه نامه های زیبایی میفرستد از همان نامه های آقا غلامرضا هم میشود فهمید که چه تاثیری بر همسر خود گذاشته است . در ادامه یکی از نامه هاے ایشان را میخوانیـم.👇🏻 به نام آنکه من و تو را آفرید تا دل های مان با یاد هم و در راه او آرام گیرد . به نام کسی سخن می آغازم که چنان خواهد کرد تا لحظه‌ای روحم و فکرم و قلبم در راه کسی غیر از تو و دین وی در تپش و جوشش نباشد. باری چند روزی است که به امید وصلت با دوست جاودانی و شفیق همیشگی همگان، از دیدار و وصلت یکی از بندگان خویش جدا مانده اند .بنده ای که اگر نبود شاید با حال و هوایی دیگر در این ورطه قدم می گذاشتم و گام هایم به استحکام امروز نمی بود کسی که مرا از نعمتی که خدا برای همگان قرار داده است بهره مند نموده و خونی تازه در رگ هایم به جریان انداخت تا با آن خون ، کاری کنم که حسین حسینیان زمان کردند اگر خداوند توفیق دهد فقط بگویم که اگر خدا یاری کند و دعا های تو خصوصاً دعایی که مخصوص من خواهی کرد مستجاب شود آن وقت است که خاطراتم خواندنی خواهد بود. امیدوارم خواب هایی که دیده بودی و برایم تعریف کردی به تحقق انجامد زیرا آرزوی قلبی من است... ...
مدافعان حـــرم
بسم رب الشهدا والصدیقین #دختران_آفتاب #قسمت_پنجم ... امروز نامه ات که بهتر است بگویم خاطراتت یا نه
بسم رب الشهدا والصدیقین در خواب هایی فهیمه خانوم میبیند که آقا غلامرضا شهید میشوند به همین دلیل در نامه چهارم طوری با آقا غلامرضا صحبت می‌کنند که انگار او شهید شده است . چون شب قبل مادر آقا غلام رضاخواب دیده بود که شهید بهشتی چند بار زده اند به پشت فهیمه خانوم. نامه چهارم را باهم میخوانیم👇 ... سلامی که این بار با حالی دیگر می‌فرستم آری احساس دیگری دارم آنطور که فکر می کنم با یکی از عاشقان، سخن می‌گویم که شاید تا به حال یا به همین زودی انشاالله آن سوی حجاب باشد علت این حال درونی من هم وضع روحیه خودم هم، شاید آن خوابی باشد که دیشب مامانت برایم تعریف کرده بود . خوابی که احساس می کنم شاید اصلاً تو شاهد و خواننده این نامه نباشی و آنگاه که این نامه می‌رسد تو‌در عروج باشی... اما این خواب ها فهیمه خانوم را ناراحت نمی کرد بلکه برای شهادت او نیز دعا میکرد . همان دعای مخصوص که آقا غلامرضا میگفت. ماجرا از این قرار است که وقتی امام خمینی(ره) عقد آنها را می خواند فهیمه خانوم برای جواب گفتن بله شرطی را قرار میدهند و آن هم دعای امام خمینی(ره) برای شهادت هردو بود. فهیمه خانوم می‌دانست. اوایل به خانواده آقا غلامرضا درباره بودنش در گروه تخریب حرفی نمیزد تا آنها نگران نشود یعنی حتی نمی توانست نگرانی اش را با کسی در میان بگذارد چه صبری داشته بود خودش در یکی از نامه‌هایش به آقا غلامرضا می‌گویند: الحمدلله تا به حال توانسته ام اگر خدا قبول کند سینه ام را جایگاه صبر کنم و من آنقدر صبر می کنم که صبر از دستم خسته بشود و سعی می کنم محیط خانواده را آماده سازم. یعنی وقتی حس می کند که زمان شهادت آقا غلامرضا نزدیک است به کمک برادر ایشان خانواده را برای شهادت آقا غلامرضا آماده می‌کند. ...
مدافعان حـــرم
بسم رب الشهدا والصدیقین #دختران_آفتاب #قسمت_ششم در خواب هایی فهیمه خانوم میبیند که آقا غلامرضا شهی
بسم رب العشاق ... خوشا به سعادت آن عزیزانی که روی ماهان امام و مردمان را می‌بینند و از همه بالاتر خوش به سعادت عزیزانی که به دیدار سرچشمه نور (الله )می‌شتابند. حرف طاهر پیش آمد شب۶۱/۲/۲۱ از طرف سپاه آمدند در خانه اتفاقا همه اینجا بودند دیدم دنبال پلاک ۱۱ می‌گردند وقتی علی به در خانه رفت با یک سری مقدمات گفتند که بله شهید آورده اند که در جیبش آدرس اینجا یعنی خانه شما بود نمیدانی مامان و دیگران چه حالی شدند مخصوصاً که فامیلیش هم زاده داشت شبیه نام تو بود با اینکه تاریخ شهادتش مربوط به خیلی قبل بود خلاصه ما شبانه با گنبد تماس گرفتیم که شاید از بچه‌های گنبد باشد ولی نبود . صبح علیرضا بدون اینکه دیگران بفهمند با محمدرضا به پزشک قانونی رفتندفهمیدم که شهید دوباره به اهواز فرستاده شده و احتمالاً دوست تو بوده خلاصه امتحان خوبی بود باور کن من آن شب چنان حال خوش و شادی داشتم که دیگران متعجب مانده بودند. اواخر خرداد سال ۶۱ بود که آقا غلامرضا برای آخرین بار به تهران برگشتند اما فهیمه خانم به علت خوابی که دیده بودن یقین داشتند آخرین باری است که آقا غلامرضا را می‌بینند به مادر خودشان هم گفته بودند :خوب به غلامرضا نگاه کن که دیگر او را نخواهی دید . حتی خودش آخرین عکسها را هم از آقاغلامرضا گرفته بود بعد از بازگشت آقاغلامرضا به جبهه در جریان پاکسازی مین های خرمشهر در آخرین مراحل کار میان انبوهی از چاشنی مین‌های خنثی شده که منفجر شده بود به شهادت رسید می گفتند بهترین نشانه شان حلقه ازدواج ایشان بود که روی آن کنده کاری شده بود: " تنها راه سعادت ایمان جهاد شهادت" شاید بپرسید واکنش فهیمه خانم در مقابل شهادت آقا غلامرضا چه بود؟ انگار غنچه ای که تازه شکفته شده بود انگار مشعلی که تازه روشن شده باشد روزی که خبر شهادت آقا غلامرضا به تهران رسید و فهیمه خانم تازه آخرین امتحان سال آخر دبیرستان شان را داده بودند که خبر را شنیدند.... ...
مدافعان حـــرم
بسم رب العشاق #دختران_آفتاب #قسمت_هفتم ... خوشا به سعادت آن عزیزانی که روی ماهان امام و مردمان را
بسم رب المهدی فهیمه خانوم یک لباس سفید بر تن می‌کنند گل ازدواجشان را به دست می‌گیرند و با صلابت عجیبی جلوی جمعیتی که آقا غلامرضا را تشییع می‌کردند راه می افتند و فریاد می زنند ای همسر شهیدم شهادتت مبارک- ای همسر شهیدم راهت ادامه دارد. موقع خاکسپاری آقا غلام‌رضا، فهیمه خانم با چنان آرامشی تلاوت می کردند: الهی رضاً برضائک ،تسلیما لامرک که مو بر تن آدم سیخ می شد. در مراسم ختم آقا غلامرضا هم تاکید کرد: این ختم نیست که آغاز است آغاز راهی که همسرم ان را پیمود. با اینکه شدت عشق و علاقه میان آقا غلامرضا و فهیمه خانم بی اندازه بود اما بعد از این قضیه هیچ کس حتی پدر و مادر فهیمه خانم هم گریه او را ندیدند. تا یکسال لباس سفید می پوشید و می‌گفت :اگر غلامرضا به مرگ طبیعی مرده بود سیاه می پوشیدم چرا که عزیزی از دست رفته بود اما اکنون لباس سپید عروسی ام رو تن می‌کنم چون که میدونم او هست او شاهده و کنارمه .حتی از او خداحافظی نمی‌کنم. از آن روز به بعد فهیمه خانم از هر فرصتی برای ادامه راه آقا غلامرضا استفاده می‌کرد از مجلس عروسی گرفته تا عزا از شهر تا روستا در مسجد و خانه و بهشت زهرا و به خصوص میان خانواده شهدا همه جا صحبت های پر احساسش توجه همه را به جنگ و شهادت جلب می کرد با این کار چنان زخم و درد مادر های شهدا را درمان می کرد که خیلی از آنها بعد از صحبت‌های فهیمه خانم از شهادت فرزندشان خوشحال می‌شدند . فهیمه خانم در مراسم چهلم آقا غلامرضا گفت که تنها صبر بر شهید کفایت نمی‌کند بلکه آن چیزی که اهمیت دارد ادامه راه شهید است فرستادن عزیزانمان به جبهه ایثار نیست وظیفه است و بعد خطاب به آقا غلامرضا گفت: خواسته‌ام ای غلامرضا تورا فرهاد بخوانم، دیدم عشق تو شیرین تر از آن است که عشقِ" شیرین "باشد و تو فرهاد تر از آنی که فرهاد باشی... ...
مدافعان حـــرم
بسم رب المهدی #دختران_آفتاب #قسمت_هفتم فهیمه خانوم یک لباس سفید بر تن می‌کنند گل ازدواجشان را ب
بســــــم رب الحســـــین شاید فکر کنید این عشق ها فقط در کتاب ها و زمان های قدیم تر باشند، اما اکنون هم هزاران هزار داستان های عاشقانه و زیبایی وجود دارد که با خواندن آن می توانید به درک عمیقی از زندگی ،عشق و ایثار برسید. بعد از شهادت آقا غلامرضا تا مدتی فهیمه خانم پیش خانواده همسرش زندگی می‌کرد و آنها را دلداری می داد. در عین حال در همان چند وقتی که از ازدواج‌ آقاغلامرضا و فهیمه خانوم می‌گذشت و به دلیل رفتارها و ویژگی‌های خاص ایشان انس و الفت زیادی بین خانواده آقا غلامرضا و فهیمه خانم پیدا شده بود . ایشان آرامش خاصی به خانواده همسرشان می بخشیدند برای همین خانواده ے آقا غلامرضا نمی‌خواستند فهیمه خانم را از دست بدهند و از ایشان خواستگاری کردند برای پسر دومشان یعنی آقا علیرضا. در ابتدا ایشان قبول نمی‌کردند، چون عهد کرده بودند بعد از شهادت آقا غلامرضا با یک جانباز ازدواج کنند تا اینکه شبی خواب میبینن آقا علیرضا جانباز شده اند و پس از آن جواب بله را میدهند. فهیمه خانوم هم در نخستین نامه هایی که برای همسر دومشان به جبهه میفرستند گفتند: هدفشان از ازدواج با آقا غلامرضا و سپس آقا علیرضا اتنها رضای خداوند بوده است. همسر دوم فهیمه خانم طلبه بودند بعد از ازدواج هم به خاطر ملاحظه حال ایشان و اینکه دوباره داغ دیگه ای نبیند و اینکه نتواند این همه تنهایی را تحمل کند و برادر دیگرشان هم مفقودالاثر شده بود به جبهه نمی‌رود. تا اینکه سال ۱۳۶۴ شبی با دیدن برنامه روایت فتح، فهیمه خانم به آقا علیرضا می گویند: من خجالت میکشم که این همه در جبهه اند و تو اینجایی جنگ به نیرو نیاز دارد. این حرف‌ها را فهیمه خانم می‌زنند. فهیمه خانومی که شوهر اولش را از دست داده است بعد از مدت ها زندگی سر و سامانی پیدا کرده یک پسر یک سال و نیمه به نام غلامرضا دارد و شوهرش هم در حد اعلای کلمه دوست دارد در حقیقت زندگی شان شیرینی خاصی پیدا کرده بود اما‌، بازهم فهیمه خانم همسرشان را به جبهه رفتن تشویق می‌کنند. خلاصه اینکه آقا علیرضا هم وقتی خیالشان از جانب همسرشان راحت می‌شود صبح فردای آن روز به جبهه می روند. خود آقا علیرضا هم بعدها تعریف می‌کنند که هر وقت از جبهه می‌آمدند تهران، همسرشان به عنوان استقبال تمام خانه را با گل تزیین می‌کرد موقعی که می‌خواست به جبه برگردند، فهیمه خانوم پوتین‌های او را واکس می زند وسایلش را آماده می‌کرد و در غیاب آقا علیرضا چنان به خانه و زندگی می رسیدند که زیبایی خانه و زندگی آنها ضرب المثل فامیل و محله بود. اما از طرف دیگر حتی ذره ای هم از مقامات معنوی فهیمه خانم کم نشده بود از طرفی در دبیرستان روشنگر تدریس می کرد و از طرف دیگر هم در مساجد ارگان های انقلابی فعالیت می کردند حتی موقعی که پسر سوم خانواده یعنی عبدالرضا مفقودالاثر شده بود و ایشان نخستین کسی بودند که از این موضوع مطلع شدند ، توانستندطوری به مرور و به خوبی این خبر را به خانواده منتقل کنند که ضربه کمتری به روحیات آنها بخورد. آقا علیرضا دوباره بعدها تعریف می‌کردند که وقتی از جنوب برمیگردم با فهیمه جدیدتری مواجه می‌شوم انگار در همان چند وقت چنان به خودسازی خودش می رسید که همیشه احساس می کردم به مقامات معنوی اش اضافه شده. و جالب اینجاست که در این مدت فهیمه خانم چند بار خواب آقا غلامرضا را دیده بودند. ...
مدافعان حـــرم
بســــــم رب الحســـــین #دختران_آفتاب #قسمت_هشتم شاید فکر کنید این عشق ها فقط در کتاب ها و زمان
بسم رب الشهدا و الصدیقین ... آخرین دفعه که بعد از مدت ها خواب آقا غلامرضا را دیده بود به عنوان شوخی به آقا غلامرضا گفته بود که چرا یادی از من نمیکنی؟ نکنه اونجا ازدواج کردی؟ آقاغلامرضا هم گفته بود از روزی که این جا اومدم فقط منتظر تو هستم. آقا علیرضا هم گفته بودند فهیمه از ما نیست پیش ما هم نمی مونه اون فقط یه امانت و به زودی از پیش ما میره . پیش بینی آقاعلیرضا هم بیراه نبود. اینکه فهیمه خانوم بیشتر از این دیگر نمی توانست آقا غلامرضا را تنها بگذارد شاید روحش از این در بند ماندن خسته شده بود و برای فضای دیگری بی‌قراری میکرد. سرانجام در فروردین سال ۱۳۶۷ همه را تنها گذاشت خودش مثل کبوتری از این دنیا پرید . او رفت و بعد از خود مقداری نامه و یادداشت و خاطره باقی گذاشت مثل پر هایی که بعد از پرواز کبوتر از او باقی می ماندـ در یکی از نامه‌ها آقا علیرضا گفته بود: فهیمه ! همسرت ,در فراقت نخواهد گریست بلکه در تنهایی هایم به غربت اسلام می نگرم و این فراقها را هیچ می پندارم . قطره ای در مقابل دریا ،خسی در میقاتـی و پر کاهی در مقابل کوهی احساس می کنم . چه خوب بود همه کارها برای خدا بود آن هنگام بود که انسان خود را هیچ می دید و او را همه چیز ،خود را ضعیف و او را قادر. به خدا قسم وقتی به این مسئله فکر می کنم می اندیشم درک می کنم که بی علت نبود حضرت زینب سلام الله علیها در آن نیمروز با آن همه مصائب کمر خم ننمود ،چرا که وقتی انسان بالا را، هدف می‌بیند این پایین برایش هیچ است سهل است پست است . وقتی انسان راه راهنمایان پیشوایان دین را مسیر زندگی اش قرار می دهد دیگر چه باک از فراق ها چه باک ازشهادت ها چه باک ازجانباز شدن ها... همسر وظیفه شناسم، با این که قلب کوچکم را مملو از عشق تو می بینم اما احساس می کنم و مطمئنم اگر وظیفه شناس ، مؤمن نبودی در قلبم حتی به اندازه خسی محبت تو و عشق تو نمی یافتم امروز همه چیز را برای خدا میبینم احساس می کنم تو مال خدایی بچه امانت خدا و وسایل زندگی مال خدا است برای همین است که خیلی روحم راحت است امید آنکه می دانم که اعمالم نیز برای خدا و در راه و جهت او باشد وگرنه این همه سختی ها و هیچ ارزشی نخواهد داشت...
سلام خیلی خوش اومدید 🌹 ما ماه های پیش محفل ها و برنامه هایی داشتیم که خیلی به کارتون میاد👌 برای پیدا کردنشون کافیه فقط بکوبی روی هشتگ دلخواهت❤️ 👊 🔥 (آقا غلامرضا و فهیمه خانوم)💞 (چهل حدیث از ۱۴معصوم برای خود سازی) 📚🎞 (محفلی برای پدر مادرا و بچه های گلشون👨‍👩‍👦‍👦) ☂✨ (شعرامونم قشنگه ها😍) 📸 (کربلا رفتیم(: (رل زدن و آشنایی برای ازدواج🤦‍♀) پی دی اف رمان هامون👇 https://eitaa.com/joinchat/2047738290C34fa3e4e7a