eitaa logo
مدافعان حـــرم
756 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
11.3هزار ویدیو
237 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حـــرم
#پشت_سنگر_شهادت #پارت11 سینی کوچک را روی میز عسلی گذاشت: طبقه بالا سه تا اتاق هست ، اتاق وسطی از ب
خنده ها و شیطنت های محمد او را به گذشته میبرد. به روزهایی که گریه هایش همه بهانه بود و خنده هایش همه از ته دل. روزهایی که لبخند همیشه میهمان صورتش بود و معنای غصه را نمیدانست. اما حال........ حال غم و غصه همدم لحظه به لحظه زندگیش بود. همدمی که به او این اجازه را نمیدهد که واقعی لبخند بزند. واقعی بخندد و همانند گذشته واقعی قهقهه بزند. امروز امّا ، روز خوبی بود. امروز روزی بود که او پس از سه ماه غم برای اولین بار..... واقعی خندید؟؟؟ نه. تنها لبخند زد ، اما واقعی. شیطنت ها، نه. ساده تر بگویم ، مسخره بازی های محمد او را وادار به لبخند زدن کرده بود. _خب.... خانوم ها، آقایان، دانشجویان و دبیران محترم. صدای محمد او را از دنیای خیال خارج کرد. کارت صورتی رنگ کوچکی روی میز گذاشت: پس فردا دامادیِ حامدِ و شما رو شخص شاخص داماد شخصا دعوت کرده. کارت را برعکس کرد و نوشته پشتش را خواند: آقا راشای گل و علی آقای عزیز . شما مهمان های ویژه ی این جشن هستید. خواهشمندیم با حضور گرمتان مجلسمان را نورانی کنید. _اما........ محمد فرصت اعتراض به علی نداد: اما و اگر و ولی نداریم ، آقای داماد شخصا دعوتتون کرده ، پس هردوتاتون باید بیاین. با اجازه ای گفت و کارت را برداشت: 🌸❤حامد و دوشیزه کیخا❤🌸 خوب است و قشنگ اینکه دلگیر شویم. در دام دل شکسته زنجیر شویم. ای عشق ، همیشه از خدا میخواهم، در کنار من باشی و پا به پای هم پیر شویم. زمان: ۱۳۸۹/۰۹/۰۴ مکان: ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ کارت را جای اولش برگرداند: خب. اما و ولی و اگر نداریم. فقط شما یدونه دلیل برا من بیار و بگو چرا داداشت باید منو تو دامادیش دعوت کنه؟؟ درحالی که هنوز یک ماه نمیشه شناختمش و شاید ۵ بار دیده باشمش. محمد مثل همیشه حاضر جواب بود: ما این پنج بار دیدارو نادیده میگیریم . ولی شما به عنوان دوست داداش داماد باید تو عروسی حضور داشته باشی. _آقا کی دوست داداشش رو تو دامادیش دعوت میکنه؟؟؟ _حالا حامد دوست داشته دعوت کنه. یه دونه داداش بیشتر نداره منم فقط یه دونه علی دارم یه دونه راشا پس طبیعیه شما دعوت شده باشین. از اول به حامد اطمینان داده بود که این دونفر را راضی میکند و حال مطمئن بود که می آیند . اما خبر نداشت راشا به این سادگی ها راضی بشو نیست: حرفت درست.ولی علی میاد دیگه.من نیام بهتره. علی چشم گرد کرد: اِاِاِ از من چرا مایه میذاری؟؟ آقا اصلا من میخوام با راشا بیام. راشا رو راضی کنی من پایه اَم. دستهایش را در هم قفل کرد: بعله. پس اوکی شد دیگه.من مطمئنم راشا دلش نمیاد حرف منو حامد رو رد کنه. نویسنده: سیده زهرا شفاهی راد