eitaa logo
مدافعان حـــرم
902 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
10.8هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حـــرم
#پشت_سنگر_شهادت #پارت26 سینی چای را روی میز گذاشت و کنار برادرش نشست: برادر گلم...کتابت را بسته کن
کلید را در قفل چرخاند و آرام درب را گشود... وارد شد و در را بست.. نگاهش روی تاب قفل شد.. راشا. او چرا خانه بود؟؟ مگر هدی اوکی نداده بود که غیر از علی کسی خانه نیست؟؟ راشا هم دست کمی از او نداشت.. متعجب بود.. برایش سوال شده بود که ضحی اینجا چه میکند؟؟ اصلا کلید را از کجا آورده؟؟ هدفون را از روی سرش برداشت.. آن را روی تاب گذاشت...نزد ضحی رفت و سلام کرد. _سلام..ببخشید علی خونه نیست؟؟ راشا سر بالا انداخت: نچ..با محمد رفته بیرون... غمگین شد...کلی برای امروز برنامه ریخته بود. باشدی گفت و بیرون رفت.. راشا حتی فرصت نکرد بپرسد کلید را از کجا آورده است.. خدانگهدار گفت. شانه بالا انداخت و روی تاب نشست: به من چه...حتما از علی گرفته.. ****************** نفس عمیقی کشید و شماره ی هدی را گرفت. _جانم؟؟ موفق شدی؟؟ سلام. پکر پاسخ داد: علیک.. میدونی ضایع شدم یعنی چی؟؟ _چی شد؟؟ داداش علی چیزی گفت؟؟ _اصلا نبود که چیزی بگه....با داداشت رفته بود بیرون.. تعجب کرد: با محمد؟؟؟ من بهش گفته بودم با آقا راشا بره بیرون... _دیگه..علی خونه نبود... آقا راشا خونه بود‌‌. _بزار زنگ بزنم محمد بیاد.. ازش بپرسم چیکار کرده. شب بهت خبر میدم آجی..شرمنده. _دشمنت شرمنده گلکم.. باش پس منتظرم یا علی. ******************** روی تخت نشست و شماره ی برادرش را گرفت. _سلام..جان؟؟ _محمد....هرجایی هستی... پیش هرکسی هستی.... تا ۳ میشمرم..روبروم بودی بودی ، نبودی خودت میدونی.... خواهرش را میشناخت.. آرام بود و بی خیال. اما امان از روزی که عصبی میشد.... هدی ی عصبی..وحشتناک بود..وحشتناک.. تلفن را قطع کرد. از علی عذر خواهی کرد و پس از خداحافظی راهی خانه شد.. نویسنده : سیده زهرا شفاهی راد