تسلیت میگم بهتون شهادت آقا رسول الله و امام حسن مجتبی علیهم السلام
امیدوارم به حق امروز مزد عزاداری هممون شفاعت حضرت رسول ص باشه و به برکت یک زندگی دنیایی سالم، اون دنیا هم همنشین اهل بیت باشیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امامرضآجانم💛((:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مریضمودوامابالفضلِ..(:♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا!تومنورهاکنی،کجابرمامامحسن(ع)..؟!💔(:
16196332223095641984620.mp3
8.07M
باسعادته،هرکسیزیرسایته..💔
#شهادت_امام_حسن
♥🍃
چادرممانعنیست،
چادرموصیتمادراست،
چادرمازخرابههایشاموپشتدرگذشته
تابهدستمنرسیده..
منامانتدارارثیهبانویدوعالمم
#حجاب
#چادرانه
#زن_عفت_افتخار
•‹🖇💌›•
.
•
اگرخستھشدیم، بایدبدانیمکجاۍکاراشکالدارد؛ وگرنھکاربراۍخداکھخستگـےندارد :)
- شھیدحسنباقری🌱'
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
ﻣﻦﺭﺍﭘﺲﺍﺯشھاﺩﺕﺩﺭﮐﻨﺎﺭﺣﺎﺝﺣﺴﯿﻦﺧﺮﺍﺯﯼ
ﺩﻓﻦﮐﻨﯿﺪ؛ﭼﻮﻥﯾﻘﯿﻦﺩﺍﺭﻡﯾﮑﯽﺍﺯﺩﺭﻫﺎﯼبھﺸﺖ
ﺩﺭﻫﻤﯿﻦﻗﺒﺮشھیدﺧﺮﺍﺯﯼﺑﺎﺯﻣﯽﺷﻮﺩ.
سردارشھیدحاجاحمدکاظمی
#شهید_کاظمی
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
•🥀🌹🕊•
🌹 #عــند_ربـهم_یــرزقون
وقتی برای خدا باشی ،
تو را آنقدر مشهور مـیکند که
عالم تو را بشناسد ..
ثمره اخلاص و معامله با خدا این است .
شهید ابراهیم هادی ♥
#شهیدانه
#رفیق_شهیدم
☁️🌱جانـے ڪه نه بیما و
نه با ماست ڪجاست؟!
-مــولانا
#امام_زمان♥️
#الهم_عجل_ولیک_الفرج
تمام هراسم این است
در همان باشکوهْ لحظهای که ؛
قرار است تـو که | تمامِ جانِ کعبهای | ...
در کنارش بایستی و از همانجا
سرنوشت تاریخ را عوض کنی!!
مولای غریبم مهدی جان ،
آیا من در خیل کسانی که به یاریشان امیدواری؛
هستم ...؟ یا تماشاچیاَم ... شبیه خیلیها!!!
اللهم عجل لوليک الفرج
بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
#اَلٰلهُمَعَجِلْالِوَلیِڪَالْفَرَج
#امام_زمان
مدافعان حـــرم
به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پل
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_تنها_میان_داعش
در تمام این مدت منتظر شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم
:»حیدر! تو رو خدا جواب بده!«
پیام رفت و دلم از خیال پاسخ عاشقانه حیدر از حال رفت.
صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم.
مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم.
بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی اش رها کردم تا ضجه های بی کسی ام را کسی نشنود.
دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از شهادت پدر و مادر جوانم به دست بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال-شان بیخبر بودم و از همه سخت تر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد.
در عوض داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برای-مان سنگ تمام میگذاشت که نیمه شب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط خمپارهای نفسم را خفه کرد.
یه خبر خوب
دوستاتون رو هم دعوت کنید 💌
@Modafeane_Haraam
گفتم خوب نیست بیشتر ازین منتظرتون بزارم ☺️
انشاءالله از شنبه روایت های مرز تا نجف ،کربلا،کاظمین و سامرا رو براتون میزارم
از من گفتن بود 😁