eitaa logo
مدافعان حـــرم
886 دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
10.9هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مهدی زین الدین: هرگاه شهدا را یاد کنید آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد می کنند🌱 این پنجشنبه جدا از بقیه شهدا با خوندن زیارتنامه شهدا شهدای حادثه دیروز رو هم یاد کنیم...💔 🕊 🖤
▪️ماملت‌شهـــادتیم... 🕊 🖤
▪️فرازی از وصیت نامه حاج قاسم: عزت دست خداست و بدانید اگر گمنام ترین هم باشید ولی نیت شما، یاری مردم باشد می‌بینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش میگیرد. 🕊 🖤
پهلو را نمی‌دانم اما سن و سالش که حوالی سنِ مادر است...🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ. سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام‌ بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره مى‌يابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده مى‌شود، سلام بر تو اى پاك‌نهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده‌اى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى مولاى من، من دل‌بسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام و به دوستى تو و خاندانت به سوى خدا تقرّب می‌جويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار می‌كشم.
پس از اتمام مراسم سالگرد، حامد و محمد کنار مزار پدر نشسته و در لاک خود فرو رفته بودند‌. بغضشان برای شکستن پافشاری میکرد، امّا آنها مردانه جلوی شکستنش را گرفته بودند! اشک می ریختند، اما در خلوت، گاهی هم برادرانه و در آغوش هم. حال باید مرحمی میشدند بر دل داغ دیده خواهر و مادرشان. خواهری که بالای مزار پدر زانوانش را در بغل گرفته و غریبانه اشک میریخت..! مادری که سر بر روی سنگ قبر سرد گذاشته و اشک هایش دل فرزندانش را آتش میزد..! حامد هم مانند دیگر اعضای خانواده غمگین بود؛ اما میدانست مادرش نیاز به تنهایی دارد. نیاز دارد به خلوت با همسر شهیدش‌‌‌‌‌‌. خم شد و در گوش برادرش نجوا کرد: به هدی بگو بیاد بریم پیش شهدای گمنام، مامان نیاز به تنهایی داره. برادر کوچک سر تکان داد و نزدیک خواهرش شد: هدی‌جان، پاشو بریم مزار شهدای گمنام. هدی امّا نای ایستادن نداشت. دستی به سمتش دراز شد. از انگشتر عقیق پدر با حکاکی "اللهم‌الرزقناشهادت" متوجه شد دست برادرش حامد است. با دیدن انگشتر پدر نیروی عجیبی گرفت، خم شد و روی آن را بوسید. بوی پدر میداد...! میان گریه لبخند زد و با کمک برادر مهربانش ایستاد. ایستاد اما دست برادر را رها نکرد. محمد هم همانند کودکی دست دیگر حامد را گرفت و هرسه باهم به سوی قطعه سرداران بی پلاک رفتند و مادر را تنها گذاشتند تا با همسر شهیدش خلوت کند. ***************** فنجان قهوه اش را روی عسلی روبرویش گذاشت. تلویزیون را خاموش کرد و به اتاقش رفت. روی تخت نشست و قصد کرد دراز بکشد؛ سرش به بالش نرسیده صدای اِف‌اِف آمد. کلافه بالش را به سوی پنجره پرتاب کرد: اَه کدوم خریه این وقت روز؟! حوصله بلند شدن نداشت: جهنم بابا، هرکی هست خسته میشه میره دیگه. من که کس و کار ندارم کارم داشته باشن. خودمم که به کار کسی کار ندارم. چشم هایش را بست ولی چند ثانیه بعد دوباره صدای اِف‌اِف در خانه پیچید. اهمیت نداد امّا شخص پشت در سمج تر از این حرف ها بود: اووووف عجب پیله ای هم هستا، ول کن نیست! عصبی بلند شد و از اتاق بیرون رفت. تصویر فرد پشت در را که دید ، اعصاب نداشته اش به هم ریخت. میدانست هستی ول کن نیست. کلاه آفتابی اش را برداشت و آهسته آهسته تا در ورودی رفت. در را گشود و به آن تکیه زد: سلام. دخترک برگشت و با دیدن راشا چشم هایش ستاره باران شد. نویسنده: سیده‌زهراشفاهی‌راد.
_سلام عشق هستی ، سلام قربونت برم ، خوبی؟؟ راشا چپ چپ نگاهش کرد: لوس! دخترک کم نیاورد: هستی فدای لوس گفتنات . دلم برات تنگ شده بود💕 راشا با خود اندیشید: من با چه امیدی با این دوست شدم؟؟ لوس نُنُر. _بسه هستی حالت تهوع گرفتم. لبخند دندان نمایی زد و جمله آخر راشا را نادیده گرفت: دعوتم نمیکنی بیام تو؟؟ قاطعانه پاسخ داد: نه ، کارتو بگو. کار دارم. میخوام برم جایی. _عشقم کجا میخواد بره؟؟ _دلیلی واسه توضیح دادن نمیبینم. چشم های دختر دلباخته لبریز از اشک شد: چرا اینجوری شدی تو؟؟ اتفاقی افتاده؟؟عشق شنگول من کجاست؟؟ _عشق شنگولت مُرد. اگه به امید شنگول شدن منی برو دیگه پشت سرتم نگاه نکن. همون روزی که مامان و بابامو خاک کردن ، عشق شاد و شنگول تو اَم مُرد. تو دیگه خنده های به قول خودت نفس گیرمو نمی بینی. الآنم اگه کار داری کارتو بگو ، نداری هم به سلامت. اشک های هستی سرازیر شد: راشا...چرا با من اینجوری رفتار میکنی؟؟ مگه من کشتمشون؟؟ تا کی میخوای اینجوری باشی؟؟؟ سه ماه گذشته دیگه. بس کن. راشا فریاد کشید: دوست دارم تا آخر عمرم همینجوری باشم. بس نمیکنم. می فهمی با همین دو تا چشام دیدم جون دادن مامان بابامو؟؟ می فهمی چقدر درد داره سایه سرت جلوی چشمت پر بکشه؟؟ نمی فهمی. نمیفهمی بی شعور. همینو میخواستی؟؟؟ اومدی داغ دل منو تازه کنی ، مگه نه؟؟ هرچی تو این سه ماه واسه برگشتن به زندگی عادی تلاش کردم به باد دادی. به هدفت رسیدی دیگه. حالا گمشو از جلو چشام دورشو. _من..... بلند تر از قبل داد‌ کشید جوری که هستی ترسید. ترسید از عصبانیت عشقش. به حدی ترسید که بدون حتی کلمه ای حرف زدن با دو از تیررس نگاه راشا خارج شود. نویسنده: سیده زهرا شفاهی راد
هر بار به گلزار سپردند شهید؛ این‌ بار ز گلزار شهید آوردند
-اینا فکر کردن بمب گذاری کنن ما دیگه گلزار نمیریم؟! میگن جمعیت امروز گلزار شهدای کرمان بیشتر از دیروز بوده..
به کدامین گناه کشته شدند؟!
طلبه شهید علیرضا محمدی پور
خدا برا هیچکی نیاره… ‏جلو در بیمارستان باهنر کرمان ‏بلندگو بیمارستان داره اعلام میکنه ‏نامعلوم ۵ ساله… ‏نامعلوم ۷ ساله… ‏نامعلوم ۲۲ ساله… ‏⁧
۱۵ سالش بود نمیدونم با پول تو جیبی هاش چی قرار بود بخره…💔
🔻دختری باکاپشن صورتی و گوشواره قلبی دیشب بین تابوت ها پیکرشو پیدا کردیم ‏حتما خیلی ترسیده بوده…براش گل ریختیم ‏و باهاش حرف زدیم ‏کاش شما هم بودین، براش خواهر،برادری میکردین...
کوتاه ترین داستان غم انگیز دختر کاپشن صورتی شهیده ریحانه سلطانی نژاد دخترک کاپشن صورتی و گوشواره قلبی
📸 تشییع شهدای جنایت کرمان
enc_16692821365911843566530.mp3
1.89M
آه‌ای‌غم‌خجستهـ،سروبهـ‌خون‌نشستهـ بازوی حرز بستهـ،انگشتر شکستهـ ..