eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.9هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
11.8هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ #سلام_امام_زمانم❣ این دیده نیست، لایق دیدار روی تو چشمی دگر بده،که تماشا کنم تو را ❤️الّلهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج❤️ 🌹تعجیل در فرج پنج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
🌸امام علی(ع): 🍂هيچ كس، به غير خدا، اميد نبست، مگر آن كه ناامید بازگشت. 📚غرر الحكم : ۲۵۱۱ @Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی 🌹مراسم ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده🌹 💠باحضور خانواده محترم شهید 🎤بامداحی:حاج محمد شعبانپور 📆جمعه ۳۰ مهرماه ۱۴۰۰ ⏰ساعت ۱۵ 🗺#شهریار_کهنز_گلزار شهدای بهشت رضوان @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «آزمون حکومت قبل از ظهور» 👤 استاد #رائفی_پور 🇮🇷 جامعهٔ شیعه با همین جمهوری اسلامی داره امتحان میشه قبل از ظهور 🔅 برای ظهور باید امتحان پس بدیم @Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید محمد گرامی ✍️ قید امتحان را زد ▫️بر خلاف تصور خیلی‌ها، محمد قید امتحان را زد و دنبال مریضی مادرش را گرفت تا اینکه مادر بستری شد. یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد. رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند. بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پله‌های بیمارستان آورده بود پایین! به مادرش خیلی احترام می‌گذاشت. 📚 همسفر شقایق، صفحه ۲۶۴ @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CWgQfYQACDPlhcVmpNrWFwr4nJkaPVwe_f-ld4wAC2AoAAjrIiVOMckgAAcHqj8khBA.mp3
1.56M
🔊 📝 «شیشه رفلکس» 👤 استاد 🔺 عالم محضر امام زمان است، به خاطرِ امام زمان گناه نکنیم... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نشانه های دوران قبل ظهور امام زمان عج #کلیپ_تصویری #دکتررفیعی @Modafeaneharaam
♨️ جولان فروشندگان داروی سقط جنین در فضای مجازی 🔸️ متاسفانه چالش جدیدی که در کشور با آن مواجه هستیم، سقط جنین در خانه است، این روش به وسیله قرص‌هایی که کانال‌های تلگرامی بدون هیچ نظارتی توزیع می‌کنند انجام می‌شود. 👤 طاهره لباف متخصص زنان و زایمان و نازایی، در خصوص عوارض مصرف داروی سقط جنین گفت: 🔸️ با مصرف این دارو فرد دچار همه‌ی عوارض ناشی از سقط جنین می‌شود همچنین اگر این قرص به صورت زیر زبانی مصرف شود فرد دچار عارضه تپش قلب و حمله تنفسی نیز می‌شود. 🔹️ این دارو با ایجاد خونریزی رحمی و عفونت در این ناحیه می‌تواند منجر به نازایی در فرد شود. 🔸️ سقط جنین علاوه بر اینکه عملی غیر شرعی و غیر انسانی شمرده می‌شود می‌تواند باعث آسیب‌هایی جبران ناپذیر به فرد از قبیل افسردگی و پشیمانی بلند مدت شود. امیدواریم که با نظارت بیشتر پلیس فتا و سازمان غذا و داروی وزارت بهداشت بر این دلالان فضای مجازی از فروش دارو‌های غیر مجاز جلوگیری شود./باشگاه خبرنگاران جوان @Modafeaneharaam
🌸 جملات برگزیده | بهترین الگوی بشریت 🔻 رهبر انقلاب: «زندگی و شخصیت بی‌نظیر پیامبر اکرم برای همه‌ی دوران تاریخ اسلام یک درس و الگوی همیشگی است؛ «لَکُم فی رَسولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ» با این مجاهدت، تعالیم اسلام در تمام تاریخ پراکنده شد.» ۱۳۸۳/۰۱/۲۶ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭خواب همسر شهید امین کریمی در خواب دیدم که یک نامه به من دادند نوشته بود: آقای امین کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب منصوب شد 💐 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید مدافع‌ حرم شهید امیـن‌ کریمی تاریخ تولد: ۱۳۶۵/۰۱/۱ محل تولد: تهران تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۷/۳۰ محل شهادت: حلب _سوریه وضعیت تأهل: متأهل محل مزار شهید: امامزاده‌علی‌اکبر(ع)چیذر 🔖فـرازے از وصیتنـامه‌ شهیـد👇 ✍...بارالهی، ببخش مرا که تو رحمانی و رحیم، همسر مهربانم (کُرِخان) حلالم کن، نتوانستم تو را خوشبخت کنم، فقط برایت رنج بودم. پدر و مادر عزیزم، ببخشید مرا، نتوانستم فرزند لایقی برای شما باشم پدر و مادر عزیزم (حاج آقا و حاج خانوم)، داماد و پسر لایق و مهربانی نبودم، حلالم کنید. همسر مهربان و عزیزم، ای دل آرام هستی من، ای زیباترین ترانه‌ی زندگی من، ای نازنین؛ از شما خواهش می‌کنم که باقی عمر گران‌قدر خود را به تحصیل علم و ادامه‌ی زیبای زندگی بپردازی. (من از شما راضی هستم) @Modafeaneharaam
🔰 اکران آنلاین مستند "رمزگشایی از یک اپیدمی" 🔸 مستندی پیرامون ویروس کرونا که توسط نادر طالب‌زاده ساخته شده است. 📆 جمعه ۳۰ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۹:۳۰ 🔻 لینک ثبت‌نام: http://ekranonline.ammarfilm.ir/Panel/EkranOnline/Index/1/cinemamardom @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 🔴 مستند سریالی 🎥 مجموعه‌ مستندی متفاوت که زندگی شهدای را از نگاه همسرانشان روایت می‌کند. 🌟 این قسمت: شهید ⚫️شهادت: 30 مهر 1394 💢 برای دانلود و تماشا اینجا کلیک کنید.👇🏻 Ammaryar.ir 🎉 ۵۰٪ تخفیف خرید اشتراک ۳ماهه ویژه هفته وحدت🎁 @Modafeaneharaam
📜فرازے از وصیتنامه ے شهید: براے من مراسم هفت وچهلم نگیرید خرج فقرا کنید،لباس وشال سیاه عزامو توے مزارم بذارید یادشون کنیم با ذکر یا صاحب الزمان عج ❤ #خاطرات_حاج_عبدالله_باقری🌷 🍂یک روز آمد دوزانو نشست روبه‌رویم. زل زد توی چشم‌هایم. نگاهش تا عمق نگاهم رفت و دلم را لرزاند. معلوم بود یک حرفی نوک زبانش هست که جرئت گفتنش را ندارد. گفت «مامانِ من تو نمی‌خوای خمس پسرهات رو بدی؟» گفتم «خمس پسرهام تویی؟» گفت «چه فرقی می‌کنه؟» اما فرق می‌کرد. عزیزکرده‌ام بود. همه هم این را می‌دانستند، فک و فامیل و بقیه بچه‌ها. اما حسودی‌شان نمی‌شد. انگار خودشان هم قبول کرده بودند که عبدالله یک چیز دیگر است. گفتم «نرو.» گفت «خودت یادم دادی مامان. همون وقت‌ها که چادرت را می‌کشیدی سرت و دست ما پنج تا رو می‌گرفتی می‌کشوندی تو هییت و مسجد. ضجه می‌زدی کاش بودیم و یاریت می‌کردیم، یادته؟ بلندبلند داد می‌زدی که خانم زینب! من و بچه‌هام فدات بشیم. بفرما الان وقت عمل شده.» 📚برشي از كتاب باديگارد-زندگينامه داستاني شهيد عبدالله باقری #سالروز_شهادت @Modafeaneharaam
🌸 بهترین الگو برای همه بشریت 🔻 رهبر انقلاب: زندگی و شخصیت بی‌نظیر پیامبر اکرم(ص) برای همه‌ی دوران تاریخ اسلام یک درس و الگوی همیشگی است؛ «لَکُم فی رَسولِ اللهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ» با این مجاهدت، تعالیم اسلام در تمام تاریخ پراکنده شد. این تعالیم فقط برای مسلمانها نیست؛ همه‌ی بشریت از گسترش تعالیم اسلام سود می‌برند. ۱۳۸۳/۰۱/۲۶ 🌟 مجموعه محصولات به مناسب هفته وحدت | @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «کار مهدوی؛ قسمت دوم» 👤 استاد 💢 توهم و انحرافات در مهدویت 🔸 در حوزهٔ مهدویت باید جهاد اکبر داشته باشی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁خصوصیات اخلاقی، رفتاری و اعتقادی‌اش مثل نماز خواندن خیلی برایم مهم بود. همه خصوصیاتی را که مدنظرم بود، داشت. همیشه آرام و ساکت بود. در خانه با من و دخترمان مبینا شوخی می‌کرد ولی در جمع‌های خانوادگی اصلاً اینطور نبود و همیشه ساکت بود. اگر کسی مشغول صحبت می‌شد شروع به صحبت می‌کرد ولی اگر کسی نبود اگر یک روز هم می‌گذشت و کسی سؤالی نمی‌پرسید هیچ چیزی نمی‌گفت. نماز خواندنش همیشه اول وقت بود👌. 🍁نماز شبش هیچ وقت ترک نمی‌شد. همیشه با وضو بود و شب‌ها هم با وضو می‌خوابید. به خانواده خودش و من احترام زیادی می‌گذاشت. احترام بسیار زیادی هم به دخترمان می‌گذاشت. شدت احترامش به مبینا به قدری زیاد بود که گاهی من اعتراض می‌کردم و می‌گفتم با این شدتی که احترام می‌گذاری مبینا را لوس می‌کنی. در جواب می‌گفت بچه تا هفت سال هر چه خواست باید بگویی چشم، نگران نباش بچه لوس نمی‌شود. شهید مسلم نصر🌹 #سالروز_شهادت🕊 @Modafeaneharaam
♨️ 10 هزار‌‌نفری شدن کمپین «جلوگیری از سونوگرافی زنان توسط مردان» 🔸 کمبود سونولوژیست‌های زن در مراکز دولتی و خصوصی یکی از مشکلاتی است که طی سال‌های اخیر بارها مورد اعتراض قرار گرفته و بانوان را مجبور کرده که برای انجام سونوگرافی مورد نیاز به متخصصان مرد مراجعه کنند. 🔹 مخاطبان خبرگزاری فارس با ایجاد کمپین نسبت به این موضوع اعتراض کردند و تاکنون 10 هزار نفر از این مخاطبان خواستار رسیدگی فوری وزارت بهداشت شده‌اند. 🔺 حمایت از کمپین؛ https://farsnews.ir/my/c/98430 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_چهارم 💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فر
✍️ 💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمردم بلکه زودتر برگردند و به‌جای همسر و برادرم، با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمی‌تواند برخیزد. 💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و می‌خواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه می‌کردم :«حتماً دوباره بوده!» به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و می‌دیدم قلب نگاهش برای مصطفی می‌لرزد که موبایلم زنگ خورد. 💠 از فقط صدای مصطفی را می‌خواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟» و نمی‌دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیری‌ها به کوچه‌های حمله کرده‌اند که پشت تلفن به نفس‌نفس افتاد :«الان ما از اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیری‌ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!» 💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار می‌ترسید دیگر دستش به من نرسد که التماسم می‌کرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!» ضربان صدایش جام را در جانم پیمانه کرد و دلم می‌خواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم. 💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمی‌خواستم به او حرفی بزنم و می‌شنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک‌تر می‌شود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم !» و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری‌ها وارد خانه شدند کامل باشد که دلم نمی‌خواست حتی سر بریده‌ام بی‌حجاب به دست‌شان بیفتد! 💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می‌تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می‌کردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از پشت در می‌شنیدم که می‌کردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم. 💠 دست پیرزن را گرفتم و می‌کشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمی‌داد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان اتاق خشک‌مان زده و آن‌ها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ می‌زدیم. 💠 چشمانم طوری سیاهی می‌رفت که نمی‌دیدم چند نفر هستند و فقط می‌دیدم مثل حیوان به سمت‌مان حمله می‌کنند که دیگر به راضی شدم. مادر مصطفی بی‌اختیار ضجه می‌زد تا کسی نجات‌مان دهد و این گریه‌ها به گوش کسی نمی‌رسید که صدای تیراندازی از خانه‌های اطراف همه شنیده می‌شد و آتش به دامن همه مردم افتاده بود. 💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی می‌تپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آن‌ها به گریه افتادم. 💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال‌بال می‌زد که بی‌خبر از اینهمه گوش به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو می‌رسونه خونه!» 💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشک‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم دیگر به این خانه نیاید که نمی‌توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از هستند و به خون‌مان تشنه‌تر شوند. 💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه‌ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمی‌دانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم و ندیده می‌دیدم به پای ضجه‌ام جان می‌دهد... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_پنجم 💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمر
✍️ 💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط می‌کردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله‌هایم را نشنود. نمی‌دانستم باز صورتم را شناختند یا همین صدای مصطفی برای مدرک جرم‌مان کافی بود که بی‌امان سرم عربده می‌کشید و بین هر عربده با لگد یا دسته اسلحه به سر و شانه من و این پیرزن می‌کوبید. 💠 دندان‌هایم را روی هم فشار می‌دادم، لب‌هایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله‌ام از گلو بالا نیاید و بیش از این عذاب نکشد، ولی لگد آخر را طوری به قفسه سینه‌ام کوبید که دلم از حال رفت، از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله‌ام در همان سینه شکست. با نگاه بی‌حالم دنبال مادر مصطفی می‌گشتم و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش می‌کشد. پیرزن دیگر ناله‌ای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط را صدا می‌زد. 💠 کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا می‌زدم که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بی‌رحمانه از جا بلندم کرد. بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده می‌شدم و خدا را به همه (علیهم-السلام) قسم می‌دادم پای مصطفی و ابوالفضل را به این مسلخ نکشاند. 💠 از فشار انگشتان درشتش دستم بی‌حس شده بود، دعا می‌کردم زودتر خلاصم کند و پیش از آنکه ابوالفضل به خانه برسد، از اینجا بروند تا دیگر حنجر برادرم زیر خنجرشان نیفتد. خیال می‌کردم می‌خواهند ما را از خانه بیرون ببرند و نمی‌دانستم برای زجرکش کردن زنان وحشی‌گری را به نهایت رسانده‌اند که از راه‌پله باریک خانه ما را مثل جنازه‌ای بالا می‌کشیدند. 💠 مادر مصطفی مقابلم روی پله زمین خورد و همچنان او را می‌کشیدند که با صورت و تمام بدنش روی هر پله کوبیده می‌شد و به گمانم دیگر جانی به تنش نبود که نفسی هم نمی‌زد. ردّ از گوشه دهانم تا روی شال سپیدم جاری بود، هنوز عطر دستان مصطفی روی صورتم مانده بود و نمی‌توانستم تصور کنم از دیدن جنازه‌ام چه زجری می‌کشد که این قطره اشک نه از درد و ترس که به همسرم از گوشه چشمم چکید. 💠 به بام خانه رسیده بودیم و تازه از آنجا دیدم محشر شده است. دود انفجار انتحاریِ دقایقی پیش هنوز در آسمان بالا می‌رفت و صدای تیراندازی و جیغ زنان از خانه‌های اطراف شنیده می‌شد. چشمم روی آشوب کوچه‌های اطراف می‌چرخید و می‌دیدم حرم (علیهاالسلام) بین دود و آتش گرفتار شده که فریاد حیوان گوشم را کر کرد. 💠 مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش می‌لرزید و او نعره می‌کشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و می‌شنیدم او به جای جواب، را می‌خواند که قلبم از هم پاره شد. می‌دانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند و تنها با ضجه‌هایم التماس می‌کردم او را رها کنند. 💠 مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ می‌زدم که گلویم خراش افتاد و طعم را در دهانم حس می‌کردم. از شدت گریه پلک‌هایم در هم فرو رفته بود و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانه‌های مادر مصطفی را گرفتند و از لبه بام پرتش کردند که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم :«!» 💠 با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم، به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم چند نفری طوری از پشت شانه‌ام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد. با همین یک کلمه، ایرانی و بودنم را با هم فهمیده بودند و نمی‌دانستند با این غنیمت قیمتی چه کنند که دورم له له می‌زدند. 💠 بین پاها و پوتین‌هایشان در خودم مچاله شده و همچنان (علیهاالسلام) را با ناله صدا می‌زدم، دلم می‌خواست زودتر جانم را بگیرند و آن‌ها تازه طعمه ابوجعده را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان می‌دادند و یکی خرناس کشید :«ابوجعده چقدر براش میده؟» و دیگری اعتراض کرد :«برا چی بدیمش دست ابوجعده؟ می‌دونی میشه باهاش چندتا مبادله کرد؟» و او برای تحویل من به ابوجعده کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت :«بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ خودش می‌دونه با اون ۴۸ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!» 💠 به سمت صورتم خم شد، چانه‌ام خیسِ اشک و خون شده بود و از ترس و غصه می‌لرزید که نیشخندی نشانم داد و تحقیرم کرد :«فکر نمی‌کردم جاسوس زن داشته باشه!»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ قصه عشق من و زلف تو دیدن دارد نرگس مست کجا همدمی خار کجا ❤️الّلهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج❤️ 🌹تعجیل در فرج پنج صلوات🌹 @Modafeaneharaam