فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا رقیه نه بگو دختر خودت ..........
کلیپ مانع شدن دختر شهید مدافع حرم از رفتن پدر
کجا می فهمیم ما ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر کی الان کربلاش جور شده که خوشبحالش،
اونی که نشده ببینه...
🔻 #حمید_علیمی
من هنوز کربلام جور نشده 😔😭
💔💔💔💔💔💔😭😭😭😭
میگوینــد ...
شنیدن ڪِی بود مانند دیدن
این روزهـا شنیده هایمان
ڪمی دیدنـی شدهاند ...
هنــوز حرامیـان !
پدران حسینی را شهید میکنند؛
دارند خرابه ها تڪرار میشوند
رقیه ها دلتنـگ پدران میشوند ،
از شام پــــدر می آورند
و جـان رقیـه ها را میگیرند ...
#به_یاد_رقیههای_وطن
#دختران_شهدای_مدافع_حرم
چه گفتی
ڪہ #خریدارت شدند
بگو بـرادر
منم جان #ناقابلی دارم ...
#شهید_عمار_بهمنی
درحال نجوا کردن با #حضرت_رقیه_س
#خدایا به حق #حضرت_رقیه_س ما را هم بخر...
#یا_رقیه_س
💔💔💔
بابا شما چیزے نپرس از گوشوارہ
من هم از انگشتر نمے گیرم سراغے
شهادت حضرت رقیہ سلام اللہ دختر سہ سالہ امام حسین علیہ السلام تسلیت باد.
#تصویر_ضریح_حرم_حضرت_رقیہ_سلامالله
1_30361502.mp3
2.91M
🎼 #روضه_حضرت_رقیه(س)
من را ببخش اگرکه لکنت زبان گرفتم😭
🎤🎤حاج محمود کریمی
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
حرم من حمید!
دلنوشته همسر شهیدسیاهکالی
امروز
سوریه
حرم
بسم الله الرحمن الرحیم
🍁چه سری است بین پاییز،من،حمید و سوریه....
من دوباره در دمشقم،مطمئنم حمید اینجاست.
هرسال چند روز مانده به اربعین غافلگیرم میکند...
عادتم داده ...
3 سال پیش ایام اربعین را با شهادتش برایم متفاوت کرد
و این چند سال با توفیق زیارت حرم عمه سادات سلام الله علیها🍃
اینکه هرسال سالروز آسمانی شدنش سوریه باشی و در مقتلش حاضر بشوی چه احساسی دارد!!!
تمام لحظات جلویم زنده میشود به وضوح گذشته را میبینم انگار که ملائک خدا اینبار از خاک سرخ سوریه به آسمانش عروج میکنند.
حکمت سرخی خاک این دیار چیست!!!خدا میداند...
انگار دست خداوند را میبینی که تو را به معرکه آورده است.تا یادم نرود من چه اربعین ها داشته ام.و امسال هم اربعینم سوریه است.کتاب #یادت باشد را برایت آورده ام،بیا...
بخوان،
آشناست...قصه ماست.
اینبار کتاب را برای بانوی کربلاهدیه آورده ام کسی که از رویش خجالت زده ام... اوهمیشه دلداری ام داده است،برایم روضه ی آب و رباب را خوانده است...
من چه؟
دستانم خالی است...
کتاب را آورده ام برای عمه سادات سلام الله علیها تا بخاطر تو کمتر خجالت زده باشم.🍃
اما
کاش کنار این تل خاکی قطعه کاغذی یادداشت میکردی و آدرست را مینوشتی تا من اینبار به دنبالت بیاییم....
صدای نوای آهنگران به جانم تزریق میشود...
هوا از عطر تو غوغا است،میدانم که اینجایی
میدانم که
اینجایی...
عزیزم سایه ات پیداست میدانم که اینجایی
میدانم که
اینجایی
🍁🍁🍁🍁
حرم،من،حمید،
حلب،
انار،پاییز و سوریه
@modafeaneharaam
📢مسابقه کتابخوانی «یادت باشد»
✅از زندگانی شهید«حمید سیاهکالی»
⬅️ بخشهای مسابقه:
1⃣ کتابخوانی
💥جایزه:هر ماه یک کربلا،یک مشهد
2⃣عکس یادگاری
💥جایزه:۳ کمک هزینه مشهد
3⃣دلنوشته
💥جایزه:۴ کمک هزینه مشهد
4⃣فایل صوتی
💥جایزه:۱ کمک هزینه کربلا،۲ کمک هزینه مشهد
🔵سایت تهیه کتاب:
yadat-bashad.ir
🔵کانال مسابقه:
@yadat_bashad
مدافعان حرم 🇮🇷
.
تاریخ به ستونى تکیه داده و زینب(س) را دیده که دست به زانو گرفته و از میان اسرا بلند شده و «بسم الله» گفته. قرآن خوانده، آیههایى که آشناى ذهن مردم بوده.
تاریخ صداى زینب را شنیده که همه مسجد را انباشته: خداوند به راستى در قران گفت «سرانجام کسانى که دست به گناهان کبیره زدند و به آنجا رسیدند که آیات خدا را تکذیب کردند و آن ها را به سخره گرفتند.» بعد رو به یزید کرده و گفته: «فکر کردى چون راه زمین را بر ما تنگکردى و راه چاره را بر ما بستى و کار را به این جا رساندى، ما را نزد خدا خوار و خود را عزیز کردى؟ به خیال باطلى بر تخت تکبر نشستى و مجلس شادى به پا کردى.»
تاریخ چشمهاى بهتزده اهل مسجد را دیده که غرق در خطبه بودند و شنیده زینب(س) خطاب به یزید گفته آرام باشد و سخن خدا را از یاد نبرد که: «آنها که کافر شدند تصور نکنند اگر به آنها مهلت مىدهیم، به سودشان است، به آنها مهلت مىدهیم تا بر گناهان خود بیافزایند و براىشان عذاب خوارکنندهاى است.» تاریخ یزید را دیده که بىپاسخ چشم به اطراف گردانده. دستهایش را دیده و صورتش را که رنگ خون بوده. دست زینب(س) را دیده که بالا رفته و یاد روز فتح مکه را براى یزید تازه کرده. صدا را بلندتر از قبل شنیده: «به پدران کافر خود افتخار مىکنى و به صورت سید جوانان اهل بهشت چوب مىزنى، به زودى به سوىشان در آتش خواهى شتافت و آرزو خواهى کرد دست ناتوانى داشتى و زبان لالى که چنین نمىکردى و چنان نمىگفتى.»
تاریخ بعد حرفهاى زینب(س) سکوت شنیده، آن قدر طولانى که انگار هیچ وقت تمام نشده
.
پ.ن: چله نشينى روايت ها، در فردانيوز
پ.ن: روز پنجم صفر
.
#روايت_عاشورايى #كربلا #مقتل_به_روايتى_ديگر
@modafeaneharaam
وسایـــل به جامانـــده از شهیـــد
مـــدافعحـــرم
خلیـــل تختـــےنـــژاد
#شهیـــدبےســــر💔
یادش #بـــاصلواتـــــ🍃
@modafeaneharaam
خـــوده #زینـــــب جـــدا ڪــرده علمـــداراے ایــن خط رو👌💔
شهیـــد خلیـــل تختـــےنـــژاد
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
داستان پسرک فلافل فروش🌹 #قسمت_چهلوششم #فاصله_تاشهادت سيد روحالله ميرصانع هادي سه بار براي مبارزه
داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمت_چهلوهفتم
#اخرينشب
بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار
آنها تغيير ميكرد. شايد براي خود من باوركردني نبود! با خودم ميگفتم:
شايد فكر و خيال بوده، شايد ميخواهند از شهدا موجودات ماورائي در ذهن
ما ايجاد كنند.
اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه هادي در
نجف بود چه اتفاقاتي افتاد!،،
بار آخري كه ميخواست براي مبارزه با داعش👹 اعزام شود همه چيز عوض
شد! او وصيتنامهاش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصي خودش رفته
بود و هر آنچه را كه دوست داشت به ديگران بخشيد!🌹🍃
چند تا چفيهي زيبا و دوردوخته داشت كه به طلبهها بخشيد. از همهي
كساني كه با آنها رفت و آمد داشت حالليت طلبيد. دوستي داشت كه در
كنار مسجد هندي مغازه داشت.
هادي به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلانی و فلانی براي من
حلالیت بگير!
حتي گفت: برو و از آن روحاني كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب
درگير شده بودم حالليت بطلب، نميخواهم كسي از دست من ناراحت باشد.
شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايي رفت كه مدتها با او دوست بود. پيرمرد
را با خودش به مسجد آورد. با اين پيرمرد هم خداحافظي كرد و حالليت طلبيد.🍃
براي قبر هم كه قبال با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود و يك قبر در
ابتداي واديالسلام از او گرفته بود.
برخي دوستان هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول
عبادت و دعا بود!!...🌹🍃
هادي تكليف همهي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آمادهي سفر
ً وقتي به جاي مهمي ميرفت، بهترين لباسهايش را ميپوشيد.
شد. معمولا
براي #سفرآخر هم بهترين لباسها را پوشيد و حركت كرد..🕊
برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طلاب ايراني نجف ميگفت:
صورت هادي خيلي جوش ميزد. از دوران جواني دنبال دوا درمان بود.
پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در
جوشهاي صورتش ايجاد نشد.
شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظي ميكرد. پيرمرد با صفايي
كه هر شب منتظر بود تا هادي به دنبال او بيايد و به مسجد بروند.
آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادي حرف از رفتن و #شهادت زد.
بعد گفتم: راستي ديگه براي جوشهاي صورتت كاري نكردي؟
هادي لبخند تلخي زد و گفت: يه انفجار احتياجه كه اين جوشهاي
صورت ما رو نابود كنه!😔
دوباره حرف از #شهادت را ادامه داد.
من هم به شوخي گفتم: هادي تو #شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين
برگزار ميكنيم. بعد ادامه دادم: يه شعر زيبا هست كه مداحها ميخونن،
ميخوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم. هادي منتظر شعر بود كه
گفتم: جنازهام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب #حسين ...
هادي خيلي خوشش آمد. عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان
تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن
اين شعر زيبا كرد.🌺🍃
داستان شهید هادی ذولفقاری❤️
#اللهم_الرزقنا
هرکه را می نگرم حال و هوایی دارد
دل جامانده ی ما نیز نوایی دارد
از نجف جانب بین الحرمینت ، ارباب
اربعین پای پیاده چه صفایی دارد🌹🍃
هدایت شده از مـدافـعـان حــرمــ❤ــ
رفیق هیئتیم میگه که عازم کرب و بلام نریمانی.mp3
1.98M