مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #خاطرات_دفاع_مقدس* #نویسنده_محمد_محمودی* #گلابی_های_وحشی #قسمت_بیست_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_سی
من و زبیر حساس شدیم رفتیم تا ببینم چه خبر است. همیشه در کوله پشتی یک کبریت همراه داشتم به زبیر گفتم:
_کبریت را بیرون بیاور
کبریت را در دست گرفتم و به اتفاق زبیر و قلی از پله های سنگر پایین رفتیم و وارد سنگر شدیم .منتظر بودیم که با روشن شدن کبریت جسد یک هیولایی در مقابل چشمانمان خودنمایی کند اما وقتی کبریت روشن شد دیدیم دو سه تخته پتو روی هم چیده شده و یک قوطی خالی شامپویی روی آن افتاده و صدایی که قلی میگفت مربوط به قوطی خالی بوده.
برای امتحان پا روی آن گذاشتم و صدای فیسه ای از خود درآورد. به آقا قلی گفتم:
- بفرمایید این هم جسد عراقی
قلی میخواست زیر بار نرود اما آن قدر زبیر از او خندید که دیگر توقف نکرد و رفت. من و زبیر هم به جمع نیروهای دسته آمدیم. کندی حرکت در کانال به دلیل حمل مجروحان و شهداء آن چنان بود که ما از این فرصت برای کنجکاوی و سر درآوردن از
سنگرهای عراقیها استفاده میکردیم. زبیر دستش را کشید و گفت:
نگاه کن متوجه شدیم یک مجروح عراقی به یک صندوق پر از نارنجک تکیه زده است به اتفاق زبیر به کنار او رفتیم .زبیر اسلحه را به طرف مجروح عراقی کشید و گفت:
- «الموت !لصدام»
مجروح عراقی با عصبانیت کلماتی را تندتند به زبان عربی ادا نمود. معلوم بود که فحش و ناسزا می.گوید. من هم گفته ی زبیر را تکرار کردم .این بار نیز مرد عراقی با عصبانیت بیشتر پاسخ من را با کلماتی که معلوم بود بوی ناسزا می دهد، گفت.
#ادامه_دارد ...
@Modafeaneharaam
🌸 تشرّف آقا سیّد مهدی قزوینی در شب عید فطر
♦️ عالم کامل، آقا سیّد مهدی قزوینی فرمود:
▫️ سالی برای زیارت فطریّه (شب عید فطر) وارد کربلا شدم و در شب سیام، که احتمال شب عید در آن میرفت، نزدیک غروب، هنگامی که اگر بنا بود شب عید هم باشد، در آن وقت هلالی دیده نمیشود، در حرم مطهّر بالای سر مقدّس بودم. شخصی از من سؤال کرد:
🔹 آیا امشب، شب زیارت میباشد؟
▫️ و مقصودش آن بود که آیا امشب شب عید است و ماه ناقص میباشد تا آنکه اعمال زیارت شب عید را بجا آورد؟
یا آنکه شب آخر ماه رمضان است.
من در جواب گفتم:
🔸 احتمال دارد امشب شب عید باشد؛ ولی معلوم نیست که عید ثابت شود.
▫️ ناگاه دیدم شخص بزرگواری که به هیئت بزرگان عرب بود، با مهابت و جلالت نزد من ایستاده است. ایشان با دو نفر دیگر که در هیبت و جلالت از دیگران ممتاز بودند، در آنجا تشریف داشت. آن شخص به زبان فصیح که از اهل این اعصار و زمانها بیسابقه است، در جواب سؤالکننده فرمود:
🔶 نعم هذه اللّیله لیله الزیاره؛
▫️ یعنی آری، امشب شب عید و شب زیارت است.
وقتی این سخن را از او شنیدم که بدون تزلزل و تردید، عید را اعلام فرمود، به او گفتم:
🔹 عید بودن امشب را از کجا میگویید؟ آیا به گفته منجّم و تقویم اعتماد کردهاید یا دلیل دیگری برای آن دارید؟
▫️ اعتنای درستی به من نکرد؛ مگر همینقدر که فرمود:
🔶 اقول لک هذه اللیله لیله الزیاره؛
▫️ یعنی به تو میگویم امشب شب زیارتی است. این را گفت و با آن دو نفر به سوی در حرم به راه افتاد.
وقتی از من جدا شدند گویا الآن به خود آمده باشم، با خود گفتم این جلالت و مهابت معمولا از کسی دیده نشده است و اینطور مکالمه و خبر دادنها از غیب، از غیر بزرگان دین و اهل اسرار انجام نمیشود؛ لذا با عجله هرچه تمامتر ایشان را دنبال کردم و بیرون آمدم؛ امّا آنها را ندیدم. از خدّامی که کنار در بودند پرسیدم:
🔹 این سه نفر که فلان لباس و فلان شکل را داشتند و الآن بیرون آمدند کجا رفتند؟
▫️ گفتند:
🔸 ما چنین اشخاصی را که میگویی، ندیدهایم.
▫️ با وجود آنکه معمولا نمیشود کسی از زوّار، مخصوصا اگر امتیازی بر دیگران داشته باشد، داخل صحن یا ایوان یا رواق یا حرم شود و خدّام او را نبینند؛ بلکه غالبا آنها میدانند که اهل کجا و چه کارهاند و از منازل هریک اطّلاع دارند و حتّی پیش از ورود اشراف و بزرگان به حرم، مطّلعمیشوند و میدانند که چهوقت و از کجا وارد میشوند. چنانکه هرکس بر عادت خدّام اطّلاع داشته باشد، اینها را میداند. بعلاوه زمانی نگذشته بود که ایشان رفته بودند.
بالأخره از در خارج شدم و از خدّامی که در رواق و بین البابین بودند پرسیدم و همان جواب را شنیدم. همچنین در ایوان و کفشداری گشتم؛ امّا اثری دیده نشد؛ بااینکه هریک از زوّار ناگزیر باید از جلوی کفشداری بگذرند.
باز برگشتم و رواق و حجرهها را گردش نمودم و از ساکنین و ملازمین آنها؛ یعنی قرّاء قرآن و خدّام و غیره پرسیدم؛ ولی به همان ترتیب خبری از سه نفر بدست نیامد.
از طرفی در اواخر آن شب و روز بعد معلوم شد که شب، شب عید و زیارت بوده است؛ بنابراین از مشاهده این امور و تصدیق قلبی، یقین کردم که به غیر از آن بزرگوار؛ یعنی حضرت بقیّه اللّه عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف کس دیگری نبوده است.
⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، ص: ۱۰۶
🏷 #امام_زمان_عج #مهدویت #تشرفات
@Modafeaneharaam
🔸️تصاویر شهدای عملیات تروریستی سیب سوران
شب عیدفطری آسمانی شدن🌹
هدیه به روحشون فاتحة مع الصلوات
@Modafeaneharaam
امام علی علیه السلام:
وَلاَ تَکُونَنَّ مِمَّنْ لاَ تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلاَّ إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلاَمِهِ، فَإِنَّ الْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالاْدَابِ، وَالْبَهَائِمَ لاَ تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ
از کسانى مباش که پند و اندرز به آنها سودى نمى بخشد مگر آن زمان که در ملامت او اصرار ورزى، چرا که عاقلان با اندرز و آداب پند مى گيرند ولى چهارپايان جز با زدن اندرز نمى گيرند
از نامه 31 نهج البلاغه
@Modafeaneharaam
مولای ما
✨#عید_فطر ما لحظهی شیرین وصال توست.
همان لحظه که روزهی فراق را نه با شهد و شکر، که با شیرینی لبخند تو باز کنیم.
✨همان روز که پشت سر تو، صف به صف بایستیم و سجده های نماز عیدمان را یکی کنیم با سجدههای شکرانه ظهور.
همان روز که طنین قنوت تو در گوش دنیا بپیچد:
اللهم بحق هذا الیوم الذی جعلته للمسلمین عیدا...🤲
عید فطر مبارک💐
به امید دیدن عید ظهور..
@Modafeaneharaam
🔷آمدم بالای سر سید، بدنش کبود شده بود. اصلا حال خوبی نداشت وقتی بالای سرش رسیدم گفت:«حمید، بگو این چیزا رو از دستم در بیارن .» خودش میخواست آنها را جدا کند که نگذاشتم. به سید گفتم:«مگه چی شده، براچی میخوای سرم و دستگاهها رو در بیاری؟» گفت:« میخوام برم غسل کنم.» با تعجب گفتم:«غسل ؟!»
نگاهی به صورتم انداخت و گفت :« آمدهاند مرا ببرند» از این حرف بدنم لرزید. ترسیده بودم. سید مجتبی هیچ وقت حرف بیربط نمیزد. با چشمانش به گوشهای از سقف خیره شد. فقط به آنجا نگاه میکرد! تحمل این شرایط برایم خیلی سخت بود. نمیدانستم چکار کنم. دوباره نگاهش به من افتاد و گفت:« آمدهاند من را ببرند. پیامبر(ص) حضرت علی(ع) و مادرم حضرت زهرا(س) اینجا هستند من که نمیتونم بدون غسل شهادت برم!»
با هر زحمتی بود غسل کرد و طولی نکشید پرواز کرد...
@Modafeaneharaam