مدافعان حرم 🇮🇷
صد پسر در خون بغلتد گم نگردد دختری... #پایتخت۵ @modafeaneharam
بابا چیزی نشده تشتشک های همه پریده
همش فیلم بود!
تئاتر بود آقا، داعشی در کار نبود، همه عینه #نقی_معمولی بازیگر بودن!
جلوی دوربین فیلم بازی میکردن!
پشت دوربین هم #سیروس_مقدم اشاره میکرد کات میکردن،همه عوامل فیلم کنار هم چایی میزدن
اون لگد هم اصلاً نخورد
پشت تلفن هم کسی نبود که بیاد سراغ بچه ها!
همش فیلم بود!
اما واقعیت ماجرا میدونی کجاست؟
واقعیت ماجرا،تو بیابون های #تنف و تلعفعر بود، اون جایی که محسن حججی رو زنده و زخمی و تشنه گرفتن!
و این بسیجی #خمینی مثل شیر شرزه تو چشم های دواعش نگاه میکرد و مرگ و به سخره گرفته بود!
واقعیت ماجرا #خانطومان بود و لشگر 25 کربلا که 16 نفر از رعنا ترین جوانان این مملکت، که بعضی ها، تازه داماد بودن مثل برگ پاییزی رو زمین ریختند!
واقعیت ماجرا رو باید از خانواده شهدا، از و همسر و مادر #شهید_حججی پرسید که وقتی عکس جوون رعناشونو، تو چنگال داعش دیدند، خنجر کفر و رو پهلوی جوونشون دیدن چی بهشون گذشت!
اونجا دیگه فیلمنامه و کارگردان نبود که کات بده!
سکانس یک بار فیلمبرداری میشد اونم توسط خوده خدا!
واقعیت ماجرا رو باید از همسر شهید حاج عباس عبداللهی پرسید که وقتی فیلم دوره کردن پیکر شهیدش توسط داعش و دید چی بهش گذشت!
واقعیت ماجرا رو باید از همسر #شهید_اسکندری پرسید که وقتی سر شوهرش رو روی نیزه دید چه حالی شد!
واقعیت ماجرا رو باید از اون نو عروسی پرسید که دو هفته قبل تو خرید عروسی بود و حالا باید بند های کفن و باز کنه تا مردشو برای آخرین بار ببینه!
واقعیت ماجرا رو باید سالها بعد از نوزاد چند ماهه #شهید_بلباسی پرسید که از چهار ماهگی یتیم شدن یعنی چی!
واقعیت ماجرا رو باید از دختر بچه های شهدای مدافع حرم پرسید که از الان تا شب عروسی باید ماکت بابا شونو بغل کنن!
واقعیت ماجرا رو باید از همسر تازه عقد کرده #شهید_سیاوشی شنید که ماشین عروسش کنار مراسم تشییع شوهرش پارک بود!
پسر جون اینا همش الکی بود!
فیلم اصلی رو #مدافعان_حرم زینب کبری بازی کردند که فیلمشون تو عرش اعلی اکران خصوصی بود برای خوده خدا، فرش قرمز شونم با خونشون رنگین شد و جایزه بهترین بازیگر مرد هم از دست های حضرت زهرا گرفتن!
آره داداش
اینا همه فیلمه!
قهرمان های اصلی جای دیگه ان!
اگه نبودن مدافعان حرم، لباس ناموس خیلی از این روشنفکر ها سر کلاشینکف بود!
@modafeaneharam
مدافعان حرم 🇮🇷
⚜شهید #فتنه.... 🔸آتش فتنه به ایام #محرم کشیده شده بود. #فتنه_گران به بیرق و تکیه #اباعبدالله هم رحم نکرده بودند و سیاهی ها را به آتش کشیده بودند. صدای سوت و کف، دسته ی عزاداری ها را به هم می زد. هتک حرمت ها به روز #عاشورا کشیده شد.
⚡️ روز عاشورای 88، حدود ساعت یازده، آشوب گران جوانی را وسط خیابان به آتش کشیده بودند. آتش تمام بدن جوان را فراگرفته بود. جوان در آتش به خود می پیچید و فریاد میزد "یا زهرا...یا زهرا" . صدای "یا زهرا...یا زهرا" جوان از بین آتش تمام صحنه ی درگیری را پر کرده بود. شیر بچه های #حیدر کرار تا آخرین لحظات هم ثابت کردند که فرزند #خمینی اند.
⚡️آنطرف تر جوانی با لباس هلال احمر بیرون حلقه جمعیت شاهد آتش گرفتن آن جوان بود. لحاظاتی نگذشته بود که لباس هلال احمر خود را از تن در آورد و به وسط جمعیت دوید تا آتش را خاموش کند و آن جوان را نجات دهد. جمعیت به او هجوم آوردند تا مانع از این کار شوند. او با لباسش آتش را خاموش کرد تا جان او را نجات دهد اما در این میان بود که میله آهنینی را به سرش کوبیدند و جمجمه اش از سه قسمت شکست. حلقه جمعیت با میله و چوب به جانش افتاده بودند، به قصد کشت او را می زدند، به جرم نجات دادن یک #انسان.
⚡️ سید علی رضا گفته بود؛ "خیلی از بچههای این #مملکت در فتنه 88 آسیب دیدند؛ بچههایی که پای اعتقادات و ارزشهایشان ایستادند....مجروحیت برای من و خانوادهام خیلی سخت گذشت؛ همسرم در این سختیها خیلی تحمل کرد و اگر قرار باشد خداوند اجری بدهد، اول به او بدهد که در تمام سختیها در کنارم بود؛ با توجه به مشکلات و ضایعاتی جسمی و روحی که داشتم، حدود سه سال خانهنشین بودم؛ در واقع از 8 ـ 9 ماه گذشته کار خود را از سر گرفتم؛ در این دوران من و سایر جانبازان با ناملایماتی مواجه شدیم؛ اما اگر غائله دیگری رخ دهد، من و امثال من باز هم سینه سپر میکنیم."
⚡️ سید علی رضا مدتی بعد به علت شدت جراحات، پس از تحمل سختی ها و زجرهای زیاد، پر کشید و به خیل #شهدا پیوست. #شهید_سید_علیرضا_ستاری🌹
@modafeaneharaam
ما که بدر و خیبر و حنین را درک نکردیم...
ما که #عاشورای 61 را فقط در مقاتل خواندیم...
ما که از رنج مردان دهه 40 و 50 خورشیدی و از گلوله باران در خیابان و از دخمه های ساواک،چیزی نمیدانیم...
ما که تابستان داغ 60 خورشیدی، در کوران حوادث بهارستان و پاستور نبودیم!
ما که از روایت فتح مردان روزگار #خمینی چیزی جز مشتی #شعر و داستان نمیدانیم...
ما که مرصاد را ندیدیم
قصه پاوه واسلام آباد و... را هم فقط در فیلمها...
ما که سالها بعد ،در خانه نشسته بودیم آن روزی که ناگهان تمام دوربینهای خبری ،نگاههای آخر"حججی"را با آن لبهای ترک خورده و قامت استوار رسانه ای کردند...
ما همچنان چیزی نمیدیدیم و نمیفهمیدیم... و سرمان گرم بود با ورق زدن انواع اهانتها و تهمتها به آن مدافعان بی بدیل!!
تا اینکه سوز سرمای دی 98 ناگهان وزید و تمام استخوان هایمان تیر کشیدند...
ما از دی ماه 98،بود که ناگهان بزرگ شدیم...!
همه تاریخ را دیدیم ...
با درد خو گرفتیم
#داغ پشت داغ ...
از فردای #هفتم_اکتبر بود که نگاهمان هر روز بارانی شد با اشک مادران فرزند از دست داده و بچه یتیم های #غزه...
در بهت آخرین شب اردیبهشت بود که ابراهیم را هم میان باد و بوران گم کردیم...
از پیکر مرد رشید #دیپلماسی مان هم جز مشتی خاکستر برایمان نیاوردند ...
نفس هایمان هنوز جا نیامده بود که داغ مهمان کُشی آتش شد و به جانمان افتاد ...
اسماعیل را هم...!
آری هنوز آرام نشده بودیم که خبر آوردند...
خبری داغ از ویرانه های #بیروت ...
از زیر 85 تن موشک بر روی قلب تپنده مقاومت ...!
ما ماندیم و آوار برداری از آن 85 تن ناباوری!
از آن 85 تن داغ!!
راستش را بخواهید بعد از این داغ ،حس میکنیم دیگر آن آدم سابق نخواهیم شد !
آنقدر بزرگ شده ایمکه دیگر هیچ مصیبتی یارای رویارویی با ما نیست!
آنقدر بزرگشده ایم که میتوانیم رسالتی به پهنای تاریخ را بر دوش بگیریم....
آری ما مانده ایم و تقاص تمام نفس های زکیه عالم!
ما مانده ایم و ...
راستی ناگهان چقدر قد کشیده ایم!!
✍️عاطفه خرّمی
@Modafeaneharaam