💠شب عمليات قدس سه بود. هاشم به من گفت: يكي از گردان ها دچار مشكل شده، هنوز بر نگشتن، سريع كاري بكنيد. گفتم: چه كار كنيم، كاري از دست واحد تبليغات ساخته نيست. نگاهي متعجبانه به من انداخت و گفت:
يعني تو كه در تبليغات بودي نمي داني در اين شرايط بايد چه كار كني؟
متعجب تر از او گفتم نه! مگه چه كار بايد بكنيم؟
با اطمينان از حرف خود ادامه داد: در اين مواقع بايد دعاي توسل راه بندازي! دو سه تا از بچه ها جمع شدند دعاي توسل راه انداختيم. مدت زيادي از اتمام دعا نگذشته بود كه بچه هاي گم شده با تعدادی اسير رسیدند.
#سردارشهید هاشم اعتمادی
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
30.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔸️ شهید استان فارسی که حضرت علی ع به خوابش اومد
مثل حضرت علی شهید شد...
#شهید حمزه خسروی
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
💠 عملیات بیت المقدس بود, ازاد سازی خرمشهر.
حسن تک تیرانداز بود من هم تیربارچی...
اولین روز سقوط شهر بود که وارد خرمشهر شدیم. تک و توک درگیری توی شهر بود, هلیکوپترهای عراقی هم که دیگر محل نیروهای خودشان را نمی دانستن, مرتب در حال گشت بودن.
حسن گفت مجید من برم تو این سنگر ببینم چه خبره.
ربع ساعتی گذشت که دیدم, یک عراقی از در سنگر امد بیرون, تا امدم ببندمش به رگبار, گفت:
نزن بابا, حسنم!
خودش بود, یک دست لباس نو عراقی پوشیده بود.
قیافه سبزه اش هم کمک کرده بود تا بشود یک عراقی تمام عیار!
به سنگر لجستیک عراقی ها تک زده بود. چند دقیقه بعد سر و کله یک هلیکوپتر عراقی پیدا شد, من پناه گرفتم, اما حسن ایستاد و چشم دوخت به هلیکوپتر. چند لحظه بعد یک بسته بزرگ تدارکات از هلیکوپتر جلو حسن افتاد. حسن هم یک موشک ار پی جی به سمتش شلیک کرد.
موشک به هلیکوپتر خورد و منفجر شد..
آن روز از رادیو سراسری با حسن مصاحبه کردند ...
حسن دیگر ان لباس را بیرون نیاورد و بین بچه ها معروف شد به حسن عراقی!
#شهید حسن صفرزاده(حسن عراقی)
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
با یارے دوستان و خیرین مبلغے را جهت ڪمڪ به فقرا جمع آورے ڪرده بودیم. یڪ شب با تهیه ی بسته هاے مواد غذایے در حال توزیع در بین خانواده هاے نیازمندان بودیم. 🌹
به درب خانه ای رسیدیم ڪه در آن خانواده ای با دو فرزند معلول، پدرے بیمار و مادرے رنج دیده زندگے می ڪردند. پس از آنڪه بسته ی مواد غذایے را به دست آنها دادیم گفتند: اینها از طرف چه ڪسے است؟! گفتیم از طرف شهید فریدونے.❤️🌹
با شنیدن نام محمد، شروع به گریه و زارے ڪردند.😭😭
بعد از مدتے گریه هق هق ڪنان گفتند. محمد درهفته چند بار به ما سر میزد با ڪودڪانم بازے میڪرد و آنها را استحمام میداد. از وقتی محمد شهید شده، ڪارمان زار است. ما خوبی او را فراموش نمے ڪنیم...
🌸🌿🌸🌿
#شهید_مدافع_حرم_محمدمهدی_فریدونی
#شهدای_فارس
#سالگردشهادت
🌹
@Modafeaneharaam
💠سال 64، درگیر ساخت منزل مسکونیام در شیراز بودم که خیلی فکرم را درگیر خودش کرده بود.
یک روز توی همین فکرها بودم که حاجمحمـد رسید.
گفت: چیه حاجی، تو فکری؟
گفتم: والله تو کار ساخت خانهام ماندم، دیگه پول برام نمانده، کارها رو زمینمانده.
گفت: همین.
نگران نباش، ان شاالله خدا میرسونه.
چند روز بعد گفت: حاجی من برم شیراز یه کاردارم برگردم.
گفتم: بفرما.
رفت. یکی دو روز بعد زنگ زدم شیراز با همسرم صحبت کنم. همسرم گفت: راستی پولها رسید!
- کدام پول؟
- همانکه دادی حاجمحمـد آورد، پول را داد، گفت حاجی این را داد برای کارهای ساخت خانه!
اشک توی چشمم پیچید. همسرم بعد از دیدن حاجمحمـد میگفت: به نظرم این آقای ابراهیمی یه روز شهید میشه، نور از صورتش میبارید!
#سردارشهید حاج محمد ابراهیمی
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
💠روز اول مدرسه با چادری که برادرم رسول برایم خریده بود به مدرسه رفتم. وقتی به کلاس اول رفتم دیدم هیچ کس جز من چادر ندارد.
وقتی به خانه برگشتم چادر را در آوردم و گوشه ای انداختم، گفتم هیچ کس چادر نداشت من هم چادر نمی خواهم خجالت می کشم.
رسول از کار من ناراحت شد. بعد از مکث کوتاهی به من گفت:
می دانی ارزش این چادر چقدر است که آن را به زمین زدی؟
می دانی چند نفر کشته شدند تا تو بتوانی با چادر به مدرسه بروی!
کلی آن روز در مورد چادر و نقش آن با من صحبت کرد.
بعد هم گفت تو باید چادر بپوشی و دوستانت را هم برای پوشیدن چادر تشویق کنی، همیشه چادرت را دوست داشته باش!
من از آن روز چادرم را دوست درام و قدر آن را می دانم.
🌱🍃🌷🌱🍃
#شهید عبدالرسول محمدپور
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
🔰عباس چندین بار مجروح شد. در خیبر مچ دستش به شدت مجروح شد، در عملیات دیگر ترکشی به سینه اش کنار قلبش نشست. اما هر بار بدون از دست دادن زمان به منطقه بر می گشت. در فاو شیمیایی شد و در بیمارستان بستری. تا به خودش آمده و به هوش آمده بود، با لباس بیمارستان فرار کرد و به عملیات برگشت. آنجا چند خبر نگار گیرش انداختند، اما زیر بار مصاحبه نرفت و از دست آنها هم فرار کرد تا در عملیات باشد...
🔰هر وقت از عباس می پرسیدم در جبهه چه کار می کنی، می خندید و می گفت:«هیچی یک تفنگ خالی می دهند دستم، تا عراقی ها به سمتم آمدند از ترس آن را به آنها تحویل می دهم!»
بعد از مفقود شدن عباس فهمیدم، عباس فرمانده گردان بوده و یلی از یلان جنگ!
آخرین باری که تماس گرفته بود، گفتم: «عباس، پسر عمویم مفقود شده، اگر می توانی خبری از او برای ما بیاور!»
عباس با خوشحالی گفت: « به! چه خوب است که مفقود شده!»
همان شب خودش برای عملیات رفت و مفقود شد!
🌱🌷🌱🌷
#شهید عباسعلی میرزایی دولت آبادی
#شهدای_فارس
سمت: معاون گردان زرهی، لشکر 19 فجر
#ایام_شهادت
@Modafeaneharaam
🏴یاد شهدای_حسینی
🌷 گفت :حاج رسول برام روضه حضرت علی اکبر بخون!
چشمان مظلومش التماس می کرد.سه کنج اتاق نشست, شروع کردم به خواندن روضه حضرت علی اکبر!
کم کم جوی اشک از دو دیده اش جاری شد, بعد هم هق هق و ناله اش. ...
من روضه می خواندم و احمد ناله هایی می زد که در کمتر مجلس روضه ای با صد ها مستمع شنیده بودم...
روضه ام تمام شد. بلند شدم که برگردم. با صورت برافروخته و چشمان خیسش گفت:حاجی دیگه با من کاری نداری؟
گفتم شفاعت!
گفت به چشم!
روز بعد, روز اول عملیات والفجر ۸، در خون خود غلطید...
📚منبع:مقیم کوی رضا(جلد ۸ از مجموعه شمع صراط)
🌹🌱🌹
#شهید_احمد_شجاعی_فرد
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
🔹 #سیره_شهدا
✨همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند، در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند، هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود، همیشه با وضو بود، به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش، آب وضویش را خشک نمیکرد، در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود، حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت.
💬به روایت همسر شهید
🌷شهید مسلم نصر
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
تاسوعا در کربلا بودم که محمد با من تماس گرفت و گفت بابا جان!
زیر قبه امام حسین (ع) برای من نماز بخوان.
گفتم باشد!
بعد از خواندن نماز با محمد تماس گرفتم. گفتم بابا خیلی شلوغ بود با این حال در روز تاسوعا در حرم امام حسین (ع) و در روز عاشورا در حرم حضرت عباس برایت نماز خواندم، اما آنقدر شلوغ بود که نمیتوانستم رکوع و سجود بخوانم و ایستاده نماز خواندم.
محمد گفت بابا دستت درد نکند، انشاءالله که کارم درست شده! من از او نپرسیدم چه حاجتی داشت و چه از امام حسین طلب کرد، اما حالا میدانم که آن خواسته چیزی جز شهادت نبود.
قرار بود سال ۱۴۰۲،من، محمد و عروسم با هم برویم که شهادت محمد اتفاق افتاد. کاروانهایی که به موکب هییت اجناس را منتقل کردند با نام و تصاویر شهیدان جابر و محمد جهانگیری مزین شده بودند ...
#شهید محمد جهانگیری
#شهدای_فارس
#شهید حمله تروریستی حرم شاهچراغ
@Modafeaneharaam
💢فرزند دومم در آستانه به دنیا آمدن بود اما حال همسرم اصلاً مساعد نبود.
4، 5 روز درد می کشید. روز پنجم بود. در بیمارستان نشسته بودم، قرار بود همسرم را به اتاق عمل ببرند.
دیدم در بالای راهرو عکس کریم را نصب کرده اند. چشمم در چشمانش افتاد. گفتم: «کریم من سرتا پا تقصیرم، دعایم مستجاب نمی شود.از خدا بخواه همسرم نجات پیدا کند!»
دو سه دقیقه بعد مادرم آمد و مژده به دنیا آمدن پسرم و سلامت همسرم را داد. نامش را کریم گذاشتم تا همیشه به یاد کریم باشم.
چند سال بعد، همین پسرم از طبقه سوم پائین افتاد.
وقتی در راه بیمارستان بودم گفتم: «کریم، این پسرم هم اسم توِ، از خدا بخواه که سالم بماند.
وقتی به بیمارستان رسیدم دیدم پسرم سالم است و تنها کمی پایش درد دارد!»
🌱🌷🍃
#شهید عبدالکریم گلخنی
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
💠مرتضي همراه با بچه هاي تيپ براي زيارت به مشهد رفته بود.
تعريف مي کرد: در حرم امام رضا(ع) نذر کردم اگر خداوند به من دختري داد اسم او را زينب بگذارم.
آخه مادر شهيدي که سيده هم بوده، از من اين درخواست را کرده و من بايد اين نام را براي فرزندم انتخاب کنم.
وقتي از مشهد آمد، متوجه شد من حامله ام، با خوشحالي گفت:
خدا را شکر مثل اينکه زينب من هم دارد مي آيد.
دختر اولمان دقيقاً، همزمان با تولد حضرت زينب(س) به دنيا آمد.
مرتب او را در آغوش مي کشيد، خدا را شکر مي کرد و مي گفت:
شکر خدا که ما را شرمنده اين مادر شهيد نکرد، زينب يعني زينت پدر!
قبل از شهادتش هم من باردار بودم، مي گفت: فرزند دوم ما هم دختر است، او را کلثوم بناميد، همنام دختر دوم حضرت مرتضي علي(ع) . بعد از شهادتش فرزند دوم ما هم به دنيا آمد، که مرتضي در خواب به يکي از آشنايان گفته بود: نام فرزندم را زهرا بگذاريد.
#شهید مرتضی جاویدی
#شهدای_فارس
🌱🌷🍃
@Modafeaneharaam
💢ورزش را بسیار دوست داشت، نه فقط برای پرورش جسم بلکه برای تربیت روح. در ارتفاعات کوه با تواضع میگفت: «در کوهها بیشتر به عظمت خدا پی میبرم.»
💢شنا کردن را دوست داشت و میگفت: «این ورزش سفارش پیامبر اکرم است».
💢صلۀ رحم را یک وظیفه و تکلیف الهی میدانست و به این عنوان انجام میداد.
در توجّه به معنویات چنان بود که تمام شبهای ماه رمضان، در کنار شهید سید محسن معزّی احیاء میگرفت؛ و چه بسیار شبهایی که هیچکس جز این دو عاشق در مسجد نبودند و تنها در کنار هم، شب را به سحر میرساندند.
#شهید سید محمد تقوا
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
#ﭘﻴﺶ_ﺑﻴﻨﻲ_ﺷﻬﺎﺩﺕ🌷
🔰روزی با ایشان به #گلزارشهدا رفتیم تا برای #شهدا فاتحه بخوانیم.
ابتدا در تابوت هایی که درکنار قبور شهدا بود ، به اتفاق یکی از دوستان دیگر که با هم بودیم لحظاتی را در درون تابوت ها دراز کشیدیم ،تا حس شهید شدن را در فکر و ذهن خود تجربه کرده باشیم !😔
و بعد عباسعلی با اشاره به قبریکی از شهدا ، گفت:من هم روزی شهید می شوم و اینجا می خوابم!😳
و ﻫﻤﺎﻧﻂﻮﺭ ﻫﻢ ﺷﺪ. همانجایی که گفته بود محل قبر شهید شد
#ﺷﻌﺮﭘﺲ_اﺯﺷﻬﺎﺩﺕ🌷
📘کتاب ریاضی سال سوم راهنماییش ،راقبل ازرفتن به جبهه ازاوگرفته بودم...
بعدازشنیدن خبر شهادتش،بلافاصله به اتاق رفتم و کتاب را برداشتم و با اشک و آه دست خط او رادرکتاب نگاه می کردم وصفحات کتاب رایکی یکی ورق می زدم که متوجه شعرعجیبی در صفحه آخر این کتاب شدم .😳
📝 بادست خط خودش این شعر را نوشته بود:
تا هستم ای رفیق ندانی کیستم !
وقتی روم که دانی کیستم !😓
#شهید_عباسعلی_حقیقی
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
🌹یادشهیدی سالروز که تولد و ازدواج و شهادتش در یکروز بود...
💢همسرم آرزوی شهادت داشت. پیش از اعزام به سوریه به من گفت:
«همیشه برایم زیارت عاشورا بخوان و دعا کن به شهادت برسم.»
من هم برایش زیارت عاشورا می خواندم. دوست نداشتم آن زمان شهید شود اما از خدا می خواستم که مرگش را شهادت قرار دهد.
(به روایت همسرشهید)
💢مشغول حاضر شدن برای رفتن به کلاس قرآن بودم و حواسم نبود با پدر خداحافظی کنم.
داشتم بند کفش میبستم که بابا آمد «زهرا جان، عزیز بابا، من که نبوسیدمت، دارم میروم ماموریت» مرا در آغوش گرفت و بوسید.
اشکهای بابا را به خاطر دارم که گویی از شوق شهادت که میدانست نزدیک است روی صورتش ریخت، او خودش را برای شهادت در راه خدا آماده کرده بود.....😭
راوی : دخترشهید
#شهیدجهانپورشریفی
#سالروز_تولد: ۱۳۵۷/۶/۲۵.
#سالروز_ازدواج: ۱۳۸۰/۶/۲۵.
#سالروز_شهادت: ۱۳۹۲/۶/۲۵🌹
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
#قهرمانی_بنام_آرش
💢سال 92 به نیمه رسیده بود که یک فروند هواپیمای فانتوم به خلبانی شهید «آرش رضایی» در روز اول مهر جهت ماموریت بر فراز خلیج همیشه فارس، از پایگاه هوایی بوشهر به پرواز در آمد اما پس از انجام ماموریت و در مسیر بازگشت، دچار مشکل شد.
شهید آرش رضایی خلبان و کمک خلبان که قصد خروج از جنگنده را نداشتند، هواپیما را تا نزدیکی پایگاه هدایت کردند.
فانتوم در نهایت فرود میآید ولی گویا این اسب سرکش قصد توقف ندارد و به گفته شاهدان، 3 مرتبه از باند خارج شده ولی توسط شهید رضایی به مسیر برگردانده میشود تا آنکه در آخرین خروج، چرخ دچار مشکل شده و هواپیما به تپه ای برخورد میکند و منجر به ایجکت هر دو خلبان میشود.
متاسفانه در در حین ایجکت، چتر شهید رضایی باز نشده و خلبان به شهادت میرسد.
نکته قابل تامل و تحسین برانگیز در این خصوص آن است که خلبان و کمک وی نهایت تلاش را برای حفظ سرمایه ملی به کار گرفتند.
یکی از آنان آسمانی شده و دیگری به شدت آسیب میبیند تا فانتوم همچنان قابل تعمیر بماند .
شهید رضایی برای حفظ بیت المال تا آخرین نفس مقاومت کرد و جانش را فدا کرد وسرافراز شد...
✍و آیا شما از این قهرمان ملی تاکنون اسمی شنیده اید؟!!
#شهیدخلبان آرش رضایی🌹
#شهدای_فارس
#شهادت :یک مهر ۱۳۹۲
@Modafeaneharaam
🔰دختربچه بودم روز عاشورا بود، برای دیدن تعزیه رفته بودیم. رسید به صحنه تیر خوردن گلوی حضرت علی اصغر، احساس می کردم از دستان بازیگر امام حسین خون می چکد. فریاد و گریه ام بلند شد. فریاد می زدم چرا ایستادید، چرا هیچ کس امام حسین را یاری نمی کند، مگر خون جاری را نمی بینید...
خانم های اطراف از شیرین زبانی ام می خندیدند من گریه می کردم.
یکی از آنها گفت اصلا خودت اگر پسر داشتی می فرستادی برای کمک امام حسین، با گریه گفتم آره... می فرستادم.
سال ها بعد پسر بزرگم عبدالرضا و پسر کوچکم عبدالرسول فدایی امام حسین شدند.
🔰آماده می شد به جبهه برود. گفت مادر احتمالا شهید می شوم، یک وقت گریه و زاری نکنی دشمن شاد شود!
پیکر سید عبدالرضا و ۱۱ شهید دیگر عملیات آزاد سازی آبادان را به ساختمان سپاه شیراز آورده بودند. پشت بلندگو من را صدا زدند برای دیدن سید رضا بروم. نرفتم. رفتم کنار بلندگو فریاد زدم؛ من از مادر وهب کمتر نیستم... چیزی را که در راه خدا دادم، حتی نمی خواهم ببینم.
پدرش رفت، تا پیکر سید عبدالرضا را دید، گفت پسرم فدای علی اکبر امام حسین...
#شهیدان سید عبدالرضا سجادیان
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
@Modafeaneharaam
🔹اگر چند روزی از جبهه به مرخصی می آمد،به محل کارش باز میگشت.بعضی وقت ها حتی در روزهای تعطیل و مرخصی کاری هم به سر کار می رفت.وقتی علت را جویا می شدیم
می گفت : "فلان روز و فلان موقع دیر به سر کار رسیدم،حالا می روم تا جبران آن چند دقیقه را بکنم."
دوست نداشت حتی چند دقیقه مدیون کسی باشد.
📝فرازی ازوصیت نامه:
«امام برکتی است از سوی خدا، بر امت مسلمان ایران و مسلمان باید قدر برکت وجود امام را به خوبی بدانند. از جوانان می خواهم که بیشتر مطالعه کنند و فریب سازمانها و گروهک های معاند و ضد انقلاب را نخورند و با مطالعه آثار و کتاب های استاد مرتضی مطهری، بیش از پیش بر غنای فکری خود بیفزایند».
#شهیدمجتبی_قطبی
شهادت ۱۳۶۴/۰۶/۱۸
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
💢موسی در یک مغازه با بردارهایش شریک بود. کمی که پول جمع کرد برای خودش یک بقالی کوچک در نورآباد باز کرد.
همان روز اول بعد از چیدن اجناس، گفت یک شریک خوب برای خودم پیدا کردم!
با ناراحتی گفتم تو اگر شریک می خواستی، چه کسی نزدیکتر و بهتر از برادرهایت!
گفت با یکی از برادر نزدیکتر.
می خواهم با امام زمان(عج) در مغازه شریک شوم.
تصمیم گرفتم از هر 40 تومن که در می آورم، یک تومان را برای امام زمان(عج) کنار بگذارم.
سه روز در هفته مغازه را تعطیل می کرد و برای تبلیغ و راهنمایی مردم به روستاهای اطراف می رفت، با همان سهمی که کنار گذاشته بود برای مردم فقیر هدیه می خرید و می گفت این هدیه از طرف امام زمان برای شماست.
با اینکه سه روز مغازه اش تعطیل بود و ما عیال وار بودیم، اما کارش چنان برکتی داشته که زیاد هم می آوردیم!!!
#شهید موسی رضازاده
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
💠 نیمه شب با صدای گریه بیدار شدم، دیدم عزیز کمی دورتر مشغول رازونیاز و مناجات و گریه است.
کنارش رفتم و گفتم:
جوان مگر چی کار کردهای که اینطور به درگاه خدا ضجه میزنی و طلب آمرزش میکنی، تو که گناهي نداري من پيرمرد گنهکار بايد اين جور در پیشگاه خدا ناله کنم!
با چشمان خیسش گفت:
من هنوز پاک نشدهام، اگر پاک شده بودم تا حالا به شهادت رسيده بودم!
🌷🍃🌹
#شهید عزیز خداهمتی
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
دستنوشته شهید 🍃🌸
💢اولین باری که به جبهه قدم گذاشتم، گمشده ام را در آنجا یافتم و دیگر نتوانستم از آن جدا شوم.
💢هنگامی که واژه #شهادت را شنیدم عاشق گشتم و آرزو داشتم که به وصال معشوق برسم و دنیا برایم تنگ شده بود و دیگر علاقه ای به زنده بودن نداشتم.
💢وقتی دوستانم را که مدتها با هم بودیم، غرق در خون یافتم حسرت می خوردم و احساس می کردم که خاری هستم در میان گلها....
هر گاه گلی از گلها به دیدار معشوق می شتافت، از خود خجالت می کشیدم که چرا زنده ام؟!
💢ولی با خود عهد کرده بوده که در جبهه بمانم. چون آسایش واقعی را در سنگرهای تنگ و تاریک، سر و صدای توپ و خمپاره ها، حیات و زندگی حقیقی را در میان رزمندگان اسلام و عاشقان خمینی [می دیدم] و احساس می کردم که در شهر مرده ای بیش نیستم و اکنون احیاء گشته ام.
این چنین بود که معنای ایثار، معنای اسلام و معنای جهاد و معنای شهادت را درک کردم.....🌱
#شهید_محمدجواد_فرخزادیان
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
💢یاد شهدای نیروی انتظامی...
✍ #قسمتی از وصیتنامه شهید احمد صفری از شهدای نیروی انتظامی:
خداوند انسان را روزى به دنيا مى آورد و روزى هم از دنيا مى برد؛ پس خدايا هر لحظه كه خودت صلاح ديدي آن لحظه مرگ با عزت، يعنى #شهادت در راه خودت، نصيب اين حقير بگردان.
🚨 اى خواهران و اى درس آموخته در مكتب زينب(س)، حجاب را به نحو احسن رعايت بفرماييد كه اين حجاب توست كه مشت محكمى بر دهان ياوه گويان و ابرقدرتمندان است. چرا؟ چون كه يكى از ترفندهاى كشورهاى شرق و غرب اين است كه حجاب را از خواهران و دختران ما بگيرند، ولى اين را بايد بگويم كه كور خوانده¬اند و بدانند كه اگر حضرت امام اجازه بدهند همين خواهران ما با مشت گره كرده راه مى افتند و كاخ هاى سياه شما را به روى سرتان خراب خواهند كرد.
#شهدای_فارس
#شهدای_نیروی_انتظامی
@Modafeaneharaam
🔹زمانی که در خانه بود از اوقات خود به نحو احسن استفاده میکرد به طوری که خواهر زاده وی می گوید:«دایی هر وقت به خانه ما میآمد به من قرآن یاد میداد مرا با خود به دعای توسل و کمیل میبرد.»
🔹علی رغم مهارتهای زیاد در ورزش و قدرت بدنی بالا ولی بسیار متواضع متین و خوش اخلاق بود و از کِبر و غرور دوری میکرد.
و این خلق نیکو و حسن رفتار و گفتار در نوشتههایش ملموس بود چنانچه در وصیت نامهاش میآورد:«…با اخلاق خوب، دیگران را به جمع خود دعوت کنید و با رفتار خوش، دل مستضعفان را شاد نمایید چرا که آنان به شما بسیجیان دل بسته اند. ای مسئولین گروه مقاومت مواظب نور چشمان امام باشید و از به خطا رفتن آنها جلوگیری کنید …
#شهید_محمدکاظم_فرارویی
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam
فرزند برادرم تازه به دنیا آمده بود و همه خوشحال بودیم ولی پس از چند ماه بیمار شد. پزشکان از علاج او عاجز ماندند و گفتند برای شفای او اگر معجزهای رخ دهد.
پدر در آن زمان خادم حرم امام رضا(علیه السلام) بود. به پدر زنگ زدم و ماجرا را توضیح دادم.
چند روزی گذشت.
پس از آخرین آزمایش، پزشک متخصص متعجب ماند و پرسید: مطمئن هستید که جواب آزمایش این نوزاد را آوردهای؟ گفتم: بله چطور مگه؟! گفت: هیچ مشکلی در بدنش وجود ندارد. پس از آزمایشات و سیتی اسکنهای بعدی گفتند که مشکل کاملاً برطرف شده است. به پدر زنگ زدم و با خوشحالی جریان را بازگو کردم. پدر با گریه گفت: دخترم اینجا در حرم امام رضا(ع) برایش نذر کردم و از امام رئوف خواستم که او را شفا دهد و اگر خوب شد نوزاد را به حرم بیاورید
.(راوی : دختر شهید)
#شهید حسنعلی پورعیسی
#شهدای_فارس
#شهدای_حرم_شاهچراغ
#ایام_شهادت
@Modafeaneharaam
🔰ساواك كسبه را به عضويت در حزب«رستاخيز» ترغيب مي كرد، اگر كسي عضو اين حزب نمي شد، او را تهديد مي كردند كه پروانه ي كسب تو را باطل مي كنيم. به اجبار، ايشان را عضو حزب كردن.از او مي خواستن همراه همسرش در مهماني ها شركت كند.
می دانست زنان مجلس، اغلب بي حجاب اند و مجلس لهوولعب برپاست، قبول نميكرد كه شركت كند.
🔰 وقتي خواستند تصوير شاه را روي ديوار مغازه بزنند، قبول نكرد. 🍰سال ۵٠ قنادي را جمع كرد و به خريد و فروش موتورسيكلت مشغول شد.
🔰بعد از پيروزي انقلاب تصوير امام و شهيد دكتر بهشتي را سر در مغازه زده بود. بارها منافقين تهديدش كردند، با نامه و تلفني كه اين عكس را بردار. داخل قفل مغازه اش چسب ريختند، شيشه هايش را شكستند و يك بار مغازه را به آتش كشيدند
🔰حاج اكبر خوار چشم منافقين بود و مغازه اش هم محل ارشاد مردم، بعد از فتح خرمشهر، دو نفر 🏍️موتورسوار به در مغازه حاج اكبر رفتند، چند تير به سينه او شليك كرد،حاجی افتاد، خون گرمش كف مغازه را رنگنين كرد. ضارب نشست ترك موتور و فرار كردند.😢
#شهید علی اکبر یغمور
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam