روش تربیت فرزندان به سبک شهدا 🌺🍃
💠در تربیت بچه ها ،بهیچ وجه اجبار و تندی نبود. و ضمنا همراه با محبت زیاد این تربیت اتفاق می افتاد. ریحانه رو با محبت و نوازش برا نماز بیدار میکرد.😊
💠اگه کاهلی در انجام واجبات از بچه ها میدید، غیر مستقیم اقدام میکرد. یا میبردشون بیرون و در بین صحبتهاش، اشاره ای میکرد. یا اگه در تلویزیون سخنرانی بود، صداشون میزد که بیان. بحث در مورد اون مسئله راه می انداخت و از بچه ها نظر میخواست.👌
💠یا به پسرا میگفت بیاین سرکلاس من در دانشگاه بشینین. بچه ها گاهی میرفتن. خیلی خوششون میومد. یعنی هیچ وقت مستقیم به بچه ها تذکر نمیداد. حتی هیچ وقت جلو من به بچه ها تذکر نمیداد. شخصیت بچه ها رو حفظ میکرد. ☝️
💠در مورد پوشش به بچه ها با مهربونی نصیحت میکرد ولی اگه بچه ها گاهی قبول نمیکردن، مجید اصلا سماجت نمیکرد و برخورد تند نمیکرد.✅
💠مثلا برا ریحانه با هم میرفتیم خرید. بهترین لباس مهمونی رو میخرید. برا مهمونی زنونه حتی لباس ازاد براش میخرید. که اونجا نیازهاش برآورده بشه. خیلی خوب برخورد میکرد. این جوری خود ریحانه در مهمانی که مرد بود خودش رعایت میکرد. یا مثلا برا خرید که میرفتم بهم میگفت ریحانه رو با خودت ببر تا یاد بگیره با مرد فروشنده چطور باید صحبت کنه. ریحانه منو که میدید، یاد میگرفت. که نباید تو مغازه بخنده💔
#نقل_از_همسر_شهید
شهید مدافع حرم مجید محمدی🌹
#استاد_دانشگاه
@Modafeaneharaam
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_نوروزی
#قسمتی_از_خصوصیات_اخلاقی 🕊🌺
در خیابان اگر برای کسی مشکلی پیش می آمد بی تفاوت رد نمی شد☝️
آقا مهدی نسبت به اطرافش بی تفاوت نبود، مثلا اگر همسایه مشکلی داشت، مشکلش را رفع می کرد حتی در خیابان اگر برای کسی مشکلی پیش می آمد بی تفاوت رد نمی شد.👌
در روز خرید عروسی صحنه ای که خودم بودم و دیدم؛ برای خرید رفته بودیم و قصد برگشتن داشتیم که یک موتور که دو نفر خانم و آقا سوارش بودند و معلوم بود که رابطه شرعی با یکدیگر ندارند،❗️ تصادف کرد و آقای موتور سوار از ترس اینکه بلایی سر خانم آمده باشد فرار کرد.😔
آقا مهدی با دیدن این صحنه به من گفت که در خودرو بنشین و درها را قفل کن و خودش را به سرعت به موتورسوار رساند و با منحرف کردن موتور سوییچ را در آورد و مانع فرار او شد تا پلیس بیاید و رسیدگی کند.✅
از دیگر خاطرات من به اتوبان کرج بر می گردد، در مسیر تهران – کرج پشت ترافیک ایستاده بودیم که پسر بچه دستفروشی به آقا مهدی گفت که “عمو تو را خدا کمک کن،😊 بیسکوئیت هایی که می فروختم را مأمور شهرداری گرفت و با خودش برد” ، آقا مهدی ناراحت شد و بلافاصله پیاده شد و همراه پسربچه رفت تا مأمور شهرداری را پیدا کند.💔
#نقل_از_همسر_شهید
#شهیدمدافع_حرم_امام_هادی ع❤️
@Modafeaneharaam
#نقل_از_همسر_شهید #روح_الله_قربانی 🕊🌺
یک هفته #قـــــبل از شهادت توی تماس تلفنی گفت :
خانومم این دنیا مـــــیگذره....
این دنیا تـــــموم میشه...
این دنیا خـــــیلی کم و کوچیکه....
ببین مادرم رفت، ببین حاج آقا مجتبی رفت. اگه قسمت شد و من رفـــــتم، تو غصه نخور ما توی اون دنیا همیشه با همیم 😔
همیشه وقتی از ماموریت برمیگشت سعی میکرد نبودنشو برای همه ی جبران کنه
اولین اعزامش به سوریه افتاد به اولین سالگرد ازدواجمان سخت و سنگین بود نبودن روح الله با اینکه قبل از رفتنش تمام تلاش خودش را کرد تا نبودنش را برایم جبران کند
اما خدا خواست و من صبر کردم.وقتی بعد از 59روز از ماموریت برگشت نزدیک اربعین بود قرار گذاشته بودیم حتما به مسافرت برویم
دو روز قبل از مسافرت دفترچه ی کارهای روزانه اش را باز کرد دیدم تمام کارها و خرید و مایحتاجی که برای این سفر لازم داریم را یادداشت کرده خیلی خوشحال شدم از اینکه دیدم حتی در روزهای سخت کاری به فکر من هم بوده است انقدر از دیدن یادداشتش خوشحال شده بودم که میخاستم از رفتن سفر منصرفش کنم چون میدانستم خیلی خسته است.
#شهادت_محرم_94
روز تاسوعا
@Modafeaneharaam
#شهید_مدافع_حـــــــرم_حشمت_سهرابی🌹
#شهادت : 1393/4/2
#محل_شهادت حماه سوریه
شهید خیلی صبوربودن، گذشتشون خیلی زیادبود. اخلاقش خیلی خوب بود.
هـَمیـشه میـگفتـ :
دعـا کنـ منـ شهـید بـشم "
بـهشـ میـگفتـمـ :
عـمـرا "
جـنـگـ کـجـا بـوده"!؟
حـالا دیـگـر نـزدیکـ دومـینـ
ســالــ شـهادتـشـ میـشویـم "
او شهـید شـد"
در هـمانـ جـنگـی کـه مـیـگـفـتمـ کـجـا بـوده "
#نقل_از_همسر_شهید
#سالروز_شهادت
@Modafeaneharaam
#نقل_از_همسر_شهید #روح_الله_قربانی 🕊🌺
یک هفته #قـــــبل از شهادت توی تماس تلفنی گفت :
خانومم این دنیا مـــــیگذره....
این دنیا تـــــموم میشه...
این دنیا خـــــیلی کم و کوچیکه....
ببین مادرم رفت، ببین حاج آقا مجتبی رفت. اگه قسمت شد و من رفـــــتم، تو غصه نخور ما توی اون دنیا همیشه با همیم 😔
همیشه وقتی از ماموریت برمیگشت سعی میکرد نبودنشو برای همه ی جبران کنه
اولین اعزامش به سوریه افتاد به اولین سالگرد ازدواجمان سخت و سنگین بود نبودن روح الله با اینکه قبل از رفتنش تمام تلاش خودش را کرد تا نبودنش را برایم جبران کند😊
اما خدا خواست و من صبر کردم.وقتی بعد از 59روز از ماموریت برگشت نزدیک اربعین بود قرار گذاشته بودیم حتما به مسافرت برویم
دو روز قبل از مسافرت دفترچه ی کارهای روزانه اش را باز کرد دیدم تمام کارها و خرید و مایحتاجی که برای این سفر لازم داریم را یادداشت کرده خیلی خوشحال شدم از اینکه دیدم حتی در روزهای سخت کاری به فکر من هم بوده است انقدر از دیدن یادداشتش خوشحال شده بودم که میخاستم از رفتن سفر منصرفش کنم چون میدانستم خیلی خسته است.😔
#شهادت_تاسوعای_94
@Modafeaneharaam
محمد حسین اهل #خوشحال کردن و #سورپرایز کردن بود😁
نامزدی ما هم شیرینی خاصی داشت. 4 ماه دوستداشتنی! دائماً حسینآقا #سورپرایزم میکرد. مثلاً تماس میگرفتم و با حالت دلتنگی میپرسیدم «آخر هفته تهران میآیی؟» میگفت «باید ببینم چه میشود!» چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در میآمد و حسینآقا پشت در ایستاده بود!😍
یادم هست یکبار دیگر میخواستم برای خرید به #بیرون بروم. #پول #نداشتم. هرچه فکر کردم چه کنم، به نتیجهای نرسیدم! خجالت میکشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. نشستم به مطالعه اما تمام فکرم به خرید بود. مشغول ورقزدن کتابم بودم که دیدم #30 هزار #تومن پول لای آن است!😊
از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشتهاند؟ گفتند نه! مامان گفت «احتمالاً کار حسینآقاست!» خریدم را انجام دادم و بعداً هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره میرفت. میگفت «نمیدونم! من؟ من پول بگذارم؟» حتی این مدل کارها را برای خانوادهام هم انجام میداد عادتی که بعدها هم ترک نشد!
#شهید_مدافع_حرم_محمدحسین_حمزه🌹
#نقل_از_همسر_شهید
@Modafeaneharaam
#شهید_مدافع_حرم_مسلم_خیزاب 🕊🌺
سر قبر شهید تورجیزاده که رفتیم
دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و #گفت: #آمین بگو؛
من هم دستم را روی قبر شهید گذاشتم
و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر😐
اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم،
پس دعا کن تا به خواستهام برسم
#جواز شهادتش را از #شهدای #غواص گرفت
مراسم تشییع شهدای #غواص و بازگشت پرستوهای مهاجر به وطن، شهید خیزاب را برای پیوستن به کاروان شهدا هوایی کرده و لحظهشماری میکرد تا به یاران شهیدش بپیوندد.
#نقل_از_همسر_شهید
#شهادت_محرم۹۴
@Modafeaneharaam
#شهید_مدافع_حرم_مجتبی_کرمی 🕊🌺
#الگو_براداری_از_شهدا 📢
بسيار اصرار به انجام امر به معروف و نهي از منكر داشت.
هرگز در هيچ شرايطي امر به معروف را ترك نميكرد.
با زبان مهربانانه و صميمي همواره جوانان و نوجوانان را ارشاد ميكرد.
بسيار هم روي حجاب زنان حساس بود. مجتبي ارادت خاصي به ابا عبدالله الحسين(ع) داشت. ارادتي كه او را با خودش تا قتلگاه كربلائيان رساند و از او رزمندهاي شهيد ساخت.
#نقل_از_همسر_شهید
#شهادت_سوم_محرم۹۴
@Modafeaneharaam
#شهید_مدافع_حرم_مجتبی_کرمی 🕊🌺
#الگو_برادری 📢 #خصوصیت_اخلاقی_شهید
بسيار #مهربان، #خوشرو و #خوشاخلاق بود.
با ريحانه سه ساله همبازي ميشد. دخترم اين روزها كه همبازياش نيست، دائم بهانه ميگيرد. وقتي مجتبي سر كار بود، ريحانه از من ميپرسيد كه بابا كي ميآيد. من سرگرمش ميكردم تا مجتبي از راه برسد. حالا كه ديگر او هيچ وقت برنميگردد.
مجتبي اهل #صله_رحم هم بود.
همواره #لبخند به لب داشت.
مجتبي ارادت خاصي به ابا عبدالله الحسين(ع) داشت. ارادتي كه او را با خودش تا قتلگاه كربلائيان رساند و از او رزمندهاي شهيد ساخت.
#نقل_از_همسر_شهید
#شهادت_سوم_محرم۹۴
@Modafeaneharaam
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_نوروزی
#قسمتی_از_خصوصیات_اخلاقی 🕊🌺
در خیابان اگر برای کسی مشکلی پیش می آمد بی تفاوت رد نمی شد
مثلا اگر همسایه مشکلی داشت، مشکلش را رفع می کرد حتی در خیابان اگر برای کسی مشکلی پیش می آمد بی تفاوت رد نمی شد. در روز خرید عروسی صحنه ای که خودم بودم و دیدم؛ برای خرید رفته بودیم و قصد برگشتن داشتیم که یک موتور که دو نفر خانم و آقا سوارش بودند و معلوم بود که رابطه شرعی با یکدیگر ندارند، تصادف کرد و آقای موتور سوار از ترس اینکه بلایی سر خانم آمده باشد فرار کرد. آقا مهدی با دیدن این صحنه به من گفت که در خودرو بنشین و درها را قفل کن و خودش را به سرعت به موتورسوار رساند و با منحرف کردن موتور سوییچ را در آورد و مانع فرار او شد تا پلیس بیاید و رسیدگی کند.
از دیگر خاطرات من به اتوبان کرج بر می گردد، در مسیر تهران – کرج پشت ترافیک ایستاده بودیم که پسر بچه دستفروشی به آقا مهدی گفت که “عمو تو را خدا کمک کن، بیسکوئیت هایی که می فروختم را مأمور شهرداری گرفت و با خودش برد” ، آقا مهدی ناراحت شد و بلافاصله پیاده شد و همراه پسربچه رفت تا مأمور شهرداری را پیدا کند.
#نقل_از_همسر_شهید
#شهیدمدافع_حرم_امام_هادی❤️
@Modafeaneharaam
#مسئولیت_پذیری_شهـداء 🕊🌺
🌸علیرضا وقتی ترفیع درجه گرفت ناراحت بود. ولی من خیلی خوشحال شدم. گفتم انشاءالله تا زمان بازنشستگی به درجه ی سرهنگی میرسی.
🌺میگفت:"ایکاش من گروهبان باقی میموندم و این درجه نصیب من نمیشد. به ازای هر درجه مسئولیت من بیشتر و انجام تکلیف خیلی سخت تر میشه. با اینکه همیشه بیش از حد مورد انتظار خدمت و فعالیت میکرد،
🌸خدا کنه که شرمنده و مدیون نشم.من تمام تلاشم براین هست که لقمه حلال وارد این زندگی کنم؛و مسئولیتمو به درستی انجام بدم. اما ترسم از این هست که خدای ناکرده نتونم به درستی و آنطور که مورد انتظار هست انجام وظیفه کنم."
🌺ازاین بابت خیلی دغدغه خاطر داشت.ولی همیشه حاضر بود.هیچوقت خودش را کنار نمیکشید.همیشه آماده خدمت و داوطلب بود.
🌸زمانی که بحث اعزام به سوریه مطرح شد،جز اولین افراد داوطلب بود.و هرسری که رفتنش از سمت سپاه به تاخیر میفتاد بینهایت ناراحت میشد و میگفت این از کم سعادتی من هست.برای من خیلی سخته که در این لباس پاسداری باشم ولی فرصت ادای تکلیف به من داده نشده.و آرام و قرار نداشت برای پیوستن به جمع مدافعان حرم...💔
#شهادت_۹۳/۱۲/۲۹
#نقل_از_همسر_شهید
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#کلنا_عباسک_یا_زینب_سلام_الله_علیها
#شهید_مدافع_حــــــــــرم_جواد_اکبری 🕊🌺
#شهادت روز جمعه ۲۳محرم ۱۵ابان ۱۳۹۴
#تیپ فاطــــــــــمیون
#نحوه_شهادت_به_قلم_همسر_بزرگوار_شهید
ایشون برای نجات همرزمانشون که درخط مقدم زخمی وشهید شده بودندن والتماس میکردند بابیسیم که به ماکمک کنید داوطلبانه رفتند و دو بار بانفر بر زخمی وشهید اوردند ودفعه سوم ازناحیه پا بهد دست که به پوست اویزان شده بود و بعد از ناحیه سر مورد اصابت قرارگرفته بودند ایشون نصف صورتشون ازبین رفته بودند خیلی علاقه خواستی به حضرت ابوالفضل داشتند وصورت ایشون ابوالفضلی شهید شدند و ازدیدن صورت عزیزم محروم شدیم
#قسمتی_از_خصوصیت_اخلاقی_شهید 🕊🌺
ایشون به نمازاول وقت پایبند بودند، دل بی کینه ومهربونی ومردم داری دوسداراهلبیت بودنشون ایشونو به مقام بالای شهادت رسوندن ایشون هیچ وقت به کسی بی احترامی نمیکردند همیشه مهربان خوش خلق بودند خصوصیاتش یکی اینکه خیلی مهربون بود دل بی کینه داشت همیشه به هرکی هرجوری میتونست کمک میکرد چه مجلس عزابود چه عروسی ایشون دردوران کودکی با خواهرانشون توبمباران صدام زیراورموندن سه تا ازخواهرشون به همراه زندایی وپسرداییشون شهید شدند ولی ایشون زنده.موندن چون مادرشون تااومدند دیدند خونشون کلا ازش چیزی نمونده به خداگفته بودند حداقل یکی ازبچه هام زنده بمونه وایشونو خدابه مادرشون برگردوندن .تاازدواج کردند ودوتا پسر خدابهشون داد ودرسن ۳۴سالگی به شهادت رسیدند اهل غیبت به هیچ وجه نبودن، ایشون پارسال همسرشونو به همراه مادروپدرشون به کربلا فرستادند وچون خودشون خواب دیده بودند که امسال نباید مشهد بری .چون ایشون دوسال پشت سرهم پیاده روی مشهد میرفتند به خاطر خوابشون که گفتند شما باید امسال به زیارت حضرت زینب بیایید بعدازبرگشت همسرومادرشون ازکربلا سه روز بعد رفتن سوریه وسه ماه زمستون اونجابودند نزدیک عید برگشتند وچندباری دوباره راخی شدند برگردند سوریه اما خانواده نمیزاشتند تا اینکه ۲۴شهریور امسال دوباره رفتند وابان شهید شدند
#نقل_از_همسر_شهید
@Modafeaneharaam