eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.9هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
11.8هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ای دل تو چه میڪنے .. میمانے مانند #شهدای فڪہ در گودال قتلگاه... تا اخرین نفس استقامت میکنے ..؟ یـا مـیروے!!
#پیشنـهـاد: ڪاش بشه روز اعلام #نابودى داعش را به عنوان روز #شهداى مدافع حرم ثبت كنند تا آيندگان فراموش نكنند كه امنيت و آسايش خود را مديون چه كسانى هستند.🌷🌷🌷
مدافعان حرم 🇮🇷
دوستان لطفا این کلیپ رو ببینید👆💔😭 حرفهای وحید.امیری(ستاره بازی با اسپانیا) قبل بازی و تقدیم گل هایش به شهدای.مدافع.حرم 👈شاید الان کسی ک اینو میبینه بگه: خب پس شهدا چرا کمک نکردن؟وبرنده نشدیم؟ اما درجواب باید گفت: 👈درسته گل نزدن(البته زدن)...اما.گل.کاشتن شک نکنید چنین بازی غیرتمندانه ای خالی از لطف وعنایت شهدا نبوده... باختن...اما جوری باختن که یه دنیاحیرت کرد... بعضی باختها عین بُرده این یعنی اگه از شهدا چیزی خاستین ونشد، بدونید☝ جور دیگه جای دیگه بهترین شکل جبران میشه روح مدافع.وطن🌺صلوات🌺
مدافعان حرم 🇮🇷
#ترور_بیولوژیک شنیده بودید؟؟؟ #شهید_مدافع_حرم #محمد_پورهنگ اینطور به شهادت رسیدند... 💔💔💔💔
✅شاید جالب باشه براتون،که بدونید همه مدافع حرم ⛔در سوریه شهید!!!!⛔ وگاها دلیل شهادت #گلوله 👈👈👈❌❌ یعنی داریم فردی که به . و بدون تیرو ترکش .....شهید شدند 👇👇👇 انهم شهیدی نیست جز .... ▫...▫ به روایت همسر ایشون: اقامحمد خوابهایی که میدیدند رویای صادقانه بوده و هرچی درخواب میدیدند اتفاق می افتاد... خواب دیده بودند که در اینده صاحب دو 👈و‌شد خواب دیده بودند که زندگی خوبی خواهند داشت👈و شد و خواب دیده بوده بودند که۴۰سالگی میشوند👈و شدند.... و تو خواب دیده بودند که در میشن... وقتی میرن سوریه....حدس میزنند که خب لابد درسته ولی مکان جای دیگه رقم خورده.... اما واقعا در تهران بود.... میخونیم شرح نحوه شهادتشون رو👇👇
😔💔👇 💠پای حرفهای یک 🌺زینب فروتن همسر بزرگوار روح الله قربانی، یک است ڪہ طعمِ همسر شهید بودن🌷 را تجربہ ڪرده و در میانِ هم دهہ اے هایش از خاطراتش📖 سخن میگفت.. 🌷میگفت: شهدای🕊 هشت سال دفاع مقدس رو سر ما جا دارن ⚡️اما گفتن مدافعین حرم دو تا اجر دارن: 👈1.هجرت 2.جهاد 🌷میگفت: از درد آدما دردش می گرفت... نمیتونست🚫 بی تفاوت باشه . روزی نبود که نگه دنیــ🌍ــا کم و کوتاهه ها! 🌷میگفت: انقد به روح الله وابسته بودم💞 ک حتی یه گیره روسری بدون روح الله نمیخریدم❌ اما حالا خودمو انداختم توو . اگه آدم باشه خدایی هست، پشت سرشو حتی نگاه نمیکنه📛! 🌷میگفت: وقتی ازدواج💍 کردیم حتی یک درصد هم فکر نمیکردم همسرم ... روح الله همه ی زندگیم بود😊. 🌷میگفت: خونه های بی مرد داره تکرار میشه؛ ♨️مراقب باشید جا نمونیم! مردمو مطلع کنید از مدافع حرم... همه میگن میخواستن نرن... خیلی مظلوم واقع شدن😔... خود شهدا🌷 دعاتون میکنن! 🌷میگفت: که آزاد شده...باید شماها زندگی هایی رو شروع کنید✔️ که توش بچه های شجاع💪 واسه آزادکردن پرورش داده بشه.. 🌷میگفت: هروقت میخوام خودمو آروم کنم😌، میگم: اگه همه کس و همه چیزتو از دست دادی، خدا رو شکر که واسه بوده هرچند تو کجا و ؟!... 🌷میگفت: با خبر شهادت🕊 خیلی بی تاب بودم، چند روز بعد روح الله بهم زنگ زد☎️. بهش گفتم من خیلی گریه کردم😭 واسه شهید همدانی؛ روح الله گفت: بعدازاین دیگه واسه خبر هیچ کس گریه نکن⛔️! عاقبت بخیری آدما گریه نداره... 😭 🍃🌹🍃 @Modafeaneharaam
❤️ #قــــــرار_شبــــانه❤️ ختــــم صـــلواتـــــ بـــه نیــــابت از #شهدای گمنام🌹 هــــدیــــه بـــه حضـــرت زهــرا (س) و براےســـلامتـــےو تعجــــیل در ظهــور امـــام زمــان (عج)🌺 مهلتـــ صلواتـــ فـــرستــادن تا فـــرداشبـــ #ساعتــــ ۲۱ تعــداد صلواتـــ هاے خــود را بــه ایــن آیدے بفـــرستین☺️👇❤️ @Jamandekarbala
❤️ #قــــــرار_شبــــانه❤️ ختــــم صـــلواتـــــ بـــه نیــــابت از #شهدای مدافع حرم خان طومان🌹 هــــدیــــه بـــه حضـــرت زهــرا (س) و براےســـلامتـــےو تعجــــیل در ظهــور امـــام زمــان (عج)🌺 مهلتـــ صلواتـــ فـــرستــادن تا فـــرداشبـــ #ساعتــــ ۲۱ تعــداد صلواتـــ هاے خــود را بــه ایــن آیدے بفـــرستین☺️👇❤️ @Jamandekarbala
قدر بچه مذهبی ها نسل سوم،چهارم •|انقلاب|• بدونید🍃🌸 این بچه ها جنگ ندیده عاشق هــمت،هادی و باکری شدن❣☘ اینان از ندیده ها در شلمچه خرازی شدن 🌸 اینان جنگ را ندیدن اما بسیاری از شـــ√ــهدای را دهه هفتادها تشکیل میدن🍁🌱 دختران این دهه شدن دهه هفتادی ✨🌺 دختران دهه هفتادی که حالا نام سنگین🍃 همسران شهدا🌷 دخترانی که حالا نام زیبا مدافعین دارن 🍂😌 تقدیم به دهه هفتاد ،هشتاد سرزمینم🙃
مدافعان حرم 🇮🇷
📚#تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه 🌷شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌷 💚
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم🌹 💚 به روایت برادر شهید💚 از مایکل جردن تا شکیل اونیل یکی از علایق در ایام نوجوانی تعقیب مسابقات لیگ حرفه ای آمریکا 'ان بی ای'بود.🍃 یادم هست که جمعه ها صبح،مسابقات لیگ حرفه ای آمریکا از شبکه یک پخش می شد🍃. همیشه قید خواب صبح جمعه را می زد و می نشست پای تماشای بستکبال🏀. اطلاعاتش هم درباره لیگ آمریکا خوب بود و اخبار آن را علاوه بره تلویزیون گاهی از طریق نشریه های ورزشی هم دنبال می کرد.☺️ عکس این مسابقه ها را از مجله های ورزشی می برید و نگه می داشت🍃. مدتی هم پوستری از با دیوار اتاقش بود🍃. از اسامی بازیکنان و مربیان بگیر تا جدول لیگ و ....را خوب می دانست و مرتب درباره شان حرف می زد.🙂 یک صبح جمعه با هم نشسته بودیم و اگر اشتباه نکنم داشتیم مسابقه تیم را که محبوب محمودرضا بود تماشا می کردیم.🙂 محمودرضا به بازیکن سیاه پوست و این تیم علاقه داشت و طبق معمول شروع کرد به تعریف و تمجید از او و تکنیک بازی کردنش و از این حرف ها.🙂 من وسط حرفش همین جوری گفتم: به مایکل جردن نمی رسد،گفت نه شکیل اونیل فرق دارد☝️☺️ گفتم چه فرقی ؟گفت شکیل اونیل هرهفته می رود👌. بعد گفت یک بار روز جمعه مسابقه داشته و هرچه مربیان تیم به او اصرار می کنند که آن روز نماز جمعه نرود نمی پذیرد 🙂. دست اخر مجبور می شوندچند نفر همراه او بفرستند که به محض تمام شدن نماز، را سوار ماشین کنند و سریع برگردانند تا به مسابقه برسد.☺️ آن روز به من ثابت کرد که شکیل اونیل از مایکل جردن سرتر است .چون اش ترک نمی شود.😊👌 رزمـنـده جـبهـه فـرهـنـگی یادم هست کلاس دوم دبیرستان بود که یک روز دفترچه مخصوص ثبت را که از بنیاد شهید گرفته بود باخودش به خانه آورد🍃. دونفراز جنگ تحمیلی را برای جمع آوری خاطراتشان انتخاب کرده بود یکی شان دانش آموز بود🙂 و دیگری ،بی سیمچی شهید باکری که در کربلا ۵شهید شد.💔 خیلی جدی برای جمع آوری خاطرات این دو شهید وقت گذاشت وهردو دفترچه را پرکرد👌 . با معزز شهید شریف زاده مصاحبه ای انجام داده و یک کاست پر کرده بود.☺️ درباره هم به بهزاد_پروین_قدس مراجعاتی کرده بود🙂. با حاج بهزاد ارتباط نزدیکی برقرارکرده بود آن چنان که سبب آشنایی من با ایشان هم شد.😁 اینها همه به خاطر تعلقی بود که از زمان نوجوانی به فرهنگ و داشت☺️. همکاری اش با مستندی که در سوریه ساخت هم ادامه همین مسیر بود🍃 . براساس همین علایق فرهنگی ،درسوریه خیلی زود با سهیل کریمی و محمد تاجیک جوش خورده بود و حسابی باهم رفیق شده بودند .☺️👌 چند بار راش هایی را که سهیل کریمی در آنجا از او گرفته بودبه من نشان داد.🙂 عکسی هم ازاو در کنار سهیل کریمی هست که نشسته اند پای لب تاپ و راش هایی را که گرفته اند ،بازبینی می کنند.☺️❤️ ... @modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 هـوا دار تمـام عـیار انـقـلاب در۸۸ راه انداخته بودم و تا مدتی به صورت روزنوشت،یاد داشتهایی درباره می نوشتم🍃.البته بیشتر از دوسال دوام نیاورد و اوایل سال ۱۳۹۱هک‌ شد.یکی از خواننده های ثابت آن وبلاگ، بود.👌☺️ یادداشت هایی را می خواند و با اسم مستعار #<م.ر.ب>پای پست ها می گذاشت.👌 گاهی هم بعد از اینکه یادداشتی را می خواند،زنگ می زد و نظرش را می گفت😊..در دیدارهای گاه و بیگاهی هم که تهران با هم داشتیم.وسط حرف ها حتما چیزی درباره وبلاگ می گفت.☝️ گاهی پیش می امد که چند روز چیزی در وبلاگ نمی .این جور مواقع می گرفت📞 و پیگیر نوشتم می شد.بعضی از یادداشت ها گاهی در پایگاه های خبری تحلیلی مثل جهان نیوز و رجانیوز و خبرگذاری فارس لینک می شدند.👌 این جور وقت ها می گرفت و می کرد☺️.بعد از اینکه وبلاگم هک شد،اکانتم را از طریق تماس با مدیر سرویسی که وبلاگ را روی آن ساخته بودم پس گرفتم☹️،اما دیگر چیزی در آن ننوشتم.به جایش یک وب سایت زدم.🙂 از این کار خوشش نیامده بود🙁 و بعد از آن بارها از من خواست که به همان وبلاگ سابق برگردم.😐 می گفت:وبلاگت شخصیت پیدا کرده بود☝️ در غیر از اینکه کنار بچه های در میدان دفاع از حضور داشت🍃،وقایع را رصد هم می‌کرد.یادم هست آن روزها برای پیگیری دقیق اخبار و تحلیل ها لپ تاب خرید💻 و برای خانه شان اینترنت وای فای گرفت.به داشت👌 و هر وقت من در نوشته هایم دفاعی از انقلاب می‌کردم خوشحال می شد☺️،تماس می گرفت و تشویق‌می‌کرد.یک بار چیزی در دفاع از نظام نوشتم که کمی‌ برانگیز شد و کامنت های زیادی پایش خورد🍃،با یکی از خواننده های آن روزهای وبلاگ که از جریان فتنه جانب داری می کرد بحثم شده بود و چندتا کامنت بلند رد و بدل کرده بودیم،نهایتا من کوتاه آمده بودم.☹️ دلخور بود از من،اصرار داشت که من در بحث با این شخص کوتاه آمده بودم و نباید عقب نشینی می کردم😒.آن روز تماس گرفت پرسید:می شناسی اش؟گفتم:بله،سابقه‌‌ جبهه و جنگ هم دارد.اسمش را پرسید که من نگفتم و از او خواستم که بی خیال شود☹️!گفت تو شکسته نفسی کرده ای در حالی که جای شکسته نفسی نبود.😒 فردایش دیدم آمده و توی هاجواب بی تعارف و به او داده است.🙂☝️ 🍂 پـرکـارهـا شـهیـد مے شوند اسفند سال1388بود.مثل هرسال در تالاروزارت کشور برای مراسمی برگزار شده بود.❤️ بودم آن روزها زنگ زد و گفت:می آیی مراسم؟گفتم : می آیم چطور؟گفت حتما بیا .سخنران مراسم است.☺️ مقابل تالار باهم قرار گذاشته بودیم. زودتر از من رسیده بود.من با چندنفر از دوستان رفته بودم پیدایش کردم🙂 و باهم رفتیم و نشستیم طبقه بالا. همه صندلی ها پر بود و جا برای نشستن نبود🍃.به زحمت روی لبه یکی از سکوها جایی پیدا کردیم و همان جا نشستیم روی سکو.درطول مراسم با مشغول صحبت بودیم🙂.ولی که آمد دیگر حرفی نمی زد.😊 من گوشی موبایلم را در آوردم و همان جا شروع کردم به ضبط کردن سخنرانی حاج قاسم.☺️ تا آخر همین طوری توی بود و گوش می داد☝️.وقتی حاج قاسم داشت حرف هایش را جمع بندی می کرد ، یک مرتبه برگشت :حاج قاسم فرصت هم ندارد.🙁 این را که تنش هست می بینی؟باور کن این را به قبول کرده که برای مراسم بپوشد والا همین قدر هم وقت برای تلف کردن ندارد.☹️ موقع پایین آمدن از پله ها به گفتم :نمی شود حاج قاسم را از نزدیک ببینیم😒؟گفت :من خجالت می کشم توی حاج قاسم نگاه کنم،بس که اش_خسته است.😣 پایین که آمدیم ،موقع خداحافظی با دیالوگ مشهور سلحشور در فیلم آژانس شیشه ای به او :این شما،اینم ☹️!دلخور شدم که قبول نکرد برویم حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. خودش هم همین طور بودهمیشه . و به اعتقاد داشت👌.می گفت:من یک بار در حضور حاج قاسم برای عده ای حرف می زدم.گفتم من این طوره فهمیده ام که 💔 را به کسانی می دهد که پرکار هستند و ما در این طور بوده اند👌.حاج حرفم را تایید کرد و همین طور بود.👌☺️ ... @modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
💠رنگ از طرف لشکر بهم گفتند: برای مراسم اربعین که فردا است یک تابلو بزرگ🎆 از تصویر سید نقاشی کن. رفتم خونه شروع کردم به کشیدن تصویر سید. آن موقع ناراحتی شدید اعصاب🗯 داشت. بهم گفت: اگه میشه این تابلو را ببر ، می ترسم رنگ🎨 روی فرش بریزه. به خانمم گفتم: بیرون هوا سرد☃ است. من زیر تابلو پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزد❌ تصویر را قبل از تمام کردم. آمدم وسایل را جمع کنم که آخرین قوطی از دستم سُر خورد و ریخت روی فرش😱 نمی دانستم جواب همسرم را چه بدهم. به من گفته بود اما من نرفتم😥 بالاخره بیدار شد. با آب💧 و دستمال هم خواستیم رنگ را پاک کنیم بی فایده بود. خانم من همین طور که با دستمال روی فرش می کشید گفت: خدایا، فقط برای اینکه این شهید🌷 (س) بوده سکوت می کنم. میگن اهل محشر در قیامت، سرهارا از عظمت✨ حضرت زهرا (س) به زیر می گیرند. بعد خانمم نگاهی به انداخت و ادامه داد: فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را کنند.» صبح با هم از خانه🏡 بیرون آمدیم. آماده حرکت شدیم. همان موقع خانم همسایه جلو آمد و به خانم من گفت: شما را می شناسید⁉️ یکدفعه من و همسرم با تعجب😟 به هم نگاه کردیم. خانم من گفت: بله، مگه؟! خانم همسایه گفت: من یک ساعت پیش⌚️ خواب بودم. یک جوان با چهره نورانی✨ شبیه زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: از طرف ما از معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می کنیم. شفاعت شما در قیامت با (س)😭 @Modafeaneharaam
🕊🌺 سر قبر شهید تورجی‌زاده که رفتیم دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و : بگو؛ من هم دستم را روی قبر شهید گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر😐 اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم، پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم شهادتش را از گرفت مراسم تشییع شهدای و بازگشت پرستوهای مهاجر به وطن، شهید خیزاب را برای پیوستن به کاروان شهدا هوایی کرده و لحظه‌شماری می‌کرد تا به یاران شهیدش بپیوندد. ۹۴ @Modafeaneharaam
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 ما و مجنون همسفر بودیم در او به مطلبها رسید و ما ... کانال شهدائیِ دشت جنون خصوصا 👈 : ✅ و... منتظر حضور گرمتان هستند 🌹👇🌹👇🌹 http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 ما و مجنون همسفر بودیم در او به مطلبها رسید و ما ... کانال شهدائیِ دشت جنون خصوصا 👈 : ✅ و... منتظر حضور گرمتان هستند 🌹👇🌹👇🌹 http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b
پسرم محمدمهدی تازه به دنیا آمده بود. به خانه پدر رفتم. یک شب پسرم بی تابی می کرد. گهواره را وسط سالن پذیرایی گذاشتم و شروع کردم به راه رفتن و لالایی خواندن. ولی فایده ای نداشت. عسکر به خانه آمد . مرا در آن وضع دید. محمدمهدی را گرفت و گفت: شما بروید و بخوابید. گفتم: داداش بچه بی تابی می‌کند... گفت: ایرادی ندارد شما بروید و استراحت کنید. آن موقع عسکر ۲۰ ساله بود. به اتاق رفتم. چند دقیقه ای گذشت و دیگر صدای گریه بچه نمی آمد. خوب که گوش کردم صدای زیارت عاشورای عسکر را شنیدم. آن شب عسکر در کنار گهواره محمدمهدی با صوتِ دلنشینش، زیارت عاشورا را برای محمدمهدی خواند و او تا صبح راحت خوابید.(راوی خواهرشهید) ✍قسمتی از وصیت شهید: هر شخصی عهده دار ولایت شد برای ما واجب التعظیم است و وظیفه ما هست که از آن مواظبت کنیم تا به دست صاحب اصلی اش برسد و همه ما را از این منجلاب در بیاورد ان شاءالله. عسکر زمانی🌹 مدافع حرم 🕊 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینجا محفل عاشقانه شهادت❤️ میخوای از دفاع مقدس اطلاعات داشته باشی میشنـاسی؟🤔 دوست داری اولین فرمانده مقتدر بیشتربشناسی!🙄 https://eitaa.com/joinchat/3154837505C1d9b7621b3 اینجا کنار همیم تا نگاهمان کنند.🌺 یادمان نرود هزاران شهید خرج من وتو شده است 🥀🥀😔 عضو کانال شهید شو مسیر زندگیت رو تغییر بده...🚶‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در ایام محرم یادی کنیم از شهدای مدافع حرم مازندران که ناجوانمردانه در خان طومان سوریه به فیض شهادت نائل آمدند. _خان_طومان @Modafeaneharaam
💠پسرم محمدمهدی تازه به دنیا آمده بود. به خانه پدر رفتم. یک شب پسرم بی تابی می کرد. گهواره را وسط سالن پذیرایی گذاشتم و شروع کردم به راه رفتن و لالایی خواندن. ولی فایده ای نداشت. عسکر به خانه آمد .مرا در آن وضع دید. محمدمهدی را گرفت و گفت: شما بروید و بخوابید. گفتم: داداش بچه بی تابی می‌کند... گفت: ایرادی ندارد شما بروید و استراحت کنید. آن موقع عسکر ۲۰ ساله بود. به اتاق رفتم. چند دقیقه ای گذشت و دیگر صدای گریه بچه نمی آمد. خوب که گوش کردم صدای زیارت عاشورای عسکر را شنیدم. آن شب عسکر در کنار گهواره محمدمهدی با صوتِ دلنشینش، زیارت عاشورا را برای محمدمهدی خواند و او تا صبح راحت خوابید.(راوی خواهرشهید) ✍قسمتی از وصیت شهید: هر شخصی عهده دار ولایت شد برای ما واجب التعظیم است و وظیفه ما هست که از آن مواظبت کنیم تا به دست صاحب اصلی اش برسد و همه ما را از این منجلاب در بیاورد ان شاءالله. عسکر زمانی مدافع حرم @Modafeaneharaam
💠شب عملیات والفجر 8 بود. در حال اماده شدن برای عملیات بودیم. سردار قنبر زاده,فرمانده گردان, بی سیم زد که سردار(شهید) مسلم شیرافکن پیام داده, برادرش, محسن را شب اول نبرید. سریع رضا حیدری که رفیق فابریک محسن بود را فرستادم تا جریان را به محسن بگوید! چند دقیقه بعد دیدم این نوجوان با عصبانیت به سمت من امد. گفت اقای مهدوی رضا چی میگه, چرا من نباید بیام؟ گفتم دستور فرماندهیه, قایق ها جا نداره... بغضش ترکید, اشک روی گونه اش شروع به غلطیدن کرد و گفت چرا من, منم می خواهم بیام! ناگهان پایش سست شد و افتاد روی زمین. رضا رفت زیر بغلش را گرفت. گریه می کرد و با لهجه کازرونی التماس می کرد. هی می گفت اقای مهدوی ههههاااانمبری؟ می گفتم نه ! شاید صد بار این خواهش تکرار شد. کلافه شدم, سرشان داد زدم و رفتم سمت گروهان... یک مرتبه محسن دوید جلویم با اشک گفت:دیشب خواب حضرت زهرا(س) را دیدم. به من گفت تو میای پیش خودم! تعجب مرا که دید ادامه داد:به قران اگه دروغ بگم. اگه نبریم شکایتت رو می کنم! خیلی با جذبه وجدی می گفت. یک مرتبه بدنم شل شد. بی اختیار گفتم: برو آماده شو بیا! رضا گفت: بچه بدو که آخر گرفتی! من مبهوت نگاه این دو نوجوان کم سن وسال می کردم و بی اختیار اشک می ریختم. همان شب عملیات والفجر هشت هردو پر کشیدند. بعد از عملیات فهمیدم که رمز عملیات هم " " بود. 🌹🍃 , فارس شهادت:1364/11/21 @Modafeaneharaam
🔻به مناسبت روز پاسدار 🔹از طرف سپاه لباس فرم برای پاسداران رسمی آمده بود. یکی هم برای حاج علی کنار گذاشتم و به او اطلاع دادم. روز بعد در حالی که بیمار بود، ساک بدست آمد. همیشه از گرفتن و پوشیدن لباس امتناع می کرد و می گفت من لیاقت پوشیدن این لباس را ندارم 🔹اما این بار تا لباس را به ایشان دادم گرفت، بوسه ای بر آن نشاند و در کیفش گذاشت. قبل از رفتن از من حلالیت طلبید و گفت:« وقتی می خواستم بیایم بر عکس همیشه خانواده مانع من شدند، کودکانم به پایم پیچیدند و می خواستند مرا از آمدن منصرف کنند، فهمیدم که خداوند می خواهد با این کودکان بی گناه مرا آزمایش کند!» اندکی سکوت کرد، چشمانش فروغ خاصی داشت، آرام و مطمئن گفت: «می دانم که این سفر را بازگشتی نیست!» 🔹بچه های گردان ابوذر نقل می کردند، حاج علی شب عملیات، لباس فرم سپاه را از کیفش در آورد و برای اولین بار پوشید. وقتی با چشمان متعجب ما مواجه شد گفت: « من در این عملیات شهید می شوم و دوست دارم در روز قیامت با ، در محشر محشور شوم!» 🌷🍃🌷 حاج علی نوری فارس @Modafeaneharaam
💠شهید محمد اسلام نسب نقل می کرد: یک شب دلم گرفته بود، گفتم برم پیش دست بالا... تا نیمه شب سرگرم صحبت بودیم، بعد هم در همان چادر غلامعلی خوابیدم. هوا سرد بود و خوابم نمی برد. حدود ساعت 3 شب بود که دیدم آرام بلند شد و به نماز قامت بست. تا اذان صبح، در حال رکوع و سجود بود. "الله اکبر" اذان که در محوطه پیچید، خودش را از سجاده کند و خزید زیر پتو... اذان به "حی علی خیر العمل" که رسید یکی از بچه ها ما را برای نماز صدا زد. غلامعلی بلند شد.دست هایش را به دو سمت کشید تا مثلاً خستگی خواب از تنش برود. جوری ادا در می آورد که گویی در خوابی عمیق بوده، به اتفاق برای گرفتن وضو به سمت تانکر آب رفتیم. گفتم: غلامعلی، تو که وضو داری... سرخ و سفید شد و گفت: هیس... خواب دیدی خیر باشه... غلامعلی دست بالا 🌹 فارس @Modafeaneharaam
💕 شهید حاج قاسم سلیمانی فرمودند : « تا کسی نبود ، نمی شود . شرط ، است . اگر امروز کسی را دیدید که از کلام او ، از رفتار او ، از اخلاق او شد ، بدانید او خواهد شد . تمام ما این مشخصه را داشتند قبل از اینکه شوند بودند ». " براے شدن باید بود ". @Modafeaneharaam