eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.3هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.3هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
خبر شهادتش را که شنیدم آرام و قرارم از دست رفت. روزهای اول گریه امانم نمی‌داد. با خودم می‌گفتم:« ای کاش وقتی عباس در میان ما بود بیش‌تر قدر او را می‌دانستیم😔» بی‌حوصله بودم و دائما به عباس فکر می‌کردم. یاد چهره خندانش يك لحظه هم از جلوي چشمانم نمي‌رفت. در همان شب‌های اول بود كه به خوابم آمد. دستش را روی قلبم گذاشت و گفت:«عمه‌جان! ناراحت نشو☺️! اینقدر خودتو اذیت نکن! برام بخون تا هم شما آرامش پیدا کنی هم من بهره‌ای ببرم...»✨ 🖊عمه شهید مدافع حرم عباس دانشگر 📸 تصویر عمه شهید برسر مزار @Modafeaneharaam ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
3.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥صحبت های شهید : در دنیا دو دسته بیشتر نداریم؛ حق و باطل. در یک روز و در هر لحظه،‌ دو انتخاب بیشتر نداریم. یا در جبهه حق باشیم و یا در جبهه باطل❌ اینکه چطور باید حق و باطل را در دوستان و دشمنان جهانی‌مان بشناسیم، خیلی واضح و عینی است. همه چیز را به ما معرفی کرده است. در قرآن این طور گفته شده است که یهود و نصارا از شما راضی نمی‌شوند مگر اینکه هر چه آنها گفتند شما بپذیرید❗️ یعنی دین اسلام را ترک کنید. در بحث هم آیات قرآن به صورت روشن همه چیز را بیان می‌کند. آنها تا فلسفه وجودی شیعه، یعنی ستیز با دشمنان را از ما نگیرند،‌ دست بردار نیستند و هر توافقی حاصل شود، در همین راستاست که این روحیه را از ما بگیرند.»❌ شهید مدافع حرم سعید کمالی @Modafeaneharaam
شهیدمدافع حرم #علی_زاده_اکبر🌹 تولد ۵۵/۳/۴کاشمر شهادت ۹۲/۵/۲۸سوریه💔 گلزارشهدای امامزاده سیدحمزه کاشمر🌹 یادگاران #فاطمه ۸ساله #مهدی ۱۳ساله عضو گروه تفحص پرانرژی،مخلص،اهل کار،دغدغه مندوعاشق کاربرای شهدا😊 💢خاطره از دوست و هم محله شهید #علی_زاده_اکبر : 🍃یادم میاد یک سالی ثبت نام حج عمره کرده بودم با #شهید_زاده_اکبر در میون گذاشتم که اگه خدا خواست با هم مشرف بشیم؛😍گذشت.بعد از مدتی علی اقا رو دیدم . گفتم:چیکار کردی ؟؟ثبت نام کردی؟؟ گفت:جات خالی من رفتمو برگشتم گفتم: چجوری تعریف کرد به ماموریتی به جنوب داشته ودر اونجا به چندتا از بچه های #محروم #قرآن اموزش میداده وکار فرهنگی میکرده.👌 ودر پایان ماموریت به بچه های که چند جزء #قرآن رو حفظ کرده بودن جوائز نفیس از پولی که برا این سفر کنار گذاشته بوده؛هدیه میداده که بدرستی ثواب این کارش از چند تا حج بیشتر بود.وتازه چقدر هم از کرده خودش خشنود بود.😊 خدایش رحمت کند وبهشت گوارای وجودش.💔 #سبک_زندگی_شهدا❣ #هدیه_به_شـــهدا_صــــلوات #سالروز_شهادت 🕊 @Modafeaneharaam
🍃قرآن، از تو شرمنده‌ام؛ حتی آنان که تو را می‌خوانند و تو را می‌شنوند، آن‌چنان به پایت می‌نشینند که خلایق به پای #موسیقی هر‌ روزه نشسته‌اند. اگر چند #آیه از تو‌را بخوانند، مستمعین فریاد می‌زنند #احسنت..! گویی مسابقه نفس است. 🍃قرآن، من شرمنده‌ام اگر به یک فستیوال مبدل شده‌ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول یک #معرفت است یا #رکوردگیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردند، حفظ کنی تا این‌چنین تو را اسباب #مسابقات هوش ندانند. 🍃خوشابه‌حال هر کسی که دلش #رحلی است برای تو؛ آنان که وقتی تو را می‌خوانند، چنان حظ می‌کنند که گویی قرآن همین حالا بر ایشان #نازل شده است.. 🍃آنچه ما با #قرآن کرده‌ایم، تنها بخشی از #اسلام است که به صلیب #جهالت کشیده‌ایم." ✍دل نوشته ای از #شهید_محسن_حاجی_حسنی_کارگر 📅تاریخ تولد: ۱۵ آبان ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۲ مهر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید: بهشت ثامن.روبروی صحن جمهوری حرم امام رضا 🎨طراح: #گرافیست_الشهدا @Modafeaneharaam
آیت الله بهجت(ره) : هر چه ما گشتیم ذکری بالاتر از "صلوات" پیدا نکردیم . اگر کسی حال خواندن ندارد ، زیاد بفرستد.🌹 ☘اللّٰهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ وآل مُحمّد وعجل فرجهم☘ @Modafeaneharaam
آیت الله بهجت(ره) : هر چه ما گشتیم ذکری بالاتر از "صلوات" پیدا نکردیم . اگر کسی حال خواندن ندارد ، زیاد بفرستد.🌹 ☘اللّٰهمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ وآل مُحمّد وعجل فرجهم☘ @Modafeaneharaam
توجه 🔴 توجه یک فرصت ویژه و عالی برگزاری کلاس های به صورت مجازی 🌐 ویژه دختران و بانوان✨ کلاس تجوید و ترتیل ♦️استاد از حرم مطهر امام رضا (ع)با مدرک تخصصی هزینه هر ترم ۳۰۰۰۰ تومان برای ثبت نام و اطلاعات بیشتر به آیدی زیر پیام دهید.👇 @Hdhjbjdnk8613
‍ #شهید_محمد_منتــظر_قائم #ولادت:1363/6/25 #شهادت:1390/6/13 #علت_شهادت:درگیری با گروهک تروریستی پژاک. #خصوصیات_اخلاقے_شهید🔻 به لحاظ اخلاقي فردي #صبور، #مهربان و با اخلاق بود.هميشه بنده را شرمنده اخلاق و رفتارش مي كرد. در طول مدتي كه با هم زندگي كرديم حتي يك بار هم #خشم وعصبانيتش را نديدم،جز يك بار،وقتي يكي از اقوام مطلب نادرستي را در خصوص مقام معظم رهبري عنوان كردند ديدم خيلي عصباني شد و همان لحظه يك جواب محكم،درست و دندان شكن به ايشان داد و خيلي خوب و به جا از رهبري دفاع كرد. #اهل_نماز_شب و گريه هاي نيمه شب بود طوري كه گاهي از اوقات با گريه هاي نماز شب ايشان بنده براي نماز بيدار مي شدم،ميديدم دارد با خدا راز و نياز مي كند و اشك ميريزد. يك #قرآن توجيبي داشت كه هميشه همراهش بود و آنرا قرائت ميكرد.معمولاً هر زماني كه در زندگي با مشكلي مواجه ميشد،با ذكر #صلوات حلش مي كرد.با اين ذكر زياد مانوس و محشور بود. يک روز برادر ايشان تصادف خيلي سختي داشتند.طوري كه همه فاميل از اين موضوع ناراحت بودند. اما محمدآقا خيلي #صبور و خونسرد بود.مي گفت تا خدا نخواد هيچ اتفاقي نمي افتد. #راوے_همســـر_بزرگوار_شهید🌺🕊 @Modafeaneharaam
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | با بصیرت 🔶 جلسه‌ قرآنی که شهید حججی در آن شرکت نکرد! 🔰 مجموعه کلیپ‌های برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی @Modafeaneharaam
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹|ویدئو ♦️یک پسر ایرانی در آمریکا به یک زن تازه آمریکایی میگه مادرم گفته در قرآن خدا نگفته واجبه!!! ❗️پاسخ زن تازه مسلمان را ببینید... @Modafeaneharaam
شهیدمدافع حرم 🌹 تولد ۰۴/۰۳/۵۵کاشمر شهادت ۲۸/۰۵/۹۲سوریه گلزارشهدای امامزاده سیدحمزه کاشمر یادگاران ۸ساله ۱۳ساله عضو گروه تفحص پرانرژی،مخلص،اهل کار،دغدغه مندوعاشق کاربرای شهدا 💢خاطره از دوست و هم محله شهید : 🍃یادم میاد یک سالی ثبت نام حج عمره کرده بودم با در میون گذاشتم که اگه خدا خواست با هم مشرف بشیم؛گذشت.بعد از مدتی علی اقا رو دیدم . گفتم:چیکار کردی ؟؟ثبت نام کردی؟؟ گفت:جات خالی من رفتمو برگشتم گفتم: چجوری تعریف کرد به ماموریتی به جنوب داشته ودر اونجا به چندتا از بچه های اموزش میداده وکار فرهنگی میکرده.😊 ودر پایان ماموریت به بچه های که چند جزء رو حفظ کرده بودن جوائز نفیس از پولی که برا این سفر کنار گذاشته بوده؛هدیه میداده که بدرستی این کارش از چند تا بیشتر بود.وتازه چقدر هم از کرده خودش خشنود بود.✅ خدایش رحمت کند وبهشت گوارای وجودش. @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_هشتم 💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشه‌ای دیگر جعبه‌های #گلوله؛
✍️ 💠 دیگر نمی‌خواستم دنبال سعد شوم که روی شانه سالمم تقلاّ می‌کردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من می‌ترسم بیام بیرون!» طوری معصومانه تمنا می‌کردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری‌اش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!» 💠 انگار می‌خواست در برابر قلب مرد غریبه‌ای که نگرانم بود، تصاحب را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!» می‌فهمیدم دلواپسی‌های اهل این خانه به‌خصوص مصطفی عصبی‌اش کرده و من هم می‌خواستم ثابت کنم تنها من سعد است که رو به همه از حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد رو به من نشون بده، نمی‌دونستیم اینجا چه خبره!» 💠 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده می‌شد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی می‌کنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته می‌خواستم جان‌مان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمی‌گردیم !» اشک‌هایم جگر سعد را آتش زده و حرف‌هایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو می‌مونم عزیزم!» 💠 سمیه از درماندگی‌ام به گریه افتاده و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمی‌کند که دوباره به پشتی تکیه زد، ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بی‌هیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد، به سمت سعد چرخید و با خشمی که می-خواست زیر پرده‌ای از صبر پنهان کند، حکم کرد :«امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم می‌برم‌تون که با پرواز برگردید تهران، چون مرز دیگه امن نیست.» حرارت لحنش به حدی بود که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمی‌خواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد. با نگاهم التماسش می‌کردم دیگر حرفی نزند و انگار این اشک‌ها دل سنگش را نرم کرده و دیگر قید این قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد :«دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمی‌گردیم سر خونه زندگی‌مون!» 💠 باورم نمی‌شد از زبان تند و تیزش چه می‌شنوم که میان گریه کودکانه خندیدم و او می‌خواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید :«خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمی‌ذارم از هیچی بترسی، برمی‌گردیم تهران!» از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه¬خرجی می‌کرد خجالت می‌کشیدم و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمی‌کَند و نگاهم می‌کرد. دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود که برایمان شام آوردند و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم. 💠 از حجم مسکّن‌هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه می‌کشید و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس ، پلکم پاره می‌شد و شانه‌ام از شدت درد غش می‌رفت. سعد هم ظاهراً از ترس اهل خانه خوابش نمی¬برد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر می‌ترسیدم چشمانم را ببندم که دوباره به گریه افتادم :«سعد من می‌ترسم! تا چشمامو می‌بندم فکر می‌کنم یکی می‌خواد سرم رو ببره!» 💠 همانطور که سرش به دیوار بود، به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم :«چرا امشب تموم نمیشه؟» تازه شنید چه می‌گویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند :«آروم بخواب عزیزم، من اینجا مراقبتم!» چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد، دوباره پلکم خمار خواب شد و همچنان آهنگ صدایش را می‌شنیدم :«من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!» و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام که صدایم زد. 💠 هوا هنوز تاریک و روشن بود، مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود. از خیال اینکه این مسیر به خانه‌مان در تهران ختم می‌شود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم حتی تحمل ثانیه‌ها برایم سخت شده بود. سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم خواند، شوهرش ما را از زیر رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی می‌کرد که ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam