مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_سی_پنجم
🎙️به روایت اسماعیل شیخ زاده
خلاصه برای دوسه ساعت این شد موضوع ،بحث توی کوچه و خیابان تو تاکسی و واحد و در مدارس که تازه باز شده اند اوایل مهر بود ،سال شصت و پنج. لحظاتی بعد آژیر آمبولانسها و ماشینهای آتش نشانی که از دروازه قرآن رد میشدند سمت انفجار را نشان میدهد دود غلیظی از سمت باجگاه کم کم داشت خودش را تا ابرهای پاییزی بالا میکشید. چهارده بمب چارصد کیلویی در فضای پالایشگاه فرود آمده بود .هفت هواپیمای عراقی این مأموریت را انجام داده بودند.
در پالایشگاه ولوله ی دیگری بود به اندازه ی تمام شهر ،تانکری در محوطه شعله ور بود برج تقطیر ویران شده بود. بمبی روی سقف اتاق کنترل فرود آمده بود و اتاق کنترل در زمین فرورفته بود بچه های نیروی هوایی که لحظاتی پس از بمباران به آنجا فراخوانده شده بودند، مشغول شناسایی خنثی کردن شدند؛ اما بمبها را نمیشناختند و کار فوق العاده حساس و
دلهره آور بود.
برکه هایی از نفت در محوطه پالایشگاه پدید آمده بود و یک جرقه از ماسوره ها کافی بود تا کل پالایشگاه به هوا برود و بلکه جنگل واره های اطراف هم زغال ..شود.
بالاخره ابراز ناتوانی کردند. رئیس پالایشگاه موضوع را با بچه های سپاه در میان گذاشت و قبول کردند
ما، سید شمس الدین، اسماعیل شیخ زاده و مهدی طاهری کسانی بودیم که برای این مأموریت اعلام آمادگی کردیم وقتی به پالایشگاه رسیدیم هنوز بچه های نیروی هوایی آنجا بودند وسایلشان را خواستیم که امتناع کردند خودمان هم هیچ دست افزاری همراه نداشتیم اطراف را نگاه کردیم. کارگر لوله کشی در محوطه مشغول بود جعبه ابزاری با خود داشت. یکی دو تا از آچارهایش را قرض گرفتیم.
به دلیل ارتفاع پایین ،پرواز هیچ کدام از بمبها منفجر نشده بود گروه تخریب، دستور تخلیه ی پالایشگاه را داد وقتی کارکنان محیط را ترک کردند، به جست وجوی بمبها پرداختیم .دوازده بمب را پیدا کردیم بیرون آوردیم و به پادگان قدس که چند کیلومتری از پالایشگاه فاصله داشت، بردیم. اول قسمت عقب بمب را باز کردیم و بعد با آچار لوله کشی قسمت جلو بمب یعنی ماسوره را از بدنه جدا کردیم بعد از آن به سراغ دو بمب دیگر..
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_سی_ششم
🎙️به روایت اسماعیل شیخ زاده
بعد از آن به سراغ دو بمب دیگر آمدیم که ظاهراً گم شده بودند؛ یکی از آنها در جاده آسفالت فرود آمده بود و قسمتی از آن بیرون بود و ماشینها از روی آن رد میشدند و بمب دیگر به حتم باید درون اتاق کنترل خورده باشد اما خنثی کردن این دو بمب در روز خطرهای بیشتری را در پی داشت؛ بنابراین تصمیم گرفته شد که این عملیات در شب ادامه داده شود.
ساعت یازده شب بود شام را در پادگان قدس خوردیم. بعد از استراحت به طرف پالایشگاه حرکت کردیم نرم نرم آسفالت کنار بمب برداشته شد و خنثی شد. بدون این که متوجه شده باشیم دو ساعت از شروع عملیات گذشته است به سراغ اتاق کنترل آمدیم بمب در کف بتونی فرورفته بود. بچه های ارتش پیشنهاد داده بودند اتاق را منجفر کنند ،اما عاقبت این کار معلوم نبود .
شروع به کندن کف بتونی اتاق کردیم .دو ساعت طول کشید تا اطراف آن را خالی .کردیم شب سکوت وهمناکی داشت. فقط ضرب آهنگ ظریفی از پالایشگاه به گوش میآمد لحظه ها سنگین سنگین می گذشتند. یک ضربه ی اشتباه و حساب نشده میتوانست سکوت شب را با انفجار مهیبی بیاشوبد و تاریکی متراکم آن را به وسعت درختستانهای اطراف روشن و شعله ور کند سرانجام بمبی که خود را در بتن مسلح کرده بود به کمک جرثقیل از خاک بیرون کشیده شد.
فردا صبح بچه های نیروی هوایی که دو ماسوره هدیه گرفته بودند ناباور و شگفت زده از آموزشهای ویژه گروه ما سراغ میگرفتند و تعجبشان بیشتر شد .
دست راست مرا مصنوعی یافتند اما گروه تخریب سپاه جانباز دیگری نیز داشت و سید آزرده ی جنگ شیمیایی عراق بود.
این عملیات همه خوشی و گوارایی بود ،نکته ی ناخوش این است که یکی از مسئولین استانداری وقت در مصاحبه ای اعلام کرده بود که بله صدامیان کوردل از آنجا که لطف خداوند بوده است در ارتفاع پایین حرکت کرده اند و نکته باعث شده است تا بمبهای فروریخته بر پالایشگاه منفجر !نشود.
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_سی_هفتم
🎙️به روایت اسماعیل شیخ زاده
لودهی این جناب باعث شد تا فردا که خلبانان عراقی برای بمباران فرودگاه شیراز آمدند ,ارتفاع خود را تنظیم کنند تا چتر بمبها باز شود و برای انفجار آماده شوند همین خطای اطلاعاتی دو هواپیمای سوخت رسان و یک هواپیمای مسافربری را در فرودگاه شیراز به باد فنا داد .
این در حالی بود که تأکید کرده بودیم از دلیل انفجار یا عدم انفجار بمبها سخنی به میان نیاید وقتی به اتفاق به فرودگاه رفتیم فرد مصاحبه کننده هم آنجا بود و سید می خواست یارو را لت و پار کند.
بعد از این خنثی سازی مخاطره آمیز که حتی اکیپ ارتش و هوانیروز باور هم نکرد. کار چاشنی کشی بمبها و حتی بررسی محموله های مشکوک به گروه سه نفره ی ما سپرده میشد که یکی از این تقاضاها از دادگاه شیراز بود. خبر حکایت از این داشت که بوی ناخوشایندی نزدیک به بوی باروت و .تی.ان تی از طبقه دوم ساختمان دادگاه شیراز واقع در مرکز شهر به مشام میرسد و با توجه به این که ساختمان پیش از این در زمان شاه کاربری نظامی داشته است ممکن است مواد منفجره باشد، بیدرنگ در محل حاضر شدیم با احتیاط تمام واحدهای بالا را بررسی کردیم تا این که در سرویسهای بهداشتی را باز کردیم و پیش از آن از زُهم غلیظی که از این
حدود میرسید حدس زده بودیم که هرچه هست این جاست در توالت چندان باز نمیشد؛ ولی از همان شکاف در هم میشد دید که تا سقف دینامیت چیده شده نشتی ،مواد چرکابهای بویناک را جاری کرده بود و زهم ناخوش فضا هم از این نشتی بود حالا چه باید کرد؟
کاری است بسیار خطرناک جرقه ی یک فندک یا حتی روشن و خاموش شدن یک لامپ رشته ای میتواند این ساختمان دو طبقه و بلکه چندین ساختمان پیرامون را به هوا بفرستد.
بچه های تخریبچی در ارتش گفته بودند اگر می خواهیم کسی آسیب نبیند باید منطقه ارتش را تخلیه کرد!
شوخی نیست، سـه تـن مواد منفجره اگر آتش ،ببیند آن منطقه را شعله ور میکند.
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneraraam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_سی_هشتم
🎙️به روایت اسماعیل شیخ زاده
دستور اول این بود که دادگاه از سکنه خالی شود .چند ماشین آتشنشان را هم فراخواندیم تا در کنارمان باشند بعد از آن به سراغ شلنگ آب رفتیم که سید پیش دستی کرد و خودش شلنگ را گرفت .
گفتم: اجازه بده من این کار را انجام دهم یا لااقل با هم باشیم .گفت ،نه یک نفره به احتیاط نزدیک تر است وانگهی اگر اتفاقی افتاد لااقل یکیمان زنده باشد.
ابتدا با شره ی ملایم روی بسته ها گرفت تا خوب خیس شدند و وقتی از آب خوردگی مواد مطمئن شد ،دو نفری با شلنگ آتش نشانی و با فشار زیاد آب رویشان گرفتیم مواد آن قدر آب دیده بودند که ارتفاعشان از سقف فروتر آمده بود با این حال تنها من و سید به سراغشان رفتیم حالا در کاملاً باز میشد بلافاصله بسته ها را با کمک دوستان بار کردیم و به میدان تیر اکبر آباد ،شمال شیراز بردیم .
اولین چیزی که به ذهنمان رسید استفاده از این مواد برای تمرین انفجارات بود.
از صبح حدود ساعت نه که کار را شروع کرده بودیم حالا چهار بعداز ظهر بود به آتش زدن مواد مشغول شدیم و راست بگویم از صدای انفجاری که حاصل می بردیم غافل از این که صدای این دهل در شیراز و شهرهای اطراف نظیر زرقان و مرودشت هم شنیده میشود.
صدای مهیب این همه انفجار پی در پی مردم را نگران کرده بود این بود که گروهی از طرف استانداری به سراغ ما آمدند که در شهر آشوب شده است .حق با مردم بود روزگار جنگ بود و بمباران شهرها دشمن هم خیلی سریع سوء استفاده میکرد و شایعه می،ساخت ناگزیر دست از کار کشیدیم.
تازه یادمان آمد که روزه ایم باور کنید زبانمان از سق جدا نمیشد خستگی در تمام یاخته هایمان رسوخ کرده بود جوری خسته بودیم که گردو غبار باروت که روی رخت و لباسمان نشسته بود بر تنمان سنگینی میکرد .پاکشان خود را به ماشین رساندیم و اگر راننده نبود .نای ماشین بردن هم نداشتیم هرجور بود خودمان را به چشمه بیدی تفرجگاه خرم ورودی شیراز قبل از پلیس راه رساندیم و دست و رویمان را شستیم .
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_سی_نهم
🎙️به روایت اسماعیل شیخ زاده
همانجا در سایه ی بیدها دراز کشیدیم تا اذان مغرب از راه
برسد.
در پی همین مأموریتها یک روز هم به ده پیاله ی شیراز رفتیم که در آنجا هواپیماهای عراقی یک کلاس نهضت سواد آموزی را بمباران کرده بودند صحنه دلخراشی که از آن فاجعه در ذهن دارم و هنوز روح مرا آزار میدهد و اشک را در چشمم می،دواند جنازه ی یک نوزاد پنج شش ماهه بود که درست مثل یک عکس برگردان بر دیوار چسبیده بود در آن حادثه نیز حدود بیست یا سی نفر زن و کودک به خاک وخون غلتیدند.
اما آنچه در زندگی و شخصیت سید شمس الدین غازی برجستگی و نمود دارد خلاقیتهای اوست. ابتکارات او جالب و درعین حال کارآمد بود. من سید را از سال پنجاه و نه شناختم. بنا به گفته ی بستگان و اطرافیان ظاهراً از دوره ی نوجوانی این خصیصه را با خود داشته است یکی از ابتکارات حیاتی سید ساختن جلیقه نجات است. از نکته های مغفول در باب جنگ یکی تحریم های بنیادین است تا آنجاکه حتی گونی و سیم خاردار از ما دریغ میشد تا چه رسد به وسیله ی کاربردی و مهمی مثل لایف ژاکت یا همان جلیقه ی نجات که در نبردهای دریایی و تحرکات آبی خاکی نقش به سزایی داشت.
این جا بود که بدعت کاری سید ، نوع ایرانی آن را پدید آورد. به این صورت که میز بزرگی را به عنوان میزکار در همین پادگان امام حسین آماده کرد و سپس اره مویی بر روی آن قرارداد و با تهیه کائوچو و لمینت آنها را به شکل قالب صابون برید و خیاطی را از شهر صدا کرد تا قالب ها را در پارچه های بادگیر که نفوذناپذیر بود بدوزد و با هیأت یک جلیقه ی تن پوش درآورد بعد از آن که سه چهار جلیقه آماده شد، آنها را به سد درودزن بردیم و وزنهای معادل هشتاد کیلو به آنها آویز شد و بیست و چهار ساعت به صورت شناور رها کردیم در حالی که آب شیرین سبک تر است و احتمال غرق آن ،بیشتر هیچ یک از جلیقه ها غرق نشد.
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_چهلم
🎙️به روایت اسماعیل شیخ زاده
با این آزمون کار را به تولید انبوه رساندیم و تمام سپاه و بلکه کشور را با همین ساخته ی ابتکاری و ساده پوشش دادیم در عملیات دریایی والفجر ۴ ،نیروهای عمل کننده با همین جلیقه ها به آب زدند.
یکی دیگر از آفرینه های سید ساختِ اژدر بود .در جنگ ایران و عراق یکی از راههای پیشگیری دشمن از حمله ی بچه های ما به آب بستن اراضی و دشت ها بود که در چندین نقطه به ویژه مناطق دشت باز و صحرایی این کار را کرد این طرح نیز تزی بود که شهید چمران در آغاز جنگ از آن سود برده بود و عراقیها از او یاد گرفته بودند؛ اما به دلیل ناهمواری زمینها گاهی آب به سمت خود عراقیها برمیگشت و آنها برای جلوگیری از برگشت آب ، جلو آن را سدهای سیمانی محکم میساختند که در اصطلاح به آن در میگفتند.
این دژها سخت و نفوذ ناپذیر بودند .سید شمس الدین با طراحی ساده دژ شکن ساخت که البته آن را غواص میبرد تا نزدیکی دژ ، سپس رها می کرد و آن وسیله دژ را منفجر میکرد و آب به طرف دشمن سرازیر میشد این اژدر یک لوله پولیکای ساده با قطر کم بود که پر از مواد منفجره بود و چاشنی ضد آب داشت و در انتهای آن پره ی شناور قرار داشت که با باطری کوچکی کار می کرد وقتی پره ی شناور به حرکت در می آمد پولیکا را که حاوی مواد منفجره بود با سرعت حرکت میداد و به دیواره ی دژ میکوبید و با آزاد شدن چاشنی انفجار صورت میگرفت و در منهدم میشد یا لااقل حفره ای برای برگشت آب در آن پدید میآمد شاید این اژدرها و دژ شکنهای قوی و مؤثر که ما امروز در اختیار داریم ریشه و بنای خود را از همان طرح ساده ی سید دارند که ذهن خلاقی داشت.
از ابتکارات سید برش مینها برای آموزش و یادگیری بهتر و نیز تهیه ی وسایل کمک آموزشی برای امر جدید و حساس تخریب بود با آن که نقش سید در پشت جبهه و به عنوان یک مربی خبره ی کاربلد آن هم در امر تخریب و خنثی سازی بسیار مهم اساسی و راهگشا بود.
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_چهلویکم
🎙️به روایت اسماعیل شیخ زاده
دلش هوای جبهه کرده و تنها چیزی که برگ جواز حضور او در جبهه را صادر کرد سوء قصد منافقان بود که مصمم شده بودند هرجور شده این ریشوی سمج نترس را از پا در بیاورند. یکبار او را با ماشین زیر گرفتند که پایش شکست و یک بار به طرفش نارنجک پرتاب کردند که جان در برد .
شمس الدین با حضور در جبهه بی درنگ به واحد تخریب لشکر رفت آنجا بود که با ابتکاری خاص انواع مینها را از بغل برش داد و سرآغازی برای تهیه وسایل کمک آموزشی در کار شناسایی مینها ،کیفیت عمل آنها خنثی سازی و تخریب شد. این کار او آن هم در جبهه و با امکانات کم همه را شگفت زده کرده بود و به گونه ای که عبدالخالق برادر کوچکتر سید، میگفت نوعی مین چرخ دنده ای هم در آنجا مبتکرانه ساخته بود که خیلی جالب بوده و عراقی ها طریقه ی خنثی سازی آن را نمیدانسته اند. وقتی در سال هزار و سیصد و شصت و سه از جبهه برگشت باز هم در پی تهیه وسایل کمک آموزشی تخریب بود که به اتفاق برادر سمن گویی در پی تهیه ی ماکتهای مختلف کمک آموزشی برآمد و با توجه به امکانات کم شیراز با زحمت زیاد و با مراجعه ی مکرر به هنرستانهای فنی شیراز و حتی تراشکاریهای عادی شهر ،چندین ماکت از ابزار و ادوات مهم تخریب پدید آورد که در نوع خود جالب و بدیع بود و حتی این کار دوستان الگویی کشوری شد که در کل مجموعه عظیم و عزیز سپاه از آن استفاده کردند. در سال شصت و پنج نیروی دریایی سپاه شکل گرفت و بسیج پشتیبانی دریایی پایه و اساس دریایی بود و در پی آن فرماندهی موشکی نیروی دریایی پدید آمد و با توجه به مسلح شدن عراق به موشکهای ساحل به دریا، سپاه نیز برای مقابله به مثل به سمت موشکی حرکت کرد و افق تازه ای در و تجهیزات نظامی به روی نیروی دریایی گشوده شد و دستاوردهای زیادی را شامل حال سپاه و مجموعه ی نظامی ایران کرد.
پس از پایان جنگ رسته ی ما به این طریق دریایی از آب درآمد و با تشکیل فرماندهی موشکی نیروی
امکانات دریایی سپاه در این رده قرار گرفتیم.
#ادامه_دارد...
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_چهلودوم
🎙️به روایت اسماعیل شیخ زاده
سید شمس الدین بعد از جنگ، مدتی را در ماهشهر و در یکی از گروههای نظامی ،ندسا، نیروی دریایی سپاه مسئولیت داشت تا در نهایت در سال هفتاد و دو به شیراز برگشت و آخرین مسئولیتش فرماندهی پشتیبانی فرماندهی موشکی بود از نکته های قابل ذکر در شأن و مراتب شخصیت شمس ، مسئولیت پذیری و تلاش خستگی ناپذیر او بود و با آن که شیمیایی بود و از نظر تنفس مشکل داشت، هرگز در کار کوتاهی نداشت و موضوع شیمیایی را تا آخر پوشیده نگه داشت حتی به من که دوست بسیار نزدیکش ،بودم .نگفت بعد از آن که به جانبازی اش پی بردیم از او خواستیم که سرکار ،نیاید ولی با این حال حاضر میشد و همان گونه که میدانید در پادگان مشغول کار بوده است که حالش بد میشود و به
بیمارستان نمیرسد .
وقتی در بیمارستان بالای سرش رسیدم برعکس همیشه بود چشم به رویم باز نکرد و لبخند نزد شوخی نکرد و دست به پشتم نزد که بگوید اسماعیل تو حیات را مدیون منی .
اگر آن روز در بیمارستان سعدی با پزشک دعوا نمیکردم که عملت کند، الآن در خیل شهدا بودی.
اگر در همان بیمارستان ، آن روز یک لحظه دیر میرسیدم یارو به قول خودش مجاهد که برای کشیدن سرم آمده بود کارت را تمام میکرد و الآن در خیل شهدا بودی اگر من .... دیر آمدی برادر دیر ..
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_چهلوسوم
🎙️به روایت محمد ترابی
خواب صبح برای جوانک ده دوازده ساله از تماشا و تفرج آبشار مارگون
البته دلپذیرتر است ،حتی اگر دایی باشد که یک لحظه از با او بودن نباید فوت شود این بود که هر چه باباش صداش کرد، پتو بر سر کشید و غلت هایی به اعتراض و ناخشنودی زد و از همراهی طفره رفت.
دیشب کجا بوده است خدا میداند ساعت چند آمده که هنوز مست خواب است الله اعلم ناامید از هوشیاری این بدمست خواب زنبیل بر بار میگذارند و میروند و خواب دوباره به چشمهای محمد برمیگردد طولی نمیکشد که صدای خشک زنگ در درست در حفره جمجمه اش میپیچد و مغزش را خراش میدهد.
غرولندی میکند و این بار در ملافه شکلات پیچ میشود که با من کسی کاری ندارد آه مزاحم اول صبح فقط میتواند آش نذری آورده باشد در همین خیالات است که این بار صدای کلید در حفرهی قفل در میپیچد و در پی آن فریاد محمد کجایی دایی در حیاط طنین انداز می.شود جوری با هیمنه است و عجله دارد که طنین صدایش برگهای درخت حیاط را می لرزاند محمد آمیزه ای از خوشحالی و بدخلقی گس و ملس از رختخواب جدا میشود و در آغوش دایی مهربان فرو میرود حیف نیست در این هوای دل انگیز و به جای قدم زدن در کناره ی مارگون مثل مار در ملافه بپیچی؟
همه هستند تو هم باید باشی خودت اخلاق مـرا مـیدانــی مــن اصلاً وقتی زنگ زده ام پادگان و اجازه ی پسرخاله ات را هم برای امروز گرفته ام، آن وقت خانه بمانی؟ حیف است والله وقتی دیدم نیستی ناراحت شدم بلافاصله تو در کلید را از پدرت گرفتم و آمدم سراغت بزن بریم ...
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_چهلوچهارم
🎙️به روایت محمد ترابی
راستی یادم رفت بگویم که اینبار برعکس خاطرات پیشین راوی بیرون متن ایستاده است؛ زیرا محمد زیاد کار داشت و میخواست مقدمات این کار را آماده کند و خیلی هماهنگی های دیگر گفتم مزاحمش نشویم.
البته محمد نام پرشمارگانیست در خاندان غازی، مثل ،محمد برادر کوچکتر و ،محمد شاعر خودمان که پسر برومند سید شمس الدین است و اما این محمد به حق میوه ی پای درخت است و خواهرزاده ای است به خالو برده خلقاً و
خُلقاً.
وقتی از دایی صحبت میکند ،حلاوت و حرارت را با هم در کام جان دارد.
اول از هر چیز میگوید که این کتاب را شهید خواسته که نوشته شود و ما هرچه تلاش کردیم نشد حیف شد مادربزرگ که قبل از دیدن کتاب کتاب عمرش بسته شد یعنی سال نود و دو هرجا اسم ،شهدا رسم شهدا و کتاب شهدا را میدید آهی میکشید و می گفت، چرا بچه ی من نیست دریغ که این آرزو را با خود به خاک برد و امید که اگر این ناقابل بی قلم به نتیجه رسید، خاطر آزرده ی مادر را التیامی باشد.
هم این که محمد اهل هنر و فرزانگی است مثل مجموع خاندان غازی که از مادر شهید که شعر می برادر بزرگتر گرفته، یعنی عبدالسلام که خوشنویس بزرگ و ناموری است در استان و فراتر تا دیگر برادران که در خوشنویسی و معرق دستی دارند و خواهر کوچکتر که شعر میگوید و داییها که شاعرند و شعری که بر سنگ قبر سید نقش بسته اثر طبع عبدالخالق غازی است که از شاعران سپیدان است خلاصه که فرهیختگی و فرزانگی در کنار دین ورزی و مردمداری از ویژگی های نمایان این خانواده است .و به گونه ای که محمد می گفت ،قبر سید رسول یعنی پدر سید شمس الدینی م نیز مادرش ، بلقیس ترابی، بسیار مورد احترام مردم حق شناس سپیدان است و بارها به اعتراف آمده اند که ما نذر آقا کرده این و بر سر قبر او حاجت گرفته این چیزی که همسر سید شمس الدین، به دلالت زنان همسایه و آشنای فامیل می گفت.
.
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_چهلوپنجم
🎙️به روایت محمد ترابی
و از آنجا گفتم محمد اهل هنر است که فیلم نامه ی طنز عملیات سیم چین را بر اساس خاطره ای از جبهه ی سید نگاشته است و هم در پی آن است که مستندی را از زندگی و شهادت دایی جان فراهم آورد .باید گفت نم نمکی هم از نمک شعر مزه میکند و به لطف در آغاز سخن درباره ی کار این کتاب که داشت مراحل نخستین را طی میکرد این بیت حافظ را چاشنی کرد که
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
یدمی خدا بفرستاد و برگرفت عیسی
حافظ غزل (۸۶)
هم در این وانفسای نفس که گوهر نفیس شعر و هنر بازاری ندارد و دیگر هرچه هست بازار هست و ،بس یکی باید مثل محمد ترابی باشد که بزند به بی خیالی مال و منال و پول و درآمد تا سر از حال و حیف و هنر درآورد و کار پر مشقت فیلمسازی را در بی اعتنایی هولناک زمانه و مردم آن دنبال کند این عشق چه ها که نمیکند راستی اگر عشق ،نبود روزگار یک فصل بیشتر نداشت ،زمستان!
حالا باید گفت که عشق فصل پنجم زندگی است که جامع همه ی این فصلهای مضبوط در عالم عالمیان است.
زنهار که اگر سر این شقشقیه را گره نزنیم به جای شهید سید شمس الدین غازی و ذکر جمیل او سر از محکمه های قاضی و فگر طویل او در خواهیم آورد .
خلاصه این پسر خوش نقش سپیدان که من هنوز او را ندیده ام و شاید هم یکبار در جشنواره ی سپیدان زیارتش کرده باشم،نقش طیف واری در راه سامان این یادنامه ی از سر ارادت دارد و همگان را از پدر و مادر و خاله و دایی و عمو و عمه به این کار تحریض کرد و مصاحبه گر و عکاس بنیاد سرکار خانم بنی ایمان را هم به شهر برد و احتمالاً با ضیافتی درخور که مهمان نوازی همان گونه که پیش از این ،گفتم دکمه ی پیراهن این طایفه است و از نسب نامه و شجره ی سید و معرفی جد اعلا و عالی مقام آنها امامزاده سید نورالدین غازی العلوی گرفته تا احوالات بستگان نسبی و سببی همه را گرد کرد و آنچه رقم زده میشود روایت و دلالت اوست هم اینجا باید از زلیخا بنی ایمان که زحمت ،مصاحبه ،عکس سفر و پیاده کردن نوارها را برای این کتاب کشید سپاسگزاری کرد.
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_چهلششم
🎙️به روایت محمد ترابی
خاندان غازی در سپیدان خانواده ی بزرگی است به ویژه خانواده ی پدریشان که دراصل فامیلشان «غازی العلوی» است و متأسفانه در بر اثر بی دقتی غاضی ضبط شده است که در نهایت اصلاح شد و ما هم در این کتاب از همان اسم صحیح «غازی» استفاده کردیم.
پدربزرگ سید هم روحانی جلیل القدری بوده ،است هم لوح پدر حضرت آیت الله سید عبدالحسین دستغیب شهید محراب و به سبب شرف حضور آقا و اجدادشان این محله را «محله ی مُلا » میگفته اند و نسب به امامزاده عالی مقام شهر سید نورالدین غازی میبرند که با چندین پشت به محمد بن حنفیه و از طرف مادر نیز به خاندان انوار پیوند میخورند که از سادات نامبردار جزایری اند و بدین جهت ذوالنور و طباطبایی خوانده میشوند و جدشان از این سمت نیز امامزاده واجب التعظیمی به نام سید» «عبدالله» در شوشتر است هم از این دو سلسله جلیل صاحب منصبانی در منطقه ی اردکان کهکیلویه و نور و نورآباد،
ممسنی پا گرفته اند و نام برآوردهاند که از آنجا سید یعقوب انوار ،سید حسن انوار و شیخ الاسلام در تاریخ فارس شناخته شده اند و ایشان از مشروطه خواهان بوده اند و در سنوات پایانی سلسله ی قاجار و غوغای مشروطه خواهان در تهران حضور داشته اند و این پیشینه، پیشینه ی فخیم و قابل اعتنایی است.
پدر سید شمس الدین سید رسول نیز در واقعه ی سال ۱۳۲۰ سال اشغال ایران از سوی متفقین حضور داشته و در آن غائله تیر میخورد و از ناحیه پا مجروح میشود که سه ماه در بیمارستان بستری بوده است.
،محمد پدربزرگ را با صفت عارف گمنام تمجید میکند که با صلابت و آرام بوده است و در سال هشتاد و سه در گذشته آنگاه که بر جنازه ی شمس حاضر میشود جزع و فزع نمیکند و تنها بیصدا اشک میریزد و میگوید که میدانم جایگاهت خوب است اما فراقت سخت است. گویی حرفه ی سنگ تراشی همیشه باهنر خوشنویسی مراعات نظیر بوده که او نیز همچون اجداد خود خوش نویس بوده است همچنین پدربزرگ جذبه و شکوهی در چشمها داشت که نورچشمی فامیل دور و نزدیک و اهل محل بود درست
همانی که به ،دایی شهید شمس الدین ارث رسیده بود.
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam