#شهیدانہ
یہ سربند دادھ بود
گفٺ:🗣
شهید ڪہ شدم ببندیدش بہ سینہ ام
جنازھ اش کہ اومد سر نداشت🕊
سر بند رو بستیم بہ سینہ اش
روے سربند نوشتہ بود:
(انا زائر الحسین)💚
#شهید_محسن_حججے
#حجاب_حضرت_زهرا 🍃
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#ارسالی_اعضا
سلام ♥️داداشی♥️
💚 شهادتت مبارک💚
یک سال از پروازت گذشت... توی این یک سال خیلی کمکم کردی و خیلی جاها مراقبم بودی تا از گناه دور باشم... ازت ممنونم🌺
داداشی وقتی اسمتو میشنوم یا به زبون میارم انگار جزئی از خانوادمی یا انگار از وقتی که به دنیا اومدم باهام بودی و برای من یه آشنای خیلی نزدیکی...😊
"رفیق شهیدم" ازت میخوام برای ماهایی که اسیر دنیاییم دعا کنی که عاقبت بخیر بشیم🍃🌸
سلام منو به حضرت زینب و فاطمه(س) برسون و بهشون بگو که تا آخر عمرم مدافع چادر ، حیا ، حجاب و عفتشون هستم🔮
داداشی شفاعت یادت نره💚
دعا کن زندگیمون شهدایی باشه💙
دعا کن روز قیامت پشیمون و شرمنده نباشیم💜
دعا کن سربازی امام زمان نصیبمون شه❤️
دعا کن زندگیمون ختم به شهادت شه💛
اگه یه وقت با رفتارام و کارام باعث
ناراحتیت شدم منو ببخش😔
خیلی دوست دارم💕
🍃🌸🍃🌺🍃🌼
#رفیق_شهیدم
#شهید_محسن_حججی
مدافعان حرم 🇮🇷
#هیچی_بابا_نمیشه... 😢😢
#دلم_لرزيد.. 😢
برگرد
#تنها_یک_بغل بابای من باش
یا یک بغل بابا بیا
و جای من باش...
یکسالاز شروعِ غوغای تو گذشت...
یکسال از ماجرای چشمان جوان #دهه_هفتادی که با عمق نگاهش همهمان را به سال61 هجری برد گذشت...
امام خامنه ای: همهی #شهدا هم پیش خدای متعال عزیزند لکن یک خصوصیّتی در این جوان وجود داشته -خداوند هیچوقت کارش بدون حکمت نیست- اخلاص این جوان و آن نیّت پاک این جوان و به موقع حرکت کردن این جوان و نیاز جامعه به اینجور شهادتی، این موجب شده که خدای متعال، نام این جوان شما را، شهید شما را، بلند کرد؛ بلندمرتبه کرد. کمتر شهیدی را ما سراغ داریم که اینجور خدای متعال او را در چشم همه عزیز کرده باشد
برشى از وصيتنامه شهيد مدافع حرم محسن حججى؛
هميشه براى خدا #بنده باشيد كه اگر اينچنين شد بدانيد عاقبت همه شما بخير ختم مىشود
شادی روح #شهدا #صلوات + وعجل فرجهم
#شهید_محسن_حججی
#سالگرد_شهید_حججی
#شهید_محسن_حججی 🍃
ای که زیبا ترین لبخند خدایی برایم سلام 🌸
برادرم ... 😊
بیشتر از یک ساله شده است شهادتت ...
بیشتر از یک ساله شده است قبولی نوکری هایی که برای بی بی کرده ایی ...
راستی ...
مولا را دیده ایی ؟؟
در آغوشت گرفت ؟
حتی نمیتوانم تصورش را کنم ...
چه احساسی دارد آغوش مولا ...
برادر ... ❤️
شهید شده ایی و یادگارت یک سال را گذرانده ، نمیگویم بی تو ...
چون میدانم همیشه در کنارش بوده ایی 😊
راستی ...
میدانی از وقتی پر کشیده ...
چه قدر خواهر و برادر پیدا کرده ایی ؟
میدانی چقدر دوستت دارند ...☺️
میدانم میدانی ...
تو همینجا هستی 🙂
کنار ما ...
فقط چشم بصیرت میخواهد ...
برادرم ...🍃
چراغ هدایت شده ایی در این روزگار تاریک برایمان 🌜...
#زیباترین_محسن_جهان
شهید محسن حججی 🍃🌺
@modafeaneharaam
#خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سربلند
📝زمزمه🎶 رفتن محسن به #سپاه اول توی خانواده خانمش پیچید. من خودم دوست داشتم عضو سپاه شوم. همان اوایل جنگ💥 که رفتم #جبهه. خب نشد🚫؛ اما درمورد محسن مخالفت کردم که جای پایش را سفت کنم تا فردا کسی #اعتراض نکند.
📝به پدرخانمش گفتم: آدم #نظامی اختیارش دست خودش نیست❌. شب و نصفهشب زنگ میزنند☎️ باید زن و بچه رو ول کنه بره به امون خدا. بعدا گله نکنی!
📝به مادرش هم گفتم:کسی که سپاه بره #جون_سالم به در نمیبره. یا شل و پل میشه یا #کشته. بعدا گریه و زاری😭 نکنی.از وقتی رفت توی #سپاه نگرانش بودم. همیشه نگرانش بودم؛⚡️ ولی فکر نمیکردم به این زودی #شهید شود🌷.
📝سیدرضا نریمانی شعری دارد که میگوید:یه دسته گل دارم برای این #حرم میدم... روی این شعر #حساس بودم. اگر میشنیدم به هم میریختم😥. کسی حق نداشت توی خانهی ما🏡 این مداحی را گوش کند🎧 یا بخواند...
راوی:پدر شهید
#شهید_محسن_حججی💔
@modafeaneharaam
❤️🍃❤️
📚برشی از کتاب #سـربلنـد
📝سفر اولش طوری نبود که خیلی #بترسم. میدانستم داعش👹 آمده است و خطر دارد؛ اما ته دلم میگفت سالم میرود و #برمیگردد. خودم از زیر قرآن📓 ردش کردم و آب ریختم پشت سرش.
📝تا سرکوچه رفتم #بدرقهاش. از لحظهلحظهاش عکس و فیلم📹 گرفتیم. زهرا علی را #باردار بود؛ ولی از ما پنهان کرده بودند تا برود. #آقامحسن ترسیده بود جلوی سفرش را بگیریم.
📝زهرا خیلی رنج کشید. بااینکه نباید گوشی📞 دست میگرفت یکلحظه آن را از خود دور نمیکرد. بیستوچهارساعته چشم انتظار تماس☎️ آقامحسن بود. وقتی دیر میشد میریخت بههم. پرخاشگری میکرد. #غذا نمیخورد. تااین #چهلوپنج روز گذشت آب شد.
📝جلوی زهرا رعایت میکردم که #اذیت نشود. خودم را در خفا با اشک و گریه و ناله😭 سبک میکردم.روزی که خبرداد از #سوریه برمیگردد به شوهرم پیشنهاد دادم یک گوسفند🐏 جلوی پایش سر ببریم. زهرا به آقامحسن گفته بود که میخواهیم برایت #بنر بزنیم و گوسفند بکشیم.
📝شاکی شده بود که اگر بیایم ببینم بنر زدید #برمیگردم. چون تهدید کرد بنر نزنیم؛ ⚡️ولی گوسفند #قربانی کردیم.
از آن دوردورها دیدم یک کولهگشتی سنگین انداخته پشتش. #لاغر که بود حالا شده بود یک مشت پوست و استخوان😢.وقتی آمد داخل خانه شک برم داشت که گوشهایش👂 نمیشنود. کج و کوله جواب میداد.
📝میگفتم:خوبی مامان⁉️ همینطور الکی میپراند:منم #دلم براتون تنگ شده بود☺️! باید چنددفعه داد می زدی🗣 تا بفهمد.وقتی به زهرا گفتم:شوهرت یه چیزش شده،حاشا کرد که نه #خسته است و توی اتوبوس🚎 گوشش سنگین شده.
📝تااینکه یک شب #فرماندهش را دعوت کرد خانهاش🏡. آن بندهخدا خبر نداشت جریان #مجروحیتش را مخفی کرده. تا گفت:محسن یادته اونوقت که تانکت موشک خورد💥!همه جا خوردیم😦.
📝تازه فهمیدیم چرا توی این مدت جلوی ما #وضو نمیگیرد و دکمه آستینش را باز نمیکند🚫. آن شب دیدیم دستش #سوخته. ولی باز حرفی از سنگینی گوشش به میان نیاورد❌.
راوی:مادرشهید
#شهید_محسن_حججی
@modafeaneharaam
✌️❤️زمینه سازان #ظهــــور❤️✌️
🍃❤️🍃
برشی ازکتاب:📚
روزے که اومد خداحافظے برای اعزام،دست انداختم دور گردنش و گفتم:
"دیدی آخر راهی شدی؟!"
گفت:"تو رو خدا دعا کن مشکلی پیش نیاد!"
گفتم:"خیالت راحت،فقط رفتی حرم حضرت زینب س دعام کن؛یه دونه پرچم هم برام بیار."
چشم انداخت توی چشمم و گفت:"من که دیگه برنمیگردم!"
رو ترش کردم:"تو بچه داری،دلت میاد؟"
دستش را زد به گردنش و گفت:"این رو می بینی؟باب بریدنه!"💔😭
#کتاب_سربلند_ص_241
#شهید_محسن_حججے
#پروفایل💔
@modafeaneharaam