eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
مشهد مقدس، حرم امــام رضا اتاق اشک. توے بست شیخ بهایے اتاقے بود معروف بهـ اتاق اشک. شدیداً بهـ آنجا مقید بود. بعد از نماز ظهر بچهـ هیئتے ها جمع مے شدند و روضھ مے خواندند. خادم ها هم بودند. یک گُلهـ فرش بیشتر جا نبود، ولی نزدیک دویست نفر دو زانو کیپ تا کیپ توے بغل هم مے نشستند پاے روضھ. یک ساعت صداے ضجهـ و نالهـ و گریهـ قطع نمے شد.💔
فرماندھ بھ او گفت: نقشھ خودت رو بیار. عـمار گفت: آمادھ نیست. فرماندھ گفت: حداقل چیزی بیار و بکش تا بفهمیم چے میگے. عـمار گفت: جواد، فلان نقشھ رو بیار. رفتیم و نقشھ را آوردیم و بھ دیوار چسباندیم. چندتایے شکل کشید و خیلے با تسلط و با اعتماد بھ نفس صحبت کرد کھ ما این طور عمل مے کنیم و از اینجا حرکت مے کنیم و آتش از این قسمت بر سر دشمن مے ریزد. دو، سھ نفرے هم از او سوال کردند و جواب داد. وقتے تمام شد و همھ رفتند، فرماندھ کل در گوشش حرفے زد و رفت. دیدم مے خندد. پرسیدم چھ شدھ؟ گفت: حاجے در گوشم گفت کھ خیلے پررویے! الکے الکے چرت و پرت گفتے و سر همھ رو گرم کردے، ولے از اعتماد بھ نفست خوشم اومد. 😂😎
اهل تیپ زدن بود.چفیھ اش را خاص مـے بستـ. دنبال بازے بود با مد و لباس و تے شرتـ. شهید گرانے بود.کلے بابت کاشتـ مو پول داد. بھ خاطر مادرش رفتـ دنبالش. این بشر، دست بھ خرجش خوب بود. پول ‌توے جیبش بند نمے شد‌. براے همین گاهے از بقیھ قرض مے گرفتـ. خودش مے گفت کھ وقتے امیر حسینـ بھ دنیا آمد مادرم گفتھ بچه اتـ بعد ها مے گوید: پدرم از جوانے کچل بودھ. گفتھ بود پول ندارم. مادرش پنج میلیون و نیم دادھ بود تا مو بکارد. باهم فوتبال بازے مے کردیمـ. مے گفتم: بچھ هد نزن! موهاتـ گرونھ! برا هر شاخھ ش کلے براتـ میوفتھ!😂✋🏼
کسے بود کھ حاج قـاسـم برایش صدقھ کنار مے گذاشتـ. چرا مے گوید عمار همتـ من بود؟ یک جوان سے سالھـ. عکسے کھ منتشر شدھ خیلے حرف دارد؛ نوع بغل کردن و سر روے سر گذاشتـن؛ یعنے آخر ارتباطـ.❤️✨
چفیھ را گرفت و پهن کرد. دراز کشید و دستش را روے سرش گذاشت. نگاھ کردم دیدم چھ صحنھ قشنگے شدھ! موهایش کمے پریشان بود. زیرش هم چفیھ سبز خوش رنگے پهن بود و در کنار آن چفیھ سبز رنگ، زمین خشک شدھ و ترک خوردھ اے بود. خیلے صحنھ زیبایے بود‌. یک عکس بھ نیت شهادتش گرفتم. با خودم گفتم عـمار همین شکلے شهید مے شود‌. وقتے عکس شهادتش را آوردند، دیدم در پے ام پے و همانطور موهایش آشفتھ است. درست عینـ همان عکس.💔🥀
تصور نمے کردم حزب اللهے ها اینقدر شاد و شنگول باشند. اصولا آدم هاے ریشو را کھ مے دیدم، تصور مے کردم دپرس و افسردھ و مدام دنبال غم و غصھ هستند. محمد حسین یک میز تنیس گذاشتھ بود توے خانھ دانشجویے اش. وارد کھ مے شدیم بعد، از نماز اول وقت، بازے و مسخرھ بازے شروع مے شد. لذت مے بردم از بودن در کنارشان. از شادے مے ترکیدے، بدون ذرھ ای گناھ.😍🤗
روز بھ روز روے خودش کار مے کرد تا تاثیر گذارے اش روے نیرو بیشتر شود. نیرو قبول مے کرد کھ عمار پایش مے ایستد. بھ جاے اینکه بگوید بروید مے گفت بیایید. خیلے هوای نیرویش را داشت. مسئول گروهان بود. برا همین ادارھ کردن نیرو را خوب مے دانست. او را بھ عنوان فدایے نیرو ها مے شناختند.💕😊
خانھ دانشجویے اش با همھ خانھ ها فرق مے کرد. همھ بچھ ها حتے یزدے ها آنجا را بھ نام هیئتـ و روضھ مے شناختند. هر دانشجویے از هر جایے مے ماند مے آمد آنجا. کلیدش را همھ داشتند. بھ تعداد رفقایش ساختھ بود کھ هر کدامـ هر موقع خواستند بیایند پشتـ در نمانند🙂✨
رفتھ بود لبنـان. مے گفت تنها تفریحش رفتن بھ "روضـة الشهیدین" بودھ. برایم جالب بود کھ چقدر خوبـ شهید مغنیھ را مے شناسد. آنقدر رفتھ بود سر مزار عماد مغنیھ تا آخر پدرش را دیدھ و با هم عکس گرفتھـ بودند. 🕊✨
کار ارزشمندے را رایج کردھ بودیمـ بھ نامـ گنبد شویے. طناب مے انداختیم مے رفتیمـ بالا. اوایل مقید بودیم کھ فقط قبور را بشوییمـ. دیگر این کار قانعش نمے کرد. سراغ گنبد همـ مے رفتیمـ. با فرغون شیلنگ مے آوردیم معراجـ شهدا. اگر کسے ما را مے دید، محال بود باور کند دانشجو هستیمـ.😁😅
یک روز ظهر ناهار درست کردھ بود. نرفتم خانھ. گوشے ام خاموش شدھ بود. غروب برگشتم. گفت: کجا بودے؟ چرا گوشے ت خاموشھ؟ گفتم: شارژ خالے کردھ. گفت: غذا هست بیا بخور. خودش آشپزے کردھ بود. وا رفتم. لب نزدھ بود بھ غذا. منتظر نشستھ بود تا بیایم. زیاد از این مرام ها مے گذاشت ♥️🕊
هر وقت مے گفتیم حسینــ برو فلان کار را بکن مے گفت: من قرارھ شهید بشــم. یک بار پدر همسرم بهش گفت: شما درس خوندے قرارھ چیکارھ بشے؟ میگفت: قرارھ شهید بشــم:))🍀💚
ناراحت‌بود، بهش‌گفتم‌محمدحسین‌چراناراحتۍ؟ گفت:خیلۍ‌جامعہ‌خراب‌شدھ، آدم‌بہ‌گناه‌مۍ‌افته. رفیقش‌گفت:خد‌اتوبہ‌رو‌براۍ‌همین‌گذاشته وگفتہ‌ڪہ‌من‌گناهاتون‌رو‌میبخشم. محمد‌حسین‌قانع‌نشد‌وگفت: وقتۍ‌یہ‌قطرھ‌جوهر‌مۍ‌افتہ‌ روآینہ، شایددستمال‌بردارۍ‌وقطرھ روپاڪ‌کنۍ‌،ولۍ‌آینہ‌کدر‌میشه..(:🌱
کسے بود کھ حاج قـاسـم برایش صدقھ کنار مے گذاشتـ. چرا مے گوید عمار همتـ من بود؟ یک جوان سے سالھـ. عکسے کھ منتشر شدھ خیلے حرف دارد؛ نوع بغل کردن و سر روے سر گذاشتـن؛ یعنے آخر ارتباطـ.❤️✨