#شُبُهات
[8] مقامِ «امامت معنوي»، هميشه پاك بوده است؛ بر خلاف حكومت و رهبري سياسي كه گاهي پاك و گاهي ناپاك بوده است و اين نشانگر انفكاك دين و سياست از يكديگر مي باشد و اگر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (سلام اللهعليه) حكومت كرده اند، نه به دليل آن بوده كه وظيفهي تشكيل حكومت داشته اند، بلكه چون مردم آنان را بهترين انسان ها براي حكومت مي دانستند؛ لذا آنان را براي حكومت خود انتخاب كردند و خداوند نيز از اين انتخاب و بيعت مردم راضي گشت: (لقد رضي الله عن المؤمنين إذ يبايعونك تحت الشجرة)[1]
. بنابراين، مسؤوليت اجراي احكام دين، بر عهدهي خود مردم و عقل عملي آنان است.
پاسخ: سياست و حكومت انبياء (عليهم السلام)، هميشه پاك بوده و هرگز به دو قسم پاك و ناپاك تقسيم نشده است؛ چون آن ذوات مقدّس، اگر چه بشر بودند: (قل إنّما أنا بشرٌ مثلكم)[2]
، ولي به دليل مؤيّد بودن آنان به وحي الهي: (يوحي إليّ)[3]
، سياست آنان هميشه حق بوده است؛ امّا اين سياست، هرگاه غصب شود، ناپاك گرديده است دوگونه بودنِ (پاك و ناپاك) سياست و حكومت را نمي توان دليل بر انفكاك دين از سياست دانست؛ زيرا هر چه كه به عالم مُلك آمده، اگر با عصمت همراه نباشد، ممكن است صاف باشد و ممكن است مشوب شود؛ مانند «عبادات» كه در حال معراج، هرگز ريابردار نيست، ولي نماز و زكات و... در دنيا ممكن است دوگونه باشد و حكومت نيز چنين است. بنابراين نبايد توقع داشت كه عالم مُلك مانند عالم ملكوت منزّه از هر عيب و نقص باشد. همچنين ممكن است شخص يا گروهي، جزء كارگزاران يك حكومت ديني به رهبري پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يا امام (عليه السلام) باشند و از تبهكاري پرهيز نكنند و اين، آسيبي به طهارت اصل حكومتِ مستند به معصوم (عليه السلام) نمي رساند.
امّا اينكه گفته شد حكومت و زمامداري رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (سلام اللهعليه) ناشي از بيعت و انتخاب مردم بوده، ناصوابي آن با سير در آيات قرآن كريم و بررسي سيرهي آن بزرگان روشن مي گردد. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، رسالت خود را با دعوت به توحيد و نبوت و معاد آغاز كرد و از مردم اطاعت خواست و سپس به مدينه رفت و به دستور خداوند، حكومت تشكيل داد و
===========
[1]ـ سورهي فتح، آيهي 18.
[2]ـ سورهي فصلت، آيهي 6.
[3]ـ سورهي اعراف، آيهي 203.
جهادهاي دفاعي و ابتدايي داشت و به يهوديان و مسيحيان و به امپراطوري روم و ايران نامه نوشت كه: «أَسْلِمْ تَسْلِمْ»[1]
و همه را به اطاعت از دين خدا خواند و اكثريت حجاز، پس از فتح مكّه اسلام را پذيرفتند نه پيش از آن؛ و لذا اين موارد، ربطي به بيعت و انتخاب مردم ندارد.
در آيهي كريمهي (اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولي الأمر منكم)[2]
، اگر مقصود از «اطيعو الرسول» همان اطاعت از سخن رسالت كه از سوي خدا آمده است باشد، ديگر لازم نبود كه كلمهي «اطيعوا» تكرار شود؛ زيرا اطاعت از رسول، همان اطاعت از خداست و نيز نمي توان گفت كه منظور از «اطيعو الرسول» سنّت و حديث قدسي است؛ چرا كه اطاعت از خدا، اعم از قرآن و سنت و حديث قدسي است و شامل همهي آنها مي شود. آيهي (النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم)[3]
نيز ولايت تعييني آن حضرت را بر جان مؤمنين بيان مي كند كه شامل نواميس و به طريق اولي، شامل مال آنان نيز مي شود و فرمايش آن حضرت در غدير خم: «يا ايها الناس من وليكم و اولي بكم من انفسكم؟... من كنت مولاه فعلي مولاه»[4]
، خود شاهد «ولايتِ حكومتي» است كه از سوي دين تعيين شده است.
نكتهي اساسي دربارهي اسلام آن است كه قلمرو اسلام، تمام شؤون بشري را در بر مي گيرد و اگر چه بر اساس اصالت روح و عظمت آخرت نسبت به دنيا، سهم مهمي از ره آورد وحي الهي به تعليم كتاب و حكمت و تزكيهي معنوي براي سلامت انسان در قيامت اختصاص دارد، ليكن حكومت، سياست، معيشت، قضا و داوري و ديگر مسائل انسان دنيايي هرگز از سوي خداوند اهمال نشده و آن را از منطقهي دين خارج ندانسته و به منابع غير ديني واگذار ننموده است. آيات
===========
[1]ـ بحار؛ ج 20، ص 386، ح 8.
[2]ـ سورهي نساء، آيهي 59.
[3]ـ سورهي أحزاب، آيهي 6.
[4]ـ كافي؛ ج 1، ص 295، ح 3.
جهاد، دفاع، قضا، تنظيم اقتصاد، تحكيم سياست داخلي و بين المللي، و احكام سياسي راجع به رابطهي مسلمين با اهل كتاب و يا كافران غير كتابي، و همچنين نصوص روايي متنوّع و متعدّد، سند گوياي واصِب و جامع بودن دين است.
از اين رهگذر، روشن مي گردد كه آنچه به طور اصالت در سنت و سيرت اولياء معصوم الهي (عليهم السلام) متجلّي شده اين است كه قيام و جهاد ايشان، نه به عنوان يك انسان آزاده و فرزانهي دادگر و خردمندِ دادخواه، و نه بر اساس تشخيص شخصي خود، بلكه به عنوان يك دستور ديني كه در متن قرآن و سنت معصومين (عليهم السلام) تجلّي يافت
ادامه دارد 👇
#شُبُهات
[9] امام حسين (عليه السلام) در وصيت نامهي خود نفرمودند من براي تشكيل حكومت قيام كردم، بلكه فرمودند: «من براي امر به معروف و نهي از منكر قيام كردم» و امام رضا (عليه السلام) نيز از پذيرفتن حكومت ولايتعهدي خودداري مي كرد و امامان ديگر (عليهم السلام) نيز بر حكومت هاي منحرف وقت، قيام نكردند و حكومت تشكيل ندادند. اين موارد، نشانهي جدايي دين از حكومت است.
پاسخ: اوّلا ً خود رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) حكومت تشكيل دادند و امام حسن (عليه السلام) نيز حكومت تشكيل داد و جنگ كرد تا اينكه صلح را بر او تحميل كردند. ثانياً سيدالشهداء (عليه السلام) در همان وصيت نامه پس از آنكه فرمود براي امر به معروف و نهي از منكر قيام كرده است، فرمود: «اسير بسيرة جدي وأبي»[3]
؛ يعني سيره و روش من، همان سيره و روش جد و پدرم است؛ پيغمبر در مدينه حكومت تشكيل داد، علي بن ابي طالب (عليه السلام) در كوفه و مدينه حكومت تشكيل داد، من نيز حكومت تشكيل مي دهم به همان گونه كه آنها انجام دادند. آن حضرت در سخنراني رسمي اش نيز شرايط امام و رهبر را
===========
[1]ـ سورهي توبه، آيهي 12.
[2]ـ سورهي بقره، آيهي 193.
[3]ـ بحار؛ ج 44، ص 329، ح 2.
ذكر كرد كه امام بايد حاكم به قسط و عدل باشد[1]
. بيعت گرفتن جناب مسلم بن عقيل از مردم كوفه براي آن حضرت نيز به جهت تشكيل حكومت بود.
امام رضا (عليه السلام) نيز چون مي دانست كه جريان ولايتعهدي يك نيرنگ است، آن را به طور رسمي نمي پذيرفت و اينكه ائمّه (عليهم السلام)، يا مسموم شدند يا شهيد، و در زندان و تحت نظر بودند، براي اين بود كه بر ضد حكومت منحرف وقت قيام مي كردند وگرنه كسي كه فقط حاكمان را نصيحت كند، زاهد گوشه نشين و عالم مسأله گو باشد، كسي كاري به او ندارد. مرحوم مجلسي (ره) در كتاب بحارالانوار روايتي را از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه آن حضرت در مسافرتي، به سدير فرمودند اگر من به اندازهي اين بزغاله ها همراه و همفكر و ياور داشتم، قيام مي كردم. سدير مي گويد پس از نماز، گوسفندان را شماردم و آنها هفده رأس بودند[2].
===========
[1]ـ بحار؛ ج 44، ص 335.
[2]ـ همان؛ ج 47، ص 372، ح 93.
جوادی آملی، ولايت فقيه صص 340 و 341
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
#شُبُهات
[10] دين، امر ثابتی است و حكومت، مربوط به امور جزئي و متغيّر است و لذا اين دو جمع ناشدنی اند.
پاسخ: دين، براي تأمين سعادت فردي و جمعي انسان است و از سوي ديگر انسان، حقيقتي است كه هم با دنيا پيوند دارد و هم با آخرت. چنين موجودي بايد هم در دنيا از آسيب محفوظ بماند و هم پس از مرگ و ورود به آخرت از گزند خطر در امان باشد و بلكه بايد علاوه بر محفوظ ماندن از شرّ، از خير جاويد با درجاتي كه دارد بهره مند گردد. از سوي سوم، انسان فطرتي دارد كه ميان همهي افراد بشر مشترك و ثابت است: (فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله)[3]
و در كنار اين فطرتِ ثابت،
===========
[3]ـ سورهي روم، آيهي 30.
طبيعتي دارد كه متغيّر است و متنوّع و غير يكسان مي باشد: (إنّي خالق بشراً من طين)[1]
طبيعتش به اقليم هاي زميني و تاريخ زماني بر مي گردد، ولي فطرتش كه به روح بر مي گردد و امري فراطبيعي و مجرد مي باشد، ثابت و غير متغير است.
دين، اين اضلاع چهارگانه را به خوبي در نظر دارد؛ يعني مسائل مربوط به دنيا، مسائل مربوط به آخرت، احكام و حِكَم مربوط به فطرت، و احكام و حِكَم مربوط به طبيعت را توجّه داشته، براي مجموعهي اينها، وحي به صورت كتاب آسماني متبلور شده است و همين وحي الهي، جوامع بشري را به عترت طاهرين (عليهم السلام) دعوت كرده كه مجموعهي دين، به صورت قرآن و عترت تجلّي كرده است.
عقل نيز به نوبه خود منبع و راهگشاست. آن بخش از مبادي كه مستقلات عقلي است يا لوازم حجت هاي مأثور است، دليل نقلي دين نيز آن را امضاء كرده و آن بخش از مبادي كه به عنوان مقدماتِ واجب نقلي، راهنمايي و ارشاد دارد، مورد پذيرش دليل نقلي است.
بنابراين، دين به همهي شؤون انسان توجّه نموده و چيزي را مغفول نكرده است و بخش هاي متغيّر انسان از نظر صاحب دين دور نمانده و كار حاكم اسلامي، چه معصوم و چه غير معصوم، آن است كه با توجّه به ابعاد چهارگانه اي كه گفته شد و در دين لحاظ شده، احكام ثابت و متغيّر را بيان و اجرا كند و در مسائل اعتقادي، سه وظيفهي «تبيين»، «تعليل»، و «دفاع علمي» را انجام دهد؛ يعني اوّلا ً عقايد ديني را به خوبي تشريح كند كه چيست، ثانياً براي درستي آنها دليل و برهان بياورد، و ثالثاً اشكالات وارد بر آنها را دفع كند.
البتّه، امور جزئي و متغيّر انسان ها در هر زمان و هر مكان، به طور طبيعي در مشورت با كارشناسان و متخصّصان هر فن، مورد ارزيابي حاكم ديني قرار
===========
[1]ـ سورهي ص، آيهي 71.
مي گيرند و چون هر يك از آنها زيرمجموعهي يك كبراي كلي هستند، حكم آن موضوعات و مصاديق روشن مي گردد.
نمونه اي از ثبات حكم و تغيّر مصداق را مي توان در جريان مناظرهي علمي محمد بن علي الجواد (عليهماالسلام) با يحيي بن اكثم مشاهده كرد كه يك مصداق معيّن خارجي، در ظرف زمانيِ يك روز و نيم، ده بار متغيّر شد و ده حكم متنوع را پذيرفت و آن، عبارت بود از فرض خاصي كه امام جواد (عليه السلام) آن را ارائه نمود؛ زني كه در بامداد، بر مردي حرام بود و هنگام برآمدن آفتاب، براي او حلال شد و هنگام نصف النهار و نيم روز، بر او حرام شد و در وقت ظهر (نماز ظهر)، براي او حلال گشت و سپس در عصر، بر او حرام گرديد و هنگام مغرب، براي او حلال شد و هنگام برآمدن آفتاب روز بعد، بر او حرام شد و در نيم روز همان روز، براي او حلال گرديد[1].
اين احكام متنوّع كه همگي به نحو «قضيّهي حقيقيّه» از لوح محفوظ الهي نشأت گرفته و از هر دگرگوني مصون است، هيچ يك در اثر تبدّل مصداق و تحوّل آن، متأثّر و متغيّر نشد.
بنابراين، وحي ثابت خدا كه دوام و كلّيّت دارد، امور متغيّر را در تحت شمول خود دارد، بدون آنكه آسيبي از سوي امور جزئي و متغيّر به ثبات و دوام و كلّيّت آن وارد شود؛ چه اينكه ثبات و دوام و كلّيت آن احكامِ جامع، مستلزم جمود، تحجّر، ركود، ارتجاع، انحصار، تنگنا و مانند آن نخواهد شد.
===========
[1]ـ الاحتجاج؛ ج 2، ص 474.
جوادی آملی، ولايت فقيه صص 341 تا 343
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
#شُبُهات
[11] لازمهي حكومت داشتن دين، دنيايي كردن دين است كه با زُلالي و قداست دين نمي سازد.
پاسخ: پاسخ اين اشكال هم به طور ضمني در پاسخ به اشكال قبل بازگو شد كه دين هرگز تك بُعدي و يك ضلعي و ناقص نيست. دين، وقتي كامل است كه براي تعليم و تزكيهي انسان باشد و انسان نيز حقيقتي سائر و سالك است كه از نشئهي «تراب» به سوي نشئهي «لقاء رب الارباب» مي رود: (يا أيها الإنسان إنّك كادحٌ إلي ربّك كدحاً فملاقيه)[1]
و دين بايد اين انسان كادح و سائر را در همهي نشئآت تغذيه كند و ذات اقدس اله كه دنيا و آخرت از آنِ اوست: (فللّه الاخرة والاولي)[2]
، ديني فرستاده است كه هم دنياي انسان را تأمين مي كند و هم آخرت او را. خداي سبحان، دعا و درخواست مرداني كه حسنهي دنيا و حسنهي آخرت را با يكديگر مي خواهند تأييد مي فرمايد: (ومنهم من يقول ربنا اتنا في الدنيا حسنة وفي الاخرة حسنة وقنا عذاب النار)[3]
؛ چرا كه دنيا، مزرعهي آخرت است: «الدنيا مزرعة الاخرة»[4]
و بدون «حسنهي دنيا» نمي توان به «حسنهي آخرت» رسيد.
بنابراين، دين الهي، به دنيا توجّه دارد ولي اين توجه داشتن به دنيا غير از دنيايي شدن دين است. دنيائي محض بودن نكوهيده است؛ چنانكه در آيهي (فمن الناس من يقول ربنا اتنا في الدنيا وما له في الاخرة من خلاقٍ)[5]
، به مذمّت آن اشاره شد.
===========
[1]ـ سورهي انشقاق، آيهي 6.
[2]ـ سورهي نجم، آيهي 25.
[3]ـ سورهي بقره، آيهي 201.
[4]ـ بحار؛ ج 67، ص 225 (باب 54).
[5]ـ سورهي بقره، آيهي 200.
جوادی آملی، ولايت فقيه صص 343 و 344
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
#شُبُهات
[12] اگر دين بخواهد قانوني اجرايي و حكومتي وضع كند، خود آن قانون نيز قانوني اجرايي مي خواهد و تسلسل پيش مي آيد.
پاسخ: قانوني كه اجرايي است، شامل خودش نيز مي شود و لذا تسلسل پيش نمي آيد. براي اجراء، چيزي جز قيام به قسط و صلاح عمومي و عزم ملّي لازم نيست و لذا اساساً محذور تسلسل مطرح نيست.
جوادی آملی، ولايت فقيه ص 344
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
#شُبُهات
[13] عقل بشر، براي قانونگذاري كافي است و نيازي به تقنين الهي نيست.
پاسخ: بهترين دليل نبوت عامه اين است كه خود عقل فتوا مي دهد كه منِ انسان، من در قلمرو زندگي مادي و معنوي خود با همهي موجودات ارتباط دارم و در عين حال، نسبت به بسياري از امور جاهل هستم و معلومات من، قابل قياس با مجهولاتم نيست و لذا براي رسيدن به هدف، نيازمند راهنما و راه بلد مي باشم. عقل انسان، نيازمندي خود به راهنما را به روشني در مي يابد؛ همان گونه كه «4=2*2» را به خوبي مي فهمد و در اين دريافت خود، ذرّه اي احتمال اشتباه نمي دهد. عقل مي گويد من از آينده، هيچ خبر ندارم، نمي دانم قبر چيست، برزخ چيست، قيامت چيست؛ من مسافرم؛ امّا كجا مي روم؟ چگونه مي روم؟ با چه سرمايه اي مي روم؟ نمي دانم! به همين دليل، آمدن راهنما از سوي خداوند براي من، امري ضروري است: «النبي موجود بالضرورة لا بنحو الامكان».
عقل، بسياري از خطوط كلي جهان بيني را درك مي كند؛ دربارهي توحيد، دربارهي معاد، دربارهي وحي و رسالت و معجزه؛ اينكه پيامبر بايد معجزه داشته باشد واينكه معجزه چه ويژگي هايي دارد و اينكه چه كسي پيامبر است و چه كسي پيامبرنما؛ صدها حكم اصلي و جامع را عقل دارد و مي داند، ولي صدها حكم فرعي و جزئي را هم مي فهمد كه نمي فهمد و مي داند كه نمي داند؛ لذا نيازمند وحي و نقل است. وحي مي آيد و آنچه را كه عقل مي فهمد، شكوفا مي سازد، باز و روشن مي كند و از سوي ديگر، آنچه را كه عقل نمي فهمد، براي او روشن مي سازد. انسان و جامعه اي كه از وحي الهي استفاده مي كند، عصاره اي از تعقّل و تعبّد مي شود؛ تعبّدش با تعقّل آميخته است و دچار تحجّر يا عقل گرايي افراطي نمي شود.
جوادی آملی، ولايت فقيه ص 345
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
#شُبُهات
[14] احكام اسلامي، قضاياي حقيقيه اند و براي همهي زمان ها پاسخگو مي باشند و از اينرو، مردم مسلمان از نظر قانون الهي رها نشده اند تا نيازمند قانوني از سوي حكومت اسلامي باشند و از اين جهت، تشكيل حكومت اسلامي ضرورت ندارد.
پاسخ: دين اسلام بر اساس (اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الإسلام ديناً)[1]
و بر اساس آنكه دين و شريعت ديگري نخواهد آمد، كامل ترين و جامع ترين وحي الهي است و همهي آنچه را كه انسان ها تا روز قيامت لازم دارند، براي آنان به ارمغان آورده است احكام اسلامي، به صورت «قضاياي حقيقيّه»اند، امّا با گذشت زمان و تغيير شرايط، تحولاتي پديد مي آيد و تبدّلاتي در موضوعات رُخ مي دهد، موضوعات سابق، رخت بر مي بندند و موضوعات جديدي رخ مي نمايند كه در گذشته بي سابقه بوده اند و در اينجا، ضرورت دارد كه حكم موضوعات جديد، پس از كارشناسي هاي لازم روشن گردد.
علاوه بر روشن شدن احكام موضوعات جديد، حكومت اسلامي، اين احكام جديد را همراه با ديگر احكام اسلامي در ابعاد مختلف، در جامعه اجرا مي كند و نظم و قسط و عدل و تزكيه و تعليم را بر اساس رهنمودهاي اسلام تحقق مي بخشد و از كيان اسلام در برابر دشمنان خارجي و داخلي حمايت مي كند و.... بنابراين، كار حكومت اسلامي معاذ الله تشريع و جعل قانون در برابر قانون الهي نيست و هر آنچه از مقررات و قوانين جزئي كشور كه براي تحقق نظم و اهداف مقدس حكومت تعيين مي گردد، غير منافي و بلكه هماهنگ با قوانين كلّي شرع مقدّس است.
تذكر: ممكن است برخي از احكام اسلام، ناظر به موجود مشخص خارجي باشد؛ نظير قبله، مَطاف قرار دادن كعبه، مَوقِف قرار دادن عرفات و مشعر، و مَبيت قرار دادن مني و مانند آن. البته، توجه نمازگزار به سوي كعبه و طواف دور آن و همچنين وقوف حاجيان، به نحو قضيّهي حقيقيه است وليكن، تعيين اماكنِ مشخّص براي عبادت هاي معهود، از سنخ قضيّه حقيقيه نيست.
===========
[1] ـ سورهي مائده، آيهي 3.
جوادی آملی، ولايت فقيه ص ۳۴۵ تا ۳۴۷
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
#شُبُهات
[15] در اسلام، «ولايت» به معناي «حكومت و زمامداري» نداريم.
پاسخ: يكي از معاني واژهي «ولايت»، سرپرستي و ادارهي جامعه است. علاوه بر قرآن كريم كه در ضمن بحث هاي گذشته، آياتي از آن ارائه گرديد[1]
، در رواياتي كه از امامان معصوم (عليهم السلام) به ما رسيده، واژهي ولايت، در همين معنا بسيار به كار رفته است كه براي نمونه، چند روايت ارائه مي گردد:
1 ـ اميرالمؤمنين (عليه السلام) پس از بيعت مردم با ايشان، وقتي كه با اعتراض طلحه و زبير و توقّع نابجاي آنان روبرو شد فرمود: «والله ما كانت لي في الخلافة رغبة ولا في الولاية اربة»[2]
؛ يعني قسم به خداوند كه من نه در خلافت رغبتي داشتم و نه در ولايت حاجتي. بررسي مضمون تمام خطبه و تأمّل تام در همين جملهي مذكور، نشان مي دهد كه مقصود آن حضرت از خلافت، مقام منيع خليفة اللّهي كه مورد رغبت همگان، اعم از فرشته و غير فرشته مي باشد نيست و مقصود ايشان از ولايت نيز ولايت تكويني نيست، بلكه سرپرستي جامعهي اسلامي و والي مسلمين بودن مي باشد.
2 ـ آن حضرت، در هماورد صفين چنين فرمود: «اما بعد فقد جعل الله سبحانه لي عليكم حقاً بولاية امركم ولكم عليّ من الحق مثل الذي لي عليكم»[3]
و در قسمت هاي ديگر آن خطبه مي فرمايد: «واعظم ما افترض الله سبحانه وتعالي من تلك الحقوق، حقُ الوالي علي الرعية لا تصلح الرعيّه الا بصلح الولاة ولا تصلح الولاة الا باستقامة الرعيّه»[4]
. معلوم است كه مقصود از عنوانِ ولايت در
===========
[1]ـ ر ك: ص 125.
[2]ـ نهج البلاغه، خطبهي 205، بند 3.
[3]ـ همان، خطبهي 216، بند 1.
[4]ـ همان، بند 6.
خطبهي مزبور، سرپرستي و والي مسلمين بودن است؛ زيرا ولايت در اين بيانات، جزء حقوق قرار گرفته و در مقابل آن، حق مردم نيز بازگو شده است؛ در حالي كه ولايت تكويني، اگر چه «حقيقت» است، ليكن «حقِّ» مصطلح حكمت عملي و اعتباري نيست و از حقوق به اين معني نمي باشد.
3 ـ حضرت علي بن ابي طالب (عليه السلام) پس از انصراف از جنگ صفين، اوضاع جاهليت و اوصاف اهل بيت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و نعوت اقوام ديگر را چنين ترسيم مي نمايد: «لا يقاس بآل محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) من هذه الا قمّة أحدٌ ولا يسوّي بهم... ولهم خصائص حق الولاية وفيهم الوصية والوراثة، الان اذ رجع الحق الي اهله ونُقِلَ الي منتقله»[1]
. روشن است كه منظور از ولايت اهل بيت (عليهم السلام) در اين بيان نوراني، همان والي امور مسلمين بودن است؛ زيرا قرينهي حال از يك سو، و ظهور سياق و صدر و ساقهي خطبه از سوي ديگر، و تعبير به «حق الولايه» از سوي سوم، شاهد صدق مدّعاست. همان گونه كه گفته شد، ولايت تكويني، جزء حقوق مصطلح نيست؛ چه اينكه مقام منيع تكوين، نه توصيه پذير است و نه توريث پذير و لذا عناوين «حق»، «وصيّت»، و «وراثت» كه در اين كلام شريف آمده، ناظر به مسائل حكمت عملي و سرپرستي و تدبير امور مسلمين است.
4 ـ حضرت علي (عليه السلام) دربارهي ائمّهي دين (عليهم السلام) و صلاحيت آنان براي ولايت داشتن و بي صلاحيتي غير آن بزرگان چنين مي فرمايد: «ان الأئمّه من قريش، غرسوا في هذا البطن من هاشم لا تصلح علي سواهم ولا تصلح الولاة من غيرهم»[2]
. ترديدي نيست كه عنوان ولايت در اين گونه از موارد، همان رهبري مُلكي و زمامداري سياسي است؛ زيرا رهبري ملكوتي و ولايت تكويني آن بزرگان، نه مورد ادعاي بيگانگان بود و نه در اختيار آنان قرار داشت تا حضرت بخواهند آن را نفي نمايند.
===========
[1]ـ نهج البلاغه، خطبهي 2، بند 13.
[2]ـ همان، خطبهي 144، بند 4.
ـ حضرت علي (عليه السلام) در نهج البلاغه، در نامه اش به والي خود در بحرين، عمرو بن ابي سلمهي مخزومي چنين مرقوم فرمود: «اما بعد فاني قد ولّيت نعمان بن عجلان الزُرقّي علي البحرين... فَلَقَدْ احسنت الولاية وادّيت الامانة... »[1]
به او فرمود: من نعمان بن عجلان زرقي را بر بحرين ولي و سرپرست قرار دادم... و تو مادامي كه والي بحرين بودي، حق ولايت و ادارهي آن سرزمين را خوب ادا كردي.
6 ـ در عهدنامهي مالك اشتر، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) مكرّراً واژهي ولايت را در معناي سرپرستي به كار برده است:
أ ـ«فانك فوقهم ووالي الأمر عليك فوقك والله فوق من ولاّك»[2]
؛ تو كه به آنجا گسيل شدي و والي مردم هستي، بايد مواظب آنان باشي و كسي كه والي توست و تو را به اين سمت منصوب كرده است، ناظر بر كارهاي توست و خداوند، ناظر بر كارهاي همهي ماست.
ب ـ«فان في الناس عيوباً الوالي احقّ من سترها فلا تكشفنّ عما غاب عنك منها»[3]
؛ مردم اگر نقطه ضعف هايي دارند، شايسته ترين فردي كه بايد آن ضعف ها را بپوشاند و علني نسازد، والي آنان است.
===========
[1]ـ نهج البلاغه، نامهي 42، بند 1.
[2]ـ همان، نامهي 53، بند 10.
[3]ـ همان، نامهي 53، بند 24.
ادامه دارد 👇
#شُبُهات
[16] اگر «ولايت فقيه» مسأله اي كلامي است، آيا از اصول دين و اصول مذهب است و اعتقاد و ايمان به آن لازم مي باشد؟
پاسخ: گرچه مسائل مربوط به اصول دين و اصول مذهب، جزء علم كلام است، ليكن هر مطلب كلامي، الزاماً از اصول دين يا اصول مذهب نيست و الاّ لازمه اش، وجوب تحصيل تمام مباحث و مسائل علم كلام بر مردم است. ولايت فقيه، جانشين امام معصوم (عليه السلام) است كه امامت آن امام معصوم (عليه السلام) جزء اصول مذهب است نه اصول دين، و متفكران اسلامي اگر ولايت فقيه را به عنوان يك مسألهي كلامي مطرح كرده اند، بر اساس نيابت فقيه از امام معصوم (عليه السلام) است نه اينكه خودِ ولايت فقيه، در حدّ توحيد و نبوت و معاد، جزء اصول دين يا در حدّ امامت، جزء اصول مذهب باشد.
#شُبُهات
[کرامتی: مطلب ذیل کاملا تخصصی است لذا لازم نیست تمام اعضای محترم بخوانند. کسانی که تخصص فقهی و کلامی (عَقَدی) دارند بخوانند.]
[17] در صورتي كه «ولايت فقيه» مسأله اي كلامي باشد، آيا مي توان به وسيلهي ظواهر آيات و روايات ظنّي السند و غير قطعي آن را اثبات كرد؟
پاسخ: در بحث ولايت فقيه روشن شد[1]
كه اگر چه در علم كلام از اثبات يا
===========
[1]ـ ر ك: ص 143.
#شُبُهات
[18] اگر ولايت فقيه مسأله اي كلامي است، چرا عالمان و فقيهان دربارهي آن اختلاف دارند؟
پاسخ: در دين، غير از ضروريات اوّليّه و برخي از نظريات كه با فاصله اندك، به ضروريات منتهي مي شوند، بسياري از مسائل نظري مورد اختلاف است. حتي در مبطلات و مصححات نماز، شرايط و موانع نماز، شرايط و موانع صحت صوم كه امر روشني در اسلام است، باز مي بينيم كه در ميان صاحب نظران اختلاف وجود دارد و چنين اختلافي بسيار طبيعي است. ولي اختلاف در آن موارد، چون عبادي محض هستند و اجتماعي و سياسي نيستند
#شُبُهات
مخصوص مشکلپسندان
[19] اگر ولايت فقيه كلامي است، چرا در فقه مطرح شده و برخي از فقيهان آن را فقهي مي دانند؟
پاسخ: همان گونه كه در گذشته اشاره شد، با آنكه ولايت امامان معصوم (عليه السلام) مربوط به كلام است، گاهي در كنار فروع فقهي آمده است و اين به دليل صبغهي فقهي و لوازم فقهي ولايت است نه اينكه خود ولايت اصلا ً مسألهي كلامي نباشد و فقهي محض باشد. اگر فقيهي در فقه، ولايت فقيه را ثابت مي كند، براي آن است كه هم تكليف خويش و هم وظيفه مقلّدان را معلوم نمايد تا تكليف تصدّي او و تكليف تولّي جامعه روشن شود و اين دو تكليف، هر دو، به فقه بر مي گردند. گاهي ممكن است در اثناء مبحث فقهي، به يك مطلب كلامي اشاره شود و تفصيل آن به علم كلام ارجاع گردد و آنچه در كلام از
مسائل محسوب مي شود، در فقه از مبادي حساب شود و جزء اصول موضوعهي آن باشد.
ضمناً در فصل ششم كتاب روشن شد
كه ولايت فقيه نيز مانند بسياري از مسائل اسلامي، داراي تطوّر و تكامل بوده است و در وهلهي نخست، در فقه به صورت يك مسألهي فقهي مطرح بوده و سپس فقيهي مانند صاحب جواهر (رض) در همان فقه، استدلال كلامي بر ولايت فقيه آورده است و در نهايت، اوج تكامل ولايت فقيه، توسط امام راحل (رض) صورت گرفت كه ولايت فقيه را از فقه به جايگاه اصلي خود يعني علم كلام منتقل ساختند.
جوادی آملی، ولايت فقيه صص 356 و 357
https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402