eitaa logo
دکتر محمدرضا کرامتی
497 دنبال‌کننده
879 عکس
952 ویدیو
38 فایل
دکتر رشته علوم قرآن و حدیث از دانشگاه فردوسی مشهد نکات تفسیری نقد ترجمه‌های قرآن، آثار متفکران و... مفردات قرآن معرفی کتاب فرق کلمات طرح سؤال عقاید امامیه اخلاق احکام و... @mohammadrezakaramatitafsirdoost
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۵۸ و ۵۹ بقره با سپري شدن دوران چهل ساله تحيّرِ كيفري بني اسرائيل در صحراي سوزان سينا، فرمان رسيد كه به سرزميني كه چهل سال ورود به آن بر ايشان حرام شده بود وارد و در آن ساكن شوند. اين قريه به قرينه با بركت بودن و فراواني نعمت و فراهم بودن عيش گوارا در آن و نيز قداست و شرافت آن، بخشي از سرزمين مقدس و شهري خاص، جز بيت المقدس، بوده است؛ زيرا شهر بيت المقدس پس از موساي كليم(عليه‌السلام) و به دستور حضرت سليمان(عليه‌السلام) بنا نهاده شد، مگر اين كه گفته شود: آن فرمان كه به حضرت موسي نازل گرديد، ناظر به فرزندان و نسل هاي بعدي بني اسرائيل بوده، يا از فرمان هايي است كه در طول تاريخ بني اسرائيل و در زمان پيامبران ديگر آنان نازل شده است؛ چنان كه گفته شده: فرمان (ادخلوا... ) را خود موساي كليم(عليه‌السلام) ابلاغ كرد، ليكن به هنگام اجراي آن از دنيا رفته بود. بني اسرائيل مي بايست به شكرانه نعمت هاي الهي، به ويژه نجات از سرزمين تِيه، از دَرِ مخصوص آن آبادي، يا در خيمه و قبّه منصوب براي عبادت، يا دري خاص از بيت المقدس، با خضوع و خشوع وارد شوند. گفته شده: آنان به هنگام ورود به اين در، متعبد به تلفظ عين لفظ «حِطّه» شدند. اگر چه تلفظ به اين لفظ خاص، نشانه اعتراف به گناه و نيازمند روح تعبد و قلب خاشع است، ليكن اثبات چنين تعبدي جز با روايت معتبر آسان نيست، به ويژه آن كه لغت نبطيان، عبري يا سرياني و مانند آن بوده، نه عربي، حال اين كه «حطّه» واژه اي عربي است. بنابراين، ظاهراً مقصود، استغفار و درخواست حطّ و ريزش گناهان است. كساني كه سه فرمانِ ورود به قريه، ورود باب در حال خضوع، و گفتن حطّه و طلب آمرزش را نيكو به جا آورند، افزون بر مغفرت و بخشش گناهانشان از رحمت و ثواب الهي نيز بر خوردارند، و اگر «محسنان» كساني باشند كه آزمون چهل ساله تيه را به دور از هر آلودگي و لغزشي سپري كردند، انجام دستورهاي سه گانه مزبور سبب افزايش حسنات آنهاست. تعبير (سنزيد المحسنين) به جاي «ونزد المحسنين» مانند: نَغفرْ اشاره است به اين كه انسان محسن حتماً اوامر ياد شده را امتثال مي كند. از بزرگ ترين ظلم ها و ناسپاسي هاي بني اسرائيل رفتار ناروايي بود كه در مورد ورود به سرزمين مقدس از خود نشان دادند. برخي اسرائيليان لجوج و عنود، فرمان سوم را كه نيازمند خضوع و خشوع و نشان بندگي و استغفار بود امتثال نكردند و با مخالفت عملي و جايگزين كردن شيوه و قولي ديگر، از تواضع و استغفار سر باز زدند. فسق مستمر و تبه كاري مستدام بني اسرائيل، زمينه نزول عذاب را فراهم كرد و سرانجام با اين مخالفت شديد و ظلم خاص، آن گروه متمرد از بني اسرائيل مستحق عذاب شده و خداوند بر آنان رجزي آسماني فروفرستاد؛ رجزي كه قابل دفاع و دفع نبود. تسنيم، ج ۴،صص ۵۵۱ تا ۵۵۳ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحيم سلام عليكم ۶۰ بقره بني اسرائيل در مسير حركت در سرزمين تيه و بيابان سينا، مأمور شدند در قريه و مكاني خاص استقرار يافته و مدتي در آن جا سكنا گزينند. از آن جا كه آب محدود يك آبادي براي تأمين نيازهاي مختلف جمعيت كثير كافي نبود، بني اسرائيل به كم آبي دچار شدند و به حضرت موسي(عليه‌السلام) شكايت بردند. درخواست سيراب كردن، از سوي بني اسرائيل به كليم الله ارائه شد و آنگاه از طرف آن حضرت به حضور خداي سبحان معروض شد و چون استسقاي وي جنبه عبادي داشت و همراه با كرامت بود خداوند آن را فقط به او اسناد داد و دعاي موساي كليم با نزول وحي الهي مستجاب شد. گواه اين كه استسقاي بني اسرائيل و شكافته شدن سنگ با زدن عصا، در بيابان و پيش از ورود به قريه معهود بوده اين است كه اولاً، آن قريه آباد بوده و از آب آشاميدني برخوردار بوده است و ثانياً، امر (كلوا) در ادامه آيه، كه در كنار (واشربوا) آمده، ناظر به «منّ و سلوي» است كه در بيابان نصيب بني اسرائيل مي شد. به سبب حس گرايي بني اسرائيل و نيز براي بستن همه راه هاي بهانه و تمام كردن حجت بر آنان، از ميان راه هاي معنوي نيل به آب، راه معجزه، يعني زدن عصا به سنگ انتخاب شد كه تأثير آن بيش از علل و عوامل ديگر است. شكافتن سنگ آن هم از طريق زدن عصا و خارج ساختن دوازده چشمه از آن، امري عظيم و شگفت انگيز و از بزرگ ترين نشانه هاي قدرت خداي سبحان و صدق دعوي نبوت حضرت موسي(عليه‌السلام) و يكي از نعمت هاي خداوند بر بني اسرائيل است. سنگ مزبور كوچك و قابل حمل نبوده بلكه تخته سنگي معين و منصوب در مكاني خاص بوده است كه ظرفيت به وجود آمدن دوازده آبشخور جدا از هم را داشت. اين سنگ با همان عصاي معروف كه به اژدها تبديل مي شد و موساي كليم با آن دريا را شكافت، شكافته شد و آب از آن جوشيد. آنگاه دوازده آبشخور جدا از هم به وجود آمد كه هر كدام در جهتي خاص و داراي نشانه اي ويژه بود، به گونه اي كه هر يك از گروه هاي دوازده گانه جايگاه مخصوص خود را مي شناخت و هر مشربي به اندازه اي وسعت داشت كه مي توانست جمعيت زياد اسباط (شش صد هزار نفر) را به راحتي سيراب كند. بني اسرائيل در اين حال، هم از منّ و سلوي برخوردار بودند، هم استقرار نسبي يافتند. با جوشيدن دوازده چشمه نيز، مشكل بي آبي يا كم آبي آنها حل شده و هم با تقسيم بندي چشمه ها به عدد اسباط بهانه اي براي تنازع و اختلاف نداشتند؛ از اين رو خطاب شد كه از رزق خدا، يعني منّ و سلوي و آب چشمه ها، بخوريد و بياشاميد و با هم درگير نشويد و در زمين فساد نكنيد و نعمت الهي مايه طغيان شما نشود. اين خطاب، تصويري از عيش رفيه قوم يهود و ترسيم كننده تحول خاصي است كه پس از نعمت براي آنان پديد آمد. خداي سبحان يهود را، كه از نهايت رحمت، نعمت و وسعتِ عيش بهره مند شدند از هرگونه فساد، كه بارزترين مصداق آن، اختلافات و درگيري هاي فردي يا قومي و قبيله اي است، برحذر داشت و آنان را از تبديل شكر نعمت به كفران آن نهي فرمود. شكر اين نعمتِ وسيع آن است كه هرگز فساد نكنيد و الگوي ديگران در فساد نشده، فساد را در زمين نشر ندهيد. تسنيم، ج ۴، صص ۵۹۰ تا ۵۹۲ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۶۱ بقره يك نواخت بودن طعام (منّ و سلوي) بهانه جديد قوم يهود بود تا از سر لجاجت و همراه با تحقير و استهزا، نه خواهش و مسألت، برخي محصول هاي روييدني از زمين، يعني سبزي، خيار، سير، عدس و پياز را پيشنهاد دهند. تنوع طلبي و تلوّن خواهي مذموم قوم يهود كه شاكله آنان تبديل حَسَن به قبيح و مغفرت به عذاب و تقدير الهي به تدبير بشري و تغذيه ملكوتي به تغذيه ملكي است در استبدال اعلا، يعني منّ و سلوي، به ادني، يعني سير و پياز سرايت كرد، آن سان كه با لجاجت و جسارت و در كمال مقاومتْ اعلان بي صبري كرده،به صورت نفي صريح و اكيد به موساي كليم(عليه‌السلام) اعلام داشتند: بر آنچه خداوند از آسمان نازل كرده صبر نمي كنيم، پس از خدايت بخواه تا همان گونه كه تاكنون بدون رنج و زحمتِ ما از آسمان منّ و سلوي نازل مي كرد، اكنون از زمين نعمت هاي پيشنهادي ما را بدون كار ما بيرون آورد.مقصود آنان از اين طرح،تبديل تام نعمت آسماني به نعمت زميني بود، نه تكميل و تتميم آن. اين بهانه جويي و لجاجت از آن رو كه نعمت آزادي و استقلال به دست آمده را فداي تنوع طلبي و شهوت شكم مي كند، با قهر و غضب با آن مقابله شد وحضرت موسي(عليه‌السلام) با زبان تعجيز يا توبيخ به آن پاسخ داد و از آنان همان چيزي را خواست كه به آن حساس بودند؛ يعني وارد شدن به شهري كه لازم آن درگيري وجنگ با عمالقه يا ديگر جباران وظالمان بود. البته تقدير الهي و تدبير موساي كليم اين بود كه بني اسرائيل به سرزمين مقدس كه مدينه فاضله و داراي امكانات فراوان كشاورزي و مانند آن بود وارد شوند و بين زندگي شهري و اصول اجتماعي، حقوقي، سياسي همراه با اخلاق و فضايل ارزشي جمع كنند. دستور توبيخي يا تعجيزي به هبوط، اشاره است به سقوط و نزول. اين هبوط از بهشت امنيت و آزادي و استقلال و عزت به سرزمين عداوت ها، نزاع ها و شهوات مادي، تمثّل و تجسمي از هبوط حضرت آدم(عليه‌السلام) است. فرجام قومي كه با ناديده گرفتن رفعت و عظمت آزادي و استقلال و طرح تقاضاهاي پست و ذلّت بار، بهانه جويي، لجبازي و شكم بارگي مي كنند، اين شد كه بر آنها عذاب دنيايي ذلت و خواري ثبت شده، خيمه ذلت و مسكنت و تيره روزي بر سرشان نصب گشته، بر آنها احاطه يابد و سكّه ذلت و مسكنت به نام آنان ضرب و اين مُهر بر پيشاني آنها زده شود و براي هميشه ملازم و دامن گير آنان گردد و در نهايت بر اثر ناسپاسي هاي فراوان به عذاب اخروي و غضب متراكم و قهر فعلي الهي كه مايه سقوط به دركات است، گرفتار آيند. علت اين سوء عاقبت آن است كه كفرورزي و كشتن انبياي الهي(عليهم‌السلام) و عصيان در برابر احكام الهي و تجاوز از حدود الهي به صورت ملكه و سنّت سيئه اي عادت مستمر بني اسرائيل شد. قتل انبيا به وسيله بني اسرائيل تنها از طريق اعتدا و معصيت افشاي اسرار پيامبران نزد حكام و جباران زمان نبود، بلكه آنان انبيا را با شمشيرهاي خود و بدون واسطه مي كشتند. همچنين كشتن پيامبران كه كفر عملي است، از روي اشتباه و خطاي در تطبيق و اعتقاد به حقانيت اين اقدام نبود، بلكه آنان به قبح اين عمل آگاه بودند و آنچه آنها را آگاهانه و از روي عمد به اين كار وادار مي كرد، روحيه عصيان گري و اعتدا و حبّ دنيا و پيروي از هوا بوده است. انبيا حق مدار و عدل محورند و پيامبركشي حتماً ناحق است. براي بني اسرائيل حق بودن پيامبران(عليهم‌السلام) ثبوتاً و اثباتاً مسلم بود و آنان در قتل پيامبران نه مجوز الهي داشتند و نه مصحح مردمي. تسنيم، ج ۴، صص ۶۲۷ تا ۶۲۹ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۶۲ بقره اسامي مكتب ها و القاب و عناوين مكتبي به تنهايي اعتباري ندارد و ميزانِ سعادت مندي يا محروميت انسان از سعادت نيست؛ هيچ كس به صرف انتساب به ملت و مكتبي اهل نجات نيست و صاحبان ملل و نحل در برابر ميزان قسط و عدل الهي مساوي هستند، مگر پس از توزين و وضوح تخضّع آنان در برابر ملت حق، با اعتقاد به اصول و تعبّد به فروع آن. معيار و عامل سعادت انسان، ايمان و عمل صالح و برخورداري از حُسن فاعلي و فعلي، يعني اعتقاد صائب و اعمال صالح است. اين آيه شريفه كه هريك از گروه هاي چهارگانه مسلمانان، يهوديان، نصارا و صابئان را به مؤمن واقعي و غيرواقعي تقسيم مي كند، اِخبار در مقام انشاست و راه نجات را به گروه هاي موجود در عصر نزول نمايانده و مي فرمايد: اگر خواهان سعادت مندي و رهايي از خوف و حزن هستيد به خدا و معاد ايمان آوريد و عمل صالح انجام دهيد. البته عمل صالح بايد مطابق با وحي غيرمنسوخ و هماهنگ با شريعت پيامبر عصر باشد و هماهنگي عمل با وحي نيز فرع بر ايمان به اصل وحي و حقانيت صاحب آن است؛ به همين سبب از نبوت سخني به ميان نيامده است. عمل صالح كه هيچ فرعي از فروع دين از آن بيرون نيست و ترك مناهي نيز در آن مندرج است، از مظاهر و آثار اعتقاد كامل و واقعي است و ذكر آن پس از ايمان كه مجموع اعتقاد قلبي، اقرار زباني و عمل به اركان است، از باب ذكر جزء مهم پس از ذكر كل و براي توجه دادن به اهميت عمل صالح است؛ نه ذكر مصداق پس از ذكر كلي. البته نقش عمل صالح در تأمين سعادت و استحقاق اجر الهي و امنيت از خوف و حزن همانند تأثير ايمان و اعتقاد به اصول دين نيست. ايمان واقعي، يعني ايمان كامل و جامع به تورات و انجيل و قرآن و انبياي گذشته و نبي حاضر، يعني حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم مايه استحقاق اجر الهي است. پاداش مؤمنان هم اكنون نزد پروردگارشان آماده و در باطن جهان طبيعت موجود است. اين پاداش، زوال ناپذير و ابدي است. مؤمن واقعي پاداش خود را نزد خدا ثابت مي يابد. او نه نسبت به گذشته غمگين است، زيرا چيزي را در گذشته از دست نداده، و نه نسبت به آينده هراسناك است؛ چون آينده خوبي در انتظار اوست. تصريح به نفي خوف و حزن از مؤمنان حقيقي، در قبال تثبيت ذلت و مسكنت براي تبه كاران از اهل كتاب است، كه ذليل همواره خائف و مسكين پيوسته محزون است. اهل كتاب كه به دين حق نگرويده و بر اثر ابتلا به ثنويّت يا تثليث، نپذيرفتن معاد حقيقي، عدم قبول رسالت خاتم پيامبران صلي الله عليه و آله و سلم و ارتكاب مناهي اسلام، فاقد كمال هاي چهارگانه توحيد، نبوّت، معاد و عمل صالحند[1] ، هرگز مصداق ذيل آيه مورد بحث نيستند و از همين رو مجال هيچ گونه پلوراليزم ديني به استناد اين آيه وجود ندارد. اين آيه با بياني ترغيب آميز، هم به غيرمسلمانان اميد نجات و نويد قبول توبه و رفع ذلت و مسكنت مي دهد و هم راه غرور مسلمانان را مسدود كرده به مؤمنان، يهود، نصارا و صابئان هشدار مي دهد كه صرف ادعاي ايمان براي نجات كافي نيست. =========== [1]ـ سوره توبه، آيه 29. تسنيم، ج ۵، صص ۲۹ تا ۳۱ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۶۳ و ۶۴ بقره خداي سبحان از بني اسرائيل ميثاق گرفت كه تورات را پذيرفته و با قوت و عزم بدني و مادي، و قلبي و معنوي به آن عمل كنند و براي گرفتن چنين عهدي، كه مقصود از آن تحقق عيني احكام تورات بود، نه صِرف پذيرش قلبي آن، كوه معروف طور سينا را كه محل مناجات موساي كليم(عليه‌السلام) در وادي مقدس طُوي بود، بر فراز سر آنان برافراشت. البته رفع طور و نتق جبل و اخذ ميثاق، منافي اختيار و مباين رضايت نبوده، تنها در حد علامت عذاب براي گرفتن ميثاق غليظ بر اطاعت در مقام عمل پس از ايمان آوردن آنان بود، نه بر وادار كردن آنها به اصل ايمان. رؤيت چنين آيه و معجزه عظيمي كه مستبعد عادي است، نه مستحيل عقلي، سبب قوت ايمان و تحريك وجدان معنوي و شعور فطري و زمينه ساز گرفتن پيماني غليظ و شديد و ايجاد عزمي راسخ و اخذي قوي براي عمل به احكام تورات است. اخذ به قوت بدن نيز مرهون اخذ علمي دين به قوت انديشه و اخذ عزمي آن به قوت انگيزه است و كسي كه دين را با قوت همه جانبه اخذ كند، نه در بُعد علمي گرفتار شبهه مي شود و نه در بُعد عملي مبتلاي به شهوت. خداوند به بني اسرائيل فرمود كه در مقام بقا نيز همچون مقام حدوث، با يادآوري محتواي تورات، آن را محكم بگيريد و بدان عمل كنيد. اين يادآوري مقدمه علم و زمينه براي حصول تقواست. كاربرد حرف تمنّي و ترجّي (لعلّ) در اين باره از سوي خداي سبحان ناظر به مقام فعل است، نه ذات، و به سبب معلوم نبودن حكم آينده فعل خارجي، انسان تا پايان عمر بايد بين خوف و رجا به سر برد. بني اسرائيل كه شاهد آن همه معجزات روشن حضرت موسي(عليه‌السلام) بودند، پس از فاصله اي پيمان شكني كرده و از چنان پيمان غليظ و شديدي روبرگرداندند. آنان به سبب عهدشكني مستحق لعن و هلاكت و عذاب شده و برابر قانون عدل و قسط هيچ گونه استحقاق نجاتي نداشتند، بلكه همه زمينه هاي خسارت و عذاب براي آنها فراهم بود، ليكن در عين حال مشمول لطف خاص الهي شده و با توفيق توبه، عذاب الهي از آنان دفع شد و برابر فضل و رحمت بي كران خداوند از خسارت و تعذيب رهايي يافتند، حال اين كه اگر فضل و رحمت و توفيق ويژه الهي شامل آنان نمي شد، از خاسران بودند. بدين گونه رفع طور كه ارعاب ظاهري را به همراه داشت به فضل و رحمتِ مانع از خسارت ختم شد. تسنيم، ج ۵، صص ۹۳ تا ۹۵ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۶۵ و ۶۶ بني اسرائيل كه به سبب بهره مندي از نعمت ها و بينات فراوان بر ديگران برتري داشتند، به جاي برتري در شكر و اطاعت و ايمان بر ساير امت ها، در ناسپاسي و كارشكني و ارتكاب زشت ترين گناهان، بدترين امت ها شدند. آنان روز جمعه را به شنبه تبديل كرده با اين ادعا كه در اين روز خدا نيز چيزي نيافريد، آن را مخصوص عبادت دانستند. خداي سبحان به موساي كليم(عليه‌السلام) فرمود تا آنان را به حال خود واگذارد و نيز آنها را از كار و به ويژه ماهي گيري در اين روز نهي كرد، ليكن صيد محتالانه آنها به خسارت قِرَد و خنزير شدن انجاميد و اين اعتدا به منزله جزء اخير علت تامه براي بوزينه شدن آنان شد. در اين ماجرا و حادثه مسلم تاريخي كه در عصر حضرت داوود(عليه‌السلام) رخ داد و يهود عصر نزول قرآن نيز به تحقق قطعي آن علم مسلم داشتند، گروه متجاوز كه به تحقيق از قصد صيد نامشروع ماهي با احتيال در روز شنبه آگاه بودند، به تبديل صورت مبتلا و حقيقتاً به بوزينه تبديل شدند و ديگر اسرائيليان از اين تنكيل مصون ماندند. امر تكويني، و نه لفظي (كونوا) كنايه از سرعت تكوين و نفوذ اراده الهي در تبديل تجاوزكاران به بوزينه است؛ چنان كه با سرعت اجابت تكويني و عدم تأخير و تراخي در امتثال، يهود لدود فوراً بوزينه شدند. ظاهر آيه شريفه، تحقق معناي حقيقي كلمه، يعني مسخ قلب و قالَب متجاوزان روز سبت است، نه صرف اتصاف آنها به اوصاف حيواني و مسخ خصوص قلب هاي آنان؛ چنان كه به معناي اعدام فردي از انسان و ايجاد فردي از بوزينه يا وارد كردن روح انساني در بدن بوزينه نيست. در اين مسخ، انسانيت انسانِ ممسوخْ باطل و منعدم نشده و او «انسان بوزينه» است. اين مسخ همراه با حفظ معرفت و ادراك هويت انساني است؛ از اين رو ادراك هبوط و سقوط و احساس شرم و ذلت و عذاب از آنِ مخاطبان (كونوا قردة) و بوزينگان ممسوخ و مطرود است، نه بوزينگان عادي و غيرممسوخ. اين سنت الهي است كه گناه خاص و جديد، عذاب ويژه و جديدي در پي دارد و سنت خدا در گستره زمان و پهنه زمين يكسان و صبغه تأديب و تنبيه و كيفري آن براي معاصران و متأخران مساوي است و هشداري است به همه مكلفان كه اگر از محدوده حكم الهي تعدّي كنند، چنان خطري در كمين آنهاست؛ پس جامعه اي كه به تباهي مبادرت كند، اگر حكمت بالغه خداي سبحان تنبيه و كيفر دادن را اقتضا كند، مورد قهر الهي قرار گرفته و خداوند منطقه گناه را به آثار مشؤوم معصيت مؤاخذه مي كند؛ بنابراين، در طول تاريخ تكرار ماجراي مسخ ممكن است. يادآوري گناه نياكان نسبت به تبار براي هشداري، بيداري و بيزاري نسل كنوني از كارهاي گذشته تلخ و ناروا، سنت ادبي و ديرپاي همه اقوام و ملل است، ليكن در صورتي كه نسل قادم از فعل غابر تبرّي نكند، بلكه به آن تباهي مباهات كند، يادآوري مزبور لازم به نظر مي رسد؛ بر همين اساس، خداي سبحان آن داستان تاريخي را، همچون ديگر مجازات هاي تكويني و تشريعي الهي كه نكال براي تبه كار و وسيله نكول و اجتناب ديگران از تبه كاري است، عبرتي براي معاصران و آيندگان و اندرزي براي پرهيزكاران قرار داد. تسنيم، ج ۵، صص ۱۲۰ تا ۱۲۲ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۶۷ تا ۷۴ بقره خداي سبحان براي زدودن محبت و قداست ناروايي كه در ماجراي گوساله پرستي نسبت به گاو، در دل برخي بني اسرائيل اشراب شده بود و نيز براي اثبات اين كه كشتن گاو نه تنها مشكل زا نيست، بلكه گاهي مشكل گشاست، در ماجراي قتل مرموز يكي از بني اسرائيل، براي معرفي قاتل و نيز افشاي راز آن جنايت گاو را برگزيد. بني اسرائيل بهانه جو بر اثر ضعف معرفت و ضعف روح تسليم در برابر اوامر حق پنداشتند كه موساي كليم(عليه‌السلام) آنان را مسخره كرده است. حال اين كه آن حضرت خردمند بود و مرتكب هيچ گناهي از جمله استهزاء در حين انجام مأموريت الهي نمي شد؛ ازاين رو در تنزيه نفس خويش فرمود: به خدا پناه مي برم كه از جاهلان باشم. آنان با گستاخي، تكبر و برخوردي طلبْ كارانه و ناسازگار با روح توحيد گفتند: از خدايت بخواه كه ويژگي هاي گاو را براي ما بيان كند. تعبير (ماهِي) حاكي از تعجب شديد آنان بود؛ زيرا معهود نبود كه با ذَبح گاوي، مرده اي زنده شود؛ گويا حقيقت گاوي با چنين ويژگي شگفت انگيز، متفاوت از حقيقت ساير گاوهاست. با توجه به اين كه هم اسم بقره و هم ماهيت آن معلوم بود، مقصود از (ماهِي) خصوصيت هاي گاو به لحاظ سن، رنگ، مقدار كاركرد و نحوه رام بودن آن است و نظر به اهتمام سنّ در حيوان، نخست سنّ، آنگاه رنگ و سپس رام نبودن آن بيان شد. البته مأمور به ابتدايي ذبح، مطلق گاو بود، ليكن تهاون و كوتاهي بني اسرائيل در امتثال و بهانه جويي ها و لجاجت آنان سبب شد تا خصوصيت هاي جديد مطرح و آن حكم مطلق ابتدايي با برخي قيود، مقيد شود. از آن جا كه موساي كليم(عليه‌السلام) فرمود: «خداوند به شما فرمان مي دهد، گاوي را ذبح كنيد»، همه خصوصيات مورد امر را خداوند بايد تعيين كند؛ ازهمين رو آن حضرت جواب استفسارهاي سه گانه بني اسرائيل را نيز به خداي سبحان استناد داد كه اِعمال كمال مساعدت در اجابت خواسته آنهاست كه مي گفتند: از خدايت بخواه كه او برايمان بيان كند. خداي سبحان در پي پرسش هاي مكرر و متعدد بني اسرائيل كه تنها بهانه اي براي رفع تكليف از خود بود، براي سلب هرگونه بهانه از آنان در تبيين ويژگي هاي آن ماده گاو فرمود: نه پير از كار افتاده باشد، آن سان كه بر اثر پيري بي حدّ، زادوولد ندارد و نه نوسال و نارسيده به حدّ كار و زايمان باشد. آن گاو بايد زرد خالص باشد، گاو زردي كه براي ناظران سرورآور است، آن گاو به ذلت نيفتاده و براي هيچ كاري نبايد رام و منقاد باشد، نه براي شيار كردن زمين و نه براي آبياري مزرع. البته بايد از حيوان سالم قوي تر و از هر عيبي به دور و در سلامت از هر عيب در حدّي باشد كه جايي براي عيب جويي در آن نبوده حتي از جهت رنگ هم خال و لكه اي نداشته باشد. بني اسرائيل پس از تعيين رنگ گاو گفتند: ويژگي گاو بر ما مشتبه شده است. اگر ادعاي آنها درباره تشابه واقعاً درست بوده و گاوي كه مأمور به ذبح آن بودند، به خوبي براي آنان معلوم نشده باشد هم در تكرار سؤال معذور بودند و هم معناي (إن شاء الله لمهتدون) مي تواند اهتداي به متعلق تكليف الهي، يعني گاو معين باشد. البته اراده اهتداي به تشخيص قاتل، اهتداي به دريافت حكمت چنين كاري يا اهتداي به صراط مستقيم و امتثال دستور الهي نيز محتمل و تعلق اراده و مشيت فعلي خداي سبحان به آن ممكن است و تعبير «اگر خدا بخواهد» درباره آن محذوري ندارد. همچنين در صورت درستي ادعاي مزبور، در تعبير (الآن جئت بالحق) مأزور نبودند، ليكن ظاهر اين تعبير آن است كه گويا حضرت موسي (عليه‌السلام) تاكنون از بيان حق خودداري كرده است، و اين تعبير غيرمؤدبانه از نشانه هاي حس گرايي و دوري بني اسرائيل از عقل است. بني اسرائيل تا آخرين لحظه با آن كه به حق بودن فرمان ذبح اعتراف كردند، نمي خواستند به تكليف الهي عمل كنند، ليكن با تهي شدن دست آنان از هر بهانه، گويي مجبور به انجام آن شده، به هر حال گاو را ذبح كردند؛ در حالي كه انجام آن نزديك و متوقع نبود و با آن فاصله فراوان داشتند. از علل عدم مبادرت آنان به ذبح، هراس از افشاي سر نهفته در لوث قتل و نيز باور نكردن رابطه ذبح و پيدا شدن قاتل بود. همه بني اسرائيل به گونه اي در آن جنايت دخالت داشتند و شخص يا اشخاص مباشر نماينده و نمونه آن قوم بودند، نه اين كه بيگانه اي او را كشته و در قبيله آنها انداخته باشد؛ ازاين رو همگي اصرار بر كتمان آن جنايت و توطئه جمعي داشتند. يهود عصر نزول قرآن نيز تشابه خاص قلبي با نياكان خود داشته و به فعل اسلاف خود راضي بودند. گروه قاتل به نزاع با يكديگر پرداخته و تدارؤ كرده، هر يك اتهام قتل را از خود دفع مي كرد و به ديگري نسبت داده و بر عهده او مي انداخت. آنان با انتساب قتل به يكديگر و دفع آن از خود بنا را بر كتمان گذارده بودند؛ غافل از اين كه خداوند بر افشاي آن قادر است.
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۷۵ بقره مسلمانان با دعوت بصيرانه و تبليغ حكيمانه كه مصحح آن اصل اميد بدون طمع و احتمال تأثير بدون يأس بود، در گسترش مكتب طمع داشتند، نه آز در پذيرش گروهي خاص؛ زيرا يهودي ها كه گرفتار قساوت دل و مبتلا به نفاق قلب بودند، هرگز مورد طمع به معناي علاقه شديد به ايمان، نرمي دل، خلوص نيت و وفاق آنها نبودند. خداي سبحان نيز با خطاب و استفهام انكاري و استبعادي و نفي و طرد طمع كه ارشاد به بي اثر بودن حرص و طمع مؤمنان به گرايش يهود به اسلام و نگراني آنها از ايمان نياوردن يهود به پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم است، براي تسلّي دادن به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و مسلمانان فرمود: چگونه به دين ناب ايمان مي آورد كسي كه نه قلب بيدار و نه گوش شنوا دارد و با آن كه آيات الهي را مي شنود و آن را ادراك مي كند، به تحريف مبتلاست، يا پيرو عالمان تحريف گر است يا از تبار هفتاد نفر همراه موساي كليم(عليه‌السلام) و در قساوت و عدم انعطاف از نسل كساني است كه يا بي واسطه و با حضور در ميقات و كوه طور كلام الله را دريافت كردند، يا با واسطه و به همراه معجزات و آيات بينات بسيار، تورات را از زبان حضرت موسي(عليه‌السلام) شنيدند، اما پس از حصول علم به حقانيت آن و بالغ شدن حجت خداوند بر آنان، در كلام خدا تحريف روا داشتند و آن را بر وفق هوا و هوس خود تأويل بردند. تحريف كنندگان تورات كه تنها گروهي خاص از يهود عصر موساي كليم(عليه‌السلام) يا يهودي هاي معاصر نزول قرآن بوده و تحريف گري اثر لجاج و عناد و خبث باطن و سوء سريره آنان بود، نه ناشي از سوء برداشت يا سهو و نسيان و نيز تبار و نسل آنها كه زمام تعقل و تعبد خود را به دست محرفان سپردند، شايسته اين نيستند كه به فلاح و صلاح آنان طمع شود. تسنيم، ج ۵، صص ۲۵۱ و ۲۵۲ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۷۶ و ۷۷ بقره برخي از يهوديان مدينه به سبب سلامت فطرت و سذاجت سرشت يا نفاق و دوچهره بودن، هنگام برخورد و ديدار با مؤمنان، صادقانه و خالصانه يا منافقانه مي گفتند: ما ايمان آورده ايم. برخي از آنان كه منافقانه اظهار ايمان مي كردند، افراد بسيط و ساده اي بودند كه صفات و ويژگي هاي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را نيز كه در تورات بيان شده بود، افشا كرده و اسرار را فاش مي كردند. رهبران ديني و اجتماعي يهود در خلوت با اعتراض به افشاكنندگان اسرار، آنان را سرزنش مي كردند كه چرا تعقل نكرده و حقايق تورات را كه خدا به شما آموخت، براي مسلمانان بازگو مي كنيد تا آنها به زيان شما محاجّه كنند. اين تعيير و توبيخ، از جهت افشا و اظهار اسرار، نه از جهت اظهار اصل ايمان، و عامل آن هراس از روشن شدن اصل حقيقت بود؛ ازاين رو اگر اظهار اسرار به انگيزه احتجاج مسلمانان عليه يهوديان بود يا با علم به چنين زمينه اي صورت مي پذيرفت، توبيخ و تقبيح تشديد مي شد. حس گرايان يهود، اظهار ايمان و افشاي اسرار مكتب براي مسلمانان را، چون فاقد پشتوانه حسّي است سفاهت و بي خردي دانسته، منافقان و اوساط يهود را كه در ديدار با مسلمانان اظهار ايمان كرده و برخي مطالب حق و مكتوم يهود را آشكار مي ساختند، تسفيه كرده و كار آنها را نابخردانه اعلام داشتند. منشأ مشؤوم كتمان سرّ، نخست پرهيز از دادن دستاويز و بهانه به دست مسلمانان بود، تا مبادا آنان با اطلاع بر اسرار تورات عليه يهود استدلال كرده، برتري خود را نسبت به قوم يهود در برابر وحي الهي ثابت و در قيامت نزد خدا با اين حجت عليه يهود احتجاج كنند؛ غافل از اين كه همان مبدأ غيبي كه فتاح است و با فتح باب غيب،اسرار نهاني را براي موساي كليم(عليه‌السلام) مكشوف كرد و به بركت حضرت كليم بهره هاي فراوان علمي نصيب امت يهود شد، درهاي غيب را براي رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مفتوح كرد و به بركت حضرت ختمي مرتبت امت اسلامي را متنعم كرد. دوم، تعميه و پوشاندن راز و رمز بر خداي سبحان بود، تا مبادا خداوند با اظهار چنين سرّي از نهان و نهاد يهود باخبر گردد؛ زيرا خداوند، به گمان آنان، اسرار مكتوم افراد را (معاذ الله) نمي داند و تنها از راه گزارش حسّي ديگران آگاه مي گردد. يهود حس گرا به احتجاج خداوند در غير مورد محسوس ايمان ندارد وگرچه به ظاهر در باور آنان مهم احتجاج خداست، ليكن مي پندارند، تا مسلمانان اسرار را در معاد بازگو نكنند او آگاه نخواهد بود و احتجاج نخواهد كرد؛ غافل ازاين كه سرّ و علن، غابر و قادم، همس و جهر و مانند آن در پيشگاه علم مطلق الهي يكسان و همگي معلوم خداست. خداوند كه سراسر جهان مشهود اوست و چيزي براي او غيب نيست، به آشكار و نهان هر كس عالم است و خود در محكمه معاد احتجاج و يهود را محجوج و به سود مسلمانان عليه جهودان حجت ارائه مي كند؛ چه يهودي ها اسرار را فاش كنند يا نكنند و چه مسلمانان عليه يهود احتجاج كنند يا نكنند. راز تقديم سر بر علن در آيه دوم اين است كه علن معلول انديشه سرّي و عزم نهاني است و تعلق علم خداوند به سبب نيز قبل از تعلق آن به مسبب است. نيز اشاره است به اين كه منافقان قبل از رسوايي علني به فضيحت سرّي محكوم و مبتلايند. تسنيم، ج ۵، صص ۲۷۳ تا ۲۷۵ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۷۸ و ۷۹ سوره بقره درس نخوانده ها و بي سوادان از بني اسرائيل از كتاب خدا، يعني تورات آگاهي ندارند. آنان كوركورانه از احبار و رهبان تقليد كرده، جز احاديث مجعول و كتاب محرّف چيزي نمي دانند و در اعتقاد خود تنها بر ظن و حدس غيرعلمي تكيه مي زنند؛ ازاين رو نمي توان به حق پذيري آنها اميد بست و از آنان توقع ايمان داشت. آن امّيون تنها افسانه هاي مجعول افسون گران و خرافه هاي مختلق جعّالان و خيالات واهي و آرزوهايي را در سر مي پرورانند كه احبار يهود به ايشان القا كرده اند؛ ازاين رو نه انديشه علمي دارند؛ زيرا ظن، يعني شك و مانند آن علم نيست و از همين رو هرگز نمي توان در معارف اعتقادي به آن بسنده كرد، و نه انگيزه مقبول دارند؛ زيرا افسانه و خرافه جزو آرزوهاي خام است، نه رجا و اميد پخته. سبب اساسي تمرد و طغوا و دين گريزي يهودان، تحريف عالمانه دين شناسان بي دين است. اين گروه دين شناس و محقق به دستور تحريف و تسبيب آن اكتفا نكردند، بلكه خود مباشرةً با دستان نحس خويش تورات الهي را تحريف كرده مدعي مي شدند كه اين همان تورات نازل شده از طرف خداست. آنان از عمل تحريف و افتراي به دين هدفي جز فروش دين و به دست آوردن متاع دنيا نداشته و ندارند. گناه اين فرقه ضال مضلّ، يعني تحريف، از آن رو كه اصل دين را به خطر مي اندازد، از مهم ترين معاصي و از عظيم ترين ستم ها محسوب است؛ ازاين رو با تكرار و تثليث كلمه رعب آور «ويل» عظمت عقوبت آنان ذكر شده و آن منحرفان محرِّف و مفتريان دين فروش تهديد شده اند كه عذابي بسيار سخت در انتظار آنهاست. در اين آيه، نخست استحقاق محرِّفان نسبت به اصل ويل بيان شده و آنگاه به تفصيل در برابر هر يك از دو گناه مهم آنان، يعني اصل تحريف و دريافت عوض، يعني ثمن يا مزد نيز كلمه ويل ذكر شده است. البته احتمال اين كه ويل ها و عقاب هاي سه گانه در برابر معاصي سه گانه اصل تحريف، اسناد محرَّف به خدا و دريافت رشوه باشد نيز مطرح است. تسنيم، ج ۵، صص ۲۹۴ و ۲۹۵ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۸۰ تا ۸۲ بقره يهودي ها بر اثر غرور و خود بزرگ بيني و روحيه نژادپرستي و حس برتري جويي مي پنداشتند از تقربي خاص برخوردارند. آنان با تعبيري كه منعكس كننده روحيات ياد شده است مي گفتند: آتش تنها برخورد و مساسي با ما دارد، آن هم اولاً، براي ايامي كم شمار و حداكثر هفت يا چهل روز و ثانياً، فقط با گروه گوساله پرست از يهود، وگرنه دخول و احراقي در كار نيست. ادعاي تماس موقت و مساس محدود و معدود آتش قيامت و نجات پس از آن، فاقد هر گونه بينه و برهان عقلي و نقلي و نشان استخفاف و كوچك شمردن گناهاني است كه مرتكب مي شدند. خوش گماني و پندار باطل اسرائيليان كه اصل را آزادي از دوزخ قرار داده، چند روزي را استثنا كردند، ناشي از بيماري مشترك همه يهود، يعني امنيه زدگي است كه سرمايه نابخردان است. سنگين ترين گناه، يعني تحريف و تشريع و بدعت را سبك شمردن و تعذيب جاويد را به چند روز تحديد كردن بايد به استناد عهدي ويژه باشد كه هيچ نشاني از آن نيست؛ به عبارت ديگر، ادعاي مزبور از يهود، يا حق مستند و مبتني بر وعده اي از جانب خداست يا باطل و مبتني بر افترايي است كه جاهلانه به خدا مي بندند و چون خداي سبحان كه وفاي به عهد و عدم تخلف از آن مقتضاي الوهيت اوست و هيچ كس وفادارتر از او نسبت به عهد خود نيست، نه عهد يك جانبه و وعده ابتدايي به يهودان داده و نه با آنان چنين معاهده اي كرده است و آنها هرگز هيچ عهد و وعده اي از خداوند دريافت نكرده اند؛ پس ادعاي آنان افترايي بيش نيست. همان گونه كه معيار خلود در دوزخ احاطه خطيئه بر انسان است، ميزان نجات و معيار بهشتي شدن و خلود در آن نيز حسن فاعلي و فعلي، يعني ايمان و انجام همه كارهاي خير و شايسته است، نه اماني و آرزوهاي خام و ادعاهاي پوچ و باطل؛ بنابراين، هر كس ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد اهل بهشت و در آن جاويد است و هر كس با علم و اراده و با اين پندار كه گناه به سود وي و ترك آن به زيان اوست، گناه كند و بر اثر ابتلاي به شرك، كفر، ارتداد، تكذيب آيات الهي و گناهاني كه به اين گونه معاصي منتهي مي شود، همه جوانح و جوارح او در احاطه عصيان قرار گيرد، استحقاق جاودانگي در جهنم را دارد و پيوسته همراه و هم صحبت با آتش است؛ اگر چه آن حالتي كه بر اثر گناه همه وجود و نفس گنه كار را فرا گرفته مقصود وي نيست. تسنيم، ج ۵، صص ۳۲۰ و ۳۲۱ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۸۳ بقره خداي سبحان از بني اسرائيل در مسائل اعتقادي و اخلاقي و احكام فقهي و حقوقي پيمان گرفت و مصاديقي از ميثاق خود را اين گونه يادآور شد: 1. نهي از هرگونه شرك اعتقادي و عملي؛ اصل عبادت و لزوم آن و تعهد و تداوم بر آن نزد پيروان موساي كليم(عليه‌السلام) محرز بود؛ ازاين رو تأكيد بر نفي شرك، به سبب ابتلاي بيشتر مؤمنان به شرك و نفوذ هواهاي نفساني و شيطان در مبدأ فاعلي، علت غايي يا نظام داخلي آنهاست. 2. احسان به پدر و مادر؛ احسان به والدين و پرهيز از عقوق آنان از احكام عمومي و بين المللي اسلام است. اين احسان كه دعاي در حق آنان و طلب آمرزش براي آنها را نيز شامل مي شود، به سبب تربيت، تهذيب، تغذيه و پرورش روحي و جسمي فرزند است. البته ازآن رو كه احسان، خدمت بي سابقه است، خدمت فرزند به والدين در حقيقت عدل، يعني جزاي احسان و تربيت و اداي دين است، نه احسان. راز سفارش به احسان به والدين و نيامدن تصريحي اين گونه درباره همسر و فرزندان آن است كه با تشكيل خانواده، ارتباط عاطفي فرزند با پدر و مادر كاهش مي يابد و ازاين رو در معرض فراموشي هستند، اما گرايش به همسر و فرزند غالباً از حد نصاب لازم نيز مي گذرد و ازاين رو نيازمند سفارش نيست. در خور ذكر است، احساني كه ترك آن با عقوقِ قطع رحم و ايذاي والدين همراه باشد، واجب است. راز قرار گرفتن دستور احسان به والدين در كنار فرمان توحيد عبادي و نام مقدس خدا، افزون بر بيان اهميت ويژه اين فريضه الهي، آن است كه اولاً، آنها از مجاري طولي فيض خالقيت و ربوبيت خدايند. ثانياً، احسان آنان در حق فرزند همچون اِنعام و احسان خداوند، بي طمع پاداش و ثنا و ثواب و به نفع فرزند و براي رشد اوست. ثالثاً، آنان همچون خداوند بخلي در رساندن خير به فرزند نداشته، همان گونه كه لطف خدا درباره بنده اش متوقف بر حُسن طاعت او نيست، والدين نيز كرم خود را از فرزند طالح دريغ نمي كنند. 3. رعايت اصول اخلاقي درباره خانواده و ارحام و بستگان نزديك خويش؛ بستگان نزديك به منزله عضو واحدند؛ ازاين رو خداي سبحان براي تفهيم اهميت انسجام فاميلي و پرهيز از تشتت و تفرقه و لزوم حفظ وحدت و وفاق خانوادگي، از اعضاي آن به لفظ مفرد (ذي القربي) ياد فرمود. 4. احساس مسؤوليت نسبت به سرپرستي يتيمان، مساكين و ضعيفان جامعه؛ متمكنان در شؤون گونه گون علمي، اقتصادي، سياسي و اجتماعي مأمور به مسكنت زدايي هستند. هر يك از عناوين «والدين»، «ذي القربي»، «يتامي» و «مساكين» مستقلاً موضوع حكم احسان است و ظاهر ترتيب ذكري، ذكر عناوين براساس اولويت و اهميت احسان به صاحبان آنهاست. احسان به صاحبان هر يك از عناوين مزبور به حسب حال آنهاست؛ چنان كه معيار احسان به يتيمْ بي سرپرست بودن اوست، نه مسكين بودن وي، و حكم احسان به ايتام همچون احسان به والدين مقيد به مسكنت نبوده و مانند حكم احسان به مساكين مقيد به ايمان نيست. راز تقديم ذكر يتيم بر مسكين اين است كه مسكين هرچند فاقد مال است، ليكن فاقد توان مراجعه به مراكز قدرت و عرض نياز نيست. 5. حُسن معاشرت و گفتار و رفتار نيكو در برخورد با توده مردم، اعم از مؤمن و كافر؛ گفتار و گفته هر دو بايد زيبا و نيكو باشد، خواه مخاطب و مورد گفتگو مخالف باشد يا مؤالف. سخن نيك سخني است كه محتواي آن خير و مصلحت و روش آن مقبول و دل پذير است، نه صرفاً هر سخن خوشايند ديگران؛ از همين رو اين دستور اخلاقي و اجتماعي نيكو امر به معروف و نهي از منكر كردن را نيز شامل است. اين پيمان اخلاقي و قانون مردمي و انساني، يعني نيكو سخن گفتن و با نرمي رفتار كردن و بدي ديگران را با روش نيك پاسخ گفتن، از احكام روابط بين الملل و از بهترين اصول كلي اسلام در تربيت جوامع انساني است. البته اين حكم، ظرف و موقعيت خاص خود را دارد و چنين نيست كه در هر شرايطي با گفتار نيكو با كافران سخن گفته شود. 6. بر پاداشتن نماز؛ راز تعبير از اداي نماز به «اقامه» اين است كه نماز ستون دين است و ستون را برپا مي دارند، نه اين كه آن را بخوانند. . دادن زكات؛ هر نعمتي، اعم از علم، جاه، مقام، قدرت، ثروت و شجاعت، داراي زكات است؛ اگر چه مشمول عنوان و حكم زكات مصطلح فقهي نيست. دادن زكات واجب، پرداخت دَين است كه عدل و از وظايف واجب انساني است، نه احسان كه از فضايل راجح اجتماعي است. بني اسرائيل پس از سپردن ميثاق مدتي مطيع بوده، سپس به همه مواثيق پشت كردند. البته نقض همه مواثيق ممكن است بدين گونه بوده كه هر موردي از آن ميثاق توسط فرد يا افرادي نقض شده باشد، نه اين كه هر فرد اسرائيلي همه موارد را نقض كرده باشد. آنان در حالي از ميثاق روبرتافتند كه پيمان شكني با ميل قلبي، ديرپا و پيشه و ملكه آنان بود. خداي سبحان با يادآوري پيمان شكني هاي بني اسرائيل، به مسلمانان گوشزد مي كند كه به عهدهاي مزبور وفادار باشند. تسنیم ۳۵۳/۵ تا ۳۵۶ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۸۴ تا ۸۶ بقره پرهيز از كشتن و آواره ساختن يكديگر، دو پيمان ديگر از پيمان هايي است كه چونان منشوري از مسائل اعتقادي، اخلاقي، حقوقي و فقهي براي همه پيروان اديان توحيدي است. اين پيمان ها از يهود عصر نزول تورات گرفته شد. يهود عصر نزول قرآن نيز ميثاق اسلاف خود را انكار نمي كردند و به سبب وحدت فكري و عملي با اسلاف خود و اين كه اينان نيز به قرينه ايمان به رسالت موساي كليم(عليه‌السلام) و تورات از متعهدان و ملتزمان به آن پيمان ها محسوب مي شوند، نقض پيمان به آنان، يعني معاصران رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نسبت داده شد و توبيخ شدند كه شما شاهدان بر آن ميثاق و اقرار، كساني هستيد كه خون يكديگر را مي ريزيد و يكديگر را از سرزمين خود آواره مي سازيد و اين گونه دچار نقض پيمان و تناقض در رفتار مي شويد؛ در حالي كه عصيان و نقض پيمان از جانب شما از روي سهو و نسيان نيست، بلكه بر اثر طغيان عمدي و پس از قيام بينه و اتمام حجت و ادراك رؤيت حق است. حقيقت انسان دين اوست و پيروان دين واحد داراي يك حقيقتند و از همين رو خون، جان و خانه هر فرد از امت خون و جان و خانه ساير افراد است؛ پس اگر كسي فردي از امت را بكشد يا او را آواره سازد گويا خون خويش را ريخته و خود را آواره ساخته است، افزون بر اين چون خود قاتل نيز با اجراي حدّ، اعدام مي شود گويا او براي ريختن خون خود قيام كرده است. بني اسرائيل هر دو پيمان را نقض كرده و در اين گناه و تجاوز يكديگر را ياري مي كردند. آواره كردن ساكنان يك منطقه از سرزمين مألوف آنان كاري دشوار است؛ ازاين رو بدون تظاهر و تعاون و پشتيباني ديگران ناشدني است. آواره سازي هيچ مجوزي نداشت، بلكه حرام و ظلم و تعدي فاحش بود؛ زيرا افزون بر وحدت ديني و ملي، آن سرزمين متعلق به خود تبعيدشدگان و آوارگان بوده است. همچنين پشتيباني و كمك كردن دشمنان بر اين اثم بر اساس جهل، سهو يا نسيان نبود، بلكه به معصيت بودن و زشتي آن واقف بوده و با علم و به عمد مرتكب چنين ستمي مي شدند. اگر از آن آوارگان كساني به اسارت نزد ايشان مي آمدند، آنها را با پرداخت فديه و در برابر مال آزاد يا با اسيران ديگر مبادله مي كردند. شگفت اين كه بني اسرائيل به بهانه فرمان تورات به فديه براي آزادي اسيران فديه مي پرداختند؛ با اين كه تورات كشتن و آواره ساختن را نيز حرام كرده است و آواره ساختن هم كيشان با آزاد ساختن آنان از طريق فدا ناسازگار است. اين تناقض و تبعيض در عمل به احكام كتاب آسماني گواه آن است كه محور عمل آنان خواسته هاي نفساني بود، نه وحي، و فديه دادن براي آزادي اسيران صرفاً ناشي از روحيه نژادپرستي بود، نه امتثال حكم خدا؛ زيرا كفر به برخي آيات، با ايمان به برخي ديگر قابل جمع نيست بلكه اماره واقعي نبودن ايمان به بعض ديگر است. به يقين، قتل يا اخراج و تبعيد يا تظاهر بر عدوان همراه با حلال دانستن آن كفر است. افزون بر اين هيچ گناه عمدي بدون كفر رقيق نيست و تداوم عصيان عمدي و اصرار بر طغيان عملي ممكن است به كفر منتهي گردد. از اسير هم كيش پول گرفتن و او را آزاد كردن، مانند اصل اسيرگيري او مُحرَّم است، ليكن اصل مفادات و آزادسازي اسير از راه فديه، ممدوح است؛ چنان كه ظاهر آيه نيز ناظرِ به مفادات ممدوح است، نه مذموم و توبيخ آيه تنها متوجه معاصي متعدد اسرائيليان و نيز تفكيك آنان نسبت به دستورهاي تورات است. جزاي دنيوي نقض كنندگان ميثاق و عهد خدا خزي است. خزي اختصاص به عقوبتي خاص ندارد، بلكه بر هر بليه و شري كه ذلت، رسوايي و خواري را در پي دارد صادق، و همه آنچه را بني اسرائيل در طول تاريخ بدان مبتلا شدند، شامل است؛ مانند جلاي وطن بني نضير، كشته شدن بني قريظه و غلبه دشمن بر آنان و پرداختن جزيه و ساير عقوبت ها. در قيامت اسرائيلياني كه مرتكب قتل و آواره ساختن هم كيشان خود شدند، به شديدترين عذاب هاي قيامت كه از عذاب دنيا شديدتر است مبتلا مي شوند و بر اثر شدت گناه هرگز خزي دنيا كه نوعي تعذيب است نمي تواند به مثابه كفاره گناهان آنان محسوب شود. بني اسرائيل موظف بودند ميثاق خود را با قوت علمي و قدرت عملي اخذ كنند، ليكن آنها با نهايت وهن و سستي برداشتند. اعلام به عدم غفلت خداوند از آنچه مي كنند از بارزترين مصاديق وعظ الهي است؛ زيرا هم صبغه تبشير و هم جنبه انذار دارد. اساس همه طغيان ها و تجاوزهاي يهوديان دنياطلبي است. آنها آخرت را كه ابدي و سرمايه اصلي و مطلوب فطرت انسان است فروخته و در عوض دنياي زودگذر و فاني را خريدند.
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۸۷ و ۸۸ بقره پس از موساي كليم(عليه‌السلام) هيچ گاه جريان نبوت و رسالت قطع نشد. خداي سبحان پس از موسي (عليه‌السلام) پياپي پيامبراني فرستاد؛ ازاين رو براي بني اسرائيل عذري باقي نمانده، نمي توانند نداشتن پيامبر و قطع رابطه خويش با عالم غيب را بهانه كنند. پيامبراني كه پس از حضرت موسي و پيش از عيساي مسيح آمدند، مانند داوود، سليمان، الياس، اليسع، ذوالكفل، يونس، زكريا و يحيي(عليهم‌السلام) رسول بودند، يعني جبرئيل بر آنان نازل شده و با زبان وحي با آنان سخن مي گفت، ليكن همه عامل به تورات و مبلّغ آن بودند. عيساي مسيح شريعتي مستقل از شريعت موساي كليم داشت. خداوند به آن حضرت كه بدون پدر متولد شده و براي ردّ پندار فرزند خدا بودن او به «ابن مريم» بودن وي تصريح شده، بينات داد و او را با تأييد ويژه روح القدس تقويت و مدد كرد. آن بينات، افزون بر كتاب آسماني، معجزات روشني مانند زنده كردن مردگان، آفرينش پرنده از گِل، بينا كردن نابيناي مادرزاد، شفا دادن پيس، گزارش غيبي و مانند آن است. خداي سبحان روحي مقدس، منزه از نقص و عيب و مبراي از هر اشتباه، سهو، نسيان و عصيان به عيساي مسيح(عليه‌السلام) عطا كرد و آن حضرت از درجه عالي روح القدس برخوردار بود، آن سان كه در ميان پيامبران عنوان تأييد به روح القدس ويژه اوست و روح القدس در تأييد و استقامت و استواري وي رسالتي خاص ايفا كرد. روح القدس حقيقتي قدسي است كه به اذن خدا هم خود منزه از هر عيب و نقص است و هم مهبط و جايگاه خود را از نقايص و عيوب تنزيه مي كند. روح القدس مصاديق متعدي دارد. بني اسرائيل افزون بر ادله عقلي كه براي حقانيت دين الهي وجود دارد، هم از كتاب تورات برخوردار شدند و هم از تأييد و تقويت انبياي فراوان آگاهي يافتند و هم آيات مخصوص و روشني را كه به حضرت عيسي (عليه‌السلام) عطا شده بود مشاهده كردند و هم از تأييد او به روح القدس باخبر شدند؛ در عين حال پس از روشن شدن حق چون احكام خدا با تمايلات نفساني و اميال شهواني آنان هماهنگ نبود، خود را برتر از حق ديده و استكبار ورزيدند و بر اثر آن هواها و اين استكبار، گروهي از پيامبران را تكذيب و عده اي را كشتند. يهود با هر پيامبري، خواه از بني اسرائيل يا از ديگر نژادها بدرفتاري مي كردند. عمل شنيع پيامبركشي، ملكه و سجيه اسرائيليان شده بود. يهود عصر نزول قرآن نيز در اين عمل ناروا با اسلاف خويش هم فكر بودند؛ چنان كه در كشتن رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم سعي بليغ داشتند. يهوديان مي گفتند: دل هاي ما در كِنان و ستار است؛ ازاين رو سخنان تو در آن اثر نمي گذارد. اين سخن يا كنايه از اين است كه تو ره آورد تازه و سخن قابل فهمي عرضه نكرده اي و سخن قابل فهم همان علومي است كه ما از آن برخورداريم يا مراد آنها اين بود كه در عدم فهم و ادراك سخنان شما تقصير و گناه از ما نيست؛ زيرا ما با دل هاي بسته خلق شده ايم. اين سخن چنين پاسخ داده شد كه قلوب آنان اين گونه آفريده نشد؛ آنها به سبب كفر، مستحق ختم قلب و طبع دل شده، ملعون و مطرود شدند. خداوند گنه كاري را كه پس از مهلت دادن هاي مكرر و امكان توبه و انابه باز نگردد و بر عصيان اصرار ورزد به حال خود واگذارده، فيض خاص و توفيق و تأييدهاي خود را از او سلب و قلب وي را مسدود مي كند و او ملعون و از رحمت خدا دور است. اسرائيليان پيمان شكن نيز بدين سبب، آيات الهي را نمي فهمند و دل هاي آنان در حجاب قرار گرفته و به قساوت گرفتار شده و سبب تكذيب و قتل انبيا نيز بسته و محجوب بودن قلب آنهاست. راز روگرداني از تخاطب با يهودي ها در آيه اخير و دور ساختن آنان از عزت و شرف حضور، ابراز شدت زشتي افعال آنهاست. برابر ذيل اين آيه، تنها شمار اندكي از يهود ايمان مي آورند. تسنيم، ج ۵، صص ۴۴۳ تا ۴۴۵ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۸۹ و ۹۰ بقره يهوديان در نيايش ها و در گفتگوهاي سياسي اجتماعي، همواره بر مشركان حجاز طلب فتح و پيروزي و رهايي كرده در برابر تجاوز بت پرستان به آنان مي گفتند: در آينده پيامبري مبعوث خواهد شد كه وحي و رسالت موسوي(عليه‌السلام) را تصديق مي كند و ما در سايه ايمان به او بر شما شوريده و پيروز خواهيم شد و شما را از اين ديار بيرون خواهيم كرد. آنان براساس تبشير آشكار تورات، از طلوع صاحب نامي كه با كتاب و دين خاص مبعوث مي شود، آگاه بودند و همين خبر مسرّت بخش را زمينه ظفرمندي خود بر مشركان تلقي كرده، خود را نسبت به كافران بت پرست حجاز كه از آموزه وحي الهي محروم و از كتاب خدا به دور بودند، برتر مي دانستند، ليكن هم اينان كه در انتظار نزول قرآن و بعثت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بوده و بدان استفتاح و استنصار مي كردند، پس از بعثت، با اين كه پيامبر و قرآن را مي شناختند، عالمانه و عامدانه به آن كفر ورزيدند و با كافران و مشركان هم پيمان شدند و احياناً آنان را بر مسلمانان مقدم مي داشتند. زشتي كفر آنان هنگامي آشكارتر مي گردد كه توجه شود اولاً، تورات در دسترس و همراه يهوديان بود و آنان مي توانستند با رجوع به تورات بر بشارت هاي آن به بعثت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم وقوف يافته و مصدق بودن قرآن نسبت به تورات را باور كنند. ثانياً، قرآن كه از نزد خدا و حق و صدق و معيار صدق است، گواه حقانيت تورات و صحت پيش گويي هاي آن است. ناسپاسي و كفرورزي يهود پس از استفتاح و افتخار، گواه مكابره و عناد آنهاست و چون كفر آنان از روي عذر و جهل نبود مورد لعنت خداوند قرار گرفتند. گمان يهود اين بود كه با كفر به قرآن هويّت خود را باز يافته و جان خود را از عذاب مي رهانند؛ حال اين كه در تجارتْ گاه دنيا اگر انسان هويّت خود را كه بر فطرت الهي آفريده شده و ثمن آن بهشت است با غير خدا معامله كند، خسارت مي بيند. بني اسرائيل بر اثر دنيا دوستي و بغي و حسادت تجارت ناپسند كردند؛ آنان هويت خويش را دادند و كفر را گرفتند؛ پس خود را به بدچيزي و با قيمت پستي فروخته در ميدان تجارت و مسابقه دنيا ره آوردي جز غضب مضاعف و عذاب خوار كننده خداوند به همراه نياوردند و با انحطاط و تنزل از مقام معنوي خود و به همراه خشم مضاعف الهي نزد خداوند و به غضب او بازگشتند. منشأ آن ناسپاسي و اين تجارت زيانبار، حسادت و بغي يهود بود. اين بغي همچون بيشتر مصاديق آن، ظلم و تجاوز از حدّ و مرز اعتدال و سرانجام هبوط به سوي پايين است. از برجسته ترين مصاديق فضل الهي، مقام نبوت است كه خداوند حكيم آن را بر هر كس كه بخواهد و شايسته بداند، از آل اسحاق يا آل اسماعيل، نازل مي كند. حسادت بني اسرائيل نسبت به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، كه تعبير از وحي و نبوت به «فضل» به آن اشاره دارد، از آن رو بود كه مي پنداشتند پيامبري كه منتظر بعثت وي بودند، از نسل اسرائيل و اسحاق(عليهما‌السلام) است. پس آنگاه كه فضيلت نبوت به پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم عطا شد و اين موهبت الهي شامل آل اسماعيل شد، نه آل اسحاق، حسد ورزيدند. نژاد پرستي و قداست موهومي كه براي نسل خود قائل بودند و نيز حسادت سبب شد كه به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ايمان نياورند و براي كسي كه در برابر وحي استكبار كرده به آيات الهي كفر ورزد، عذابي خوار كننده و شديد است. بني اسرائيل، يا بر اثر اعتقادات و اعمال ناشايست و مكرر، يا براي خصوص كفر ورزيدن به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و بغي و تجاوز در حق او مشمول غضب مؤكد و شديد خداوند و گرفتار عذاب مهين شدند. اهانت آميز و ذلت آور بودن اين عذاب از آن روست كه برخورد آنان با آيات الهي و ديگر امّت ها و نژادها تحقيرآميز بود و قيامت كه ظرف ظهور حق است، باطن تكبر، خود برتر بيني، كبر و عزت دروغين كه پستي، خواري، فرومايگي و ذلت راستين است، ظاهر مي شود. تسنيم، ج ۵، صص ۴۸۳ تا ۴۸۶ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۹۱ بقره يهود در برابر دعوت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از آنان به پذيرش اسلام، مي گفتند: تنها به آنچه بر ما نازل شده، يعني به انبياي بني اسرائيل و كتاب هايي كه بر پيامبران خودمان فرود آمده ايمان مي آوريم؛ حال اين كه معيار و مدار حق بودن كتاب فقط صدور و نزول آن از نزد خداست. پس اگر غير از تورات نيز كتابي از نزد خدا نازل شد، ايمان به آن حق و كفر به آن باطل و حرام است. اگر مقصود اسرائيليان لدود اين بوده كه فقط به چيزي ايمان مي آوريم كه ما را به آن مكلف كرده باشد، پاسخ اين است كه قرآن كلام صريح الهي است و تنصيص فراواني در دعوت، تبشير، انذار، ترغيب، ترهيب، وعد و وعيد شما دارد. پس همانند ساير نژادهاي بشري مكلف به ايمان آوردن به قرآن و رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم هستيد. ايمان نياوردن آنان به قرآن كريم، كه در عصر خود حق مطلق بود و هست و در حقانيت هيچ كاستي ندارد، عاملي جز عناد، بغي، حسد و عصبيت قومي و نژادي نداشت. قرآن مصدِّق تورات اصيل و مايه اثبات آن است؛ زيرا با نزول قرآن، پيش گويي هاي تورات تحقق پيدا كرد؛ قرآن، يا همه محتواي تورات يا تنها بخشي از آن را كه مشتمل بر بيان صفات و ويژگي هاي پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم است و تا عصر نزول قرآن از تحريف مصون مانده تصديق مي كند؛ ازاين رو كفر به آن كفر به خود تورات و نشان شدت لجاج و ناسپاسي يهود است. محور ايمان آنان قوميت است، نه حق بودن آنچه نازل شده است. اگر آنان به تورات كه بر پيامبري اسرائيلي نازل شد ايمان دارند، نبايد پيامبران خود را تكذيب كرده يا بكشند و نيز قرآن را كه مصدق آن كتاب آسماني است، انكار كنند. همچنين بايد به بشارت هاي تورات راجع به حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورند. لازم اين ادعا كه «به آنچه بر ما نازل شده باشد ايمان مي آوريم»، ايمان به انبياي بني اسرائيل است و آنان اگر در اين ادعا صادق مي بودند، نمي بايست آن پيامبران الهي را مي كشتند؛ زيرا كيفيّت عمل نشان كيفيّت اعتقاد است. اتّحاد فكري و همساني در عمل بين يهوديان عصر نزول قرآن و نياكان آنان و رضايت اين سلف به سنت آن خلف، به گواهي دريغ نداشتن از اقدام به قتل رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم، سبب شد تا كشتن پيامبران كه كار اسلاف بود، به اخلاف، يعني يهود عصر نزول قرآن نيز نسبت داده شود. تسنيم، ج ۵، صص ۵۲۰ تا ۵۲۲ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۹۲ و ۹۳ بقره موساي كليم(عليه‌السلام) معجزات و ادلّه روشن فراواني بر بني اسرائيل عرضه كرد؛ با اين حال در فاصله غيبت محدود كليم الهي آنان به گوساله پرستي روآوردند و اين بهترين گواه بر كذب آنان در ادعاي ايمان به تورات است. هيچ بهانه و عذري براي گوساله پرستي بني اسرائيل نبود و عامل اين انحراف بزرگ فقط ستم پيشگي آنان بود؛ زيرا يهود اسرائيلي قومي ستم پيشه اند و گوساله پرستي تنها نمونه اي از ستمگري آنهاست؛ آنان هم در معرفت شناسي، هم در جهان بيني و هم در معارف اخلاقي ستم روا داشتند و از چنين گروه ظلم مداري غير از فجايع علمي و اخلاقي توقع نيست. غرض از بالابردن كوه بر سر بني اسرائيل، پذيرش پيمان و قبول كتاب تورات و عمل به آن با قدرت و جديت بود. در اخذ و اجراي احكام و حدود الهي هيچ سستي و تسامحي روا نيست. به بني اسرائيل نيز فرمان داده شد كه با «قوت معرفت» و «قدرت عمل» دستورهاي الهي را با گوش جان شنيده به آن ايمان تام آورند و با سمع طاعت، يعني عمل صالح آن را اطاعت و اجرا كنند، ليكن آنان در مقام عمل چنان جسورانه تمرد كردند كه گويا با زبان و به صراحت اعلان عصيان كردند و مي گفتند: فرمان اخذ به قوت و دستور تذكره و امر به سماع طاعت را شنيديم، ليكن همه آنها را به پشت سر نبذ كرديم. منشأ همه اين رذايل ظلم فاحش و ستم فاجع اين گروه و راز بي توجّهي آنان به مدركات عقلي و دستورهاي نقلي، حب مفرط و عشق ورزي آنان به گوساله بود. نفوذ شديد محبت گوساله در قلب بني اسرائيل چنان بود كه گويا همچون آبي در نهال وجودشان اشراب شده و امتزاج يافته بود. البته اشراب عجل، اثر سوء كفرورزي ابتدايي آنان بود. خداي سبحان به گونه تهكّم و استهزا به بني اسرائيل فرمود: اگر آن گونه كه ادعا مي كنيد ايمان داريد، ايمانتان شما را به اموري ناروا واداشته است؛ ايمان به كتاب آسماني با رو آوردن به اعمال شرك آلود سازگاري ندارد؛ زيرا هرگز دين و كتاب الهي كسي را به اعمال ناروا فرمان نمي دهد. منشأ فتوا به باطل و رضا به كذب و دستور به قبح، ايمان محرّف است. تسنيم ج ۵ صص ۵۳۷ و ۵۳۸ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۹۴ تا ۹۶ بقره يهود بر اثر روحيه نژادپرستي و خودبرتربيني و مشاهده كثرت بعثت انبيا از بين بني اسرائيل، خود را اوليا و احباي الهي بلكه فرزندان خدا مي پنداشتند و با اين پندار باطل كه هر كس يهودي نباشد به يقين وارد بهشت نخواهد شد، بهشت را از آن خويش دانسته، خود را از عذاب جهنّم مصون مي پنداشتند و مي گفتند: به حكم و فرمان خدا آخرت به طور خالص و سالمِ از شوائبْ تنها از آن ماست، نه اين كه همچون لذّت هاي دنيا آميخته با درد و رنج بوده يا اشتراك پذير باشد. گويا اينان تعهدي از خداي سبحان مبني بر مصونيت از عذاب دريافت كرده اند؛ حال اين كه، اين ادعا افتراي بر خداست و اين گونه دعاوي غير برهاني آرزويي بيش نيست. شرط صدق در اين ادعا كه از اوليا و دوستان خدايند و نعمت هاي آخرت ويژه آنهاست، تن دادن به لوازم آن و از جمله آرزوي مرگ است؛ زيرا اوّلاً، محبّ و محبوب علاقه مند به ديدار يكديگرند و راه رسيدن به ديدار خدا مرگ است. ثانياً، لازم يقين به متنعّم شدن از نعمت هاي آخرت، حقير دانستن نعمت هاي دنيا و دل كندن از آن و اشتياق به آخرت است و راه رسيدن به آن نيز مردن است. انسان در آخرت از سفره عمل خويش ارتزاق مي كند؛ بر اين اساس، نافرماني خدا، اميد به بهره مندي از نعمت هاي آخرت و اشتياق به مرگ را از بين برده يا آن را كم مي كند و از عوامل خوف از مرگ است و از همين رو حريص بودن يهود بر حيات ناپايدار مادي و در نتيجه آلوده شدن آنها به گناه مانع چنان آرزويي بوده و علّت هراس آنان از مرگ است. شدّت حرص و علاقه يهود به دنيا چنان از وضع و حال آنان نمايان است كه آن را به روشني مي توان يافت. با وجود چنين شيفتگي به دنيا، ادعاي ولي و حبيب خدا بودن و نيز ادعاي وابستگي به حيات اخروي، دليل بر تجرّي و تكبّر آنان و نشان عدم صداقت ايشان در ادعاهاي مزبور است. اين دلْ باختگي منشأ گناهان، ستم ها و دعاوي باطل يهود و هراس آنان از مرگ است و چون محبّت آنان به دنيا از همه بيشتر است، گناهانشان نيز بيش از ديگران است؛ از اين رو يهود از مشركان نيز بدترند؛ زيرا با اين كه به آخرت معتقد بوده و خود را اهل بهشت مي پندارند، حرص و محبّتشان به دنيا از آنان بيشتر است. راز عنايت و تجوّز آيه شريفه در اسناد كارها به دست آن است كه بخش مهم گناهان يهود به وسيله دست آنها انجام مي شد؛ مانند كشتن پيامبران و نوشتن كتاب منحول و اسناد دادن آن به خدا. كاربرد عدد هزار كه ناظر به كثرت است، براي بيان شدت محبّت يهود به حيات پست دنيا و براي افاده اين معناست كه آنان به آن اندازه كه هوس آدمي كشش دارد خواهان بقاي در دنيا هستند. تسنيم ج ۵ صص ۵۴۹ تا ۵۵۱ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۹۷ و ۹۸ بقره اسرائيلي هاي بهانه گير براي توجيه دشمني خويش با اسلام گاهي عبري و عربي را، گاه بني اسحاق و بني اسماعيل را و گاهي جبرئيل و ميكائيل را بهانه قرار داده، همواره از تفرقه سود برده و افزون بر بهره جستن از تفرقه بين امت اسلامي و سخن گفتن از تفرقه بين انبيا، اين عامل منحوس را تا سطح فرشتگان نيز ادامه داده، در صدد تفرقه بين حاملان عرش خدايند و يكي را محبوب و ديگري را مبغوض مي دارند؛ چنان كه از بهانه هاي يهود براي ايمان نياوردن به قرآن اين بود كه نازل كننده آن جبرئيل است و او دشمن ماست. پاسخ اين بهانه براي دشمني با جبرئيل و عدم ايمان به قرآن چنين است كه اوّلاً، جبرئيل فرستاده خداست و به اذن او نازل مي شود؛ هم به گاه نزول بر موساي كليم و انبياي بني اسرائيل(عليهم‌السلام) و هم اكنون كه براي تنزيل قرآن بر قلب مطهر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نازل مي شود، جز رسالت الهي كاري نكرده و نمي كند. پس عداوت با او مستلزم عداوت با خداست و با ادعاي ايمان به خدا و داعيه محبت او ناسازگار است. ثانياً، آنچه جبرئيل مي آورد تصديق، تكميل و تبيين همان معارفي است كه كليات آن در كتاب هاي آسماني گذشته و از جمله تورات آمده است. پس دشمني با او دشمني با تورات و ساير صحيفه هاي الهي است. ثالثاً، آنچه جبرئيل فرود آورد (قرآن)، هدايت و بشارت براي انسان هاست؛ اگرچه تنها اهل ايمان و تقوا از آن بهره مي برند، و آورنده اين هدايت و بشارت، جبرئيل است. پس دشمني با او ستيز نابخردانه با هدايت و بشارت است. خلاصه اين كه مبدأ فاعلي قرآن خداي سبحان است و او پس از انشا، ايصال آن به قلب مطهر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را به فرشتگان نيك و كريم سپرده است. مبدأ داخلي آن نيز مطالبي هم گون و هم آوا با خطوط كلي صحائف سلف است و مبدأ غايي آن هدايت و بشارت است؛ براين اساس، قرآن از آغاز تا انجام و از فاعل تا مقصد و مقصود مهر و وفا و صفاست؛ نه با كسي دشمن است و نه شايسته است كسي با آن عداوت بورزد. كسي كه از پذيرش سخن و آيين حق و عمل به آن سرباز زده و با دين خدا دشمني كند، دشمن خداست و كسي كه با خدا دشمني كند و با فرشتگان، كه در عين تفاوت مراتب، در عصمت و طهارت و مأموريت از سوي خدا برابرند، به ويژه با جبرئيل و ميكائيل و نيز با انبياي الهي كه همه داراي يك رسالتند دشمني كند، كافر است و خدا دشمن كافران است. البته عداوت خدا با كفر آنهاست، نه با هويت يا حسب و نسب آنان. در حرمت و قبح عداوت يادشده كه سبب كفر است اجتماع همه عداوت ها شرط نيست، بلكه دشمني با هر يك از آن ذوات مقدس، يعني خدا و ملائكه و انبيا كفر است. تسنيم ج ۵ صص ۵۸۴ تا ۵۸۶ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۹۹ تا ۱۰۱ بقره يهود براي ايمان نياوردن به قرآن، درباره خود وحي نيز بهانه جويي كرده، به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي گفتند: آياتي كه بر تو نازل مي شود روشن و قابل فهم نيست. پاسخ اين بهانه، و به احتمالْ ادامه پاسخ به بهانه جويي درباره آورنده وحي، اين است كه خداي سبحان آن سان مسائل اعتقادي را با براهين و نيز احكام عملي و اخلاقي و حقوقي را با ذكر مصالح و منافع قرين ساخته و مسائل نظري و عميق را با ساده ترين و روشن ترين بيان فرو فرستاده كه هيچ ابهامي در نورانيت و حقانيت آن آيات روشن نيست و جاي عذر و بهانه اي باقي نمي گذارد. پس به جاي بهانه جويي در مورد آورنده وحي نيز به خود وحي بنگريد؛ بنابراين، تنها مانع ايمان يهود، همچنين منشأ اصلي ارج ننهادن آنان به ميثاق و تعهد متقابل و نبذ آن، فسق و تعدّي پيشگي آنهاست. چشم دل آن فاسقان بر اثر تيرگي گناه كور شده، توان ديدن آيات روشن را ندارند؛ ازاين رو به آن كفر مي ورزند. البته گروهي از آنها با ثبوت آيت بيّن بودن قرآن به آن كفر ورزيدند، عده اي به لحاظ طرح مصرّحات تورات فاسق و مرتد شدند و فرقه اي كه اهل تحقيق در قرآن و تفسير تورات نبودند، فسق آنها در تقليد كوركورانه بوده است. خداوند پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم را اين گونه تسلّي داد كه، نگراني از ايمان نياوردن يهود نيست؛ نه به پيمان آنان مي توان اعتماد كرد و نه مي توان منتظر ايمان آنها بود؛ زيرا كه پيمان شكني عادت و سنت يهود شده است و بيشتر آنان هرگز ايمان نمي آورند. البته عده اي از يهود اهل نقض عهد و نبذ كتاب خدا نبودند. پيمان شكنان يهود به ويژه عالمان آنها بودند كه با تحريف معارف و كتمان آنها، كتاب الهي را پشت سرانداختند. آنگاه توده مردم نيز با نسيان، تجاهل و عدم اهتمام و اعتناي به كتاب الله در مقام عمل، كتاب خدا را به پشت سر افكندند؛ زيرا چيزي كه كتاب خدا را پيش روي انسان قرار مي دهد، اعتقاد به حق بودن و عمل به آن است. آنان با كفر ورزيدن به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه قرآن ممثَّل و مصدّق تورات بود، بي ترديد تورات را طرح و نبذ كردند؛ زيرا اولاً، با كفر به آن حضرت بشارت هاي تورات را ناديده گرفتند كه به منزله ناديده گرفتن همه آن كتاب است. ثانياً، همه كتاب هاي آسماني يك حقيقت را بيان مي كند و نبذ يكي، ترك همه است. چگونه مي توان از آنان انتظار ايمان به رسول مصدّق داشت، در حالي كه گروهي از آگاهان آنان كتاب خودشان، يعني تورات را به پشت سر افكندند و كسي كه در عين آگاهي به كتاب خدا به گونه اي آن را پشت سر مي افكند كه گويا به كتاب الله بودن آن يا به خصوص بخشي از آن كه درباره نبوت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم است، هيچ علم و آگاهي ندارد، معاند بوده و كفر او عالمانه و از سر لجاج است. تسنيم ج ۵ صص ۶۱۴ تا ۶۱۶ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم [مرتبط با جادو] ۱۰۲ و ۱۰۳ بقره يهود افزون بر انكار بشارت هاي تورات درباره رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و پشت سرانداختن كتاب خدا، در رويارويي با آن حضرت و در راه تضعيف اسلام، با پيروي از آنچه شياطين در عهد حكومت سليمان(عليه‌السلام) بر مردم خوانده بودند، از سحر نيز مدد مي گرفتند. آنان براي توجيهِ ديني استمدادِ از سِحْر، آن را به برخي انبيا، مانند حضرت سليمان(عليه‌السلام) اسناد داده، سلطنت و قدرت او را نشأت گرفته از سحر مي نماياندند. البته محتمل است جادوگري عمل نياكان يهود بوده و اسناد آن به فرزندان، يعني يهود عصر نزول قرآن، به سبب تشابه فكري بين يهود عصر نزول قرآن با نياكان خود باشد. سحر در زمان حضرت سليمان(عليه‌السلام) يا پس از وفات وي رواجي خاص داشت. شياطين جنّ كه با تسخير حضرت سليمان از افساد جامعه و اضلال مردم ممنوع بودند، پس از وفات آن حضرت از بند و تسخير او رهيدند و شروع به افساد و اضلال كردند. آن شياطين در اعتقاد و عمل كافر شدند و منشأ كفر آنان سحر بود. سحر كه گناه بزرگ است، در صورت ايمان به استقلال آن در تأثير، سبب كفر اعتقادي و اگر بدون اين اعتقاد تنها در عمل به كار گرفته شود، سبب كفر عملي است. مراد از كفر در اين آيه شريفه، خصوص جَعْل و تدوين سحر و سپس استناد آن به پيامبر معصوم، يا تعليم سحر يا به كارگيري آن، يا مجموع هر سه كار است و چون تنها راه توهم كفر سليمان(عليه‌السلام) و همچنين طريق منحصر اسناد كفر به آن حضرت در نزد شياطين يهود، پندار سحر آن حضرت بود، تبرئه و تنزيه حضرت سليمان از كفر نيز به تنزيه وي به طور مطلق از جادوگري باز مي گردد. حضرت سليمان(عليه‌السلام) هرگز به اصل سحر و كفر اعتقادي و عملي آن آلوده نشد. سلطنت و مُلك او فقط عطيه الهي بود، نه محصول سحر. سحر، علمي قابل انتقال به ديگران است و بطلان و حرمت آن دليل بر علم نبودن آن نيست. شياطين غير از سحر آنچه را بر هاروت و ماروت نازل شده بود نيز به مردم تعليم مي دادند. هم آن شياطين و هم اين دو فرشته، معلم سحر بودند؛ با اين تفاوت كه قصد شياطين افساد بود؛ ازاين رو عمل آنها حرام بلكه موجب كفر شد، ليكن نيت و هدف هاروت و ماروت كه دو فرشته معصوم بودند، دفع مفسده سحر و ابطال سحر ساحران بود؛ ازاين رو عمل آنان مباح، بلكه راجح شد. آن دو فرشته، هم از متن عمل به سحر مصون و هم از قصد آن منزه بودند و تعليم سحر از جانب آنان از قبيل آموزش مغالطه در منطق با هدف كشف مغالطات و دوري جستن از آن در برهان بود. مردم از هاروت و ماروت چيزي را مي آموختند كه به سبب آن عامل تفرقه بين دو همسر مي شدند. ذكر خصوص تأثير سحر در جدايي بين زن و شوهر، افزون بر عنايت و اهتمام به كانون منسجم خانواده كه تزلزل و ويراني آن پيش لرزه زلزله در نظام جامعه و فروپاشي ديوار آن است، به سبب شيوع و اهميت اين فاجعه اجتماعي بوده است، نه از باب حصر تأثير سحر در اين مصداق. سحر تكويناً مؤثر است، ليكن تأثيرگذاري آن مستقل از سنت الهي و از قانون سبب و مسبب بيرون نيست؛ بلكه مشمول قانون عام عليت است و تأثير آن با اراده ربوبي خداي سبحان و توحيد افعالي منافات ندارد؛ زيرا سحر جزو مقدرات الهي است و بدون اذن خداوند هيچ ساحري نمي تواند به كسي آسيبي برساند؛ بنابراين، تأثير سحر به سبب حائل نشدن اراده خداوند بين سبب و مسبب است و اذن تكويني خداي سبحان به تأثير سحر، براساس حكمت است و در هر مقطع كه سخن از حُسن و جمال علمي است، از آنِ خداوند است و در هر مقطع كه سخن از قبح و بطلان عملي است، از آنِ شخص ساحر و مانند اوست. وقوع هر كاري، خير يا شرّ، متوقف بر اذن تكويني خداست، وگرنه مستلزم اموري مستحيل، مانند تفويض، بي نيازي معلول از علت يا اتكاي شي ء به خود است. سحر نه تنها هيچ نفعي ندارد، بلكه زيانبار و ازاين رو استعمال آن تشريعاً حرام است، مگر در مورد ويژه كه با اذن تشريعي خداوند باشد كه در اين حال نافع بودن آن نيز فقط به عنايت الهي است. البته آنچه مذموم است، عمل به سحر يا فراگيري آن به قصد عمل است، نه علم سحر يا صرف تعلم آن؛ زيرا علم به آن، براي پرهيز خود عالم از آلودگي به سحر و تحذير ديگران از ابتلاي به آن سودمند است. پيروان شياطين در عين حال كه مي دانند در آخرت بي بهره اند نمي دانند كه كفر ورزيدن و ساحري پيشه كردن يا اهانت به پيامبر الهي و دولت سليماني را كه بر اعجاز استوار است، به استمداد از سحر متهم كردن عبارت از هويت فروشي و تاراج و حراج خويش است. دنيا طلبي و گرايش به منافع خيالي و نيز عناد و لجاج يهود عصر نزول قرآن نيز چنان بود كه با علم به اين كه فنّ سحر و تعليم و استعمال آن سبب محروميت از همه منافع و مواهب اخروي است به آن رو آورده بودند. كاش يهوديان مي دانستند كه تنها ثمن جان آدمي بهشت است، و آموزش سحر و استعمال آن را ثمن جان خود قرار دادن معامله اي بس زيانبار است؛
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۱۰۴ بقره برخي مسلمانان به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) مي‌گفتند: در گفتار خود حال ما را مراعات كرده، با تأنّي سخن بگوييد، تا ما آن را ادراك كنيم و به ياد سپاريم يا بنگاريم. آنان مراد خويش را با كلمه «راعنا» بيان مي‌كردند. در زبان عبري، انسان پليد و خبيث را «راع» مي‌گفتند. يهوديان تحريفگر، فرصت طلب و جسور، «راعنا» را، كه واژه‌اي عربي و به معناي درخواست رعايت و تأنّي در سخن گفتن است، به قصد طعن در دين و توهين به پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و تحقير و استهزاي مسلمانان، عبري فرض كرده، از آن سبّ و شتم و دشنام مزبور را اراده مي‌كردند كه معاذ الله «تو در ميان ما خبيث و شرور هستي» و گاهي با پيچاندن زبان و لَعْب با حروف، آن را به صورت «راعينا» ادا مي‌كردند كه به معناي «چوپان ما» است. از اين رو، خداي سبحان مسلمانان را از گفتن چنين كلمه‌اي در گفت‌وگو با رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نهي كرد و به آنان فرمود: براي بيان مراد خود واژه «انظرنا» را برگزينيد تا افزون بر افاده معناي مطلوب، زمينه سوء استفاده بيگانگان و به ويژه يهود عنود را در آن فضا از بين ببريد. توهين به شخصيت حقوقي پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) توهين به خداوند است؛ ازاين‌رو خداي سبحان با تأكيد بر ضرورت امتثال اين فرمان، پيامد ناديده گرفتن و ترك آن را «كفر عملي» دانسته؛ چنان كه توهين‌كنندگان عمدي رسول اكرم، گرفتار «كفر اعتقادي»اند و براي انذار هر دو گروه فرموده است: كافران را عذابي دردناك در پيش است. تسنيم ج ۶ صص ۲۵ و ۲۶ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۱۰۵ بقره كافران (از اهل كتاب يا مشركان) به سبب حسادت، دوست نمي‌داند كمترين خيري از سوي پروردگار بر مسلمانان فرود آيد؛ چه رسد به خير نبوت و رسالت. افزون بر اين، براي گمراه كردن و باز گرداندن آنان به كفر مي‌كوشند، تا مسلمانان هيچ مزيّتي بر آنان نداشته باشند، ليكن آرزوهاي باطل كافران هيچ نقشي در نيامدن نبوت و رسالت يا زوال و رفتن آن ندارد؛ زيرا نبوت و رسالت، فضل عظيم و برجسته‌ترين مظهر رحمت خاص الهي است، و زمامدار اين رحمت و فضل خداست و او هر كس را بخواهد حكيمانه از آن بهره‌مند مي‌كند. فضل و رحمت خداوند بي‌كران و پايان ناپذير است و خداي سبحان نيز آن را طبق اراده و مشيّت خويش مي‌بخشد، ليكن خواست خداوند بر مدار علم و حكمت است و او كه از درون افراد نيز آگاه است مي‌داند كه فضل و رحمت ويژه خود را به چه كسي عطا كند. تسنيم ج ۶ صص ۴۹ و ۵۰ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۱۰۶ و ۱۰۷ بقره يهوديان مي‌پنداشتند منشأ نسخ، محدوديت آگاهي قانون‌گذار از مصالح، يا عدم رعايت آن مصالح در مقام قانون‌گذاري است؛ ازاين‌رو نسخ برخي احكام در اسلام را نشان الهي نبودن و بطلان اين شريعت دانسته، مي‌گفتند: حكم و قانوني كه منشأ آن علم و قدرت نامحدود خداست تغيير ناپذير است و چون برخي احكام دين اسلام، مانند قبله تغيير يافته، پس چنين ديني افتراي بر خداست. پاسخ اين است كه نسخ در احكام الهي بر اثر تحوّل در مصالح انسانِ قانون پذير است، نه تحول در آگاهي قانون‌گذار؛ خدايي كه به همه مصالح انسانها در همه اعصار علم مطلق دارد، مي‌داند در هر مقطع زماني چه قانوني تأمين كننده مصالح آنهاست. رعايت مصالح از سوي خدا به معناي دگرگون نشدن مصالح نيست؛ بنابراين، روح نسخ در شرايع الهي به تخصيص زماني بازمي‌گردد و تغيير احكام در آنها تبديل الهي است، نه افتراي بشري به خدا. البته اين تغيير در جزئياتِ فروع دين است، نه در كليات آن و نه در اصول دين. هر «آيه»اي، اعم از آيات و احكام تشريعي و نشانهاي تكويني و عيني كه مشيّت خدا بر نسخ و ازاله يا انساي آن قرار گيرد، حتماً جايگزين همتا يا برتر خواهد داشت؛ اگر جامعه بشري شايستگي حكمي را يافت كه در گذشته واجد آن شايستگي نبود حكم قبلي خدا به حكمي «برتر» از حكم پيشين بدل مي‌شود، امّا اگر گذشته و حال آن يكسان بود ليكن تفاوت مصالح كنوني با گذشته، تفاوت خصيصه حكم را ايجاب كند خداوند «مثل» حكم گذشته را از نظر فضيلت و ثواب، و البته متفاوت در اجرا، به آنها عطا مي‌كند. خداي سبحان بر نسخ و انساء و برداشتن آيات از صفحه عين و علمِ آدميان قادر است؛ نه در قدرت مطلق او كمبودي است و نه در مقدور امتناعي؛ زيرا سراسر جهان مِلك و مُلك خداست و همه موجودات تحت ولايت و قدرت او و در پيشگاه وي خاضع‌اند. بدون خدا هيچ موجودي نه وليّي دارد كه سرپرستي همه كارهاي او را عهده‌دار شود و نه نصير و ياوري كه دستيار او شود و بخشي از كارهاي وي را برعهده گيرد. اِنساي مذكور چنانچه به معناي بردن ياد چيزي از اذهان آدميان باشد، درباره امت متصور است، نه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) كه آن حضرت به ادلّه عقلي و نقلي از نسيان منزّه است. تسنيم ج ۶ صص ۶۹ تا ۷۱ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۱۰۸ بقره مسلمانان نوپا يا يهوديان كهنه‌كار يا مشركان حجاز ممكن بود از پيامبر گرامي اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم) سؤالها و درخواستهايي همانند سؤالها و درخواستهاي بني اسرائيل از موساي كليم(عليه‌السلام) داشته باشند؛ مانند فرود آمدن كتابي مدوّن و فرشته‌اي مشهود و محسوس، نماياندن خدا و فرشتگان به آنان، جوشانيدن چشمه از زمين و.... خداي سبحان آنان را از اراده طرح اين‌گونه درخواستهاي وهن‌آلود و مذموم برحذر داشت و هشدار داد كه سؤال از سر عناد، تبديل ايمان به كفر است؛ چنان كه سؤالهاي عنادآميز و نامعقول و نامقبول امّتهاي گذشته، كه شايسته نام بردن نيستند، آنان را به كفر كشانيد؛ پس مسلمانان مراقب باشند كه پس از ايمان، كافر نشوند و يهوديان و مشركان بقاي بر كفر را بر گرايش به اسلام ترجيح ندهند. كسي كه ايمان را داده و كفر بستاند راه مستوي و صراط مستقيم را گم كرده، به بيراهه و ضلالت مي‌افتد؛ خواه در اين تبديل، مسلماني ايمان را فروخته، كفر بخرد، يا يهودي و مشركي بقاي بر كفر را بر ايمان ترجيح دهد و سرمايه فطري و كالاي گرانبهاي الهام الهي را به كفر فروخته، به آن مبدل كند. تسنيم ج ۶ صص ۱۲۸ و ۱۲۹ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۱۰۹ بقره بني اسرائيل كه با پيامبران خود بدرفتاري و نعمتهاي الهي را كفران مي‌كردند، به اسلام و مسلمانان نيز حسد ورزيده، به كينه‌توزي و دسيسه و توطئه مي‌پرداختند. آنان به سبب حسد دروني خود مي‌خواستند خير را از مسلمانان دفع يا رفع كنند؛ يعني مانع ايمان آوردن آنان شوند، يا پس از ايمان، آنان را مرتد و كافر كنند. سريره پليد و سيره مشئوم يهود گواه دوام و استمرار حقد و كينه آنان نسبت به اسلام و مسلمانان است. كافران سيه‌دل اين حسد را از درون فاسد خود دارند، نه از جاي ديگر. اقدامهاي حسودانه آنها نيز بر اثر اشتباه و شبهه علمي و مانند آن نبوده، بلكه پس از روشن شدن حق براي ايشان است. خداي سبحان به مسلمانان فرمود: اكنون و تا تحول تكويني يا تشريعي و رسيدن زمان مناسب و دستوري ديگر، آن كافران را عفو كنيد، كه عفو و صفح بهترين راه اعمال قدرت و زمينه‌ساز انابه فرد مورد عفو است. البته صفح كه صرف نظر كردن از اصل تبهكاري است، از عفو برتر است. دستور كنوني عفو به مسلمانان، نشان شوكت و اقتدار آنان و نيز اشاره است به اينكه دستور ثانوي، نبرد و مانند آن است، نه صبر و عفو و صفح؛ همچنين به مسلمانان اطمينان مي‌دهد كه در هر دو زمان پيروزند؛ نه اكنون كافران مي‌توانند آنان را از اسلام بازگردانند و نه در آينده مسلمانان شكست مي‌خورند. مسلمانان به نصرت خداوند سبحان متكي‌اند و او بر همه چيز قادر است. تسنيم ج ۶ صص ۱۴۸ و ۱۴۹ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۱۱۰ بقره استواري عفوّانه و صفوحانه در برابر دسيسه‌هاي كافران، به ويژه يهود عنود، و به اميد پيروزي به سر بردن، نيازمند قدرت است. برپاداشتن نماز و پرداخت زكات، عامل اقتدار است؛ زيرا نماز و زكات، انسان را با خداوند، يعني با تنها قادر بر اعانت و نصرت و با انبوه مسلمانان پيوند مي‌دهد؛ از اين‌جهت خداوند فرمان نماز و زكات داد، و به سبب نياز حتمي عفو و صفح به نماز و زكات، امر به نماز و زكات را بر امر به عفو و صفح عطف فرمود. كارهاي خير انسان نزد خدا محفوظ و از زوال مصون است؛ از اين رو هر كس كار خيري كند در آخرت عين آن را كه به صورتهاي گوناگون ظهور مي‌يابد به عنوان جزا مي‌يابد. همه كارهاي خير پذيرفته مي‌شود؛ خواه خود انسان آن را پيش فرستد، يا پس از مرگ وي از آثار خير و وصاياي او فرستاده شود؛ اگرچه كار خيري كه پيش فرستاده از آنچه تأخير مي‌كند نزد خدا بهتر و با پاداشي افزون خواهد يافت و اين ويژه كارهاي مشهود نيست؛ زيرا خداي سبحان به همه كارهاي مشهود و مستور بصير است. جمله پاياني آيه، افزون بر تعليم مطلبي كلامي، متضمن وعده نسبت به خير و وعيد نسبت به شرّ است؛ چنان‌كه لازم جمله خبري پيش از آن وعده است تا صاحب عمل خير، از بقاي آن و نيل مجدد به آن آگاه شود و با اشتياق بيشتر به انجام آن مبادرت كند. تسنيم ج ۶ صص ۱۷۰ و ۱۷۱ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۱۱۱ تا ۱۱۳ بقره هر يك از يهود و نصارا از روي تمنّي باطل مي‌گفتند: جز گروه ما كسي وارد بهشت نمي‌شود؛ حال اينكه عناوين و القاب و صرف ادعا و آرزوي خام، هيچ يك در بهشتي شدن مؤثر نيست. شرط ورود به بهشت، ايمان موحّدانه به خداي سبحان، اعتقاد به وحي و رسالت و معاد و نيز عمل صالح مطابق وحي ناسخ است؛ يعني هم بايد حسن فاعلي داشت و چهره جان را متوجّه خدا كرد و هم بايد حسن فعلي داشت و كار درست انجام داد؛ به طوري كه هم در عقيده و هم در عمل خلوص محفوظ باشد. كسي كه به مقام والاي اسلامِ وجه باريافته و همه هويت وي منقاد خدا و همه رويكردهاي او الهي باشد مي‌تواند از بركت عنداللهي بودن اجر خود آگاه شود و اجر چنين انساني نزد خداي سبحان، مانند نفي هراس و اندوه از وي، مختص آخرت نيست. هر يك از دو گروه يهودي و مسيحي، با اينكه گروه مخالف آنها في‌الجمله برحق است، به طور سلب عام و نفي كلي، ديگران را بر باطل پنداشته، با احتكار حق، ديگري را به طور مطلق نفي مي‌كرد؛ حتي اگر به كتاب آسماني خود عمل كند. اسلام با تصديق كتابهاي آسماني پيامبران پيشين، يهوديت و مسيحيت را تنها در صورتي باطل و بي‌ارزش مي‌داند كه به تورات و انجيل اصيل عمل نكنند. گفتار مشركان در نفي محض حقانيت ديگران، مانند ادعاي يهوديان و مسيحيان در حصر بهشت براي خود و نفي استحقاق ديگران است. سخن واهي مشركان شبيه كلام اين گروه از اهل كتاب است كه تورات و انجيل را تلاوت مي‌كنند؛ زيرا اهل كتاب به كتابهاي آسماني خود ايمان ندارند و برابر آن عمل نمي‌كنند. در قيامت كه ظرف ظهور حق است، حق و باطلِ آرا و مكتبهاي گوناگون و فراوان كنوني روشن خواهد شد و خداوند كه حاكم مطلق است، بين پيروان آنها داوري مي‌فرمايد. در اين داوري نهايي و الهي، هم به اختلاف آرا پايان داده مي‌شود و هم به مخالف حق كيفر داده مي‌شود و هم به مؤالف آن پاداش كامل عطا مي‌شود، تا هم ادعاي صحيح از ناصحيح و هم مدعيان درست از مدعيان نادرست انفصال يابند. تسنيم ج ۶ صص ۱۸۱ تا ۱۸۳ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۱۱۴ بقره هر گناهي ستم است، و شرك كه منشأ همه گناهان است بزرگ‌ترين ستم است. كسي نيز كه از آبادي مراكز ديني ممانعت كرده يا آنها را ويران كند، ازآن رو كه در حقيقت با توحيد در ستيز و با شرك هماهنگ است در شمار ستمكارترين مردم است. همان‌گونه كه بدترين ستم، ظلم به اساس دين و مراكز توحيد و اصلاح جامعه است، دفاع براي حفظ آنها نيز از مقدّس‌ترين دفاعهاست؛ زيرا با استحكام آن، ستم از ديگران دفع و رفع و با ظلم به آن به ديگران نيز ستم خواهد شد؛ از اين رو براي دفع و رفع ستم از جامعه بايد معابد و مساجد پيوسته آباد بماند. مسجد براي احياي نام و ياد خداست. ستمگران نيز از آن رو مسجد را ويران مي‌كنند كه در آن، ياد خدا زنده مي‌شود. البته همان‌گونه كه تعمير باطني مسجد از راه عبادت و تعليم و تعلّم، از تعمير ظاهري آن مهم‌تر و بهتر است، تخريب باطني آن از طريق رويگردان كردن مردم از آن و منع از احياي آثار ديني در آن، نيز از تخريب ظاهري آن خطرناك‌تر است. مسلمانان بايد ويران‌كنندگان مساجد و معابد را از اين مراكز منع و طرد كنند. در اين حال قهراً ورود اتفاقي و احتمالي آنان به مراكز عبادي با ترس همراه است. كسي نمي‌تواند معابد، مساجد و مشاهد مشرّفه را كه به اذن تكويني خداوند رفيع است، ويران كند يا مانع ياد خدا در آنها شود و كسي كه با اين مراكز بدرفتاري كند و منع يا تخريب آنها را قصد كند، افزون بر گرفتار آمدن به عذاب اخروي، در دنيا نيز رسوا و خوار خواهد شد. البته عذاب قيامت با خزي و رسوايي بيشتر همراه است. تسنيم ج ۶ صص ۲۲۵ و ۲۲۶ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402
بسم الله الرحمن الرحیم سلام عليكم ۱۱۵ بقره دو جهتِ مشرق و مغرب بر وجود اختري آسماني و حركت و طلوع و غروب آن متوقف است و چون هم كوكبْ مخلوق خداست و هم حركت آن به اختيار اوست، مشرق و مغرب كه يكي اصل و ديگري فرع و تابع و منتزع از نبود نور است، مِلك و مُلك خداي سبحان است. وجه خدا در مكان و جهتي معيّن نيست تا با انحصار قبله در آن، تنها به آن سو استقبال شود. وجوب رو كردن به كعبه يا بيت المقدس نيز بر اساس حكمي فقهي است،وگرنه نمي‌توان جهتي خاص را براي توجه به خدا مشخص كرد. براي رو كردن به وجه خدا همه جهات يكسان است و هيچ حائل و پوششي جلو وجه خدا را نمي‌گيرد و مانع استقبال انسان به آن نمي‌شود. انسان به هر سو رو كند همان سمت مي‌تواند وجه الله باشد و او به وجه خدا رو كرده است. توسعه جهت و قبله در نماز به هنگام اضطرار، و در نمازهاي نافله در حال حركت، همچنين نماز در درون كعبه و دعاها نيز بر همين مبناست. وجه خدا همان فيض مطلق، گسترده و فراگير اوست كه با همه چيز بوده و در همه چيز هست... . اين بيان كه اوّلاً، وجه و فيض خدا فراگير است و جايي از درون يا بيرون انسان و نيز دور يا نزديك را از فيض و وجه خدا تهي نمي‌توان يافت و ثانياً، همه مكانها، زمانها و جهتها زير پوشش احاطه علمي خداي سبحان است و انسان هر سمت را هدف قرار داده، به هر سو رو كند، خداوند آن را مي‌داند، هم تبشير به صالحان است كه نگران عدم ادراك امكنه و ازمنه مقدّسه نباشند و هم انذار تبهكاران است كه گناه در خلوت نيز مانند جلوت در برابر وجه الله است؛ زيرا خداوند بر هر چيز احاطه و سعه دارد و به همه چيز آگاه است. تسنيم ج ۶ صص ۲۵۵ و ۲۵۶ https://eitaa.com/Mohammadrezakaramati1402