بستم دخیلی بر درت بابالحوائج
با صد قسم بر مادرت بابالحوائج
امروز باید جشن شادی را به پا کرد
مسکین بیاید محضرت بابالحوائج
آقا اگر غافل اگر شرمنده هستیم
ما را مکن باز از سرت بابالحوائج
نقش نگینت «حسبیالله» است آقا
قربان آن انگشترت بابالحوائج
ما جیرهخوار رحمتت چشم انتظاریم
بر سفره پهناورت بابالحوائج
...
در گوشهٔ زندان خدایا جای تو نیست!
قربان چشمان ترت بابالحوائج
#امام_موسی_بن_جعفر_علیهالسلام
#محسن_علیخانی
https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر شدی و به عشق ایمان داری
در لحن خودت شیوه قرآن داری
قربان تو آقا که حریفت نشدند
چون در سخنت منطق و برهان داری
#محسن_علیخانی
#مقام_معظم_رهبری
#هاشمی
#عبرت_آیندگان
https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
رهبر شدی و به عشق ایمان داری
در لحن خودت شیوه قرآن داری
قربان تو آقا که حریفت نشدند
چون در سخنت منطق و برهان داری
#محسن_علیخانی
#مقام_معظم_رهبری
#هاشمی
#عبرت_آیندگان
https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
غزلی قدیمی تقدیم نگاه شما:
مـاه شــادی شــده طــی، ماه عــزا در راه است
کــــاروان وعـــــلــــم آل عــــبــــا در راه است
مـرد و زن، پـیـر و جـوان در تـب و تابـند همه
مــوســم عـاشـقـی و شـور و نــوا در راه است
شـیـعـیـان! دست ز شادی و خـوشـی بــرداریــد
ســفـرهی روضـهی عـبـاس ســقــا در راه است
اشـکهـامـان هـمـگـی مـنـتظر روضهی اوست
نـالـههـامـان ز سَـمَـک تـا بـه سُـها در راه است
عـاشـقـان حـرمـش! سـیــنـهزنـان! گـوش کـنـیـد
نــوحــهی مــحـتـشـم نــوحــهســرا در راه است
اشـکهـا بـهـر حـسـیـن از دل و جـان بـفـشـانید
چون که غمخانهی او، کرب و بلا در راه است
سـر خـود را تـو بـه دیـوار چنان خواهی کوفت
گـر بــدانــی چــه ســتـمهـا و جـفـا در راه است
سـر زیـنـب بـه سـلامـت! چـه کـنـد با دل خود؟!
مــقــتــلِ خـنـجـر و گـودال و قـفـا در راه است!
هـمـچـو شـمـعـی ز غــم یــار بـسـوز ای شیعه
مـاه شــادی شــده طــی، ماه عــزا در راه است
#محسن_علیخانی
#محرم
https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
خورشید از بالای آن دارالاماره
افتاد بر خاک ای خدا! ناگاه شب شد
آن روی ماهش خاک کوفی را که بوسید
ننگی به دامان بزرگان عرب شد
ای نامیان کوفه! ای نامهربانان!
تعدادتان کم گشت تا وقت عمل شد
خاکستری بر سر کنید ای میزبانان!
مهماننوازیهایتان ضربالمثل شد
مسلم به کوفه آمده چون با هزاران
اصرار و دعوت راهی شهر شما شد
او یک سلحشور است اما شهر تنگ است
مغلوب نیرنگ سیاه کوچهها شد
مسلم که جایش روی چشمان است ای وای!
هرگز غریبی در غریبی سهم او نیست
سرچشمهاش آب زلال بندگیهاست
میسوزم! این مهمانفریبی سهم او نیست
بالای قصریم و زمان معنا ندارد
ما را غم جانکاه او تا علقمه برد
با دستهای بستهاش مثل علمدار
بیحائل و لبتشنه از بالا زمین خورد
#محسن_علیخانی
#مسلم_بن_عقیل
#شب_اول
https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
میان مجلس آقا حضور کافی نیست
حضورِ با همه احساس و شور کافی نیست
عزای حضرت عشق است گریه بر او کن
ولی سرشک و پس از آن عبور! کافی نیست
سرور بعد عزا هم اگر چه زیبا هست
ولیک روضه و بعدش سرور کافی نیست!
صدا و «حرکت» و نورند جملگی با هم!
فقط صدا و کمی هم که نور کافی نیست!
هر آنچه میشود از روضهی حسینی گفت،
بگو! و لیک عزا را مرور کافی نیست
برای فلسفهی غم، شعور لازم هست
هزار سبکِ فقط چند جور! کافی نیست
حسین خط شکن عدل و داد میخواهد
نظاره گر شدن از راهِ دور کافی نیست...
#محسن_علیخانی
#شعور_حسینی
@MohsenAlikhanySher
از دورِ دور آن کاروان نزدیکتر شد
نزدیکتر تا منزل آخر رسیدند
گرد و غبار راه را تا پاک کردند
از هاتفی نام غریبی را شنیدند
اینجا زمین نینوا یا کربلا هست
اینجا ستمها چهرهها را مینمایند
اینجا به یغما میرود انگشتری که
در وقت سرقت دست را هم میربایند
نامردی و نامردمی از دور پیدا است
هرچند هم لشکر به ظاهر مرد هستند
اینجا عطش فریاد واویلا سروده است
آخر چگونه اینقَدر نامرد هستند؟
اینجا حسین بن علی در خون پاکش
میغلتد و زینب نگاهی سرد دارد
اطراف خیمه آتشی برپاست اما
مردی درون خیمهاش صد درد دارد
سربسته میگویم تحمل داری یا نه؟
از بوستانش غنچهای اینبار چیدند
آغوش پر خون شد! چرا با تیر آخر؟!
پیوند او با خردسالش را بریدند...
#محسن_علیخانی
#ورود_کاروان_امام_به_کربلا
#شب_دوم
https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
دردانهای سه ساله به دنبال زینب است
از تشنگی و خستگی و غم، لبالب است
از بس که پا برهنه به صحرا دویده است
تاول به پا نشسته وُ در آتش تب است
ای کاش لال میشدم اما خدای من
این دختر سهساله نفسهاش بر لب است
در گوشهی خرابه خدا جلوه کرده است
جمعی نشسته زمزمهشان ذکر یا رب است
تا با خبر شد از سرِ بابا بلند گفت:
عمه چرا خرابهی ما نامرتب است؟!
با پرسشی، شکایتِ از غم شروع شد:
بابای من! ببین سر وُ وضعم مرتب است؟
زخم زبان مردم شامی چه سوز داشت!
انگار نیش زخم زبان، نیش عقرب است
دیگر پدر! محافظ رأست نیاز نیست
تنها رقیه لایق این جاه وُ منصب است
ای آفتاب زندگیام بیشتر بتاب!
بعد از تو روز من به خدا ظلمت شب است...
#محسن_علیخانی
#شب_سوم
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
دنبال زینب میدود پای پیاده
از ترس دشمن لرزشی در پای دارد
تاول زده پای نحیف کوچک او
خاری به پا و بر لبش «ای وای» دارد
رویش کبود از سیلی و دلتنگ باباست
بغضی گلوی نازکش را میفشارد
آهسته بر گوشش که دردی سخت دارد
از ترس دشمن دست خود را میگذارد
بُعد مسافت! پای زخمی! جای سیلی!!
دیگر رمق در تن برایش هیچ مانده؟!
دیگر برای طعنه و دشنام شامی
جایی میان قلب پرخونش نمانده!
هقهق امانش را بریده در خرابه
حتی صدایش خواب از دشمن ربوده است
از کودکی آغوش او گهوارهاش بود
اینقدر دوری از پدر اصلا نبوده است!
اینبار بابا سر به دامان رقیه است
چشمش به چشمان پدر ناگاه افتاد
سر گوشهای افتاد و دختر نالهای زد
دیگر رقیه از دهانش «آه» افتاد
#محسن_علیخانی
#شب_سوم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
وقتی عمو در گیر و دار جنگ تنهاست
باید زره بر تن کند یاری رساند
حتی زره اصلا اگر اندازهاش نیست
باید که خود را تا دل لشکر کشاند
خون پدر جوشیده در رگهای فرزند
انگار تاریخ جمل تکرار گشته است
یک قاسم دیگر به میدان آمد انگار
شاید که احلی من عسل تکرار گشته است
آمد عمویش را میان لشکر «نحس»
یاری کند اما مگر شمشیر دارد؟
کودک که جایش در میان معرکه نیست
اصلا مگر خنجر، سپر یا تیر دارد؟!
از لابلای گرد و خاک سمّ اسبان
با چشمهایش دید شمشیری بلند است
صبر و توان روضه مکشوف داری؟
یعنی چه کاری میکند شمشیر با دست؟!!
افتاد عبدالله در آغوش مولا
آهی کشید از درد و «بابا» را صدا کرد
آتش گرفت از نالهاش ایوای ناگاه
تیری برادرزاده را از او جدا کرد
#محسن_علیخانی
#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم
https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
از خیمه بیرون زد نگاهش رو به آقاست
قاسم به احلی من عسل امّیدوار است
در کارزار رقص خون، آهنگ شمشیر
او نیز مثل دیگران در انتظار است
هر چند پایش تا رکابش هست کوتاه
اما مگر از قصد خود کوتاه آمد؟
قاسم میان چشم مولا جلوه کرده است
یا اینکه انگاری حسن از راه آمد؟!
چون زهره در چشمان مولا میدرخشید
با «ان یکادی» یادگارش را فرستاد
از میسره تا میمنه را درنوردید
جنگی نمایان کرد آه از اسب افتاد
هر چند احلی من عسل هم گفته باشد
باید سم اسبان شکافد پیکرش را؟
از لابلای خاک و خون ای قوم بدکار!
دیدید اصلا اشکهای مادرش را؟!
از زیر سمها ناله زد، گفت «ای عمو جان»
فریاد از این نامهربانان! آه فریاد!
آمد عمو یکباره چون باز شکاری
افتاد بر بالین او انگار جان داد...
#محسن_علیخانی
#قاسم_بن_الحسن_علیهالسلام
#شب_ششم
https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
امسال هم ماتم به اوج خود رسیده
یکبار دیگر اضطرابِ اصغر و تیر
ای کاش از این غصههایش دق کنم تا
دیگر نبینم خون اصغر را سرازیر
از آن طرف یک اضطراب دیگری نیز
هر سال خیمه میزند بر جان ماها
آن اضطراب مادر و نوازد خونین
از پا درآورده خدا این غصه ما را
ای کاش در مقتل نبود این ماجراها
تیر آمد و سر را برید از گوش تا گوش
سر واژگون شد آه اصغر دست و پا زد
مولا عبایش را برایش کرد آغوش
از داغ اصغر میرود این سوی و آن سوی
میلی به سوی خیمهها دیگر ندارد
اصغر امانت بود در دستش خدایا
پاسخ برای پرسش مادر ندارد
در پشت خیمه دورتر از چشم مادر
میگشت تا پیدا کند یک خاک نرمی
میکَنْد قبری کوچک آقا با غلافش
آهسته چون دشمن ندارد هیچ رحمی...
#محسن_علیخانی
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم
https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f