eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.1هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
56 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم‌المحسن: @Bisimchi_hojaji فروش‌کتاب‌سربلند: @Atfe_M84 #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
۳)شهید چه سفارشی به خانواده میکردن در جهت تکامل یافتن؟
۳_تاکید بر حجاب داشتن و به چادر اهمیت والایی می دادند. رعایت حق الناس و مردم داری هم سفارش همیشه شان بود. پیروی از ولایت فقیه و فرایض دینی ائمه اطهار هم مشخص کردن مسیر درست در زندگی می‌دونستن
راز شهادت پدرتون رو در چه چیزی میبینید ؟
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
راز شهادت پدرتون رو در چه چیزی میبینید ؟
۴_ راز شهادت: البته نمیشه یقینا چیزی را بیان کرد شهدا چیزهایی میدیدند که شاید خیلی از ما سعادت دیدنش را نداریم.بنظرم مجموعه ای از فعالیت ها میتونه مسیر شهادت را رقم بزنه. اما با این حال تصور من این هست که همان دلسوزی های برای مظلوم، آبادسازی نقاطی از ایران عزیزمان با اینکه برای مجروحیت های به یادگار از جنگ که داشتند جدا مضر بود ، خالصانه برای اهل بیت خدمت کردن در هیئت اباعبدالله از آشپزی برای هیئت و نوحه خوانی و سعی برپایی مراسمات جشن و عزاداری یا اینکه اگر دوستانشان گره ای داشتن فورا و از ته قلب کمک می کردند و انتظاری از اطرافیان نداشتند. خوش روزی با مردم می‌تواند مسیر شهادت را رقم زده باشد.
به کدوم معصوم ارادت بیشتری داشتن؟
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
به کدوم معصوم ارادت بیشتری داشتن؟
۵_ علاقه به اهل بیت پیامبر را در همه معصومین داشتند اما ارادت خاصی به خانم فاطمه الزهرا(س) داشتند که در کلام مادرم خانم فاطمه (س) بیان می کردند. علاقه بسیار زیادی نیز به حضرت عباس (ع) داشتند تا جایی که در روضه ها بیشتر از همه برای حضرت عباس(ع) بی تابی می‌کردند و هرسال شب تاسوعا نذر داشتند عدس پلو در هیئت می پختند.
البته چندین مورد بعد از شهادت دیده ایم که بزرگواران پیام دادند که قسمشان دادیم به امام علی(ع) و حاجت گرفتیم.
نظر شهید درباره امر به معروف و نهی از منکر و چگونگی انجام اون چی بود؟
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
نظر شهید درباره امر به معروف و نهی از منکر و چگونگی انجام اون چی بود؟
۶_ در مواجهه با امر به معروف و نهی از منکر: بیشتر با دوستی و دوستانی که بسیار نزدیک بودن تشویق به انجام امور نیک می گردند ما ندیدیم که مستقیم و یا با تندی موارد منفی را گوش زد کنند. لطافت در صحبت و اول همسو شدن را داشتن بیشتر حرف کوچک تر ها را گوش میدادن و بعد در حد نصیحت راهنمایی می‌کردند اجباری در کارشان نبود.
راجع به شهادت حرف می‌زدن؟
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
راجع به شهادت حرف می‌زدن؟
۷_راجب شهادت: همیشه غصه میخوردن که خیلی از دوستانشان به شهادت رسیدن و از رفقا جا ماندن خیلی وقتها دلتنگشان می شدند. و همیشه بعد تمام دعاهاشون آرزوی شهادت داشتن ولی بعد از هربار بازگو کردن میدیدن که مادرم غصه دار میشن سریع میگفتن نگران نباش من هیچیم نمیشه خیالت راحتِ راحت ولی این شوق به شهادت در همه کارهاشون مشهود بود. همیشه این جمله رو میگفتن: شما در راه اهل بیت(ع) پیامبر و اسلام قدم بردارید و کار خیری که خدا دوست داشته باشه انجام بدید اگر قسمت به شهادت باشه در زمان خودش براتون رقم‌میخوره. بنظر بنده هم همین شیوه بود که شهادت را براشون رقم زد.
چه دعایی رو مستمر میخوندند؟
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
چه دعایی رو مستمر میخوندند؟
۸_دعای توسل،زیارت عاشورا در روز های هفته حدالامکان خانواده را جمع میکردن یا با دوستان و یا در هئیت می‌خواندند و عقیده داشتن صفای دعای جمعی بیشتر و حاجت روایی نزدیک تر هست. خواندن قرآن هم حتی چند آیه در روز رو سعی میکردن داشته باشن چون مشغله کاریشون زیاد بود شاید وقت نمیکردن در طول روز حتی غذایی بخورن همیشه خاکی بودن وقتی به خانه میرسیدن از بس که در مناطق مختلف در جهادسازندگی مشغول بودن
🕊 هر‌ڪسی‌با‌هر‌شهیدی‌خو‌گرفت‌ روز‌محشر‌آبرو‌از‌او‌گرفت...♥️
ـــ همسر شهید: هنگام شهادت خواسته بود سرش را بلند كنند تا به آقا سلام دهد/ به قبر شهید صدرزاده اشاره کرد و گفت اين قبر آن‌قدر خالی می‌ماند تا من برگردم
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
ـــ همسر شهید: هنگام شهادت خواسته بود سرش را بلند كنند تا به آقا سلام دهد/ به قبر شهید صدرزاده اشار
همه نگران سنا بوديم، چون خيلي به پدرش وابسته بود. همان شب شهادت با تب زياد از خواب بلند شد فكر كنم اولين كسي كه متوجه شهادت سجاد شد سنا بود. شبي هم كه پيكرش را از سوريه مي‌آوردند سنا با دو جيغ از خواب بيدار شد. روزي سجاد زنگ زد گفت: از حضرت رقيه(س) خواسته‌ام تا دل سنا را آرام كند. واقعاً هم همين‌طور شد.
گروه حماسه و مقاومت - کبری خدابخش: قصه مدافعین حرم تمام ناشدنی است. حریم اهل بیت قرن‌هاست که فدایی دارد حتی اگر تنها حرمی از آن بزرگواران باشد... «اصلاً حرم ناموس ما شیعه‌ست!» «آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار می‌روند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیه‌السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.» این سخنان نقل قولی است از فرمایشات امام خامنه‌ای است در جمع خانواده‌های شهدای مدافع حرم که به تنهایی گویای منزلتی است که می‌توان برای این شهدا تصور کرد. امروز همسر شهید عفتی گذری کوتاه از زندگی همسرش را برای رجانیوز روایت می‌کند
زندگی سجاد سجاد عفتی 30 تیر سال 1364 به دنیا آمد. پدرش در دو مرحله در جبهه جانباز شد. یکی به دست منافقین در درگیری‌ چالوس در سال 60 و یکی عملیات محرم. سجاد از همان زمان وقتی پنج سال داشت عاشق چیزهای جنگی بود. اسباب بازی‌هایش بیشتر اسلحه بود. حدود سه سالی که در اطراف شهر رشت زندگی می‌کردند، سجاد برای بازی به باغ می‌رفت دو تکه چوب بر می‌داشت با آنها تفنگ درست می‌کرد. و همین روحیه را داشت تا اینکه بزرگ شد. سجاد کلاس پنجم بود که در شهریار ساکن شدند. آن زمان هنوز مسجدی ساخته نشده بود. یک کانتینر بود که بچه‌ها در آنجا نماز می‌خواندند و جمع می‌شدند، کلاس‌های قرآن و ورزش می‌گذاشتند تا اینکه کم‌کم به لطف حاج‌آقا بهرامی مسجد تأسیس شد. و بچه‌های شهرک مثل شهید آژند و جانباز امیرحسین حاج نصیری که به‌تازگی جانباز شدند کنار هم جمع شدند. این بچه‌ها از همان دوران باهم جوانی و نوجوانی‌شان را گذراندند. بچه درس‌خوانی بود، بدون تجدیدی قبول می‌شد. با این که بیشتر اوقات در بسیج بود، اما نمرات خوبی می‌گرفت. درسش را در همان مدرسه می‌گرفت چون در خانه وقت درس خواندن نداشت. بیشتر وقتش در بسیج بود. در کانتینرهایی که پایگاه بچه‌ها بود کلاس قرآن دایر می‌کردند. شیطانی‌های سجاد شیرین بود. مثل تنها دخترش که عین پدرش است. شیطان و شر به معنایی که در ذهن عموم است نه، ولی برای ضد انقلاب و اشرار می‌توانم بگویم عیناً شر بود، یعنی از هیچ چیزی نمی‌ترسید.
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
ــ
سجاد یک بار تصادف کرد. یک بار در باشگاه کشتی رقیبش به او چاقو زد. تا سال 82 که راه کربلا باز شد و سجاد به همراه چندتن از دوستانش برای زیارت به عراق رفتند. عاشورای همان سال بمب‌گذاری شد و سجاد در کربلا بود همه نگران سجاد بودند. روزهای بسیاری بدی برای خانواده بود، نه تلفن، نه هیچ راه ارتباطی دیگری. سال 89 یا 90 یک دوره‌ای دانشگاه اصفهان رفت. مدیریت بازرگانی دوباره انصراف داد و رشته حسابداری دانشگاه تنکابن رفت. گفت مسیر اصفهان دور است. دوباره آزمون داد و تنکابن قبول شد. چند ترمی درس خواند، بعد هم ازدواج کرد.   بعد از سال 82  چندبار دیگر به عراق رفت. دو مرحله برای جنگ با داعش و یک بار برای رفتن به سوریه. 8 آذر ماه سال 94 بود که خیلی تلاش کرد به سوریه برود و توانست از راه لبنان وارد سوریه شود.
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
ـــ همسر شهید: هنگام شهادت خواسته بود سرش را بلند كنند تا به آقا سلام دهد/ به قبر شهید صدرزاده اشار
همسفری سجاد   همسر شهید: من و سجاد دخترخاله پسرخاله بوديم. سجاد از نظر ادب، نزاكت و وقار بي‌نظير بود. روحيه پهلواني داشت و كشتي‌گير بود. به خاطر صفات پسنديده‌اش قبول كردم با او ازدواج كنم. سال 86 عقد كرديم. نزدیک عروسی‌مان بود. دو سال بعد سال 88 سوم مرداد شب ازدواج حضرت علي(ع) و حضرت فاطمه(س) مراسم عروسي‌مان بود از اغتشاشات که تعریف می‌کرد همه می‌گفتند کمتر برو. قبول می‌کرد، ولی وقتی برمی‌گشت زیر چشمم ورم کرده بود. به این حرف‌ها گوش نمی‌داد، واقعاً یک دل نترسی داشت. تا 9 دی سجاد و دوستانش وسط معرکه بودند. بلافاصله يك هفته بعد از ازدواج در سپاه استخدام شد. حاصل ازدواج‌مان «سنا» است. 19اردیبهشت سال 1390. شب خانه خاله‌ام بودیم. فردا صبح با خاله‌ام و خود سجاد رفتیم بیمارستان. آزمایش‌ها را انجام دادیم گفتند: باید برای زایمان سریع بستری شود. سجاد یک شور و شوق خاصی داشت. سه نفری رفتیم بیمارستان. پشت در اتاق عمل سجاد و خاله‌ام منتظر بودیم و دعا می‌خواندند. اذان ظهر بوده و خاله‌ام در حال دعا خواندن که سجاد او را بغل می‌کند و می‌گوید‌: مامان بچه‌ام به دنیا آمد. قرار شد آن شب را خاله‌ام پیش من بماند. سجاد مدام به بهانه‌های مختلف تماس می‌گرفت. اینکه بچه شبیه کیه؟ چه جوریه؟
از لحاظ اخلاقي تفاهم زيادي داشتيم. هميشه به من احترام مي‌گذاشت و نظر نهايي را از من مي‌خواست. فقط گاهي به خواسته‌هاي سنا زياد توجه مي‌كرد كه مخالفت مي‌كردم. چون مي‌خواستم دخترم قوي و محكم بزرگ شود. سجاد هميشه با خانواده بود. اولين فرصت را پيدا مي‌كرد مي‌آمد و بيرون مي‌رفتيم. زيارت مزار شهداي گمنام زياد مي‌رفتيم. همیشه در صحبت‌هایش می‌گفت: خوش به حال پدرم که زمان جنگ بوده. چقدر خوب می‌شود فرصتی پیش بیاید ما هم برویم. بعد که موضوع عراق و داعش پیش آمد مدام در تلاش بود که به هر نحوی اعزام شود.
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
ــــ
مدافع حرم شدن سجاد   سجاد سال پيش براي دفاع و جنگ با داعش به عراق رفته بود. با شهيد صدرزاده و جانباز اميرحسين خيلي رفاقت نزديكي داشت. قرار بود با هم اعزام شوند. زمان اعزام‌شان تا صبح فرودگاه بودند، اما سجاد اعزام نشد و برگشت. وقتي برگشت كوله‌پشتي‌اش را تا 40 روز باز نكرد. خبر شهادت مصطفي را كه شنيد بيقراري‌اش بيشتر شد و دو هفته روزه گرفت تا اعزامش به مشكلي نخورد. چند روز بعد از چهلم مصطفي اعزام ‌شد. شبي كه آقا مصطفي صدرزاده شهيد شده بود سجاد زنگ زد و ‌گفت: دوست عزيزم رفت ديگر نمي‌توانم بمانم. مي‌گفت: لازم باشد مستقيم مي‌روم از حاج قاسم اجازه رفتن مي‌گيرم. آن‌قدر بي‌تاب رفتن بود كه اصرار مي‌كرد منزل مادرش باشيم تا براي اعزام تماس گرفتند فاصله نزديك باشد و زود برود. وقتي پيام‌هايي را كه در مدت مأموريتش داده بود، مي‌خوانم مي‌فهمم كه مي‌خواسته مرا براي امروز آماده كند. گفته‌ بود هر موقع دلت تنگ شد ياسين بخوان. هرموقع بي‌تاب شدي آيه‌الكرسي بخوان. دلت را با ياد بي‌بي آرام كن او كوه صبر است خودش دلت را آرام مي‌كند. می‌گفت سنا را هم به خانم حضرت رقيه(س) سفارش كردم تا او را آرام كند. مي‌گفت: سعيده‌جان شهيد خيلي مدد مي‌دهد تا نروم شهيد نشوم متوجه نمي‌شوي. اگر شهيد شوم تفاوت را احساس مي‌كني كه بيشتر با شما هستم! خيلي خوشحالم كه به آرزويش رسيد، از او خواستم برايم دعا كند. شبي از مزار آقامصطفي برمي‌گشتيم. ‌گفت: سعيده برايت چيزهايي نوشته‌ام اگر بخواني دلت مي‌خواهد تو هم شهيد شوي. شوخي كردم مگر زن هم سوريه مي‌برند؟ گفت: هنگام ظهورِ آقا، مردان و زنان در اين راه سبقت مي‌گيرند. قبل از اعزامش به بهشت رضوان رفتيم. سجاد اشاره به قبر خالی كنار مزار مصطفي كرد و گفت: اين قبر آن‌قدر خالی مي‌ماند تا من برگردم و بنرهاي مصطفي پايين نمي‌آيد تا بنرهاي من بالا برود. يك شب سجاد در خواب، تب شديدي كرده بود و اشك مي‌ريخت. مي‌گفت: من نبودم شما مصطفي را برديد الان هستم و نمي‌گذارم رفقايم را ببريد. در روز عمليات در 30 آذر94 با اميرحسين بود كه او مجروح و خودش شهيد شد!