🔹شهید محسن حججی:
آقا #محسن علاقه زیادی به کار #فرهنگی داشت و انجام میداد...
ما که دم از رفاقت با #شهید میزنیم چقدر این کارو انجام میدهیم؟؟؟
#تفکر
#شهیدمحسنحججی
https://abzarek.ir/service-p/msg/1463676
لینک ناشناس،جایی برای حرفاتون:)
انتقاد،پیشنهاد،حرفی ،سخنی...
❣﷽❣
⭕️#روز_معلم
⭕️حضرت امام خمینی رحمه الله درباره مقام معلم می فرماید:
♦️ «نقش معلم در جامعه، نقش انبیاست؛ انبیا هم معلم بشر هستند. نقش معلم، بسیار حساس و مهم است و مسئولیت بسیار زیادی دارد. نقش مهمی است که همان نقش تربیت است که اخراج من الظلمات الی النور است. معلم، امانت داری است که [امانت او] غیر از همه امانت هاست؛ انسان، امانت اوست. امانت های دیگر را اگر کسی خیانت به آن بکند، خلاف کرده است، اما امانت اگر انسان باشد، اگر خدای نخواسته به این امانت خیانت شد، یک وقت می بیند خیانت به یک ملت است، خیانت به یک جامعه است، خیانت به اسلام است. معلم، امانت دار نسلی است که تمام مقدّرات یک کشور، به آن نسل سپرده می شود و تربیت شما باید همراه با تعلیم باشد».
♦️«تعلیم» سرمشق همه انبیاست که از طرف خداى تبارک و تعالى به آنها مأموریت داده شده؛ مأموریت خدا به انبیا همین است که بیایند و آدم درست کنند. و آنهایى که به انبیا نزدیکترند آنها به مقام آدمیت نزدیکترند. آن وقت که ملائکه اشکال کردند که آدمى که مفسد در ارض هست چرا خلق فرمودى. جواب این بود که من مىدانم چیزهایى که شما نمى دانید. دنبالش هم خداوند تعلیم همه «اسماء» را به آدم کرد. و وقتى که عرضه داشت به ملائکه، آنها دیدند که نمىتوانند اینطورى که آدم مىتواند ادراک کند حقایق را، آنها نمى توانند .
♦️نقش معلم در جامعه، نقش انبیاست؛ انبیا هم معلم بشر هستند. تمام ملت باید معلم باشند؛ فرزندان اسلام تمام افرادش معلم باید باشند و تمام افرادش متعلم.
🔰۱۲ اردیبهشت ماه، سالروز شهادت استاد متفکر، شهید مرتضی مطهری و روز استاد گرامی باد.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
پیامبر اکرم:
ای علی!
اگر تو و شیعیانت نبودید
دینی برای خدا پابرجا نمیماند
[بحار الانوار،جلد ۳۹،صفحه ۳۰۷]
ابراهیم روحیات جالب و عجیبی داشت. بارها دیده بودم که در مسابقات، اجازه می داد که حریف او را خاک کند!
به او اعتراض می کردم که چرا فلان فن را نزدی؟ می گفت: "خب این بنده "خدا" هم تمرین کرده و سختی کشیده. او هم آرزو داره که حریفش را خاک کند."
من واقعا نمی فهمیدم که ابراهیم چی میگه؟! مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟!
#شهید_ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه ما هم
مراقبت کرده بودیم
شهید میشدیم؛
این رعایت کردنهاست
که آدما به یه جایی رسیدن!
#حسین_یکتا
نوجوان ڪہ بود ساواک دستگیرش ڪرد
رفتیم ملاقـاتش
دیدم اوضاع زندان اصلا خـوب نیست...
اتاق هاے زنـدان بســیار ڪوچڬ و قـدیمے و ڪاملا غیر بهداشتی بود!
به سید حسین گفتم: چہ چیـزے لازم دارے برات بیـارم؟
گـفـت: فقط یڪ جـلد قرآن برام بیارید!
#شهیدسیدمحمدحسینعلمالہدی
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
🔹شهید محسن حججی: آقا #محسن علاقه زیادی به کار #فرهنگی داشت و انجام میداد... ما که دم از رفاقت با #
همه ی #راه_ها
که با پا پیموده نمیشوند
#دستت را به #رفیق_شهیدت بده و معجزه ببین.
شهــدا صدایت زده اند
دست دوستے دراز ڪردهاند
بـہ سویتـــــ .
همراهے با شهـدا سخت نیستـــــ
یا_علے ڪہ بگویـے
خودشان دستتـــــ را میگیرند
تردیـد نڪن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت پایان نیست...❤️🩹🌱!
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸
به نیابت شهید مرتضی مطهری 🌷
هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادیروحشهداصلوات
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
『@Mohsendelha1370』
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺 #رمان_بدون_تو_هرگز #پارت_دوم تا اين جمله رو گفت، لقمه پريد توي گلوم وحشتناڪتري
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سوم
چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ...
پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام ...
می رفتم و سریع برمی گشتم ...
مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد ...
تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت ...
با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد ...
بهم زل زده بود ...
همون وسط خیابون حمله کرد سمتم ...
موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو ...
اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم ...
حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه ...
به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم ...
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم ...
چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم ...
اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود ...
بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت ...
وسط حیاط آتیشش زد ...
هر چقدر التماس کردم ...
نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت ...
هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت ...
اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند ...
تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم ...
خیلی داغون بودم ...
بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد ...
اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود ...
و بعدش باز یه کتک مفصل ...
علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ...
ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ...
ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج کنم ...
تا اینکه مادر علی زنگ زد ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے
#ادامه_دارد...
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_چهارم
نقشــه بــزرگ
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم ...
التماس می کردم ...
خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم ...
من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده ...
هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد ...
زن صاف و ساده ای بود ...
علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...
تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت ...
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد ...
طلبه است؟ ...
چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ...
ترجیح میدم آتیشش بزنم اما بهاین جماعت ندم ...
عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت ...
مادرم هم بهانه های مختلف می آورد ...
آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره ...
اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون...
ولی به همین راحتی ها نبود ...
من یه ایده فوق العاده داشتم ...
نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...
به خودم گفتم ...
خودشه هانیه ...
این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی ...
از دستش نده ...
علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود ...
نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت ...
کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه ...
یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم ...
وقتی از اتاق اومدیم بیرون ...
مادرش با اشتیاق خاصی گفت ... به به ... چه عجب ...
هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا ...
مادرم پرید وسط حرفش ...
حاج خانم، چه عجله ایه...
اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن...
شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد ...
- ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم ...
اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته ...
این رو که گفتم برق همه رو گرفت ...
برق شادی خانواه داماد رو ...
برق تعجب پدر و مادر من رو ...
پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من ...
و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم ...
می دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے
#ادامه_دارد...
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلاگرلایقشد؛
سررامۍستانند. . .